رفتن به محتوای اصلی

زندگان را در یابیم!
20.11.2009 - 07:26

من بر نعش عزیزان هم بندم فراوان گریستم و اما بر نعش زندگانی چون زیبا خون گریستم و خون می گریم.

زیبا ناوک، این جان شیفته و عاشق، این شیدای بی قرار و بی پروا، جسور و گستاخ، درمانده و مستاصل، آن رها یافته از جهنم حاج داوود رحمانی و لاجوردی ها در بیمارستانی روانی در هامبورگ در پیکاری دردناک با مرگ اهرمن خو در جدال است.

سیبا معمار نوبری با نام هنری زیبا ناوک برای چندمین بار پس از خلاصی از زندان با کلکسیونی از بیماری های روحی و روانی، با روح و جسمی مثله شده و درنوردیده شد، با همه زخمهای کهنه و عمیق بر جسم و جانش در بخش قرنطینه این بیمارستان بستری شده است.

زیبا ناوک از نمودارهای برجسته آن زنان و دختران شریف میهن است که از قبرهای معروف حاج داوود رحمانی رئیس زندان قزل حصار خلاصی یافت.

زیبا نمونه بارز له شدگان مبارزی است که نزدیک به دوازده سال در مهاجرت به سر می برد. ا و اکنون تنها تنهای بدون هیچ پناهگاهی حتی قادر نیست به لحظه خویش اندیشه درستی داشته باشد.

درد و رنج عظیم سالهای سال، بیش از دو دهه روحش را مثله مثله کرده است.

روح زیبای زیبا در طوفان و زلزله های مهیب شکنجه های درون و برون از زندان، بیش از دو دهه قطعه قطعه شده است. زیبا در تمام سالهای رنج و عذاب و شکنجه ها با مرگ دست و پنجه نرم کرده است تا توانسته جسم خویش را همراه روح تقریبا فنا شده اش از آوار عظیم سالیان برهاند. روح بیمارش در چنبره اختاپوسی و هولناک انواع بیماری های کشنده روحی گرفتار است.

در چشمان زیبای زیبا زندگی و عشق موج می زند. دستش طی همه این سالهای درد به سوی هر کس و ناکسی دراز بوده و هست و همه این سالهای ظاهری خلاصی از بند و زنجیر و حبس، تیر نادانی ها، جهل و تحجر قلب بیمارش را نشانه رفته است، ولی باز هم می خندد، زندگی می کند و می خواهد زنده بماند.

درخشش آفتاب گونه چشمان زیبای زیبا تمنای زندگی و عشق را دارد.

زیبا ناوک بیش از بیست سالی است که رنج می کشد. حاج داوود ها و لاجوردی ها شکنجه و عذای وعده داده شده برای نابکارها را در جهنم خویش ساخته اوین و قزل حصار با او و بسیار ی دیگر از زنان آزاده میهن آزمودند. زیبا پس از 5 سال با بلایای عظیم جسم و جان و روح و روان خلاص شد. ولی زیبا دیگر آن زیبای جوان ونوعروس شوهرش علی نبود که مدتی بعد از دستگیری به جوخه اعدام سپرده شد.

اتهام هر دو زن و شوهر فعالیت در شبکه های زیر زمینی و مخفی یک سازمان چپ کمونیستی بود. گلوله جهل و تباهی قلب عاشق شوهر چند ماهه اش را شکافت و از حرکت باز داشت و بعد قلب زیبای عاشق و مهربان می بایست ذره ذره با عذاب و درد دریده شود و روح مهربان و انسان دوستش متلاشی گردد.

زندان بان به بندش می کشد و شکنجه اش می کند و زندانی « هم بندش» ، سیبای جوان شوهر از دست داده را میانه انتخاب محکومیت همسر و یا بایکوت و تحریم قرار می دهد و سیبای جوان توسط همبندیانش بایکوت می شود چون حاضر به محکوم کردن همسرش "علی" نشد .

حاج داوود رئیس زندان قزل حصار به همراهی لاجوردی برای شکستن زندانی های سر موضعی بساط قبرها را برپا می کند و سیبای جوان یکی از آنانی است که باید به زانو در آید.

و سیبا چهار ماه مقاومت می کند اما تا کی ؟! تا به کجا؟!

کلکسیونی از امراض و اختلالات روحی و جسمی از جمله بیماری حاد و کشنده هالوسیناسیون (توهم) او را از پا در می آورد و سیبا در یک فرو پاشی مطلق روح و روان، جسم و جان ناشی از بیماری هایش، خدا را در قبرهای حاج داوود می جوید و خدایی می شود و نامش را به زینب تبدیل می کند.

بیماری سیبا را در می نورد و به زمینش می زند و زینبی از جنین متلاشی شده سیبای بیمار متولد می گردد و سیبا پس از 5 سال از آن جهنم، ظاهرا خلاص می شود. راستی کو رهایی؟ کو خلاصی؟

سیبای بیمار در هیبت زینب جدید در اوج اختلالات روحی برای ارتباط با خدایش هر روز از زمین و همه تعلقات آن در اوهام و کابوس های دردناک درد می کشد. و در بیرون از زندان برای اتصال قوی تر با خدا با پاسداری ازدواج می کند و حلقه نامزدی خویش را به جبهه های جنگ تقدیم می دارد.

در یک سفر کوتاه به اروپا و دیدار با بستگانش، کودک شک به زینب خویش در درونش زاده می شودو متعاقب آن از همسر پاسدارش جدا می شود و راه مهاجرت به اروپا را برای ادامه زندگی بر می گزیند.

زیبا در مهاجرت ماندگار می شود وهمه دردها و رنج های عظیمش را به همراه همه اختلالات روانی با خود یدک می کشد. او در اروپا دیگر زینب نیست و نام زیبا را بر خویش می نهد.

در مهاجرت نیز بیماری های سالیانش حادتر و حادتر می گردد.

همچنان با آن کلکسیون امراض روحی در نبرد ناعادلانه مرگ و زندگی یکه و تنها با همه نرم های معمول زندگی فاصله می گیرد و به خطا درمان خویش را در جدایی از همه پروسه های طبیعی پزشکی می جوید.

پزشک عاشق و انساندوستی که خود می بایست درمان دیگران باشد راه خطایی را در درمان خود می جوید و می خواهد خویش را تراپی و درمان کند.

زندان و زندان بان در مهاجرت به فرم و اشکالی دیگر به سراغ او می آیند در مطبوعات و سایت های خارج از کشوری مطرح می شود و مصاحبه کننده گان آن بدون در نظر داشت همه رنج ها و عذاب هایش و بدون در نظر گیری همه بیماری های روحی او با اتهامات تواب ، جاسوس و غیره، روح متلاشی شده اش را آزار می دهند. دمل های چرکین سالها بر روح و پیکر بیمارش سر باز می کنند و کابوش مرگ و مرگ مهمان شبان وروزان غم انگیز تنهایی او می شود. نه یاری، نه همدمی و نه پرستاری، نه همراهی نه غم خواری.تنها ی تنها با همه دردهای بی درمانش.

.اما زیبا ی درمانده و مستاصل طی دوران زیبا زندگی و عشق را در ذهن بیمار خود بازتعریف غلط می کند، شیدایی جنون آمیز سالهای درد و رنج و عذاب وادارش می سازد عاصی تر شود و در طغیان و طوفان های بزرگ روح بیمارش درک های جدیدش را در قالب های نوین و غلط زندگی تئوریزه می کند . تا انجایی که شرح زندگی و شرح زندان خویش را می نویسد تا حدود بسیار زیادی یک روایت عینی را تصویر می کند. اما در ادامه تئوری سازی های خویش ایدئولوژی می سازد تا در تناقض با وجوان بیدارش خویش را آرام سازد.

او همچنان با قلم و آن ترواشات ذهنش می خواهد زنده بماند و به حیات خویش ادامه دهد.

آثارش در کابوس های آنچنانیش زاده می شود و او همراه نوشته هایش هزاران بار می میرد و زنده می شود و با تولد هر یک از آن کودکان درونش قدری آرام می گیرد و اما داستان همچنان ادامه دارد و باز هم کارش به جنون و بیمارستان کشیده می شود.

او سه دهه از همه نورم های یک حیات طبیعی و معمولی جدا می شود و با هر آنچه که رنگ و بویی از هنجار و ارزش دارد فاصله می گیرد چرا که می پندارد همان ارزش ها و هنجارهای اجتماعی، اخلاق سیاسی و دینی و فرهنگی نابودش کرده است و اما در این میان در تناقض عظیم با وجدان زیبایش تئوری سازی می کند و خود را با فریب آرام می سازد. می جنگد تا زنده بماند تا تراپی شود و سلامت سالهای از دست رفته اش را باز یابد!!

و زیبای قربانی خشونت، بربریت، ددمنشی انسان کره خاک، هیچ پناهگاهی روی زمین برای خویش نمی یابد و از همه کس جز درد و رنج چیزی نصیب او نمی گردد.

به راستی ما گناهکاریم!

زیبا و زیبایان انبوه میهن سالهاست در جهنمی واقعی می سوزند و جزغاله می شود. چشمان عاشق و پر مهر این فرزندان شریف میهن ما را نظاره می کنند:

آی آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید

یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

یک نفر دارد می سپارد جان

زیبا و زیبایان دگر اسناد جاودانه و گرانبهای ملی ما در محکومیت خشونت، شکنجه و ظلم و جورند.

این اسناد را پاس بداریم و جز این:

ما گناهکاریم! ما گناهکاریم!

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.