رفتن به محتوای اصلی

نقدی روانشناختی و نامتعارف بر فیلم «جدایی نادر از سیمین»
15.03.2012 - 19:43

 داریوش برادری روانشناس/روان درمانگر


 فیلم «جدایی نادر از  سیمین» از اصغر فرهادی،  چه از نظر محتوا و یا شکل کار، از لحاظ روانی داستان، یا در مجموع به خاطر بازی خوب فیگورها، برش  مونتاژ، فیلمی موفق و قوی است و افتخاری برای همه ایرانیان است که این فیلم و کارگردانش موفق به جایزه اسکار شده اند. همانطور که در نقدم بر فیلم «چهارشنبه سوری.1» او گفته ام، اصغر فرهادی در واقع کارگردان «جامعه شهروندی و مدرن» ایران است و از یکسو تناقضات مدرن این جامعه شهروندی، از مشکلات عشقی، خانوادگی و اجتماعی آن، از معضلات فردی تا بحرانهای مدرن انسانی در این جامعه را در فیلمهایش به تصویر می کشد و از طرف دیگر و تا آن حد که بتواند از سانسور در برود، به تناقضات میان این «جامعه شهروندی و مدرن ایرانی» در حال رشد و چهارچوبهای سنتی و قانونی در تناقض با آنها اشاره می کند و درگیریهای آنها را نمایش می دهد. جامعه امروز ما یک «جامعه شهروندی و مدرن» با همه تناقضات یک جامعه مدرن و شهر مدرنی مثل تهران است، همراه با تناقض و درگیری این جامعه و معضلات مدرن در حال رشد و «کفش تنگ و کوچک شده سنت و قوانین سنتی» برای این جامعه و انسان شهروندی.

در فیلم «جدایی نادر از سیمین» بار دیگر ما شاهد این جامعه مدرن و انسان مدرن و درگیریهای درونی آنها با خویش و دیگری، درگیری میان «فرد و دیگری یا غیر» در اشکال مختلف آن هستیم، چه چالش و دیالوگهای انسانی، دیالوگ و چالش میان «فرد و دیگری کوچک»، مثل درگیری زناشویی میان نادر/سیمین، میان نادر/سیمین/ دخترشان، نادر/پدرش/سیمین، نادر/راضیه/ شوهرش حجت، نادر/سیمین/راضیه/حجت، یا چالش و درگیری و دیالوگ میان «فرد و دیگری بزرگ» یعنی درگیری و چالش سیمین و نادر با نگاه قانون، چالش و دیالوگ راضیه با احکام شرع و غیره هستیم. حتی کودکان این فیلم نیز در این چالش و درگیری انسانی و مدرن شریک و سهیم هستند. از طرف دیگر فضای فیلم و سرعت فیلم، موزیک فیلم ما را هر چه بیشتر با این «فضای شهر مدرن، عصبی، پرجنب و جوش» و با دلهره ها و معضلات انسانی، بس انسانی یکایک فیگورها روبرو می سازد و دیالوگهای فیلم ما را با این دردها و تمناهای انسانهایی مثل یکایک ما روبرو می سازد که هر کدام گرفتار معضلات انسانی و خاص خویش هستند و در پی راهی برای حل مشکلات خویش می جویند و می خواهند به خوشبختی یا امنیت دست یابند. ازینرو فیلم «جدایی نادر از سیمین» فیلم عمیقا انسانی و با نگاهی ورای حالات سیاه/سفید و جستجوی مقصر است، توانسته است با نگاهی انسانی و مدرن به این فیگورهای گرفتار و فضای گرفتار در «نگاه دیگری» بنگرد و به بیان تمناها و هراسهای آنها، دلهرههای آنها بپردازد، تمناها و دلهرههایی که هم تمناها و بحرانهای انسان مدرن ایرانی هستند و هم نماد گرفتاری و بحران انسانی مدرن در بند چهارچوب و قوانینی سنتی و ناتوانی از رهایی از آنها.

اینها نکات مثبت فیلم فرهادی هستند اما حال می خواهم نکات ضعف فیلم او را نیز مطرح بکنم تا شاید این نگاه و نقد نامتعارف بتواند چشم اندازی دیگر به این فیلم نیز باز بکند. موضوع و مسئله محوری فیلم «جدایی نادر از سیمین» در واقع موضوع «جدایی، گسست و شکست جهان سنتی، روابط سنتی» در جامعه رو به پیشرفت ایرانی است. موضوع «جدایی و گسست مدرنی» است که روابط سابق و پیوندهای سابق زناشویی،خانوادگی، قانونی و رسوم و آداب کهن را می خواهد بشکند و طبیعی است که این «جدایی وگسست» با خویش درد و رنج انسانی و به اشکال مختلف به بار می آورد. نمونه محوری این «جدایی وگسست و فروپاشی روابط و علائق سنتی در این فضای نو، درگیری میان این علائق و روابط کهن و نیازهای یک رابطه شهروندی یا مدرن» در فیلم، درگیری سیمین و نادر بر دو موضوع مهم، پدر نادر و ماندن در ایران است. نادر نه می تواند دل از پدر بکند و او را به خانه سالمندان بفرستد و بدینوسیله رابطه اش را نجات دهد و یا با سیمین و دخترش ایران را ترک بکند و سیمین نمی تواند با نادر راهی دیگر برای حفظ رابطه و ارتباط با پدر نادر بیابد. همین شکست روابط کهن، گسست را در رابطه راضیه و حجت و در پنهانکاریهای مداوم راضیه می بینیم، یا در درگیری و چالش میان میل و تمناهای مدرن سیمین با قانون خانواده، در تلاش راضیه برای اینکه بگونه ای میان نیازهای روزمره زندگی خویش و خواست سنت و شرع پیوندی ایجاد بکند و در نهایت مرتب شکست می خورد و بهایی باید بپردازد.

 حاصل مهم «رشد جدایی و گسست مدرن» در واقع رشد «تردید و دلهره انسانی و فردی، رشد و گسترش ایهام و تعلیق»، رشد سرگیجه و تهوع در درون و برون انسان و در روابط انسانی است. اما این « جدایی و گسست» و ثمرات احساسی چندسودایی و یا دوسودایی آن، یا نتایج بحران آمیز انسانی آن، از طرف دیگر پیش شرط رشد «فردیت و جامعه مدرن، چالش و دیالوگ مدرن، عشق و زناشویی مدرن، قانون مدرن و همیشه در حال تحول» هستند. فیلم «فرهادی» ما را با جوانب مختلف این «جدایی و گسست» و ثمرات احساسی آن، حالات دوسودایی و یا چندسودایی فیگورهای آن، دلهره ها، تردیدها و گرفتاریهای انسانی آنها روبرو می سازد، همانطور که به شکلی غیر مستقیم وبرای عبور از سانسور، ما را با «معضلات نگاه اخلاقی دیگری بزرگ و قانون حاکم» روبرو می سازد. مشکلاتی مثل حالت راضیه که برای اینکه بتواند ابتدا پدر نادر را بشوید بایستی به اداره شرع زنگ بزند و سوال بکند. یا حالات دوسودایی که این تناقضات بوجود می آورد، مثل حالت راضیه که از یک سو ابتدا می خواهد ثابت بکند که نادر بچه اش را کشته است تا شوهرش به پول دست یابد و از طرف دیگر از روی هراس اینکه کار غیر شرعی کرده باشد و برای فرار از «شک گناه کار» در واقع اعتراف می کند و باعث می شود که نادر و سیمین نیازی به پرداخت پول یا دیه نداشته باشند و نادر تبرئه شود. مشکل فیلم اما در این است که از یکسو بخاطر هراس از سانسور و از سوی دیگر بخاطر درگیری درونی کارگردان و فیلم با «موضوع فیلم و جدایی وگسست از سنت و خانواده» ما شاهد ضعفها و ناتوانیهایی در مسیر فیلم هستیم و فیلم نمی تواند به چندلایگی بهتر و قویتر، به لمس و نمایش حالات و تحولات انسانی در لحظاتی دست یابد که همه قراردادها در حال فروپاشی هستند و هر کس مثل غریقی بدنبال تکه پاره ای می گردد تا نجات یابد. 

 برای درک بهتر این موضوع و لمس بهتر قدرت و ضعف فیلم بایستی به این نکته توجه کنیم که فیلم ابتدا با صحنه دادگاه و با میل جدایی سیمین از نادر و اینکه نادر به نفع او و فرزندشان تصمیم بگیرد و با آنها برود، با چالش و دیالوگ اولیه در باب درگیری و بحران آنها در برابر نگاه «قانون یا دیگری بزرگ» شروع می شود و «نگاه دوربین» با مهارتی مدرن در واقع نگاه دادگاه و تماشاچی را یکی می کند و گویی آنها در حال بیان معضلشان در برابر «دیگری و غیر» هستند و اینکه دیگری چه درباره آنها فکر می کند و چه تصمیمی می گیرد. پایان فیلم نیز با سکانس « تصمیم دخترشان ترمه در دادگاه و تردید او برای اینکه نزد کدام بماند»، با فاصله و جدایی میان نادر و سیمین در راهرو دادگاه و تردید تماشاچی که جواب و تصمیم ترمه چه خواهد بود، به پایان می رسد و فیلم بدین گونه ما را از ابتدا تا انتها بدرون عرصه جدایی، تردید و گسست مدرن می کشاند و با تردید و سوال مدرن ما را رها می سازد و جوابی نهایی به ما نمی دهد. این قدرت فیلم است. ضعف فیلم اما این است که با تمامی تواناییش به ایجاد این فضای « تردید و گسست مدرن» هنوز حالتی نوستالژیک نسبت به وحدت از دست رفته گذشته دارد و متوجه نیست که چرا این جدایی و گسست ثمره اجتناب ناپذیر آن فضای گذشته و روابط گذشته از یک سو است و نمی تواند این را به تماشاچی انتقال دهد. از طرف دیگر فیلم نمی تواند به
چندلایگی بهتر و عمیقتر این «تردید و گسست همگانی» دست یابد، چه درعرصه فردی و خانوادگی، و چه در عرصه قانون و اخلاق. یعنی اگر بگوییم که «جدایی و گسست، تردید و ایهام» موضوع فیلم و خط سرخی است که کل فیلم را در نور می بیند، آنگاه بایستی در
 واقع و به شیوه هر فیلم قوی مدرن دیگر در این زمینه، در مسیر فیلم هر چه بیشتر «بحران و لحظه دگردیسی و تحول فیگورها»، بحرانهای عمیق درونی و برونی آنها، درگیریشان با خویش و دیگری، با «دیگری بزرگ و اخلاق» هر چه بیشتر و بهتر تصویر شود و از طرف دیگر این فیگورها و حالات آنها هر چه بیشتر «حالات تراژیک/کمدی وار» بیابند و دقیقا این دو تحول مهم در این فیلم بخوبی صورت نمی گیرد. زیرا «جدایی و گسست مدرن میان فرد و دیگری» و تردید و ایهام ناشی از آن، همزمان پیش شرط بلوغ و خلاقیت مداوم انسان مدرن و در کل انسان است. با چنین تحول و جدایی است که انسان از حالت قهرمان تراژیک یا کودک وار سابق به حالت «تراژیک/کمدی انسانی» تحول می یابد و بدینگونه تردید در ذاتش و هر حرکتش بازتاب می یابد و همزمان به قدرت او و به توانایی او برای گسست مداوم و خلاقیت مداوم تبدیل می شود. یعنی به آن قدرت نقد و خلاقیت و نوآوری که اساس جامعه مدرن یا پسامدرن است. معضل جوامعی مثل ما که جوامعی «وحدت گرا» بوده و هستند، در پی بیگناهی اخلاقی بوده و یا هنوز بعضا هستند، همین است که ناتوان از تن دادن به «جدایی وگسست از دیگری از دست دادن وحدت وجود دروغین با دیگری»، ناتوان از تن دادن به «شک، تردید و قبول فاصله با دیگری»،_ حتی با خویش، چرا که فرد همان دیگری است و به اینخاطر ما حتی با خودمان تنها و یگانه نیستیم و تمناهای ما به حالت یک دیگری غریبه یا غریبه آشنا به سراغ ما می آیند_، و ازینرو ناتوان از ورود بهتر به عرصه فردیت، تمنای مدرن و قانون مدرن و همیشه ناتمام هستند.

در فیلم فرهادی با تمامی توانایی مدرن او، این نوستالژی و «محافظه کاری» ناشی از آن هنوز بعضا به چشم می خورد و از طرف دیگر او نمی تواند به لمس و بیان عمیقتر «تردید و گسست» در رابطه «فرد/دیگری»، خواه با همسر یا خانواده، خواه با دیگری بزرگ یعنی با قانون دست یابد، همانطور که نمی تواند در فضای این گسست و تردید فردی و مدرن و با توانایی گذارش از حالت سیاه/سفید سنتی، حال به قدرت و توانایی نگرش «تراژیک/کمدی وار» و یا چندلایه موضوع دست یابد. ازینرو فیلم او بیشتر یک درامای انسانی اما با لایه های اندک است و فیگورهایش تحولی بزرگ در مسیر فیلم انجام نمی دهند، به تردید و گسست مدرن به خوبی تن نمی دهند و وارد چالش و دیالوگی نو با دیگری، چه با دیگری کوچک یا با دیگری بزرگ نمی شوند. ازینرو بیننده با لحظه «بحران و کویر بازیگران و فرهنگش» روبرو می شود اما این لحظه نمی تواند عمق و میزان این بحران و نتایج آن را، تحولات ناگهانی و اجتناب ناپذیر آن را بهتر به بیننده انتقال بدهد. ازینرو به ویژه «دیگری بزرگ، قانون و اخلاق» که خود بخشی مهم از این ناتوانی فرهنگی از تن دادن به فضای مدرن و قانون مدرن، به «فضای گسست و تردید» است و چه عجب که این اخلاق و قانون بشدت مطلق گرا و ضد شک و خرد است و در آن شک گناه است، در این فیلم در واقع به حالتی محافظه کارانه و خیرخواهانه، وحدت طلبانه نشان داده می شود. طبیعی است که اگر فرهادی می خواست انتقادی آشکار به نگاه جبار قانون و یا اخلاق بکند، این فیلم سانسور می شد و طبیعی است که نمی توان از او خواست که قهرمان شود. موضوع اما این است که او چگونه بتواند در عین حال در این بخش نیز رشد این فضای تردید و گسست اجتناب ناپذیر را بهتر نشان دهد.

 


 یک نمونه آن صحنه پایانی و دالان پر دادگاه خانوادگی است. یا اینکه چگونه بتواند با سمبل و اشاره، با نشانه گذاری درست به خواننده امکان لمس بهتر معضل نگاه و حالت این قانون و اخلاق حاکم را نشان دهد. اینکه راضیه در پایان فیلم به خاطر هراس از گناه حقیقت را بیان می کند، در واقع می تواند یک هورای اخلاقی برای این فیلم و یک پیام اخلاقی برایش ایجاد بکند و احتمالا این حالت فیلم بی تردید در اینکه سانسور نشده است موثر بوده است و مورد پسند نگاه جبار/ اخلاقی قرار گرفته است، اما در همین حالت چندسودایی راضیه می توانست اصغر فرهادی هر چه بیشتر درگیری درونی و بحران فرد مومن ایرانی در این فضا و جهان سریع و مدرن را هر چه بیشتر نشان دهد، اما این کار بخوبی صورت نمی گیرد. با آنکه او به ما نشان می دهد که راضیه از این انتخاب هم کامل راضی نیست ومی داند که بهایی سنگین باید برای آن بپردازد. اما نمی تواند «معضل انسان اخلاقی» در لحظه جدایی و رشد کویر و چسبیدن او به قوانین منسوخی را به نوعی نشان دهد که ببیننده این معضل و حالت «تراژیک/کمدی وار» آن را یا طنز نهفته در آن را بهتر درک و لمس بکند و به اصل معضل نزدیکتر شود. فیلم امکانات مهمی و لحظه های مهمی برای ایجاد این فضای تردید و طنز را از دست می دهد و در نهایت دل تماشاچی به حال راضیه و صداقتش می سوزد به جای آنکه عمق معضلش را لمس بکند و کمدی نهفته در این تراژدی را نشان دهد که همان کمدی و حالت مضحکه احکام مطلق سنت درباره چگونگی لباس پوشیدن یا تلویزیون نگاه کردن زن یا مرد، در خیابان راه رفتن مرد یا زن، چگونه کار کردن و دست زدن به بیمار مطابق سنت و شرع در یک جهان مدرن و در حال پیشرفت است و همزمان نمایش این تناقض که سنت و شرع برای دادن پاسخ به سوالات این مومنان آنگاه از مهمترین پیشرفتهای جامعه مدرن از تلفن تا اینترنت استفاده می کند.( یا یک مثال متفاوت این است که نماینده سنت در تلویزیون و برای عموم از مضرات تلویزیون و اینترنت برای انسان مومن سخن بگوید.)

 موضوع دیگر این است که «نگاه دوربین» که در واقع «نگاه تردید و لمس بحران» است و بخوبی ما را به درون فضای بحران زده و در حال گسست خانوادگی و اجتماعی وارد می کند، نمی تواند به مراحل والاتری از « بیان و نمایش تردید و گسست» در درون و برون بازیگران و در فضای بینابینی آنها دست یابد. زیرا ابتدا وقتی دوربین و نگاه او به بیننده اجازه دهد، در این لحظات بحران و جدایی، هم حالات صادقانه و هم ناصادقانه یکایک فیگورها، هم حالات زشت یا زیبای انسانی آنها، هم حالت تراژیک یا کمدی وار آنها را بهتر ببیند، آنگاه تماشاچی بهتر می تواند هم معضلات درونی فیگورها را بهتر درک بکند و هم بهتر به لمس معنا و معضل «گسست وتردید یا سرگیجگی مدرن وانسانی» دست یابد. در این بخشها در واقع فیلم «جدایی نادر از سیمین» به عنوان یک فیلم قوی مدرن در وسط راه می ماند. طبیعی است که انتظار نداریم که او تحت این شرایط بخواهد به یک «تردید پسامدرنی» دست یابد و قادر شود نشان دهد که در زمان مرگ «دیگری بزرگ و رشد کویر»، چگونه یک حرکت و حالت مشابه یک فیگور می تواند از چشم اندازهای مختلف زیبا یا زشت گردد، زیرا موضوع در درستی یا غلط بودن حرکت نیست، موضوع فقط در « تفاوت جا و مکان در ساختار سمبولیک» است، در تفاوت چشم انداز است. آنگاه و اگر فیلم می خواست چنین مسیری را طی بکند، می توانست به حالت و روایتی دیگر دست یابد که در انتها برای مثال معلوم نبود که کدامیک در واقع حقیقت را گفته اند، زیرا هر کدام از چشم انداز خویش سخن می گوید و یا فیلم در هر بخش از زبان یکی از آنها سخن می گفت.

قدرت فیلم فرهادی در ایجاد این تردید و جدایی مدرن و نمایش گسست فردی، خانوادگی است که اکنون چون خطوط ترک و شکست تمامی فضای خانه و دیوارهای فرهنگی و سیاسی آن را دربر گرفته اند و از همه سو در حال پیشرفت هستند، ضعف فیلم اما این است که او این «گسست و شکست»، این رشد کویر را نمی تواند به سان پیش شرط تحول نو، روابط نو، جهان مدرن و فردیت مدرن در نگاه دوربین و در مسیر فیلم وارد سازد و دچار یک نوستالژی پنهان است، ازینرو «تردید و گسست اش» به امکان تحولات و راههای نو، روابط نو و تردیدهای نو به خوبی دگردیسی نمی ماند و همه و حتی تماشاچی نیز در نهایت در «دالان دادگاه» باقی می ماند، در« انتظار تحول و تصمیمی» و چه عجب که باز هم زیر نظر « دیگری بزرگ» و دادگاه بزرگ. (عدم استفاده بهتر از سکانس «دادگاه و بازجویی مداوم انسان ایرانی توسط دیگری، یک ضعف عمده دیگر فیلم است). در معنای کافکایی یا روانکاوانه، انگار «تردید و گسست ایرانی» همچنان اسیر نگاه «دیگری بزرگ و قضاوت و محاکمه» اوست و به عرصه « تردید به دیگری، حتی به دیگری بزرگ» و امکان ایجاد قانون نو، اخلاق نو، به عرصه هزارگستره و امکان خلاقیتهای نو به خوبی وارد نمی شود. ازین جهت فیلم از جهاتی محافظه کار و ناتوان از دگردیسی به یک فیلم قوی تراژیک/کمدی وار و چندلایه باقی می شود و نمی تواند چندلایگی فیلمی دیگر از او چون «چهارشنبه سوری» را بدست آورد.

 

 سوالی که برای من در انتها باقی می ماند این است که چرا فیلم به جای اینکه « جدایی سیمین از نادر» نامیده شود، «جدایی نادر از سیمین» خوانده می شود و می خواهم از این چشم انداز قدرت و ضعف فیلم را به شیوه ای دیگر مطرح کنم. شاید علت خودآگاهانه این انتخاب این باشد که در قانون طلاق ایرانی در واقع مرد از زن بایستی جدا شود. برای من اما علت خودآگاه یا عمدتا ناخودآگاه این تیتر در این خلاصه می شود،_ خواه اصغر فرهادی واقعا اینطور پنداشته باشد یا نباشد_، که در واقع نادر است که می خواهد به خاطر پدرش از سیمین جدا می شود. پدر پیر و آلزهایمر نادر در واقع نماد همین تاریخ و دیگری بزرگ ایرانی، پدر ایرانی است که حافظه تاریخی ندارد، پیر، زمین گیر و نیازمند این است که فرزندش عصای دستش باشد و همزمان قدر زحمت فرزندش را نمی داند و نادر نمی تواند به خاطر عشق ایرانی به پدرش و به سنتش ار آن عبور بکند و یا راهی دیگر بیابد که در آن امکان تن دادن به زندگی فردی، زناشویی و مدرن خویش باشد و هم امکان حضور پدر، فرهنگ و تاریخ به شیوه ای نو و سمبولیک ممکن باشد،، اما بدون آنکه زنجیری به پا یا باری بر دوش و مانعی برای تحول باشد. با آنکه راه سیمین برای خروج از بحران نیز در نهایت به معنای این نیست که راهی نوین و سمبولیک و با پایانی مدرن خواهد بود و رویای او از اینکه در خارج، در «جایی دیگر خوشبختی وجود دارد» می تواند به یاسی نو تبدیل شود، اما با اینحال حرکت و تحول در آن بیشتر است..

از این جنبه که بنگریم، آنگاه مواظبت و حمام دلسورانه و پرمهر و اشک برانگیز پدر توسط نادر در واقع نمادی از حالت و رابطه خودآگاه/ناخودآگاه میان «کارگردان و سنت و پدر» است. ( اهمیت محوری این صحنه را اصغر فرهادی در مصاحبه ای اینگونه بیان کرده است که در واقع این صحنه و داستان که او از بردارش شنیده بود، برای او چون دکمه ای بوده است که با فیلم برای آن کتی ساخته است). رابطه ای که از یکسو نقادانه است و میتواند او را به خلق چنین آثاری وادارد و از طرف دیگر هنوز چنان اسیر مهر این پدر فراموش کار و بدون حافظه است که گاه از یاد می برد، روی دیگر این پدر مهربان و پیر، نیازمند همان پدر جباری است که اجازه شک و تردید نمی دهد و از فرزندانش می خواهد که برای حفظ سنت و پدر از خویش و سعادت فردی و یا عشق فردی خویش بگذرند. که این پدر مهربان و زمین گیر و آن پدر جبار و دادگاه مداوم از جهاتی دوروی یک سکه هستند و براحتی به یکدیگر تبدیل می شوند. زیرا در هر دو رابطه میان «فرد و پدر، فرزند/اولیا، فرد/قانون» در واقع فرد مجبور است برای حفظ رابطه و سنت مدام حس فردیت و تمنای فردی خویش را بکشد. زیرا رابطه فرد و پدر یا سنت در فرهنگ ایرانی یک رابطه عمدتا «نارسیستی و عاشقانه، مرید/مرادی از یک سو و از سوی دیگر رابطه جبارانه و دیکتاتورمنشانه» است و به اینخاطر در این فرهنگ مرتب پسرکشی و یا پدرکشی صورت می گیرد و پدران جبار همزمان مورد عشق نارسیستی هواداران هستند و برایش قربانی می شوند یا دیگران را قربانی می کنند. ازینرو رسم «قربانی گری» در فرهنگ ما و در روابط فردی، خانوادگی یا سیاسی و حقوقی ما یک رسم رایج و حاکم است. به این دلیل در فرهنگ ما به جای اینکه به خاطر عشق به پدر یا مادر در واقع حرفمان و یا انتقادمان را بگوییم و به این وسیله به عشق و رابطه اجازه تحول و تکامل بدهیم، برعکس به خاطر عشق و احترام به دیگری، به سنت و یا به مادر و به پدر، سکوت می کنیم، حرف و خواستمان را می خوریم و سرکوب می کنیم، تحول را سرکوب می کنیم و از طرف دیگر مرتب میل طغیان و خرابکاری داریم. همانطور که تحت چنین شرایطی پدر و سنت نیز تحول نمی یابد، درجا می زند و آلزهایمرش شدیدتر می شود.

 زیرا راه درست رابطه پدر/فرزندی مثل هر رابطه دیگر میان «فرد و دیگری»، یک رابطه پارادوکس همراه با «عشق و انتقاد» است و نه یک رابطه نارسیستی مرید/مرادی یا رابطه رئال و کابوس وار دیکتاتور/بنده و برده. باری اگر در فیلم ما با نگاه نقادانه و عاشقانه،انسانی فرهادی به دیگری و جامعه اش روبرو هستیم، در رابطه نادر و پدرش با گرفتاری ناخودآگاه کارگردان و فیلم در عشقی در نهایت یکسویه روبرو هستیم. عشقی تراژیک که شاید حاصلش همان جدایی نادر از سیمین و احتمالا ترمه باشد و اینکه «تردید مدرن فرهادی» در جاهایی دچار نوستالژی سنتی و محافظه کاری سنتی می گردد و از قدرتش، خلاقیتش و مسیر منطقی فیلمش «جدا» می شود و در جاهایی در نیمه راه متوقف می ماند، هم به خاطر فشار نگاه بزرگ و جبار و سانسور گر و هم به خاطر پدر عزیز و مبتلا به آلزهایمر. زیرا هردو «پدر جبار و پدر پیر و نیازمند» در نهایت به شیوه های مختلف ترس و عشق او را طرح عمیقتر و چندلایه تر «جدایی، گسست و تردید و فردیت نوین، رابطه نوین» بازمی دارند و ما را از لمس و چشیدن عمیقتر این فیلم خوب و شراب ناب.

 

شاهدی نهایی برای این مدعا در واقع پایان فیلم است که همانطور که گفته شد، با «تردید» در نگاه ترمه و در نگاه تماشاچی به پایان می رسد و این قدرت فیلم است. ضعف آن اما این است که این «تردید» از دو جهت دارای معضلاتی است. اول اینکه «تردید» نهفته در نگاه و حالت ترمه و در پایان فیلم، در چندراهی نهایی بر سر راه سیمین، نادر و ترمه، به عنوان یک «تردید مدرن و عمیقا انسانی»، یک تردید کم مایه و کم لایه است. زیرا ورود به عرصه «تردید مدرن» و اشکال مختلف آن، چه نگاه دکارتی و اینکه« من شک می کنم، پس هستم»، چه مدل نیچه ای و خندان آن و اینکه «من به شک کردن شک می کنم پس هستم، یا مدل دریدایی و پسامدرنی آن و اینکه «من شک می کنم، این من کیست؟ آیا منم»، در واقع به معنای درک عمیق «شکست وحدت اولیه با دیگری، شکست وحدانیت و وحدت وجود دروغین با دیگری» و قبول فاصله و جدایی میان فرد و دیگری است. این پذیرش و قبول جدایی که در روانکاوی به آن «پذیرش کستراسیون و ورود به ساحت سمبولیک یا نمادین» می گویند، پیش شرط بلوغ و خلاقیت بشری است. زیرا با چنین پذیرشی و قبول هر چه بهتر تردید و گسست از دیگری، انسان پی می برد که در هر انتخاب او همیشه بهایی و نیز خطایی نهفته است و اینکه هر بردی و هر پیروزی از جهتی دیگر به معنای باختی است و هر عشق به دیگری به معنای خیانت به یکی دیگر است و اینکه جواب نهایی و بهشت نهایی وجود ندارد. ازینرو تردید و گسست بشری نیز می تواند مرتب لایه وحالت دیگری بیابد. حاصل دیگر این «پذیرش جدایی و تردید، ایهام» این است که فرد قبول می کند نیازمند دیگری است، تمنایش، تمنای دیگری است و همزمان هیچگاه نمی داند که دیگری واقعا چه می خواهد، یا دیگری، خواه همسر، فرزند، همکار یا خواه دیگری بزرگ یعنی قانون، خدا، فرهنگ از او چه می طلبد، چرا دوستش دارد یا چرا از او خوشش نمی آید. ازینرو بشر با ورود به عرصه بلوغ بشری و جهان سمبولیک گسست و تردید، هر چه بیشتر پی می برد که نیازمند دیالوگ و چالش با دیگری است و همزمان هیچگاه دقیق پی نمی برد که «دیگری از او چه می خواهد»، چه احساسی به او دارد و یا به زبان دیگر، «دیگری از جانش چه می خواهد». ازینرو فرد و انسان مرتب محکوم به حدس زدن درباره خویش و دیگری است،، محکوم به دیالوگ همیشه ناتمام و قابل تحول با دیگری است. چون حتی دیگری نیز مثل من و شما نمی داند دقیقا چه می طلبد و چرا اینگونه یا آنگونه می طلبد.

 ما در نگاه ترمه و یا پایان فیلم به لمس عمیق این « تردید مدرن و انسانی» بخوبی دست نمی یابیم و یا پایان فیلم ما را به این جهان و فکر کردن درباره آن زیاد اغوا نمی کند. بلکه بیشتر «نوعی انتظار» در حالت نهایی نادر و سیمین در دادگاه موجود است و اینکه شاید تصمیم ترمه خیال آنها را راحت بکند، طرف این یا آن را بگیرد و دفتر این جدایی و تردید را ببنند.در حالیکه موضوع بایستی این باشد که هر سه طرف و تماشاچی در پایان بدانند که از این ببعد «تردید و دلهره، بحران و شک» یار همیشگی و مداوم آنها خواهد بود و گسست و جدایی روی دیگر و همزاد یکایک روابط آنها خواهد بود. طرف دیگر قضیه یک موضوع روانی است و آن این است که در نگاه ترمه و در تردیدش ما هم اشک و هم لبخندی یواشکی بر روی لبانش می بینیم این لبخند خواه ار روی ناشیگری هنرپیشه جوان باشد یا نباشد، در واقع حکایت ار یک تحول روانی و ناخودآگاه در مسیر داستان فیلم می کند. زیرا ترمه در ابتدا عاشق و طرفدار پدرش است و می خواهد پیش او بماند، بعد با دروغ پدرش روبرو می شود وکم کم «تصویر ایده ال پدر» در ذهنش می شکند و جایش را تردید می گیرد و می خواهد حتی پیش مادرش زندگی بکند اما در پایان فیلم و به ویژه پس از آنکه پدرش در برابر او راضیه را وادار به قسم خوردن بر روی قرآن می کند و ترمه می بیند که پدرش راست گفته است، ما در مسیر بازگشت و در ماشین دیگر بار ما شاهد نگاه کودکانه، پرشوق و پرستش گرانه ترمه به پدرش هستیم، با آنکه او آنجا نیز خوشحال از این است که پدر و مادرش در کنار یکدیگر هستند. در نهایت ترمه باز از تردید و شک به پدرش می گذرد و به یگانگی نو با پدرش دست می یابد. ازینرو در تردید و تصمیم نهایی ترمه لبخندی نهفته است، این لبخند، لبخند دختری است که در خفا و یا ناخودآگاه خیال می کند حال جای مادرش را در قلب پدرش می گیرد و در خیالش زن و یار او می شود و در کنار او در ایران می ماند و با هم و در کنار یکدیگر از پدر بزرگ آلزهایمری پرستاری می کنند. اینجاست که فیلم و آن محافظه کاری و معضل روانی نهفته در رابطه میان کارگردان، فیلم با پدر، در واقع به این نقطه کشیده می شود که اگر فیلم ادامه بیابد، ما به احتمال زیاد شاهد آن خواهیم بود که ترمه نزد پدر و پدربزرگ می ماند و مادر به تنهایی میرود تا جایی دیگر زندگی تازه ای شروع بکند و یا اینکه او نیز در نهایت زیر این فشار چندجانبه به زندگی مشترک باز می گردد و فقط تغییرات اندکی صورت می گیرد. این حالت نهفته در تردید و تصمیم ترمه نیز باعث می شود که اکثر تماشاچیان بعد از دیدن فیلم به احتمال زیاد با یکدیگر شرط بندی کنند که ترمه با کدام زندگی خواهد کرد و به احتمال زیاد اکثرا جوابشان این خواهد بود که او با پدر خواهد ماند، به جای اینکه شک و تردید ترمه و هراس از او انتخاب میان پدر و مادر، ما را با درد کودکی در این لحظه انتخاب و با معضل انسانی روبرو سازد که او هر انتخابی بکند، باز هم چیزی از دست می دهد،زیرا در هر برد بشری باختی نهفته است و هر حقیقت بشری بر پایه توهمی است.

باری امیدوارم این نقد توانسته باشد با این نگاه نامتعارف در واقع خوانشی نو بر این فیلم خوب و چشم اندازی دیگر بر آن بگشاید و به دوستداران سینما و این فیلم اجازه دهد، حال عمیقتر و چندلایه تر از این فیلم و قدرت و ضعفهای آن لذت ببرند. یعنی با این نگاه پارادوکس به فیلم بتوانند هم از قدرتهای آن لذت ببرند، به ضعفهای آن با خنده و نقد دوستانه روبرو شوند و آن چیزهایی را ببینند که شاید فرهادی نیز بشخصه متوجه آن نبوده است و ناخودآگاه انجام داده است. همانطور که امیدوارم این نقد سبب نقدهای دیگر و چشم اندازهای دیگری بر این فیلم خوب شود
. ادبیات
 http://www2.asar.name/books/ketabe_ravankavi_film…

 لینک فیلم http://www.youtube.com/watch?v=qFEvDAxkHg0

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناشناس

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.