يکي از آرزوهاي نويسندگان به اصطلاح «جهان سومي» اين است که بتوانند چيزي را که حقیقتاً ميخواهند بنويسند؛ چيزي که از توقعات جوامع مدرن نيز هست. نويسندگان ما از يک طرف ميخواهند همه چيز را در اثر خود، آنگونه که ميبينند يا حس ميکنند، بنويسند و از طرف ديگر براي نوشتن آنچه ميخواهند خود را مجاز يا آزاد نميبينند. اين محدوديت، يا تعارض، در تماميت ادبيات ما سرشته است، و تا حدودي ماهيت ادبيات ما را بيان ميکند. تقريبا همۀ نويسندگان و منتقدان بر اين عقيدهاند که ادبيات ما در فاصلۀ دهۀ چهل و پنجاه شمسي، يعني در يکي از عمدهترين دورههاي فعاليت خود، پديدهاي سياسي، يا نوعي انتقاد جامعه شناختي با گرايش شديد عقيدتي، بوده است. علت اصلي آن را هم بسته بودن بابِ سياست دانستهاند. شايد مناقشه بر سر اين عقيده الزام آور نباشد اما نکته اينجا است که خودِ سياست در اين ادبيات حضور ندارد، و به جاي آن علايم و رمزهاي سياست وجود دارد. به عبارت ديگر در غيبتِ آزادي، سياست در ادبيات ما به صورت رمزآميز و نمادين تجلي پيدا ميکرد. از طرف ديگر مخاطبان آن ادبيات، يعني خوانندگان، نيز آثار ادبي را به جهت نفس خودشان نميخواندند، و به ادبيات به عنوان متنهاي سياسي يا مسائل روزانه توجه ميکردند، و از اين که علايم يا رمزهاي محدود و بديهي آن را در اسرع وقت کشف ميکردند سخت مشعوف ميشدند. در حقيقت ادبيات ما گرفتار کليشه بود.
متاسفانه آن ادبيات، حتي در دهههاي بعد، هيچ چهرة برجستهاي خلق نکرد (امثال دن کيشوت، بازارف، راسکول نيکف، آنا کارنينا، مادام بوواري، استيون ددالوس)، و تمايل به تفکر در آن پديد نيامد. گويي تفکر براي نويسنده ما شيوهاي براي آزمون جهان نبوده است. نويسنده ما ذهن انديشنده يا ذهن آفريننده را به ذهني که رنج ميبرد و در نفرين و نکبت فقط ضجه و مويه ميکند تقليل ميدهد. تأکيد و افراط بر بيان رنج شخصي يا رنج عمومي الزاماً ارتباطي با جامعه و تاريخ و تجربة انساني ندارد و اغلب چيزي جز ملال به بار نميآورد. تأکيد بر تألمات وقتي نظرگير است که نويسنده از روزمرگي و عاديات فاصله بگيرد و به چيزي فراگير و غير شخصي و شگفتانگيز بدل شود، به چيزي که سرنوشت انسان و معناي زندگي او را بيان کند.
در عرصة ادبيات آن اثري را ممتاز ميشمرند که وقتي خواننده آن را خواند احساس کند که آن اثر ضرورت داشته است؛ يعني نوشتن آن لازم بوده است، و اگر آن را ناديده بگيرند انگار چيزي مهم از واقعيت هستي را ناديده گرفتهاند. ما از مرحله خلق چنين آثاري فاصله بسيار داريم؛ زيرا ادبيات ما هنوز گرفتار کليشه است. نويسندههاي ما، به ويژه تازه به دوران رسيدهها، به جاي جلب افکار عمومي، که در دهههاي گذشته اشتغال خاطر اهل ادب بود، به جلب افکار رسانهها (نويسندگان نقدهاي ژورناليستي) و نهادها و بنيادهاي طاق و جفتِ مدعي مديريتِ فرهنگي و پخشکنندگان جوايز ادبي ميپردازند. آنها ميکوشند تا هويت خود را از معيارها و ملاکهاي مقرر و داوران ادبي – عاملان حرفهاي رتبه بندي کردن ادبيات و شاهکار سازي – بگيرند و نه از نوشتههاي خودشان و از آوردن بدعتهايي که ميتواند رسالت نويسنده را احيا کند. اين جلب نظر کردن حقيرانهتر از گذشته است؛ اگرچه ممکن است روشنفکرانهتر بنمايد.
واقعيت اين استکه ادبيات ما از يک طرف به شدت نظريه زده است؛ يعني سخت جانب کليشهها و تمهيدهاي پر طمطراق را ميگيرد، و از طرف ديگر نوعي ادبيات بازاري را، زير لواي پرهيز و گريز از نخبه انديشي، رواج ميدهد که به دور از هرگونه تفکر الهام بخش و عاري از هرگونه زير بناي ادبي است. از همين رو است که گاه هواخواهان ريز و درشت بسيار هم دارد؛ زيرا از عاميانگي يا عاميانه نويسي اين معني را اراده ميکند که نويسنده با سليقه رايج و باب روز خودش را هماهنگ کند. اين ادبيات، همچون ادبيات گذشته، خواننده را از شخصي بودن دور ميکند و همه راهها را از اين که خواننده به درون خود رجوع کند ميبندد. آن چيزي هم که در اين ميان به عنوان ادبيات «آوانگارد»، با هدف راه انداختن «موج» جديد، شناخته و معرفي ميشود نماينده تحميل معيارها و ملاکهايي است که از هرچيز ادا و اصول و کج فهمي و بدسليقگي را بيان ميکند. «آوانگارديسم» ايراني در سطحي بسيار نازل و پيش پا افتاده و جعلي است، و چيزي جز سرهم بندي و پيروي از نظريهها و کليشهها نيست.
اما يک حقيقت را نميتوان انکار کرد، و آن اين است که در ايران زمينه براي نويسندگي حرفهاي وجود ندارد؛ منظور پديدآمدن زمينه براي نويسندهاي است که قادر باشد خود را وقف نوشتن کند. رمان، به عنوان تبلور بالاترين آگاهي ممکن يک نويسنده، محصول انزوا و آرامش و آزادي است، و براي نوشتن آن انضباط و شکيبايي لازم است، و تلاش براي بَردوام بودن و کار را پيگيرانه و مصرانه دنبال کردن. فقط نويسندة حرفهاي ميتواند رمان بيافريند. از نويسنده پاره وقت و متفنن نميتوان انتظار آفرينش رمان داشت. نويسنده بايد با ذهن پُر و با آمادگي کامل بنويسد، و اين امکان را داشته باشد که نسبت به موضوع اثر خود اطلاع کافي پيدا کند. ممکن است کسي طبيعتاً قصهگو باشد، اما کسي ذاتاً نويسنده نيست. رمان نوشتن بخشي از فرايند مدرن شدن جامعه است. وقتي رمان نوشته يا خوانده شود، يعني زمينه و مقدوراتِ آفرينش و مطالعه و بحث و فحص درباره آن فراهم باشد، زمينه براي مدرن شدن هم آماده ميشود. بنابراين نويسندة حرفهاي ماهيتاً نويسندة مدرن است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید