رفتن به محتوای اصلی

تقویت چپ در ایران یک ضرورت تاریخی
16.03.2012 - 00:12

در پی مباحثات در گرفته در چند روز اخیر بر سر نوشته های آقا/خانم ائینالی و جوابیه گاماج، بنده نیز مایلم نظراتم را در اینجا به مطرح کرده، به بحث بگذارم. در این بین و مابین جملات تلاش خواهم کرد تا آرای تعدادی از آقایان را نیز به نقد بکشم.لذا، از نظر من ممکن است که حل مسأله ملی در مناطق مختلف جهان به شیوه های گوناگونی انجام گرفته باشد و این نیازمند کنکاش و تحقیقات مستقل به صورت موردی است که باید با در نظر داشت نقش و برجستگی ایدوئولوژی سوسیالیسم، ناسیونالیسم لیبرال در مناطق مختلف جهان و پارامترهای دیگر انجام پذیرد. اما معتقدم با توجه به ترکیب نیروهای سیاسی در جغرافیای سیاسی که ما در آن زندگی میکنیم (جمهوری اسلامی ایران) حل مسأله ملی صرفاً توسط زحمتکشان جامعه و البته با رهبری آگاهترین گروه آن (طبقه کارگر) مقدور خواهد بود. اجازه دهید این سؤال را مطرح کنیم که کدامین نیرو در طی چند سال گذشته که نیروهای چپ در ضعف قرار داشته، قدمی در راه حل مسأله ملی برداشته است؟. آیا تشکلهای سراسری آلوده به ناسیونالیسم فارس (که ناسیونالیسم خود را ناسیونالیسم ایرانی جا میزنند) کوچکترین اقدامی در این باره انجام داده اند؟. آیا ناسیونالیستهای آذربایجان، کرد، عرب و غیره در این باره قدمی مثبت برداشته اند؟. در مورد تشکلهای ناسیونالیست مرکزگرای سراسری (چه فعال در داخل کشور و چه فعال در خارج)، بحث چندانی نمیکنم. آنان که روز 21 آذر 1325 را روز نجات آذربایجان نام میگذارند و رسماً آن را جشن میگیرند، چه گونه میتوانند ادعای حل مسأله ملی را داشته باشند؟. به نظر بنده، این ناسیونالیسم امروز عامل اصلی نفاق و نقار ملی، عامل اصلی عقیم ماندن طرحهای مبارزاتی سراسری و بزرگترین مانع تشکیل جبهه متحد ضد رژیم است.

جناب آقای توکلی ادعا میکنند: " اگر برای ما ایرانی ها ، ناسیونالیسم در مقابل حکومت دینی چاقوی تیز و برنده ای است اما این چاقوی ناسیونالیستی برای عرب ، ترک و... چندان تیز نیست." فلاسفه و عرفا، وقتی قصد آن را دارند که از علم و عرفان شخص به خصوصی تعریف کنند، میگویند مثلاً فلانی: جهانی است بنشسته در گوشه ای!. حال من نیز به تبعیت از آنان میگویم که این حرف آقای توکلی، جهانی است بنوشته در گوشه ای!. واقعاً عمق فاجعه را در همین یک جمله میتوان دید و متوجه دلایل بسیاری از چرخشها و انحرافات گردید. جای پرسش است از جناب توکلی که ای برادر عزیز؛ این ناسیونالیسم ایرانی شما چه جور سلاح برنده ای است که تا کنون کاری به جز بریدن علقه و وفاق ملی انجام نداده است؟. این چه جور ناسیونالیسم ایرانی است که ترک و عرب را به آن راهی نیست؟. یعنی ما ترک و عرب ایرانی نداریم؟. این سلاح شما، در جریان اعتراضات انتخاباتی سال 88 چقدر کارآمد عمل کرد؟. غیر از آن بود که رژیم خیلی راحت با پخش جوک گوییهای یکی از هزاران سیاسیون مبتلا به این «ناسیونالیسم برنده ایرانی» آب پاکی روی دست علاقه مندان به ایجاد یک جبهه واحد ضد دیکتاتوری ریخت؟.

من شخصاً یکی از میلیونها آذربایجانی بودم که کوچکترین علاقه ای به شرکت در جریان تظاهرات «سبزها» نداشتم چرا که به درستی معتقد بودم که نیروهای رهبری کننده این موج اعتراضات، اشخاصی شوونیست هستند که نگاهی صرفاً ابزاری به مناطق ملی دارند. این ناسیونالیسم اسمش ناسیونالیسم ایرانی نیست، حتی اسمش ناسیونالیسم آریایی هم نیست (مسأله ملی کرد جلوی چشم ماست)، چرا که ناسیونالیسم ایرانی مشکلی با زبانها و فرهنگهای ایرانی ندارد. این ایدوئولوژی کهنه و منسوخ، اسمش هست شوونیسم پوچ و عوامانه فارس و برشش یارگیری از محافلی محدود و طبقاتی ماهیتاً کمتر انقلابی است. محدوده یارگیری اش میشود مثلاً آقای محسن کردی که بزرگترین طرح زندگی اش حمایت از حمله ناتو به ایران، آزادسازی! خوزستان و حمایت از تشکیل ارتشی ملی از ایرانیان برای آزادسازی بقیه ایران است (و باید از ایشان پرسید که مگر ناتو عاشق چشم و ابروی ماست که هم با پول مالیات مردمانش بمب و موشک نثار رژیم کند و هم ابتکار عمل را به دست اشخاص مستقل ایرانی بدهد؟!). محدوده یارگیری اش میشود جناب داریوش همایون و هم پالکیهای سلطنت طلبش که صراحتاً فرهنگ ایرانی را به یک هسته سخت (مسلماً به زبان و ادب فارسی و غیره) و یک پوسته دیگر که لابد باید مرتباً از طرف آن هسته سخت مورد مراقبت قرار گیرد، تقسیم میکنند. محدوده یارگیری اش میشود جبهه ملی و نهضت آزادی و بورژوازی و بخشی از خرده بورژوازی شهرهای فارس نشین. برشش میشود همین ضد تاکتیک پیش پا افتاده رژیم که خودش یک پا آریا پرست و کوروش گرا و شاهنامه خوان شده است. این که چند نفر در خیابانهای لس آنجلس پرچم شیر و خورشید را بلند کنند، اسمش مبارزه نیست. شما ببینید در مقابل این چند نفر چه نیروی عظیمی را از دست میدهید. این ایدوئولوژی نیروی انقلابی ملیتهای تحت ستم مضاعف را با میدان دادن به همین جهان بینی منسوخ به حاشیه میراند!. فراموش نکنیم که ناسیونالیسم ماهیتاً یک ایدوئولوژی بورژوایی است.

این خیلی طبیعی است که ناسیونالیسم قادر به ایجاد جبهه متحد مابین ملیتهای مختلف نگردد چرا که کارکرد آن چیز دیگریست. وقتی یک نفر به من بگوید که من هسته سخت و پاسدار این مرز و بوم هستم و باید مثل چوپان مراقب تو باشم، چه جور هم رأیی در این فضا و اتمسفر ممکن میشود؟. این چه جور سلاح برنده ایست جناب توکلی؟. به علاوه با منطق جناب توکلی، اگر ناسیونالیسم برای فارس مستحب است، برای ترک و عرب که باید واجب اندر واجب باشد!. چراکه ناسیونالیسم ترک و عرب ناسیونالیسم ملل محکوم است و اصولاً بایستی با آن مماشات بیشتری شود. مگر ناسیونالیسم شما چه چیزی را میخواهد به ارمغان بیاورد؟. زبان شما قدغن است که نیست. ادبیات شما تحت فشار است که نیست. اگر فرهنگ شما تحت فشار است، تخت جمشید شما را که شاه جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی را در آن برگذار کرد، مثل ارک علیشاه ما تخریب میکنند به جرم آنکه مثلاً مرحوم پیشه وری در آن سخنرانی کرده بود؟. اگر فرهنگ شما تحت فشار است، موسیقی شما هم با محدودیتهای موسیقی ما دست به گریبان است؟.

مثلاً در 24 ساعت چند دقیقه آواز فارسی از رادیو و تلویزیون پخش میشود و چند دقیقه موسیقی آذری و کردی و عربی و ترکمنی و بلو چی و غیره؟. آیا اینها سر جمع به اندازه یک دهم موسیقی فارسی (که به غلط به آن ایرانی میگویند) سهم دارند؟. آیا آن فشار اقتصادی که ما در مناطق ملی تحمل میکنیم، مردم مناطق فارس نشین هم تحمل میکنند؟. چند نفر کارگر فارس در کردستان و بلوچستان و آذربایجان مشغول به کارند و چند نفر کارگر بلوچ و ترک و کرد در مناطق فارس نشین؟. و اما بپردازیم به ناسیونالیستهای ملیتهای تحت ستم مضاعف. در این مورد من فکر میکنم که اینها صرفاً صورت مسأله را مطرح کرده اند ولیکن پیشنهادات آنان در راه حل مسأله عمدتاً تندروانه، غیر عملی و مغایر با واقعیتهای منطقه و جهان بوده است و هر جا که این ایدوئولوژی میدان دار شده، بعضاً عملکردی به شدت افراطی نیز داشته است (مثل همین تز کروموزومهای فاسد ملت فارس، برخی شعارهای مطروحه در تجمعات ملی و غیره). من خوب به خاطر دارم که در جریان تظاهرات اعتراضی امسال به بی تفاوتی رژیم نسبت خشک شدن دریاچه اورومیه، که مردم شعار آگاهانه "اورمو گؤلو جان وئریر-مجلس اونون قتلینه فرمان وئریر" (دریاچه اورمیه جان میدهد-مجلس به قتلش فرمان میدهد) را سر میدادند، همین آقای احمد اوبالی در کنار پخش شایعات بی معنی مثل "شهر در دست آذربایجانیهاست"، می گفت که: بله، تازه در بعضی محلات شعار میدهند "اورمو گؤلو جان وئریر - فارسلار اونون قتلینه فرمان وئریر!" (دریاچه اورمیه جان میدهد-فارسها به قتلش فرمان میدهند). همچنین ایشان و تلویزیون مطبوعشان شایعات بی اساسی راجه به درگیری بین نیروهای اعزامی از مناطق فارس نشین و کردهای حاکم بر اورمیه! پخش میکردند که بیشتر مایه تهوع بود. لذا حتی بدون در نظر گرفتن کارکرد تاریخی ناسیونالیسم، به تجربه برای بنده ثابت شده است که هیچ کدام از گروههای ناسیونالیست فارس یا غیر فارس قادر به پیشبرد یک مبارزه فراگیر در سطح ملی نیستند. و چون چنین قابلیتی ندارند، به ناچار چشم امید به قدرتهای بزرگ خارجی میدوزند تا برای آنان آزادی به ارمغان بیاورند.

از کارت دعوتهای جنابان کردی و میرفطروس بگیر، تا برس به چشم و ابرو انداختن ناسیونالیستهای خودمان که مثلاً قصد دارند مفهوم قدرتهای امپریالیستی را با چاشنی «جامعه جهانی» رقیق کنند. پس راه حل ما چیست و چگونه میتوانیم به هدف اصلی خود که رسیدن به یک جبهه واحد ضد دیکتاتوری و مبارزه در مقیاس سراسری است برسیم؟. از نظر من (که نظر و اکتشاف جدیدی هم نیست)، ما بایستی به دنبال تقویت آن ایدوئولوژی باشیم که حقوق همه ملیتها را به رسمیت بشناسد. دنبال تقویت آن ایدوئولوژی باشیم که از حقوق انقلابی ترین، مبارزترین و البته محرومترین طبقه اجتماع مدافعه کند. دنبال آن ایدوئولوژی باشیم که از حقوق زنان به صورت تاریخی دفاع کرده باشد. از نظر بنده، مسأله تقویت چپ در ایران امروز یک ترجیح و انتخاب نیست، بلکه یک ضرورت تاریخی است. از نظر من، یا ما در داخل ایران تشکیلات یا تشکلهای منسجم چپ خواهیم داشت، یا هر گونه تلاش برای ایجاد جبهه واحد مبارزه لزوماً با شکست مواجه خواهد شد. چرا که تشکلهایی با ماهیت ناسیونالیستی مثل قطبهای هم نام آهنربا مرتباً همدیگر را دفع میکنند (و باز فکر میکنم که کلیه تشکلهای غیر چپ ایران به درجاتی آلوده به ناسیونالیسم هستند). امروز برای ما (و بالاخص برای ملیت فارس) ناسیونالیسم ملی و غیر ملی لازم نیست. ناسیونالیسم ملی اسمش میشود میهن دوستی که آن هم دیگر ناسیونالیسم نیست. چرا که یک میهن دوست، همه جای میهنش را دوست میدارد و برایش هسته سخت و نرم معنی و مفهومی ندارد.

در نبود یک اوپوزوسیون قدرتمند و مطرح داخلی (که از نظر من فقط و فقط میتواند یک اوپوزوسیون متشکل از گروههای چپ باشد)، تنها گزینه باقی مانده تهاجم و اشغال خارجی و تسلط دوباره امپریالیسم بر این مملکت است. خوشبختانه به نظر میرسد که برخی تشکلهای ملی آذربایجان به ضرورت ایفای این رسالت تاریخی پی برده باشند. تحولات اخیر در جنبش فدرال دموکرات آذربایجان نشان میدهد که این تشکیلات دیگر صرفاً یک تشکل سیاسی نیست، بلکه در عین حال یک تشکل با گرایشات چپ است. این خیلی خوب است و بسیار تحول مفیدی بود که تشکیلات فدرال دموکرات این گرایش ایدوئولوژیک را برای خود برگزید و اعضای مستعفی با گرایشات ایدوئولوژیک غیر همسو نیز هم اکنون می توانند به تناسب گرایشات خود، تشکیلاتی جدید برای خود برگزینند. این تفکر که یک تشکیلات ملی میتواند ملغمه ای از افراد با گرایشات ایدوئولوژیک بعضاً متضاد باشد که صرفاً در حول محور توافق برای رفع ستم ملی گرد هم آمده اند، ناکارآمدی خود را عملاً در تشکیلات فدرال دموکرات آذربایجان نشان داد. هر چند که دور از تواضع کاری است، ولی این تحولی بود که من شخصاً چند ماه پیش و در جریان یکی دو تا از کامنتها پیش بینی کرده بودم (هر چند که احتمالاً کسی آن را به خاطر نمی آورد که ابداً هم اهمیتی ندارد).

در مورد گاماج نیز اولاً برخلاف ادعای این دوستان، روند تشکیل و انتخاب اعضای تشکیلات، آن گونه که ما از تلویزیون دیدیم، به هیچ وجه شبیه روند توصیف شده در اینجا نبود. در نشست آمستردام حدود 300 نفر از فعالین ملی آذربایجان شرکت داشتند. در جریان تبلیغات پیش از برگذاری نشست بروکسل که به تشکیل گاماج انجامید، تلاش بسیاری از طرف تلویزیون گوناز صورت گرفت که لااقل همان تعداد نفرات حضور یابند که البته نشست با حضور 40 - 50 نفر شروع شد و با حضور 20 - 30 نفر خاتمه پیدا کرد!. تشکیلات فدرال دموکرات روز دوم به کل جلسه را ترک کرد، همین طور چهره های شناخته شده ملی دیگر و در کل بی نظمی عجیبی بر نشست حاکم بود. یکی دیر می آمد، آن دیگری زود میرفت و در روز دوم که انتخابات انجام گرفت، بسیاری از خانمها و آقایان بیشتر به دنبال به موقع رسیدن به پروازهایشان بودند تا تعقیب این که بالاخره چه کسی انتخاب خواهد شد. در یک چنین جوی که کوچکترین تناسبی با فعالیت جدی سیاسی ندارد، تشکیلاتی به وجود آمد که حتی تا کنون موفق به راه اندازی یک وبلاگ برای خود نشده و اصولاً بر شخص من پوشیده است که این حضرات دقیقاً مشغول چه کاری هستند. این همه که آقایان ادعای مراجعه به فلان و بهمان نهاد بین المللی از فیفا گرفته تا سازمان ملل متحد میکنند، چه سودی از این مراجعات برای ملت آذربایجان حاصل شده و چه دستاوردی در پی داشته است؟. ادعاها با دستاوردها زمین تا آسمان فاصله دارد. ثانیاً من فکر نمیکنم که حتی همین تشکل غیر فعال نیز با جمع کردن افرادی این چنین متضاد به لحاظ جهان بینی قادر به ادامه راه خود باشد. آن تشکیلاتی که یکی از اعضای آن بگوید که فارسها دنبال خشکاندن دریاچه اورومیه هستند، صراحتاً ملتی را «باشدان خراب» (سبک مغز) خطاب کند، تکیه کلامش این باشد که ایران ویران خواهد شد و آن دیگری خود را فدرالیست و طرفدار حل مسأله ملی در چهارچوب ایران بنامد، شبیه چه چیزی خواهد بود؟. البته که شبیه گاماج!.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار
ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.