ماركس در كتابِ هجدهم برومر، كه يكي از روشنفكرانهترين آثارِ اوست و از حيثِ سبكپردازي داراي عبارتهاي درخشان و خيرهكنندهاي است، كلامِ معروفي دارد به اين مضمون كه بازنويسيِ تاريخ باز هم ميتواند بازنويسي شود. اين كلام دربارة آثارِ داستاني نيز كاملاً مصداق دارد؛ قطعنظر از اين كه اثر داستاني ريختة قلمِ يك نويسندة حرفهاي باشد يا اثرِ دست نويسندهاي نوآموز و تجربي. قبلاً گفتيم كه ميلِ نوشتن در همه هست، يا ميتواند باشد. درواقع نوشتنْ نوعِ تغييرشكليافتهاي است از سخن گفتن و انديشيدنِ مضاعف، و بازنمودنِ درونِ خود و بيان كردنِ حساسيتي كه در ما نسبت به پيرامونمان وجود دارد. هدفِ خواندنْ درگير شدن با متن است، و نوشتنْ درگير شدن با موضوعي است كه ماية اشتغالخاطرِ ما است، و ما نياز يا اجبار به گفتن، در واقع نوشتن، آنداريم.
توضيحِ دقيق اين روند كه يك داستان از كجا شروع و به كجا ختم ميشود تقريباً ناممكن است. داستان مثل ِسبك ـ دريافت و برداشتِ ما از زبانِ عمومي ـ است كه يك پديده يا واكنشِ فردي است. نميتوان، و نبايد، براي داستان مشخصات دقيق و ضوابط معين قايل شد. نويسندگي را بايد در نوشتن جستوجو كرد؛ زيرا خودِ امرِ نوشتن الهامبخش است. نويسنده در ضمنِ نوشتن به احساسات و عواطف و نتايجي ميرسد كه محصولِ خودِ نوشتن يا در امتداد نوشتن است. از اين رو داستان را بايد نوشت، و وانويسي كرد؛ آنقدر كه ديگر نتوانيم آن را از نو بنويسيم، و حتي به آن بينديشيم. اين تعبير كه نويسنده مينويسد تا فراموش كند دقيقاً به همين معني است. البته منظور از فراموشي، مطلقاً، از ياد بردنِ آنچه مينويسيم ـ پاك شدنِ داستان از لوحِ ضمير نويسنده ـ نيست، بلكه رها شدن از آن و نينديشيدن به آن است. وقتي نويسنده داستاني را واقعاً بنويسد درواقع خود را از دغدغه و درگير شدن با آنچه نوشته آزاد كرده است.
گفتيم كه آنچه براي يك نويسنده اهميت دارد ميلِ معطوف به گفتن ـ نوشتن ـ داستان است؛ داستاني كه هيچوقت تمام نميشود. در حقيقت هيچ داستاني تمام نميشود، به پايان نميرسد، چون چيزي به نام پايان وجود ندارد. پايان يك تصميم قراردادي و مصنوعي است، و اگر بخواهيم داستاني را ادامه بدهيم سرانجام به مرگ خواهيم رسيد. به عبارتِ ديگر هر داستاني هميشه ناتمام ميماند، و همواره اين امكان وجود دارد كه بتوان داستان را ادامه داد. اغلبِ نويسندگان وقتي داستاني را تمام ميكنند، يا درواقع آن را رها ميسازند، با نوشتنِ داستانِ ديگري آن را دنبال ميكنند. ميلِ معطوف به گفتن ـ نوشتن ـ به همين معنا است؛ زيرا هيچگاه اين ميل در نويسنده از بين نميرود. ما از يك داستان به داستانِ ديگر ميرويم تا تصويرِ ديگري از «احساسِ زندگي» ـ آنگونه كه ميفهميم ـ بهدست دهيم. هر داستاني كه نوشته ميشود، به عنوان يك تجربة ادبي، ما را واميدارد كه به سراغ داستانِ ديگري، تجربة ديگري، برويم. ما هرگز نميتوانيم به ساختاري دست پيدا كنيم كه مفهوم، يا مايه و موضوعِ موردِ نظر ما، را بهطور قطع بيان كند؛ همانطور كه هيچگاه نميتوانيم واژگاني بيابيم كه معنايي را به طورِ كامل القا كند. نويسندگي مسيري است كه هرگز به پايان نميرسد، زيرا هيچ مقصدي ندارد.
هر داستاني اصولاً در زمانِ نوشتن موجوديت پيدا ميكند؛ البته اگر نوشتن را يك روندِ آرام و بطئي بدانيم، همواره رسيدن به شكلِ مطلوب داستان با تعداد دفعاتي كه داستان وانويسي ميشود، يا در واقع با مقدار زماني كه صرفِ آفرينشِ داستان ميشود، رابطهاي مستقيم دارد؛ اگرچه ممكن است وانويسي به نقيضِ اثر پيشيني (روايتِ نخستِ داستان) بينجامد. داستان نوعي سفر به درون است، به درونِ خودمان، به درونِ آدمهاي پيرامونمان و طبيعت و اشيايي كه ما را احاطه كردهاند. طبعاً خودِ امر نوشتن، صرفِ تمايل ما به نوشتن، همواره متضمن ادبيات نيست، و نتيجة ادبي بهبار نميآورد. نويسنده نسبت به موقعيتي كه در داستانش ميآفريند بايد كاملاً آگاه باشد؛ اجزاي صحنه، آدمها و كلمات و لحنِ آنها، و پيش از همه مايه و موضوعِ نوشتهاش، را به درستي بشناسد. بايد دربارة چيزي بنويسيم كه ميشناسيم، و حتيالمقدور تجربهها را از دستِ اول نقل كنيم. براي نوشتنِ يك داستان، ولو سادهترين داستانها، نويسنده از مطالعه و تحقيق در پيرامونِ موضوعِ داستان بينياز نيست. معمولاً، حتي براي نويسندة حرفهاي، طول زمانِ تحقيق از زمانِ نگارش داستان بيشتر است؛ زيرا تحقيق تمامشدني نيست.
ما زماني قادر خواهيم بود «احساسِ زندگي» را، آنگونه كه ميفهميم، به خوانندة داستانمان منتقل كنيم كه خودمان عميقاً آن احساس را تجربه كرده باشيم. ما در مقام راوي، نويسندة داستان، بايد بتوانيم خواننده را در تجربة روايت شريك كنيم. از راههاي پيشپاافتاده و مستعمل و تصنعي نميتوانيم خواننده را به دنبال كردن روايت برانگيزيم. طبعاً خواننده پيشاپيش به راوي اعتماد نميكند، مگر اينكه خودِ روايت، بهتدريج، اعتمادِ او را جلب كند. هر رابطهاي، از جمله رابطة خواننده با متن (نويسنده)، مستلزم اعتماد است. اما آنچه اهميت دارد حاصلِ اين اعتماد است. خواننده پس از مطالعة داستان بايد احساس كند كه خود را، يا ديگران را، بهتر شناخته است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید