رفتن به محتوای اصلی

وجدان جوهر انسانیت، بی وجدانی جوهر رذالت - بخش دوم
04.09.2009 - 19:27

پیشگفتا ر:

قراربر این بود که بخش دوم این مقاله را با تحلیل و تفسیر و مقابله وجدان فردی و اجتماعی ویکتور هو گو ،انسان واراسته و آزادیخواه ضد استبدا د و نویسنده نامدارفرانسه را با وجدان فردی و اجتماعی آقای سید علی خامنه ای ، روحانی مستبد،و ضد آزادی و آزاد اندیشی ،و یکی از دشمنان قسم خورده روشنفکران ایران ، مقاله را به پایان برسانم. امٌا در این مدت ، سه مسئله پیش آمد ند ،که من صاحب این قلم را بر آن داشت،که اولأ مجبور به تفسیر بیشتر به مفهوم فلسفی وجدان و وجدان اجتماعی بشوم ، تا برای خواننده ایرانی این مفاهیم نسبتأ فلسفی و اختصاصی روشن تر بشود. ثانیأ اینکه ، بخشی از روحانیون کشور ، بعد از گذشت 30 سال حاکمیت مطلق نظام استبداد مذهبی در ایران ، امروز متوجه می شوند ،که چگونه ، نا آگاهانه ، حتی معصومانه ، به باور های بی پایه و بی مایه ، که هیچگونه سندیت تاریخی نداشته و ندارد ، یعنی استقرار جمهوی اسلامی ناب محمدی در مدینه ًفاضله آقای خمینی ، که در آن حتی خلخالی را به ظلم از پای یک زن یهودی هم کسی جرئت نخواهد کرد در آورد !!!پی بردند و دیدند که در این نظام نه تنها فرزندان معصوم و بی سلاح ملت را بازداشت می کنند ،و حتی در زندا ن های اسلام ناب محمدی ، به جان و ناموس آنها تجاوزنیز می کنند،و رهبر مستضعفان جهان ، حتی کک اش هم نمی گزد !

ثالثآ ، مدارک تاریخی مستند امروز در اختیار تحلیلگران مسائل سیاسی خاورمیانه قرار دارند ،که تبدیل دین اسلام ، به آلت سیا سی ، کاملأ طراحی شده ، بین آمریکا ، انگلیس ، عربستان سعودی و اسرائیل بوده است و تا امروز نیز ادامه دارد. در21 اوت سال 1969، گنبد مسجد الاقصی توسط یک یهودی بنام میکائیل روزان (Michael Rosen) که به ظاهر به نقصان عقلی مبتلا بود ، به آتش کشیده می شود.این عمل بعد از شکست اعراب از اسرائیل در جنگ 1967 طراحی شده بود ، در آن زمان اسرائیل منطقه فلسطینی نشین بیت المقدس را در اشغال خود داشت. در آن سالها ، مظهر ناسیونالیزم عرب ،و مبارزات ضد استعماری مسلمانان خاورمیانه ، عبدالناصر و مرکزیت آن شهر قاهره بود.ناسیونالیزم ، که در تمام مبارزات ضد استعماری بعد از جنگ دوم جهانی ، نوک پیکان حمله ، علیه استعمار بود ،و همه ملتها استعمار زده ، بدون کوچکترین تبعیض مذهبی ، جنسیتی علیه استعمارگران مبارزه می کردند، با تبدیل دین اسلام به آلت سیاسی ،این وحدت سیاسی و ملی تضعیف شد. و در این سالها اسلامیزم افراطی و وهابیت ، به ظاهر به عنوان« پاد زهر اید ئولوژی الحاد ی » علیه کمونیزم و سوسیالیزم وارد صحنه سیاست گردید.، و از این طریق ، کانون مبارزات ملت های مسلمان ، خصوصأ اعراب ، از مصر ، به عربستان سعودی ، منتقل شد ،در ضمن مناطق نفت خیز خاورمیانه از خطر ناسیونالیزم ساکنان منطقه ، که یک بار استعمار غرب مزه تلخ آنرا با نهضت ملی شدن نفت ایران به رهبری زنده یاد دکتر مصدق چشیده بودند ، در امان ماند. خانواده ابن سعود ، یکی از فاسد ترین خانواده های سلطنتی دنیا ، هم پیمان آمریکا ،انگلستان و قدرت های استعماری غرب « به کمک دولار های نفتی و راهنمائی های جناح های افراطی دست راستی سرمایه داری جهان ، به ظاهربه رهبرجهان اسلام تبدیل شد.» با این سیاست نه تنها نظام فاسد عربستان سعودی توانست از ضربات انتقادات روشنفکران عرب و مسلمان ، خود را نجات بدهد،بعلاوه ، این کشور ، با صرف ملیون ها دولار ، و ترجمه قران در ملیون ها نسخه در زبان های مختلف دنیا ، حتی در زبان های اقلیت های بومی در آفریقا ، آسیا ، و ارسال مبلغان دینی ،و تاسیس مساجد و مدارس دینی در نقاط مختلف عالم ، حتی در شهر های مهم اروپا و قاره آمریکا ، مستقیم و غیر مستقیم ، باعث تبلیغ خرافات در بین مسلمانان گردید.عملیات تروریستی - انتحاری یک عده از جوانان مسلمان در شهری های مهم اروپا ، باعث انزوای بیش از پیش روشنفکران واقعی مسلمانا ن در بطن جامعه اروپائی را بدنبال آوردو بخشی از روشنفکران اروپائی را که همیشه از مبارزات ملتهای دربند با تمام صداقت از آن دفاع می کردند ، با دیدن این نوع عملیات تروریستی و انتحاری یک مشت جوانان مسلمان فریب خورده ، دست از پشتیبانی از مبارزات ضد استعماری جهان سوم برداشتند.از برکت این سیاست اسلامیزم امروز هیچ ملتی ، هیچ قومی ذلیل تر از مسلمانا ن در جهان نمی توان پیدا کرد ، که با داشتن چنین منابع عظیم انسانی و طبیعی ،اکثریت این ملتها در فقر و بدبختی ، زیر نظام های فاسد و جانی ، همراه با جنگهای فرقه ای و مذهبی زندگی می کنند در عین حال ملیارد ها دولارهای نقتی کشور های تولید کننده نفت ، بوسیله شیوخ عرب ، به اقتصاد بیمار کشورهای چون آمریکا ، انگلیس ، حتی اسرائیل ، تزریق می شوند.

درراستای همین سیاست اسلامی کردن حتی محافل دانشگاهی و علمی بود که در سال 1345 مسجد دانشگاه تهران افتتاح شد. امروز این مسجد کانون عملیاتی و تبلیغاتی نظام اسلام ناب محمدی است ! در راستای همین سیاست بود ، که یک مشت «روشنفکران مذهبی » و «آخوند های روشنفکر!» با چپق فرنگی زیر لب (پیپ آقای سید علی خامنه ای )، سخن از ویکتور هوگو و بینوایان را پیش کشید ند، که آری ما روشنفکر و کتاب خوان هستیم! بدون آنکه واقعأ محتوی فکری و عقیدتی نویسنده را درک بکنند.یعلاوه عملأ نشان دادند ،که این حضرات دشمن قسم خورده کتاب و دانش و علم وروشنفکر هستند

لذا در این راستا لازم دیدم ، که تا اندازه ای ، برمفاهیم وجدان فردی و وجدان اجتماعی و زیربنای ساختاری آنها ، بیشتر مورد دقت قرار بدهم.

در بخش سوم ، حتمأ به :

«وجدان فردی و اجتماعی ویکتور هوگو در تقابل با وجدان فردی و اجتماعی آقای سید علی خامنه ای » خواهم پرداخت ، خصوصأ اینکه حضرت ایشان در نظر دارند ، علوم انسانی را اسلامی بکنند!*

بعد از آن ، به موضوع :آلت سیاسی کردن اسلام در طول این 40 سال گذشته ، با داده های تاریخی خواهیم پرداخت.

(بخش دوم)

تذ کر : بخش نظری (تئوریک ) این مقاله از آثار :

1- کارل مارکس .(Karl Marx- 1818-1883)

2- فردیناند سوسور زبان شناس (Ferdinand Saussure-1857-1913)

3- آلن فیلسوف (Alain –Emil-Auguste Chartier-1868-1951)

4- رنه برژه دکتر در ادبیات مدرن زبان فرانسه .عضو آکادمی لوزان. (René Berger-1915-2009) اقتباس شده است.

مقد مه در زبان فارسی و عربی ،وجدان را با کلمات چون : آگاهی - شناسائی – درون باطن - نفس – ضمیر- شعور- مترادف شناخته اند.معادل این کلمات در زبان فرانسه و انگلیسی : Conscience – است که منتها در زبان فرانسه با حرف تعریف:La Conscience – مونث نوشته می شود.ما در این مقاله که از منابع فرانسوی استفاده می کنیم ،از کلمه وجدان ،و یا آگاهی ، استفاده خواهیم کرد ، که هم بیشتر در زبان فارسی وحتی در زبانهای اقلیت های قومی ایرانی مورد استفاده قرار می گیرند و هم این که کلمه وجدان ، در بین ما ایرانیان یک بار اخلاقی نیز دارد.

الف - آگاهی ویا وجدان فردی و وجدان ااجتماعی از منظر کارل مارکس .

هزاران سال است که نظریه پردازان و اندیشه شناسان (ایده ئولوگ های ) جوامع طبقاتی ، روی ذات وسرچشمه آگاهی های انسان ، تحقیق و تفحص کرده اند.در یونان باستان فیلسوفانی چون افلاطون و ارسطو ، بر این باور بودند، که اندیشه و تفکرات ، مادر زادی هستند وبا اند یشیدن بروز می کنند .این برداشت ایده آلیستی توسط فلاسفه مسیحی چون توماس مقد س .(St Thomas Aquinas 1225-1274 ) از لحاظ فکری تعقیب و ادامه پیدا کرد و آنها بر این باور داشتند که خداوند سر چشمه تمام آگاهی ها و وجدان انسانی است. بعد ها با توسعه سیستم سرمایه داری برای اولین بار نطفه ابتدائی و اولیه اندیشه های ماتریالیستی توسط فلاسفه چون فرانسیس بیکن (Francis Bacon-1561-1626) و رونه د کارت (René Descartes-1596-1650) ظاهر شد.این فلاسفه بر این عقیده اند ،که تفکر و اند یشه در انسان نه مادر زادی است و نه از آسمان بر انسان الهام می شود، فکر واندیشه حاصل از وجودهستی و مادی انسان است.تنها یعد از قرن نوزدهم با توسعه گسترده نظام سرمایه داری است ،که ماتریالیسم بورژوا ، به اوج خود می رسد.

ماتریالیسم بورژوا ، با تکیه بر علوم طبیعی ، در اوج توسعه خود (1840-1870) تمام افکار خرافی را از جلو خود جارو می کند.دلیل مبرهن و اساسی ماتریالیسم بورژوا این بود که دنیای مادی مستقل از ما انسان ها وجود دارد،و رابطه ما انسان ها با این دنیای مادی ، سرچشمه آگاهی ما انسانها از جهان هستی است.هر چند که مارکس شناسان توانستند ادعا بکنند که ماتریالیسم تاریخی مارکس با ماتریالیسم بورژوازی مطابقت دارد، هیچ شکی نیست ،که مارکس مطالعات اش را در باره آگاهی از فرضیه جهان مادی موجود و مستقل از فرد ایکه سعی بر آن دارد که این جهان را بشناسد شروع می کند و بر آن جان می دهد.

مارکس در اثر معروف خود :خانوادهً مقٌدس (منظور خانواده اسطوره ای حضرت عیسی است ،که خود این کتاب نقدی است بر دین باوری) می گوید:(...) لازم به به تیز هوشی و باریک اندیشی خارق العاده نیست .موجود انسان شناخت و احساس اش را از دنیای محسوس کسب می کند.

با وجود این یک فرق بسیار عمیق بین ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم بورژوا زی وجود دارد . ماتریالیسم بورژوازی ، آگاهی را یک پدیدهً فردی ناشی از برخورد درک حسی و عوامل فیزیو لوژیک و متابولیک بر روان انسان ،و مجزا از محیط هستی و اجتماعی می داند.

مارکس موفق می شود نه تنها رمز آگاهی و شناحت را تفسیر و روشن بکند و نشان بدهد که آگاهی نه تنها ربطی به فیزیولوژی ندارد ، بلکه یک پدیده تاریخی واجتماعی است، که تغیر شناحت و آگاهی با تغیر عوامل دخالت کننده در موقعیت اجتماعی ، خصوصأ در موضع طبقاتی جامعه ، نقش آساسی دارد.نقطه حرکت ماتریالیسم مارکس از هستی ، البته نه هستی به معنی هستی فرد منزوی بورژوا ، بلکه هستی طبقاتی در یطن جامعه ،شروع می شود. و مارکس این نظریه را در مقد مه در اثر معروف خود : « سهمی بر نقد اقتصاد سیاسی » این چنین توضیح می دهد: (...)مجموعه روابط تولیدی ، اساس ساختار اقتصادی جامعه را تشکیل می دهد واین مجموعه ، پایه واقعی است ، که شکل مشخص وجدان اجتماعی ، یا آگاهی اجتماعی ، بر آن بنا شده است.این وجدان فردی انسان ها نیستند ، که هستی آنها را معین می کنند، درست برعکس ، هستی اجتماعی آنها است که وجدان و آگاهی آنها را را معین می کنند.

ب-باید اضافه کرد که ماتریالیسم مارکس ، دیالکتیک بود ، در صورتیکه ماتریالیسم بورژوا ، فرد جدا شده و منفعل ،و متاثر از احساسات را مورد توجه قرار می دهد و بر این باور دارد که این چنین انسان از طریق قوانین بیولوژیک به آگاهی می رسد.مارکس توضیح می داد که مادهً خام تجربه ، بطور فعال بوسیله فرد گیرنده تجربه و مکانیزم اند یشه فرد، شکل تازه می گیرد.خود اندیشه فرد، دارای ابعاد تاریخی است.چونکه برای ماتریالیسم ، از هیچ ،هیچ چیز عاید نمی شود.( برای سهولت درک ، در ریاضیات مجموع صفر ، صفر می شود) هزاران سال انسان افتادن سیب از درخت را به چشم می دید ، اما به علت و دلیل و قوانین افتادن سیب از درخت آگاه نبود.اگر نیوتن به قوانین مکانیک گالیله آشنا نبود ، نمی توانست دلیل افتادن سیب از درخت را بداند و حتی سرعت شتاب افتادن آن را محاسبه بکند. اندیشه هر انسان در هر فرهنگ اجتماعی ، نتیجه حرکت و رشد تاریخی آن فرهنگ است.این شکل دهی جدید از طرف فرد ، از واقعیت های قابل لمس است که تبدیل به آگاهی می شود،و آن آگاهی جدید نیز به نوبه خود یر تجربیات گذشته تاًثیر می گذارد.مارکس این اندیشه را در در :نقدی بر نظریه های فوئر باخ چنین می گوید: بزرگترین اشتباهات ماتریالیسم گذشته ، همچنین ماتریالیسم فوئر باخ ، در این است که : که دتیای واقعیت ها ، یا بصورت اشیاء و یا بصورت حدسی مورد توجه قرار گرفته اند، در صورتیکه این مقولات ناشی از نتایج عمل انسانی و تحولات تاریخی هستند و ربطی به موضوع باطنی و ذاتی ندارند.نقطه اوج اشتباه ماتریالیسم حدسی در آن است ، که دنیای مادی را نمی تواند نتیجه فعالیت عملی درک بکند،و بر این باور است ،که انسان ها بصورت مجزا ، جدا از هم ، منفرد ، بدون تاًثیر گذاری متقابل در جامعه انسانی زندگی می کنند.

ما می توانیم با آوردن مثالهای متعدد نشان بدهیم ، اما نتیجه سخن این است ،که در مکتب مارکسیسم وجدان اجتماعی ، یا آگاهی اجتماعی حاصل روند تاریخی واجتماعی آن جامعه است، که با تداخل عملی و تجربی ، آگاهی هائیکه قبلأ وجود داشتند، از طریق درک تجربی و عملی ، شکل تازه گرفته و پالایش شده اند.

اینکه بر این باور باشیم ، که وجدان یا آگاهی محصول مستقیم و خود کار تجربه افراد است ، این نظریه یک نظریه ، آمپریسم (تجربه گرائی ) بسیار ابتدائی بورژوازی است.

پ-آگاهی ویا وجدان فردی و وجدان اجتماعی از منظرزبان شناس معروف فردیناند سوسور.

تمام جوامع بشری متشکل از اعضای خود، مشترکأ صاحب بعضی عناصر اند ، که از طریق آنها ، اولأ می توانند تفاهم و شناخت متقابل و همچنین ارتباط با هم داشته باشند، ثانیأ همین عناصر موجود و مشترک در بطن جامعه ، مظهر هویت آن جامعه را تشکیل می دهند و این هویت ها آن جامعه را از جوامع دیگر مشخص می سازد.

در بین عناصر هویتی و اشتراکی یک جامعه ، زبان مشترک آن جامعه ، هویت برتر از سایر هویت ها است.در ضمن یک مجموعه ای متشکل از تفاهم های ارزشی و قرار دادی ، که بوسیله بدنه اجتماعی مورد قبول واقع شده اند ،فرد با قبول و پذیرش این تفاهم ها ی قراردادی عضوی از آن جامعه محسوب می شود.

بنا به عقیدهً فردیناند سوسور زبان شناس معروف سویس ، در بین عناصر مهم ، زبان مشترک ، بر سایر عناصر مشترک ، ارجحیت دارد . برای سوسور ، زبان در عین حال که یک محصول اجتماعی ناشی از ناطق بودن انسان و مجموعه قرارداد های لازم ،که بوسیله بدنه اجتماعی مورد قبول واقع شده اند ، این امکان را به فرد می دهد ، که با تسلط پیدا کردن به زبان مرسوم و رایج در جامعه ، با افراد آن جامعه ارتباط بر قرار بکند.بعد از تسلط فرد به زبان رایج در جامعه ایکه خود را عضوی از آن جامعه می داند، دومین مرحله یعنی قدرت سخنوری و بیان در زبان جامعه ایکه شخص خود را عضوی از آن جامعه می داند وارد عمل می شود.در واقع سخنوری و بیان ، چه نوشتاری و چه لفظی ، یک عمل ناشی از خواست فرد در جهت بیان و تفسیر عقلی شخص است ، که که فرد ناطق یا کاتب ، با استفاده از قواعد و علایم زبان ، اندیشه های خود را بیان می کند. ما در زبان فارسی این اصل را با این شعر بیان می کنیم.

گر نبودی در جهان امکان گفت ،

کی توانستی گل معنی شکفت ؟

در سطح جامعه ، قوانین زبان متشکل از علائمی هستند، که در زبان فرانسه :signifiant- یعنی نشان دهند ه –دلالت کننده ، وsignifié – یعنی نشان داده شده – مدلول .که زبان بوسیله این علائم یک ارتباط ثابت بین کلمه (چه نوشتاری و چه لفظی و محاوره ای ) با شئی مورد نظر ،و یا مفاهیم استعاری و مجازی (Métaphorique) ،طبق قراردادی که اعضای جامعه با هم بسته اند ، بین آنان یک ارتباط ثابت برقرار می کند.به عنوان مثال ، آب در طبعیت در زبان فارسی در مفهوم شئی در زبان لفظی ، با صدای آب ،و در زبان کتبی ، با حروف آ –و- ب نشان داده می شود.

سوسور به این نتیجه می رسد ، که بین زبان به عنوان وسیله انتقال و بیان به عنوان وسیله اندیشه (چه لفظی و جه کتبی ) یک وابستگی متقابل وجود دارد.او به این نتیجه می رسد ، که زبان دارای شکل های متعدد جسمی و روانی دارد،و در عین حال دارای زمینه های فردی و اجتماعی است، لذا نمی توان دو بعد انسانی و اجتماعی زبان را از هم جدا کرد.

وقتی که زبان شناس ، زبانی را مورد مطالعه قرار می دهد ، حتی زبان هائیکه مرده هستندو و امروز کسی در ارتباط محاوره ای از آنها استفاده نمی کند، زبان شناس آن زبان مورد مطالعه را از زبان محاوره ای جدا می کند و آن زبان مورد نظر را بر محور هم نوعی و هم شکلی و بر دلیل عملی و منطقی مورد استفاده قرار می دهد.

امٌا وقتی که زبان شناس پدیده زبان را در عمل ، یعنی وسیله ارتباط بین اعضای یک جامعه مورد مطالعه قرار می دهد ، در عین حال که در چهار چوب دستور و قواعد زبان مورد مطالعه را از دید و منطق دور نمی کند، در عین حال این زبان تبدیل به بیان ، به عنوان نیروی ارتباطی یک جامعه زنده مورد دقت قرار می گیرد.زبان شناس این زبان را از جنبه دینامیک و قدرت ارتباطی آن زبان و آن جامعه مورد مطالعه قرار می دهد.

هر مرحله ایکه سوسور در باره زبان مشخص کرده است با مجموعه سئوالات ما در باره آگاهی ، چه آگاهی فردی و چه آگاهی اجتماعی ، مورد توجه ما قرار می گیرند،و با هم مطابقت دارند.

باید به این اصل کاملأ توجه کرد ،که وجدان فردی و وجدان اجتماعی ، دو وجدان مشخص و جدا از هم نیستند، بلکه دارای دو نوع اثر گذاری انتزاعی(Abstrait) در دو سطح مختلف در جامعه را ، دارا می باشند، در عین حال این دو نوع اثر گذاری نیز متقابلأ و لاینقطع در وجدان فردی و وجدان اجتماعی اثر گذار و اثر پذیر هستند،هم چنانیکه هرکدام از این وجدان ها با فضای عمل کرد خود مطابقت دارند .وجدان در فضای اجتماعی مجبور به به رعایت قوانین حاکم در جامعه است، در حالیکه وجدان در فضای فردی از طریق فرد سخنور و یا نویسنده ، وسیله بیان اندیشه او است.

اما باید اضافه کرد ، که همان اندازه برای وجدان فردی و وجدان اجتماعی ، فضای فردی و فضای اجتماعی متقا بلأ بهم وابسته هستند، این وابستگی متقابل وجدان فردی و وجدان اجتماعی ، عوض اینکه در تقابل و در تضاد هم عمل بکنند، بر عکس در یک وحدت خلاقت ، نیروی جدیدی را در بطن جامعه ایجاد می کنند، که این نیرو در عین حال فرا فردی و فرا اجتماعی است.

برای روشن کردن مطلب دو مثال تاریخی از دو فرهنگ مختلف را اینجا می آوریم. فردریک هگل و کارل مارکس ، یا سید احمد کسروی ، و سید روح الله حمینی ، هر کدام از این چهار نفر در عین حال که ساخته و پرداخته جامعه ، فرهنگ و تاریخ وطن خود هستند، ولی هرکدام نیز صاحب آگاهی فردی خودهستند. اندیشه های هگل و مارکس بر گرفته از جامعه آلمانی (و جامعه انگلیسی در دوران مهاجرت مارکس به این کشور ) است . ولی هر کدام بر جامعه خود و دنیا تاثیر گذاشته اند . همچنانکه سید احمد کسروی و سید روح الله خمینی ولو اینکه هرکدام برخاسته از تاریخ و فرهنگ جامعه ایران هستند و هر دو سید و هردو آخوند زاده و هردو معمم بودند ، ولی شعور و آگاهی فردی واجتماعی این دو فرد ، از زمین تا آسمان فرق دارد .سید احمد کسروی با پی بردن به تبلیغات خرافی آخوند ها ، علنأ و رسمأ گفت : من این نان را نمی خورم ،و لباس آخوندی را ترک کرد، راه زندگی و کسب و کارش را عوض کرد و تا افشاء خرافات آخوندی پیش رفت و حتی جان اش را در این راه فدا کرد. سید روح الله خمینی راه تبلیع دین و مذهب و خرافات را تا نهایت پیش برد واز طرف یک عده به مقام امامت منتها امام سیزدهم وولی امر مسلمانان جهان هم رسید!

برعکس آن که سعی شده است ، که بر این باور باشیم ،که وجدان اجتماعی ، مجموعه وجدان فردی است ، در واقعیت امر این چنین نیست.وجدان فردی را باید در این ابعاد مورد توجه قرار داد که هرکدام از ما ، به عنوان یک فرد دارای ذهنیت مخصوص در ابعاد منحصر به فرد هستیم ، ولو اینکه از جنبه اجتماعی ، عضوی از جامعه نیز می باشیم. مثال سید احمد کسروی ، سید روح الله خمینی ، از جنبه ذهنیت ، هر کدام فرد منحصری بودند ولو اینکه به جامعه ایران تعلق داشتند.

این دو گانگی انسان از جنبه وجدان ، یا سطح آگاهی ، یکی آگاهی فردی و آن دیگری آگاهی اجتماعی ، بطور مدام در یک دیگر تاثیر متقابل دارند.ما چه بخواهیم چه نخواهیم ما در حین زمان در هرکدام از وجدان فردی و وجدان اجتماعی در گیر و دارای مسئولیت هستیم. این مسئولیت فردی با مرگ فرد به پایان می رسد، در صورتیکه وجدان اجتماعی به زندگی نقش آفرین خود نسبت به اعضای جامعه ادامه می دهد.وجدان فردی و وجدان اجتماعی ، مجموعإ یک میدان عمل تاثیر گذار متقابل را تشکیل می دهد، که در آن میدان ، فرد شخصیت فردی و اجتماعی خود را تکمیل کرده و در نهایت از دینا می رود .سید احمد کسروی و سید روح الله خمینی شخصیت فردی و اجتماعی شان را تکمیل کردند و از این دنیا رفتند.سید روح الله خمینی با صدرو یک فتوی ، در عرض دو ماه ،حکم قتل بیش از 5 هزار ایرانی را صادر کرد،و در نهایت ، سطح شعور وآگاهی فردی و اجتماعی خود را نشان داد و از این دنیا رفت،و برای ابدیت ننگ تاریخ را برای خود خرید.

در صورتیکه وجدان اجتماعی به عنوان فرهنگ و ارزش های اجتماعی ، به زندگی خود ادامه می دهد، بطوریکه بعضی از این فرهنگ ها ، چون فرهنگ چین ، ایران ، مصر و هندوستان ، قدمت چندین هزار ساله دارند.د ر این اختلاط دو گانه است ، که پدیده انسانی قرار می گیرد. در پدیده ً انسانی- اجتماعی از فرد فنا پذیر ،بعد تازه و جدان اجتماعی آفریده می شود که فنا ناپذیر است. بدیهی است ، که یک فرد موجودیت مادی و جسمی است و داراری هیکل واندام است که در طول زندگی اش خود را با آن جسم و هیکل معرفی می کند. در حالیکه جامعه بمانند انسان دارای شکل و و اندام نیست، ولو اینکه دراغلب زبان ها معمول است ا اصطلاحاتی چون بد نه جامعه ،اعضای دولت ،بکار برده می شود.

ت- آلن – ( Alain) فیلسوف فرانسه در اثر معروف حود :Vigiles de l’esprit –( نگهبانان عقل ) در رابطه با آگاهی ، می گوید :انسان دارای سه نوع آگاهی است .1-آگاهی غیر ارادی -2-آگاهی ناشی از خرد-3-آگاهی اخلاقی ، یا آگاهی معنوی ، که در زبان فارسی و عربی کلمه وجدان ، یا آگاهی ناشی از وجدان به مفهوم آگاهی معنوی آلن نزدیک تر است.از این نکته نظر ، یعنی آگاه بودن از درون خویشتن خویش (از شخصیت ذاتی خود) یعنی رسیدن به آن حد از آگاهی است ، که انسان بلاخره می فهمد که موجودی است صاحب آگاهی و صاحب وجدان و صاحب معنویت است. در این مرحله است که انسان صا حب عقل و شعور و صاحب آگاهی وجدان درونی خود می شود.این وجدان اخلاقی ، بمانند نگهبان ، رفتار فرد را نسبت به خود و جامعه ، حتی بدون ترس از قانون مجازات ، بلکه با تکیه بر وجدان و معنویت خود انسان او را اداره می کند و به کمال انسانیت می رساند.

آگاهی یا وجدان، تواًم با شناخت است .آیا این شناخت همان آگاهی از خود نیست؟ در ادبیات فارسی این مرحله از شناخت از خود را می توان در اثر معروف شیخ عطٌار در منطق الطیر یافت ، که گروهی از مرغان در جستجوی مرغ اسطوره ای سیمرغ پرواز می کنند ، و بعد از گذر از مراحل مختلف ، فقط سی مرغ به مرحله شناخت و آگاهی از خود می رسند.اصولأ هر فردی شخصأ در جایگاهی قرار دارد ،که خود را بهتر از دیگران می شناسد. وقتی که ما می گوئیم ، خودم را می شناسم ، یعنی اینکه از درون خود آگاه هستم. البته خود آگاهی همیشه جزئی و ناقص است.در حقیقت آنچه را که می توانیم به راحتی تائید بکنیم این است که ، که آگاهی از خود ، لازمه اش بیشتر شناخت از دنیائی است ،که ما را احاطه کرده است. کاری که متاسفانه هیچ دیکتاتوری در تاریخ به آن حد ، یعنی خود آگاهی ،وشناخت واقعیت های دنیائی که ما را احاطه می کند هرگز نمی رسد. (ادامه دارد)

پاریس 3 سپتامبر 2009 –

اقتباس بطور کامل و یا بطور اختصار ، با ذکر نام نویسنده و سایت ، کاملآ آزاد است.

*در رابطه با اسلامی کردن علوم انسانی توسط آیت الله خامنه ای ، به مقاله بسیار با ارزش سایه ی علی دشتی در سایت اطلاعات نت مراجعه بکنید.

دلیل وحشت سلطان علیشاه از علوم انسانی ,سایه ی علی دشتی

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.