رفتن به محتوای اصلی

کنکاشی در عیار اسلامیت و جمهوریت نظام
04.10.2009 - 14:17

تحلیل مسائلی که امروز جامعه ایران با آن روبروست و فردا با آن روبرو خواهد شد ممکن نیست مگرهمواره آن زمینه ی تاریخی که این مسائل از متن آن برون زاده شده است در نظر گرفته شود.

چگونه میتوان به تحلیل فرایندهای انتخاباتی در کشورمان پرداخت بدون اینکه دراین رابطه ناهمسازی بنیادین ساختار ولائی و نهاد انتخابی جمهوری مورد بررسی قرار گیرد، چگونه میتوان از فقدان حقوق شهروندی سخن راند بدون اینکه دینوندشدن مردممان را که طی آن تمامی حقوق اجتماعیشان به تبعیت احکام مورد تفسیر و قراعت ولی فقیه و سایر فقهای حکومتی در آمد مورد نظر قرارگیرد. چگونه میتوان از ملی و ملت سخن راند در حالیکه قراعت نظام و بنیان گذار آن از ملت، نه ملت بعنوان ناسیون بلکه اُمت بعنوان پیروان شریعت و دین مبین بوده است.

و لازم به تذکر است که اگر در مورد بخشی از مردم؛ این، حکومت بود که آنها را اجباراً به اُمت تبدیل کرد، ولی در مورد بخش بسیار بزرگتری از مردم، این، خود آنها بودند که در جستجوی هویت نایافته خویش، به اردوی اُمت شدگان پیوستند، بخشی که، باقی مانده های آن تا همین انتخابات اخیر سعی داشتند از درون گفتمان اسلامی و حاکمیت برآمده از آن، آنچه را بیابند که نظم مدرن اجتماعی در سایر جاهای دنیا تحت عنوان حقوق شهروندی از طریق ساز و کار های انتخاباتی مبتنی بر پلورالیسم سیاسی به مردم داده است.

پس از سی سال تلاش و صرف هزینه زیاد و هدر دادن فرصت های بسیار، تجربه انتخابات جاری و کودتای متعاقب آن نشان داد که از نظام ولائی نمیتوان دموکراسی گرفت و با حقوق دینوندی نمیتوان منزلت انسانی یافت. زیرا حکومت ولائی ذاتاً با هرگونه ساز و کار انتخاباتی در تضاد بنیادین است و منزلت انسانی هم نه براساس دیانت و حقوق و مسئولیت دینوندانه بلکه بر اساس برخوداری از حقوق شهروندانه میسراست. اُمت شدن داوطلبانه بخش بزرگی ازمردم ما طی انقلاب و امتناع داوطلبانه آنان از حقوق شهروندی خویش، این بخش از مردم مارا به زندانیانی مبدل کرد که آزادی خود را در زندان مقیدات دینی یافته و خود نیز زندانبانی خود را بعهده گرفته بودند و احتیاجی به دیوار و حصار و سیم خار دار و نگهبان نداشتند. این خود زندان کردن، این امکان را به رژیم داد که تبدیل به زندان شدن میهن مارا نه تنها انکار کند بلکه آنرا مدینه آزادی نیز اعلام کند. بردگانی که، خود داوطلبانه و با القاءگری افسون مذهبی، بردگی خود را بعنوان اوج قُله رستگاری خویش گرفته بودند و تحقیر و خوارشدگی را اوج کمال یابی. فانقلاب 22 بهمن، مردم ایران(ملت) را از شهروندان کم حقوق ایران شاهنشاهی، یک روزه با استقرار رژیم اسلامی به دینوندان اسلامی ( مریدان امت امام ) تبدیل کرد. امتی که بدینسان در جایگاه دینی خود، خویش را یافته بود، خوشحال بود از اینکه آنچه را در ایران شاهنشاهی نگرفته و یا نیافته یکباره در جمهوری اسلامی یافته است. «حقوق دینوندی»، حقوقی که عکس برگردانی از حقوق و جایگاه شهروندی بود. این، دست آورد بزرگ انقلاب اسلامی برای مردمی بود که ادراکشان از نظم آینده بر اساس توهمات آشورائی و مد ینة النبی بود. جمهوریتی که اعلام شد نه جمهوری شهروندان آزاد بلکه جمهوری خود برده شدگانی بود که نمیخواستند و نمیتوانستند بپذیرند حق رأی آنان که در این ناجمهور اسلامی میزان شده است نه ناشی از حق یافتگی انسانی آنان بلکه ناشی از امتناع آنان از مطالبه حقوق انسانی و حقوق شهروندی اشان است. آنها هرگز تصور اینرا نداشتند که بمجرد اینکه، نه بعنوان دینوند بلکه بعنوان شهروند، حقوق خود را مطالبه کنند، با داغ و درفش و زندان و شکنجه و حتی تجاوز جنسی روبرو میشوند. درجمهوریت برخاسته از انقلاب اسلامی؛ فرد ایرانی، نه به اعتبار موقعیت شغلی و اجتماعی خود، نه به اعتبار طبقه و یا گروه اجتماعیی که بدان تعلق داشت، نه به اعتبار ایرانی بودن خود، یا قومی که ریشه در آن داشت و به آداب آن زندگی و با زبان آن تکلم میکرد و.. ، بلکه باعتبار میزان انطباق و قرابتشان با رهبر انقلاب و قراعتی که او از دین و اسلام داشت، به اعتبار طول ریش در مردان و میزان حجاب در زنان حق و حقوقش تعین میشد. در این جمهوری مبتنی بر حقوق و مسئولیت دینوندی که درآن، خرافه و موهوم پرستی بر عقلانیت عملی، سیاسی، مدنی چیرگی یافته بود، «تقلیل شهروند» ایرانی کم حقوق عصر پهلوی به امت گنه کار آخرت گرا و انسان بی حقوق و پر مسئولیت اسلامی، بعنوان آزاد شدن ملتی که «میزان» است و یا میزان شده است جشن گرفته میشد. نیرنگ تلخ تاریخ به مردم ما این بود که اولاً جمهوری دینی و دین محور را بجای جمهوری مدنی و مدنیت محور به خورد ما داد بدون اینکه بدانیم، تفاوت ایندو تا چه پایه است. و دومین نیرنگ تاریخ این بود که بعلت چیرگی کاریسمای به لحاظ اجتماعی میان تهی ولی بلحاظ دینی واقعی روح الله خمینی، و فقدان رقیب جدی در عرصه سیاسی در برابر او، اقتدارگرائی ـ ی انحصار طلبانه ی روحانیتِ به قدرت رسیده برهبری خمینی، حتی در درون خود گفتمان حاکم برهمین جمهوری اسلامی نایده گرفته شده بود. وقتی امتی فریاد میزند: ما همه پیرو تو ایم خمینی! گوش بفرمان تو ایم خمینی و هیچ نفس مخالفی هم از درون بلند نمیشود، چه شانسی هست تا دانسته شود این مرد چقدر حاضر است تکثر آراء را، درهمان حیطه گفتمان خود بپذیرد اگر با آن روبرو شود. خمینی هیچ رقیب جدیی در چهار چوب همان گفتمان ولایی خود هرگز نیافت تا درجه تحمل ومدارای او خود را بنمایاند. این چیرگی امت محورانه هرگز اجازه نداد تا نیروهای اسلامی بدانند که این جمهوری دینی، در چهارچوب همان گفتمان مورد نظر خود هم، کمترین تاب کمترین تکثر گرائی (پلورالیسم) را ندارد.

انقلاب اسلامی با خود آن چنان رفتار سیاسی ای را آفرید که برطبق آن، اقشار و لایه های رانتخوار و امتیاز بر، آداب عبادی دینی را برای خود به نردبان بالارفتن از قدرت، ثروت و خفه کردن اقشار مدرن تبدیل کردند و فرودستان اقتصادی و سیاسی جامعه را نیز به تقیه و دوگانگی اخلاقی واداشتند. طبیعی بود که این الگوی کشور داری در برابر چالشهای جهان امروز نا توانی خود را نشان دهد. ساختار اقتصادی و اجتماعی به ارٍث مانده از نظام قبل و ذخیره های جا گذاشته شده از طرف آن، در تمامی عرصه ها، بعلاوه ی در آمد هنگفت نفتی آن، کم توقعی ایجاد شده در مردم بعلت و با توجیه انقلاب، این امکان را به حکام جدید میداد تا کاستی ها و تناقضات نظم دینی خود را، برای چند صباحی بحساب مصرفِ ذخیره ملی، پنهان کنند، از طرف دیگر، در آنجا که منافع خود رژیم ایجاب میکرد و لازم دیده است، بی هیچ تأملی، رویکردی بر مبنای عقلانیت عملی، پراگماتیک و مطابق منافع خود در پیش میگرفت. بحث اولویت تخصص یا تقدس و تعهد در دوران بنی صدر را همه به یاد داریم ولی این تقدس زدگی که فقط کاربرد وخاصیت ابزاری و مصرفی برای مردم و حذف مخالفین و رقبا را داشت، در آنسوی خلوتگاه حکومت گران تازه به قدرت رسیده کمترین ارزش کاربردی و عنایت عملگرایانه نداشت. رژیم به سرعت کوشید تا آنجا که ممکن است، دبیرستانها و دانشگاه ها را به مدارس دینی و مکتب خانه و حوزه های علوم دینی را به مدارس و دانشگاه های مدرن تبدیل کند. این رویکرد دوگانه رژیم مرا به یاد جوکی راجع به یک واعظ می اندازد که بر منبر مسئله میگفت و از جمله گفت اگر بچه روی فرش ادرار کند باید آن قسمت را برید و دور انداخت. بر حسب تصادف عیال مربوطه شیخ آنجا بود و بمجرد خانه آمدن دید بچه آن کار کرده است تکه نجس شده قالی قیمتی را برید و دور انداخت. وقتی واعظ به خانه آمد بر آشفته شد و زن در پاسخ گفت خودت سر منبر گفتی! شیخ گفت ابله! من این را برای مردم گفتم و نه برای خودمان!

جمهوریتی که از درون این زهدان دینی، شور زدگی مذهبی مردم و بت وارگی خمینی، زاده شد حتی به معنای اسلامی، و در درون چهار چوب نظام دینی هم جمهوری نبود تا چه رسد به معنای عرفی، مدنی و ملی کلمه. اُمت شدگی و خمینی پرستی ملت، خصوصیت فوق ارتجاعی دینوارگی این جمهوریت را، وسلطه کاریسماتیک دینی خمینی، نا جمهوریت آن را، در همین چهار چوب دینی ادعائی هم از تیررسِ دید، احساس و ادراک مردم و حتی بسیاری نخبگان دینی و سیاسی پنهان کرده بود. آنچه زاده شد در حقیقت استقرار یک استبداد فرقه ائی و طایفه ائی و خارج از متن ساختار عمده جامعه بود. زیرا خمینی بزبان(متدولوژیک) روش شناسی جامعه شناسی سیاسی، نماینده (هیچیک) از گروه ها، اقشار و طبقات عمده اجتماعی، طبقات مفید و ارزش آفرین جامعه نبود. خمینی نماینده دستجات سینه زنی و هیئت های عزاداری وپارازیت ترین بخش بازار بود. خمینی بیان و تجلی روح ستم ستیزی و آزادیخواهی توده مردم نبود بلکه بیان و نمودِ خرافه پرستی و اوهام کهن عاشورائی آنان بود. لذا استخراج و استنتاج آئین مملکت داری و سیاست ورزی از این گفتمان، چیزی شبیه شامورتی بازی شعبده بازانی بود که از هر سورخ و سنبه خود، کبوتر ، خرگوش و سگ و گربه بیرون میکشند.

فرجام این گفتمان تناقض آلود نمیتوانست چیزی جز عیان شدگی ناجمهوریت این نظام باشد و نه تنها به معنای مدنی، و مدرن آن بلکه به معنای شرعی و شیعوی آن نیز. انقلاب اسلامی جمهوری مدنی را به ملت نداد بلکه با اُمت کردن ملت وبا سوء استفاده از حمایت موقتی این اُمت، همان دموکراسی و پلورالیسم نیم بند درون ساختاری مرجعیت شیعه را نیز به چنبره استبداد اطاعت آفرین و شبه فرماندهی نظامی خود در آورد.

سالها و سالهاست که میشنویم جمهوریت در این نظام بخطر افتاده است. پاسخ صریح اینست: کدام جمهوریت؟ جمهوریتی نبوده است تا به خطر بیفتند.

پس، این پرسش مطرح میشود که بحران کنونی را چگونه باید تبین کرد؟

از استدلال فوق این نتیجه گرفته میشودکه: از آنجا که روند زنده زندگی، ساختار اقتصادی حتی نیمه مدرن ما در این دنیای مدرن، ارتباطات و توسعه علم و فن، افزایش جمعیت و نیاز طبیعی جامعه به درجه معینی از توسعه مادی و یا حد اقل کارکرد نرمال، نمیتوانست اجازه دهد تا گفتمان فقهی مورد باور خمینی باوران به تمام و کمال به کار گرفته شود لذا انقلاب اسلامی، جامعه ائی را با الگوئی دوگانه ایجاد کرد، الگوئی مبتنی بر عقلانیت نسبی عملی در حوزه هائی که مطلقاً شوخی کردنی نبودند مثل سیستم بانکی که رژیم زود متوجه شد و از بحث الغای ربا و.. دست کشید و دیگری الگوئی عقل ستیزانه که در بخش های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بکار گرفته شد. عرصه هائی که در آنها، رژیم بدون مواجهه با واکنش های اجتماعی آنی، میتوانست اراده خود را براحتی بر آنها تحمیل کند، یعنی راه اسلامیزاسیون اجباری حکومتی؛ دانشگاه ها برای مدتها بسته، مرکز تفریحی مردم تعطیل، حجاب و نوع پوشش اجباری شد و سنگسار برقرار گردید، بسیاری دستها بجرم دله دزدی قطع شد، تیر برق و جرثقیل به چوبه اعدام مخالفین در انظار عمومی و برای ترساندن مردم تبدیل شد و... ، سیاست ها و رویکرد های کیفری ای که صورت هزینه های روانشناختی اجتماعی آن، که بسیار هم عمیق و دیر درمان است، را نسل های بعد از انقلاب خواهند پرداخت. فقدان جسارت مدنی،ضعف اخلاقی، بی جسارتی فردی و روحیه اطاعت آمیزانه فردی و اجتماعی و درعین حال بی مسئولیتی سیاسی و مدنی و حتی خانوادگی، افسردگی فراگیر اجتماعی، رکود خلاقیت فردی، هویت گریزی ملی و حتی دینی، ناهنجاریهای جنسی و رفتاری، اعتیاد و الکلیسم، رشد بزهکاری، فساد فراگیر و... اینهاست نمونه هائی از عوارض کاربست آن الگوی دومی که رژیم بنام اسلام به یک جامعه پویا تحمیل کرد.

واقعیت این است که بموازات آشکارشدگی عملی ناجمهوریت نظام، فلج مادر زادی آن، سازو کار های پیش بینی شده جمهوریتی و فرایندهای انتخاباتی در آن، روند ریزش و رویگردانی مردم ازآن نیز آغاز شد. با چرخش هردوره انتخاباتی، چه برای ریاست جمهوری و چه برای مجلس و شوراها، بخش های بیشتری از مردم عطای صندوقهای رأی را به لقایشان بخشیدند. آن بخش از جامعه شهری و رویگردانان از رژیم هم که در انتخابات شرکت میکردند نه از روی باور به نظام بلکه به امید اینکه اوضاع بدتر از بد نشود این کار را میکردند. اقتدار گرایان با سوء استفاده از این غیبت مردم در انتخاباتها ی ادواری، برای تسخیر تمام عیار قانونی دستگاه اجرائی و مقننه پیش می تاختنند. این فرایند منفی در کنار بسیاری خود کامگیهای غیر قابل باور رهبر و احمدی نژاد که مملکت را به لبه بحران فرو پاشی کشانده بوده، نمیتوانست با بی تفاوتیِ آن نیروهای اسلامیی که هم بلحاظ احساس وظیفه دینی و هم ملی و وطن پرستانه، در درون ساختار قدرت نگران این وضع بودند روبرو شود. ظهور موسوی و کروبی با آن پلات فرم انتخاباتی که مورد اقبال بیش از سی میلیونی مردم قرار گرفت زائیده این شرایط بوده است.

اما آنچه را که موسوی و کروبی آمادگیش را نداشتند این بود که آنهاتصور اینرا نمیکردند که نظامی که بدان باور دارند برای اجابت خودکامگی گروه های اقتدارگرا، تا حد کودتا هم پیش رود. نمیتوانستند پیش بینی کنند که رهبر و باند های امنیتی مافیائی حامی احمدی نژاد حاضرند برای خفه کردن جنبش مردم، تا حد باز گذاردن دست بازجویان و زندانبانان حکومت خود برای تجاوز جنسی به بازداشت شدگانه معترض به کودتا پیش روند.

آنچه که امروز ساختار قدرت را دو پاره کرده است، در حقیقت ریشه در این تضاد و این وجه از استبداد ولائی دارد که مضمون آن تعمیم استبداد کامل ولی فقیه به کل ساختار قدرت است که نتیجه آن، رو در رو شدن با بخش وسیعی از روحانیون و دولتمردانی است که خود نه در حاشیه قدرت بلکه بخشی از ساختار قدرت بوده اند و یا هستند، رو در رو شدن با آن مردمی است که تا همین سه ماه پیش در اسلامیت نظامی که بدان باور داشتند تردید نمیکردند. رویداد های اخیر حتی برای موسوی و موسویها و کروبی و کروبی ها و صد ها شخصیت همطراز آنها نیز آموزنده بود تا بدانند نظامی که آنها در تحکیمش صادقانه و با انگیزه های دینی و ملی سالم کوشیده اند چقدر ضد اسلامی و چقدر ضد ملی است. رویداد های اخیر برای اصلاح طلبان نیز درسهای پر هزینه گزافی داشت. اگر جنش سبز را ماحصل همین درسها هم خلاصه کنیم، دستآورد های آن خارج از حساب است. انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری و فرجام آن، چنان نقاب از چهره رهبر و باند او برداشت که صد سال فعالیت مجموعه اپوزیسون رژیم قادر به انجام آن نبود.

بموازات ریزش اُمت و آگاهی توده ی ریزش کننده به حقوق مدنی و شهروندی خود، که ناشی از نارسائی کامل نظام التقاطی دینی با مقتضیات دنیای امروز بود و هست و بموازت تعمیم استبداد فردی ولائی بویژه در دوران خامنه ائی و باند امنیتی مافیائی او بر کل ساختار قدرت، دو گونه تضاد از بطن نظام، که در همان آغاز نظام و در زهدان آن نطفه بسته بود، شروع به عیان شدن کرد. تضاد بین مردم و کلیت رژیم از یکسو و تضاد بین بخش سالم و مردمی حاکمیت با جناح اقتدارگرای آن، بخشی که کاستی ها را دیده و سفت و سخت به قرائت آرمانی خویش از اسلام و انقلاب چسبیده است و هنوز هم اجرای منویات امام را راه برون رفت از مشکلات کنونی میداند در برابر بخشی که به کل انقلاب و اسلام و ملت و اُمت ابزار گرایانه نگریسته و اسلام و روحانیت برایش جز نردبان قدرت نیست.

خمینی گفت : ـ میزان رأی ملت است ولی هیچ کس تا بحال نیامده است که بپرسد که آیا تعبیر خمینی از ملت، همان امت شیعه اثنی عشری موضوع ولایت او نبوده است؟ بی تردید برداشت خمینی از ملت همان امت بوده است، عنوانی که برای ملت ایران در آغاز انقلاب خیلی اگاهانه بکار گرفته میشد و مورد تأکید بود تا به کمک آن، ملیت و حقوق شهروند ی آحاد ملت نفی و انکار شود.

ملتی که یکباره با انقلاب به اُمت شده بود با فاصله گیری ریزش آمیزش از گفتمان خمینی و هنجار های تحمیلی حکومتی، عملاً و بتدریج و در برابر مصلوب الحقوقی مدنی خود در نظام دینوندی، به باز شناختی خود به عنوان یک ملت پرداخت. همزمان با این فرایند عجیب و غریب، دو گونه رویکرد به جمهوریت نظام نیز شکل گرفت. رویکرد جمهوریت مدنی و مبتنی بر حق رأی شهروندان ملت ایران و جمهوریت دینیِ مبتنی بر حقوق دینوندی دینوندان و ُامت ایران. منظور آیت الله خمینی، از میزان رأی مردم است تعبیر نخستین از رأی ملت نبود بلکه نوع دوم آن بود و منشاء سوء تفاهم و جدل، بر سرِ، «میزان رأی مردم است»، نیزاز اینجا ناشی میشود. امروزبا کوچک شدن پایگه اجتماعی حکومت، رهبریت نظام با این مسئله روبروست که؛ یا باید کل سازو کار های انتخاباتی را کنار بگذارد و یا، تعبیر واقعی خود را از ملت به معنای اُمت ارائه کرده و با اینکار صاف و ساده، همه مردم ایران را مشمول نظارت استصوابی گرداند بطوریکه حد اقل سی میلیون از افراد بالغ و واجد حق رأی ساکن کشورمان از حق انتخاب شدن که هیچ، چون تا بحال هم محروم بوده اند، از حق انتخاب کردن هم محروم شوند. گزینه دیگر دربرابررژیم اینست که ساز و کار انتخاباتیی را بپذیرد که ملت ایران بدان بعنوان حقی از حقوق شهروندی خود مینگرد و میخواهد با استفاده ازساز و کارهای آن و اکثریت خرد کننده نیروی انتخاباتی خویش، مدیریت سیاسی کشور را تماماً بدست بگیرد، میخواهد ثابت کند که نه به عنوان اُمت بلکه بعنوان ملت، براستی میزان است. گزینه اول اعلام رسمی آپارتائیدی استبدادی ـ دینی است و گزینه دوم جارو شدن از مدیریت سیاسی مملکت به حکم آرای مردم. راه سومی در برابررژیم وجود ندارد.

امروز نظام جمهوری اسلامی، که هم غیر اسلامی بودن آن آشکار گردیده است و هم ناجمهوریت آن، در کمندی گرفتار آمده است که بنیان گزاران آن مردم ساخته بودند ولی امروز به تله مرگ خود این نظام تبدیل شده است. تا هنگامیکه ملت ایران( بخش بخود آمده مردم) برای انکار امت شدگی خود از صندوقهای رأی فاصله میگرفتند به رژیم امکان داد تا نمایشات ادواری انتخاباتی، با کمترین تقلب ممکن را به صحنه آورده و از انتخابات آزاد هم دم زند ولی با واقف شدن مردم به حقوق خویش و اکثریت یافتگی آن در مقام ملت، در برابر امت شدگان سرزمینمان، با استناد به این گفته آیت الله خمینی که «رأی ملت میزان است» حق خود را یعنی تمام قدرت را می طلبد. حال اینکه ملت کیست و امت کدام است موضوعی نیست که حکومت آسان بدان تن داده و صراحتاً اعلام کند که منظور« امام امُت» از ملت همان جمعیت پیرو شریعت اثنی عشری پیرو اوست و نه دیگران و دگر اندیشان!

فرایند انتخاباتی کنونی، و شرکت وسیع 85 درصدی مردم در این انتخابات و استفاده از حق رأی اشان برای ساقط کردن احمدی نژاد از طریق رأی دادن به میرحسین موسوی و کروبی تضاد هویتی درون نظام و ذات دوگانه آن را از زیر به سطح آورد. و نکته ای دیگر که در این رابطه باید یادآوری شود، حذف نسبتاً کامل آرای کروبی است که برآورد آن به میزان حد اقل ده میلیون به هیچ وجه اغراق نیست. حذف کامل آرای کروبی این معنا و پیام را داشت که رژیم کودتائی، مدرن ترین بخش جامعه شهری و نخبگان جامعه را، با رویکرد آپارتائیدی خود از شمول رأی دهندگان حذف کرده است. مرکز ثقل آمار و عدد سازی متقلبانه نتایخ انتخاباتی بیشتر ازهمه در همینجاست که در این باره بحث میتواند زیاد باشد ولی هنگام طرح آن فعلاً نیست.

با آشکار شدن تضاد رویکردی بخشی از حاکمیت که گرایش ملی مردمی و اسلامی داشت و حمایت آن از میر حسین موسوی و کروبی در برابر جناح اقتدارگرا و سپس رودست خوردنشان با عدد سازی متقلبانه انتخاباتی و کودتای متعاقب آن، تضاد درون ساختار قدرت از مرحله آشتی پذیری گذشت و علنی شد بطوری که بخش وسیعی از روحانیت ناوابسته به رانت دولتی جانب موسوی و کر وبی و جنبش سبز را گرفت.

از اینطرف نیز، به یمن پایمردی میرحسین موسوی و کروبی، جریانی از ترکیب هواداران متنوع الطیف موسوی (از بخشی از اصولگرایان گرفته تا اصلاح طلبان و بخش بزرگی از جامعه مدرن شهری)، و همچنین هواداران کروبی که بخش وسیعی از روشنفکران و جامعه شهری را در برمیگرفت با جنبش «ملی دموکراسی خواهی» مردم درهم آمیخته شد و محور دیگری را ایجاد کرد. مسئله اینکه بخشی از روحانیت مردمی و یا چهره های اصولگرا، با این زبان و یا با آن زبان، با این و یا با آن قرائت ویژه، با کودتا مخالف است، در این پیکار ملی از اهمیت چندانی برخوردارنیست. جنبش ملی سبز بر آمده از این فرآیند انتخاباتی بایستی تا میتواند صفوف خود را به اطراف بگستراند و همه باید بدانند در فردای آزادی، این مردم و ملت هستند که تصمیم نهائی را خواهند گرفت و حرف آخر را خواهند زد. اگر امروز گروهی بخاطر غیر اسلامی بودن و یا ضد امام بودن این رژیم ضد اسلامی، با آن مخالفت می ورزند، حضورشان در جنبش همانقدر لازمست که حضور دیگران. زیرا، ما همه با هم، ملت هستیم اگر بپذیریم جنبش ما ملی است.

نباید حتی برای لحظه ائی در «ملی» بودن و نه صرفاً «اجتماعی» بودن این جنبش بزرگ تردید کرد. جنبش ما قبل از آنکه یک جنبش مطالبات اجتماعی باشد یک جنبش ملی است جنبشی بر علیه حاکمیت ضد ملی و لومپنکراتیکی که هیچ پایگاهی در درون ایران ما ندارد مگر دسته جات چاقوکشِ حکومتی، که با مردم ما مثل مردم سرزمینی اشغال شده برخورد میکند. منظور من از کار برد صفت لومپن کراتیک در توصیف این رژیم، بهیچ وجه بخاطر تقلیل دادگی و تحقیر آن نیست بلکه بیان واقعیت تبار سیاسی و سرشت اجتماعی آن است.

جنبش ملی سبز برآمده از اعتراض ملی بر علیه حکومت لومپن ها بر میهنمان، با دو لوکوموتیو هردم نیرومند تر شونده ای به پیش میرود. لکوموتیو اولی که جنبش اعتراضیِ اجتماعی، ملی و مطالباتی مردم بود، بعلت سازمان نیافتگی «محله ائی و محیط کاری»، و بعلت واکنشی بودن آن به صورت اعتراضات خیابانی(همچنانکه باید انتظار آن میرفت) توسط قمه کشان حکومتی و با تحمیل هزینه هائی موقتاً فرو خوابید. ولی این اعتراضات خیابانی وظیفه تاریخیِ بیدار کردن مردم را، یاد آوری؛ « ما همه با هم هستیم » را، انگیزه آفرینی و اعتماد بنفس سازی را در مردم ما، در این مرحله تاریخی، فرا تر از انتظار برآورده کرده است. اگر انتظاراتی بیشتر از این، از اعتراضات مردمی بوجود آمده و یا آفریده شده باشد، اشتباه است، بگذریم از اینکه به لحاظ روانشناسی جنبشی هم، با اوج یابی مطالبات مردم مقابله کردن صحیح نبود چونکه حاصلش ضعف آفرینی میتوانست باشد که منطقی به نظر نمی رسد.

جنبش اعتراضی ملی سبز، قبل از آنکه زاغ و زغن های پیراهن شخصی و سایر نیروهای سرکوب رژیم بتوانند بذرهای پخش شده آن را برچیده و زمین میهنمان را استریل کنند، در خاک این سرزمین ریشه گرفته، ریشه ائی که درعمق خاک میهنمان هم اکنون دویده است و برکندنی هم نیست. مرحله رشد ریشه ائی و سازمانیابی آن فرا رسیده است. و دراین رابطه اعلام تشکیل جنبش سبز امید به رهبریت موسوی و کروبی، و نماد سبز آن، و گفتمان مشخص آن حول محور؛ عدم مشروعیت دولت احمدی نژاد، خواست ابطال و تجدید انتخابات ، رسیدگی به جنایات انجام شده در جریان اعتراضات مسالمت آمیز مردم و ترتیب محاکمه مجرمین و رسیگی دقیق به تجاوزات جنسی در بازداشتگاه های رژیم و شکنجه های اعمال شده توسط عوامل حکومتی و..، آن سکوی استراتژیک تزلزل ناپذیری است که برتری استراتژیک جنبش سبز امید را بر حکومت لومپنکراتیک حاکم تأمین میکند. چه راهکارهای سازمانگرانه و یا تاکتیکیئ میتوان و باید اتخاذ کرد که این فرادستی بی چون و چرایِ استراتژیک، سریعتر و موثر تر به نیروی عملیاتی در عرصه پیکار کنونی تبدیل شود، مسئله ائی است که محتاج تفکر و تبادل نظر نقادانه همه سبزهاست.

د رحالیکه لوکوتیو جنبش مردم در خیابانها تا حدود زیادی از غرش افتاده است و این از غرش افتادگی جز برای سوخت گیری حرکتی بیشتر نیست، لوکوموتیو دوم جنبش سبز از سوی مراجع و چهرهای سیاسی اصول گرای ملی و مردمی در درون ساختار قدرت هردم بیشتر و بیشتر میغُرد. رژیم نه یارای خفه کردن آن اولی را دارد و نه این دومی را، زیرا ریشه ایندو عمیق تر و در عین حال بهم چسبیده تر از آنست که قدرتی را یارای از نفس انداختن آن باشد. اولی ریشه در ناسیونالیسم ریشه دار تاریخی میهنمان همراه با مطالبا ت اجتماعی دارد و دیگری ریشه در باور دینی ای که دین مردم ماست دارد و تبعاً انگیزش و حرکت آفرین. دراین رابطه بطور کوتاه اشاره میکنم که در فرایند های اجتماعی و تاریخی (کوتاه یا میان مدت)، کم رخ نداده و یا نخواهد داد که غیرعقلانیت درخدمت عقلانیت قراگرفته است و یا برعکس. مورد اول میتواند جنبش کنونی ما باشد و مورد دوم جنبش سی سال پیش ما! توضیح اینکه منظور از عقلانیت، بطور خلاصه آن سازو کار ها و رویکردهای اجرائی، عملی، طراحی و تنظیم شده ایست که قابل محاسبه و ارزیابی علمی و عملی است و غیر عقلانیت آن رفتار ها، سازوکار ها و رویکردهائی است که ریشه در کنش و واکنش روانشناختی، اخلاقی، اعتقادی و عاطفی اجتماعی و فردی دارد.

رژیم میتواند با چند هزار چاقو کش لباس شخصی و بخشی و فقط بخشی از نیروی های ویژه نظامی و انتظامی خود بر اعتراض مسالمت آمیز مردم در خیابانها حمله برده و هرچند میلیون هم که باشند آن را تارو مار کند ولی بر علیه رشد ریشه ائی جنبش که از خانواده شروع و تا محله، مدرسه، دانشگاه و محیطِ های کاری ادامه می یابد که در آنجا همه همدیگررا می شناسند نمیتواند اقدام چندانی بکند. در این محیط ها، این، عوامل رژیم و حتی خانواده های آنها هستند که در محاصره نیروی مردمی سبز قرار دارند! در خیابانها نیروی سرکوب رژیم میتوانند با ماسک های مناسب نقش مخرب و سرکوبگر خود را در درون مردم اجرا کنند، مردم را گمراه یا آنهارا به کمینگاه های خود بکشند و یا به انحاء دیگری سرکوب کنند ولی جنبش محله ائی و محیط کاری و تحصیلی این طور آسیب پذیر نیست.

بطور کل میتوان گفت هر جنبشی که از رهبریت درست، گفتمان و پیام درست، نماد واحد که بیانگر وحدت و انسجام آنست، برخوردار باشد شکست ناپذیر میشود. رهبری جنبش سبز موسوی و کروبی بنحوی اعجاب انگیزی نشان داده اند چه بلحاظ راهبرد تاکتیکی و استراتژیک، و چه به لحاظ پایمردی و حفظ جایگاه خود در پیشاپیش مردم، نه تنها سزاوار بحق عنوان رهبری این جنبش ملی هستند، بلکه میتوانند چنان نقشی در این پیکار تاریخی بازی کنند که در تاریخ ایران ما جاودان شوند.

در پایان تذکر سه نکته را لازم میدانم نکته اول اینکه یاداشت طولانی تر از آن شد که در نظر بود و لذا اجباراً نگارش بخشی از مطالب مورد نظر به بخش دوم همین بحث واگذار میشود .

نکته دوم اینستکه در بحث از اسلام ، نباید لحظه ائی فراموش کرد، هنگامی که در این نوشتار، از اسلام سخن بمیان آمده است با ملاحظه تفاوت بنیادی اسلام بعنوان دین عامه مردم و روحانیت مردمی با اسلام حکومتی و متجاوزین ناموسی و جنسی و قاتلین مردم، به اسلامیت اشاره شده که اولی کاملاً مورد احترام قلبی نگارنده این یاداشت است و دومی چیزی جز ابزار قدرت گرائی و ثروت اندوزی حکومت گران نیست.

نکته بسیار مهمتر اینست که اگر کروبی، همبن فردا هم دستگیر و پس فردا هم درتلویزیون رژیم به ندامت بیفتد، چون قهرمان ملی این سرزمین که در سنگر شرف ملی و انسانی، در دفاع از هتک حرمت شدگان در برابر اردوی ضد شرف ایستاد، در تارخ میهنمان ثبت خواهد شد ومیر حسین موسوی اگر هیچ کار دیگری هم نکند، همینکه ملت را یکپارچه، بیدار کرده و به نیروی خود اگاهانید و سه میلیون تهرانی را در شرایط خفقان به خیابانها آورد و فریاد « نترسید نترسید، ما همه باهم هستیم! » رابه آنها و همه مردم ایران الهام کرد، باز هم بعنوان یکی از قهرمانان ملی تاریخ میهن ما ثبت خواهد شد.

آینده جنبش ما پس از کودتای حکومت لومپن ها و به یمن لجن وارگی اخلاقی آنان که به بعضی ازفرزندان این آب و خاک در بازداشتگاه های حکومتی تجاوز جنسی کردند، ابعاد دیگری هم بخود گرفته است که در تاریخ کم سابقه است. چنین جنایت کثیفی حتی از تالانگران مغول هم سر نزد. تاریخ ما سرشاراز قتل و غارت آن قوم وحشی است ولی در جائی نیامده است که به پسران و دختران این دیار تجاوز کرده باشند. بحران ناشی از این فجایع اخلاقی نیز که خاموش شدنی نیست، جبهه جدیدی از پیکار مردم مهین ماست با رژیم که محور آن اخلاق و شرافت مدنی و انسانی است.

www.sbzdarswed.presianblog.ir

حبیب تبریزیان

خرداد 88

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.