رفتن به محتوای اصلی

تماشاچی واقعی «اعترافات» کیست؟
26.08.2009 - 16:27

روان‌کاوی به ما یاد می‌دهد که هر عملی و هر تمنایی برای دست‌یابی به عشق و تمنای « دیگری یا غیر» است. خواه این دیگری «معشوق یا رقیب» باشد که در روان‌کاوی به آن «دیگری کوچک» می‌گویند، خواه این دیگری « قانون، مذهب، فرهنگ» و غیره باشد که در روان‌کاوی به آن « دیگری بزرگ، غیر بزرگ» می‌گویند. تمنای فرد، تمنای دیگری یا غیر است. با این شناخت و نگرش، روان‌کاوی به ما یاد می‌دهد که چگونه هر انسان مرتب در ارتباط با دیگران است، به دیگران نیاز دارد و بر بستر یک فرهنگ یا دیسکورس عمل و رفتار می‌کند.

برای مثال وقتی ما یک رفتار و یا احساس خویش را ندامت یا تحسین می‌کنیم، این کار را بر اساس تمنا و نگاه «دیگری درون» خویش انجام می‌دهیم که به عنوان «ایده‌آل شخصی» یا «اخلاق شخصی» در روان ما حضور دارد و خواست‌ها قضاوت‌های ما، خواست‌ها و قضاوت‌های اوست. همان‌طور که وقتی ما رفتار یا اعمال «دیگران» را، چه از معشوق یا رقیب، چه از فرهنگ خویش یا فرهنگ غریبه، تحسین یا ندامت می‌کنیم، در این تحسین و ندامت در حال بیان خواست‌ها، تمناها، هراس‌ها، قضاوت‌ها یا پیشدواری‌های « دیگری بزرگ» خویش، یعنی فرهنگ و قانون، میراث خانوادگی و ملی خویش هستیم.

حال وقتی از این منظر روان‌کاوانه به «اعترافات تلویزیزونی و دادگاه‌های علنی» اخیر بنگریم، آنگاه براحتی می‌بینیم که این «اعترافات» دقیقا برای ایجاد جلب توجه و رضایت یک «تماشاچی» ایجاد شده است، اما این تماشاچی کیست؟. آیا این اعترافات تلویزیونی برای ارضای خواست و تمنای تماشاچیان واقعی یا مردم تولید شده است که نمادی از این «دیگری بزرگ» هستند و یا برای جلب توجه و ارضای خواست یک « رهبر واقعی یا خیالی» جبار یا مطلق‌خواه ایجاد شده است؟ آیا این «دادگا‌ه‌های نمایشی» برای ارضای خواست «قانون و تنبیه خاطیان از قانون» و ایجاد حس مسئولیت در برابر قانون مدنی ایجاد شده است، یا برای ارضای خواست و فرمان یک « روایت تمامیت‌خواه از اسلام و قانون» و مخالف « تحول»، برای تنبیه هر نگاه متفاوت در برابر نگاه این « ایدئولوژی و قانون جبار» و برای ایجاد لذت و تمتع پیروزی این نگاه جبار و هوادارانش بر مخالفینش ایجاد شده است؟

حتی با یک بررسی کوتاه و سریع روان‌کاوانه می‌توان به راحتی پی برد که سناریوی درونی و علنی این اعترافات و دادگاهها برای ارضای خواست و تمنای «تماشاچیان واقعی یا ملت» ایجاد نشده است، زیرا این اعترافات در آنها بیش از هرچیز احساساتی مثل هراس، انزجار و بی‌اعتمادی بیشتر به قانون و نظام را به وجود می‌آورد و به ویژه در میان نسل جوان و باهوش امروزی ایجادگر حس اعتراض و طنز و خنده بر علیه این « اعترافات» دروغین است. این اعترافات برای ارضای خواست و تمنای «قانون مدنی» نیز نمی‌تواند باشد، زیرا بر عموم مشخص است که این اعترافات به کمک وسایل غیر قانونی چون شکنجه و ارعاب ایجاد شده است و بیش از هر چیز باعث بی‌اعتمادی مردم و جامعه به «قانون» و باعث رشد میل «قانون‌گریزی» می‌شود زیرا در جامعه‌ای که قانون‌گذار خود به قانون تن نمی‌دهد، آنگاه چه انتظاری بایستی از مردم داشت.

پس این اعترافات برای کدام تماشاچی است؟ اینجاست که به تماشاچی واقعی یا خیالی/واقعی مهم این اعترافات پی می‌بریم که کسی به جز نگاه یک « آرمان تمامیت‌خواه و مخالف تحول»، چیزی به جز یک « پدر جبار خیالی و مطلق‌خواه» نیست. این نمایش «اعتراف‌گیری » می‌خواهد به تماشاچیش، یعنی به « رهبر و آرمان ( چه واقعی یا خیالی) تمامیت‌خواه» نشان دهد که برای حفظ او و حفظ قدرت و تمتع مطلق او توانسته است بر عناصر «ملحد، منتقد و متفاوت» چیره شود و آنها را به «توبه و تحول درونی» و اعتراف به شکوه رهبر و ایدئولوژی تمامیت‌خواه خویش وادارد؛ در درون آنها دخول کند و آنها را به « تصویری از خویش»، به سرباز و جانبازی دیگر از «پدر جبار و تمامیت‌خواه» و عضوی نو از رابطه تمامیت‌خواه « وحدت سنتی میان امت/رهبر» تبدیل سازد. ( برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به مقاله قبلی من و بخش در باب «اعتراف‌گیری» و شکنجه مراجعه کنید.(1)

طبیعی است که این « دیگری بزرگ و جباری» که در پای او و برای خواست او این اعترافات و تنبیه‌ پسران و دختران خاطی صورت می‌گیرد، تنها یک « تصویر و آرمان خیالی » نیست بلکه این تصویر، این « روایت مطلق‌خواه و تمامیت‌خواه» در ساختارهای استبدادی سیاسی و حقوقی، در حالات «فراقانونی» گروه‌ها و سازمان‌هایی مثل «لباس شخصی‌ها»، در بحث برتری مشروعیت «ولایت فقیه» بر «رای مردم»، در بحث التزام مطلق در برابر « رهبر» و سرکوب هر انتقاد به رهبر و غیره، نمادهای واقعی و حقیقی خویش را دارد. یا در این سناریوی تمامیت‌خواه نقش‌هایی مثل نقش رهبر، ابزار اجرایی خواست رهبری و غیره وجود دارد و این نقش‌ها توسط اشخاص واقعی اجرا می‌شوند. یا اجراکنندگان این اعمال و اعترافات، با کمک هم‌خوانی خویش با خواست «رهبر و آرمان مطلق‌گرا» و با تبدیل کردن خویش به «ابزار اجرایی» خواست‌های این پدر جبار، هم به لمس تمتع‌های بی‌مرز و مطلق خویش و نفی نیازهای انسانی و هراسهای انسانی خویش دست ‌می‌یابند، خود را جزیی از یک «آرمان و وحدت پرشکوه» احساس می‌کنند، هم دارای سودهای فراوان اقتصادی، مالی، حقوقی و غیره می‌شوند.

موضوع اما این است که برای شناخت دقیق سناریو و فانتسم نهفته در درون این «اعتراف‌گیری‌ها» بایستی نوع رابطه با «دیگری» در این سناریو را بشناسیم وگرنه به درک دقیق معضلات نائل نمی‌‌آییم. برای مثال اگر علت حرکات سرکوب‌گر کنونی فقط دفاع از قدرت سیاسی و اقتصادی خویش می‌بود، آنگاه حامیان این حرکت اینقدر باهوش بودند که بیینند «تغییر رئیس جمهور» نمی‌تواند تغییری واقعی و اصیل در کل نظام بوجود آورد و آنها می‌توانستند قدرت خویش را به گونه‌ای نو نیز حفظ و تداوم دهند و آنها قدرت‌های خویش را در مجلس و ساختارهای دیگر نظام داشتند.

اصولا جمهوری اسلامی با از دست دادن امکان «انتخابات» در واقع یک امکان بزرگ و مهم برای تقویت، بازسازی و نوسازی خویش و برای ایجاد یک آشتی ملی نو میان دولت و جامعه مدنی را از دست داد و علت از دست دادن این امکان در عدم شناخت این شانس نبود، زیرا نمی‌توان حامیان این سرکوب را به نداشتن خرد ابزاری یا حسابگری سنتی متهم کرد. در این زمینه آنها در واقع بسیار توانا هستند و می‌توانند حتی خرد ابزاری مدرن را با حسابگری سنتی، شیوه سرکوب سنتی را با شیوه‌های مدرن ( برای مثال ایجاد «اعترافات» در یک فاصله زمانی بسیار کوتاه مدت)، پوپولیسم مدرن را با «مظلوم‌نمایی» سنتی تلفیق کنند و قدرت آنها نیز از اینجا نشات می‌گیرد. ضعف آنها در درک و عدم استفاده از « خرد مدرن و پسامدرن»، در «سیاست مدرن و چند برنامه‌ای» است. خرد مدرنی که در واقع ناشی از تحول در رابطه با «غیر» است و بر اساس رشد هر چه بیشتر رابطه پارادکس علاقه/نقد با «غیر و دیگری» استحکام و گسترش می‌یابد.

همین‌گونه نیز علت بنیادین حرکت «اعتراف‌گیری» یک علت «ایدئولوژیک» و دفاع از اسلام نیست. زیرا چه آقای احمدی‌نژاد و یا دادستان دادگاه‌های کنونی، چه آقای خامنه‌ای و یا دیگر هواداران سرکوب نظر متفاوت، به خوبی می‌دانند که آقای موسوی، کروبی و همه متهمان کنونی به شیوه خویش در پی «حفظ نظام» هستند. آنها خواهان تحول در نظام هستند و به شیوه خویش و با تلفیق خویش، خواهان رشد هر چه بیشتر جامعه و دولت مدنی و یک «جمهوری اسلامی مدرن» هستند.

پس علت نهایی سرکوب یک علت ایدئولوژیک نیست. موضوع اینجا نیز نوع درک از «دیگری بزرگ»، نوع درک و رابطه با «دیگری بزرگ مثل با ایدئولوژی و اسلام» است که از یک طرف یک نگاه و گفتمان سرکوب‌گر و مخالف هر تحول می‌آفریند و خواهان حفظ رابطه مرید/مرادی و بر اساس رعب و وحشت با « اسلام و رهبر و قانون» است. یا تحول در نوع رابطه با « غیر»، با اسلام و ملت، از طرف دیگر نگاه‌های در حال رشد مدرنی می‌آفریند که خواهان روایات مدرن از اسلام و سنت و اخلاق هستند و از حقوق شهروندی، مدنی و نفی روابط مرید/مرادی سخن می‌گویند. ازین‌رو نیز یکایک آنها به شیوه خویش و بر اساس نوع رابطه خویش با دیگری، به متونی مثل «اسلام» و یا «امام خمینی» می‌نگرند و برای حفظ سناریو و خواست خویش به بیان تفسیر خویش از این متون می‌پردازند.

همانطور که یکایک شرکت‌کنندگان در این سناریوی سرکوب دردناک و فاجعه‌بار می‌دانند و به تجربه در دوران شاه دیده‌اند که هیچگاه سرکوب نهایی خواست‌ها و تمناهای مردم ممکن نیست و آنکه باد می‌کارد، طوفان درو می‌کند و با این‌حال باز به اجرای سرکوب معترضین و اجرای «دادگاه نمایشی» دست می‌زنند.

منطق متناقض نهفته در « سرکوب و سانسور»

برای درک منطق نهفته در این سرکوب و در نهایت برای شناخت بهترین راه چیرگی و عبور از سرکوب بایستی بنابراین ببینیم و لمس کنیم که چگونه این سرکوب و اعتراف‌گیری برای ارضای تمتع و خواست یک «دیگری بزرگ و جبار»، برای یک روایت بنیادگرایانه از اسلام و حکومت، برای حفظ «وحدت سنتی امت/رهبر» و برای حفظ تمتع این وحدت و رابطه سنتی صورت می‌گیرد. برای شناخت دقیق‌تر معضل نهفته در اعمالی چون سرکوب یا سانسور بایستی به سراغ روان‌کاوی و نقد ژیژک بر «پدیده سانسور» برویم.

سانسور برای چه کسی و به چه دلیل صورت می‌گیرد؟. خواست آگاهانه سانسور مثل سانسور صحنه‌های باصطلاح اروتیکی یا «مستهجن» فیلم، دفاع از تماشاچی است و گویی او برای تماشاچی این کار را انجام می‌دهد. اما به زبان ژیژک موضوع سانسور دقیقا توجه به خواست تماشاچی واقعی یا نمادین نیست بلکه موضوع سانسور توجه به خواست «دیگری بزرگ» یعنی به خواست اخلاق عمومی است و این معضل درونی سانسور است.

زیرا وقتی برای مثال در یک فیلم ایرانی، فیلم صحنه ورود مشترک یک زن و مرد را به یک اطاق نشان می‌‌دهد و دیگر هماغوشی یا آنچه را در اطاق خواب رخ می‌دهد نشان نمی‌دهد، آنگاه سانسور این لحظه اروتیکی برای دفاع از تماشاچی نیست،زیرا تماشاچی دقیقا حس می‌کند که در این لحظه در اطاق خواب اتفاقی رخ می‌دهد و بنابراین آنها شروع به سوت‌زدن می‌کنند. در واقع سانسور باعث می‌شود که اکنون توجه تماشاچی هر چه بیشتر به این لحظه و آنچه اتفاق می‌افتد جلب شود و هر کس بنا به فانتزی فردی خویش، بقیه صحنه را در ذهن خویش بازی می‌کند و می‌بیند. بنابراین سانسور عملا هیچ‌ ممانعت واقعی از دیدن صحنه‌‌های اروتیکی توسط تماشاچی نمی‌کند، بلکه او در واقع فقط می‌خواهد نگاه «اخلاق عمومی»، نگاه «دیگری بزرگ» این صحنه را نبیند و این «اخلاقی عمومی یا دیگری بزرگ» دچار عذاب وجدان یا عصبانیت اخلاقی نشود. «دیگری بزرگ» تماشاچی واقعی سانسور است و سانسور برای خواست این «تماشاچی خیالی یا نمادین» دست به عمل می‌زند که از هر «تماشاچی واقعی» حضورش برای سانسورچی واقعی‌تر و مهم‌تر است. به زبان ژیژک برای سانسور کاملا بی‌اهمیت است که آیا تماشاچیان فانتزی‌های کثیف دارند یا ندارند . مهم این است که «دیگری بزرگ، اخلاق» این فانتزی‌ها را نبیند.(2)

در سرکوب‌های اخیر، از موضوع تقلبات در انتخابات و شکنجه و تجاوزات به زندانیان تا «اعتراف گیری‌های اخیر» ، تلاش سرکوب‌گران در واقع حفظ نظام و جلوگیری از «اغتشاش‌گران قانون‌گریز» و یا دفاع از ملت در برابر ناامنی نیست بلکه هراس آنها این است که این تحولات باعث شکست وحدت سنتی و تمتع سنتی و مطلق‌گرایانه شود. آنها هراس دارند که این شکست رعب و وحشت عمومی و رشد شادی و آزادی و فردیت باعث رنجش و عصبانیت «دیگری بزرگ و پدر جبار و مطلق‌خواهی» گردد که در ذات تفکر بنیادگرانه نهفته است و همه سناریوی بنیادگرایانه و سنتی ، حتی «نظام تمامیت‌خواه و مطلق‌گرا» برای اجرای خواست و ارضای تمنای این «پدر خشمگین و مطلق‌طلب و بی‌مرز» ایجاد شده است که همه چیز را برای خودش می‌خواهد و همه کس و همه چیز باید تابع او و تابع نظر و نگاه او باشند و می‌خواهد سخنش، اخلاقش و راهش مطلق و تنها راه باشد.

اساس تلاش بنیادگرایان و سرکوب‌گرایان بر پایه این هراس استوار است که رشد این تحولات باعث رشد نگاه‌ها و چالش مدرن در جامعه و شکست اعتماد مطلق به مرجع تقلید گردد و در نهایت به شکست « وحدت سنتی و رابطه مرید/مرادی سنتی» منجر شود؛ هر چه بیشتر به جای « رابطه مطلق ولایت فقیه/ امت»، رابطه شهروندی و مدرن حاکم شود و «روایت مطلق‌گرایانه و اخلاق مطلق» شکست بخورد. زیرا شکست این رابطه و حالت به معنای شکست «تصویر بزرگ پدر و آرمان تمامیت‌خواه» و لمس ضعف و دروغ نهفته در درون این تصاویر باشکوه و مطلق است. این شکست به معنای لمس حالت تراژیک/کمیک نهفته در نگاه بنیادگرایانه و در تصویر رهبر مطلق و آرمان بی عیب است.بنیادگرایان می‌دانند که با رشد این شکست و با رشد نگاه مدرن، در واقع روایت مطلق آنها از «جمهوری اسلامی» شکست می‌خورد و این روایت مرتب قادر به تحول خواهد شد. آنها هراس دارند که با شکست این سناریوی سنتی مبتنی بر هراس و مطلقیت« ایمان و راه »، اکنون مردم مرتب بیشتر بخواهند و خواهان تحولات بیشتر در نظام باشند.

در نهایت آنها هراس از خالی شدن جای این «پدر مطلق» و لمس « غیبت خدا» و لمس هیچی نهفته در ذات زندگی دارند. زیرا هیچ روایتی روایت نهایی از اسلام یا زندگی و یا علم نیست و همیشه روایتی دیگر ممکن است. بنیادگرایان با تلاش برای سرکوب «دگراندیش» و با «شبیه‌سازی جبارانه» او با خویش، در واقع می‌خواهند مانع لمس « دگرگونی مداوم» زندگی و سیاست و جامعه شوند. آنها با آنکه می‌دانند سرکوب بی‌نتیجه است، اما درونا به این امید هستند که «پدر مطلق» آنها بتواند این‌بار، مثل خشایارشاه، بر دریای طوفان‌زده با شلاق بکوبد و این‌بار دریا آرام بگیرد. این فانتسم نهایی نگاه بنیادگراست که فکر می‌کند «اخلاق و ایمان مطلقش» او را از هر بلایی نجات می‌دهد و «مهدی موعودش» به موقع می‌رسد.

ازین‌رو هراس و خشم بنیادگرایان و سرکوب‌گران به « اسلام انقلابی موسوی و یا اصلاح‌طلبی کروبی» در واقع هراس و خشم به امکان «روایات نو و قابل تحول» از اسلام و شکست «|آرمان مطلق و تمامیت‌خواه خویش» است، اما هراس نهایی و عمیق آنها هراس از «هواداران جوان و مدرن» این کاندیداها است که با خویش اصولا نوعی جدید از رابطه و ارتباط با «غیر» به همراه می‌آورند، آن رابطه سنتی و تمامیت‌خواه و مبتنی بر هیچ‌انگاری خویش و بزرگ‌پنداری آرمان و دیگری را به سخره می‌کشند و کنار می‌زنند و خواهان شور و نشاط و بازیگوشی و خنده هستند.

هراس عمیق سرکوب‌گران که هنوز بشدت اسیر یک نگاه و رابطه ناموسی با « اخلاق و اسلام» هستند، از رشد اخلاق و حالات « این جماعت به اصطلاح سوسولی» است که با خویش هر رابطه تمامیت‌خواه و ناموسی را به زیر سوال می‌برند و مرتب «بیشتر» می‌خواهند و بیشتر انتقاد می‌کنند. حمله آنها به نظرات موسوی و کروبی و غیره به این دلیل است که به باور آنها این نظرات نسبتا مدرن و یا تحول یافته موسوی، کروبی و غیره باعث « دخول خزنده و خطرناک» عنصر مدرن و رابطه مدرن»، باعت شکست رابطه سنتی و گسترش این نسل جوان و خندان، باعث رشد «تسامح هابرماسی و نافرمانی مدنی» و شکست رابطه تمامیت‌خواه و بنیادگرایانه « امت/رهبر» می‌شود. ( همان‌طور که کیفرخواست دادستانی به زبان خویش این هراس را بیان می‌کند)

آنها از رشد این تحول فرهنگی و اخلاقی و از رشد این رابطه نوین با «غیر» در نهایت هراس دارند، زیرا رشد این رابطه به معنای شکست وحدت سنتی و به معنای رشد فردیت، دیالوگ، تفاوت فردی و رشد روایات فراوان از اسلام و مدرنیت است و این آن چیزی است که آنها بشدت از آن هراس دارند و خواهان سرکوب آن هستند. زیرا از متن «اسلام» نیز می‌توان مرتب روایات نو و مدرن آفرید، هرچند که هر متنی دارای محدودیت‌های مرزی و تفسیری خویش نیز هست.

جالب اینجاست که این تفکر عمدتا سنتی و بنیادگرا در واقع از طرف دیگر بسیار حساب‌گر است و به راحتی می‌تواند دست به اعمال ضد اخلاقی بزند، آنجا که به نفع خویش و روایتش باشد. برای مثال آمار دروغ بدهد و پوپولیستی عمل کنند. زیرا او در ارتباطش با دیگری، چه با اخلاق و ایمانش یا با وسوسه‌هایش، دچار یک حالت افراطی و بی‌مرزی است. ازینرو این تفکر سنتی می‌تواند و گاه در زمان‌هایی برای دست‌یابی به خواست خویش به « مراحلی از این تسامح و چالش» تن می‌دهد و از حرکات جوانان پشتیبانی می‌کند، همانطور که به « مناظرات تلویزیونی» تن می‌دهد. اینجا این عمل، یک حرکت حسابگرانه در خدمت خواست تمامیت‌خواه است، یا تلفیقی از رشد حالات مدرن و حسابگری سنتی در دولت و جامعه است. اما وقتی که حساب‌ها غلط از کار در می‌آید، یا وقتی با رشد مناظرات هراس های سنتی و درونی شدت می‌یابند، آنگاه خشم و هراس این نگاه بنیادگرا بالا می‌زند. ازین‌رو این نگاه سرکوب‌گری که اکنون دچار عصبیت و هراس شدید شده است، می‌خواهد قدرتش را نشان دهد و دشمن را تحقیر کند . تا هم « پدر جبار و آرمان مطلق‌گرا » از آنها خشنود باشد، تا خود نیز به تمتع و لذت مطلق‌خواهی دست یابند و احساس قدرت کنند و هم منافع اقتصادی و سیاسی خویش را حفظ کنند. ازین‌رو حرکتشان شتاب‌زده و عصبی است، پس آنها می‌خواهند، برای انجام خواست خویش و «دیگری بزرگ»، اکنون آقای احمدی‌نژاد در همان بار اول انتخابات را ببرد، با بالاترین رای ببرد و مخالفانش مثل کروبی بایستی کمترین رای را بیاورند. اینجا حتی خرد سنتی و ابزاری دیگر عمل نمی‌کند تا لااقل به شیوه‌ای تقلب کنند که کمترین اعتراض را بدنبال داشته باشد، زیرا اکنون «دیگری بزرگ»، آرمان و پدر تمامیت‌خواه خشمگین و عصبانی است و هراس از تحول شدت یافته است، پس برای بیان خشم او و ایجاد نظم و خواست سنتی بایستی عنصر متفاوت تحقیر و کوچک شود.

اینجاست که هر چه بیشتر سناریو « اعتراف‌گیری» و سناریوی «شکنجه و تجاوز به زندانیان» رشد می‌کند تا در برابر نگاه خشمگین و عصبانی این « آرمان و پدر تمامیت‌خواه» هر عنصر متفاوت و معترض تنبیه و داغان شود و خواست «پدر تمامیت‌خواه» جامعه عمل بپوشد و وحدت سنتی و بازی سنتی مرید/مرادی پیروز شود. اینجاست که « پدر تمامیت‌خواه» بر خلاف «پدر سمبولیک» که باعث رشد فردیت و قانون مدرن است، باعث رشد سرکوب می‌شود و حامیانش به «ابزار اجرای سرکوب فردیت و تحول » و « اجراکنندگان کستراسیون رئال یا واقعی فردیت» تبدیل می‌شوند. اینجا اکنون در پای این « نگاه ناموسی و تمامیت‌خواه» هر « جوان مدرن یا باصطلاح سوسول» باید به بدترین شکلی تنبیه و یا مورد تحقیر و تجاوز جنسی قرار گیرد، تا این «پدر ناموسی و تمامیت‌خواه» از این تنبیه لذت ببرد و نگاهش به ماموران اجرایی خویش مهربان شود. ( در این باب به مقاله قبلی و بخش در باب «تجاوزات» مراجعه کنید. 1)

همین فانتسم « تمامیت‌خواهانه» و تلاش برای اجرای خواست « پدر جبار و تمامیت‌خواه»، در نهایت سناریو و محتوای درونی شکایت‌‌نامه دادستان بر علیه متهمین و معترضین را تشکیل می‌دهد (3). ازین‌رو این شکایت نامه از وجود یک «وحدت باشکوه» در قبل و در دوران انتخابات سخن می‌گوید و اینکه چگونه این متهمین، خواسته و یا ناخواسته، دقیقا قصد داغان کردن « این شکوه و قدرت» را داشتند و به رابطه سنتی امت/ولایت ضربه زده‌اند. چگونه آنها در نهایت اجراگر طرح « توطئه خارجیانی» بودند که با مباحثی چون «حقوق بشر» و غیره قصد «توطئه و انقلاب مخملی» داشتند و تحت تاثیر نظرات «هابرماس» و دیگران بودند.

از «سوژه عبارت» به «سوژه اشارت»

اجراکنندگان این سناریوی تمامیت‌خواه در واقع در خویش، مثل همه بخش های دیگر جامعه، دارای بخش‌های بالغانه یا سمبولیک، نارسیستی و نیز تمامیت‌خواه هستند، اما از آنجا که عنصر اصلی نگرششان اسیر نگاه تمامیت‌خواه در ارتباط با «دیگری و غیر» است ، از آنرو به این رابطه و تبدیل خویش به اجراکننده سناریوی تمامیت خواهانه تن می‌دهند. اما این بدان معنا نیست که آنها یک ذات مطلق و تمامیت‌خواه دارند. زیرا سوژه یا دیگری یک ذات مطلق ندارد و مرتب امکان تحول دارد. ازین‌رو نیز امروز می‌بینیم که برای مثال آقای احمدی‌نژاد برای نشان دادن تحول در خویش و برای پاسخگویی به خواست تغییر مردم، دست به یک سنت‌شکنی می‌زند و سه زن را در کابینه خویش وارد می‌کند. حتی اگر این کار علتش یک حساب‌گری سنتی باشد، باز نیز حکایت از جدل قدرت میان گفتمان‌های مختلف در دولت و جامعه می‌کند. همانطور که وقتی که آقای خامنه‌ای با طرفداری از احمدی‌نژاد به حالت « پدر مطلق‌گرا و جانبدار» تبدیل می‌شود ، در واقع او می‌خواهد به نقش «رهبر» عمل کند و مطمئنا از خویش سوال می‌کند که یک «رهبر واقعی» یا آقای خمینی در این لحظه چگونه عمل می‌کرده است. در این حرکت و انتخاب آقای خامنه‌ای نشان می‌دهد که رابطه‌اش با «دیگری» و با تصویر «رهبر» یک رابطه تمامیت‌خواه بوده است. ازین‌رو در این لحظه او به یک «سلطان و حاکم مطلق» تبدیل می‌شود و «بی‌طرفی پدر سمبولیک» را می‌شکند که نماینده قانون است. به این دلیل نیز مردم از او خشمگین می‌شوند و نقش او را به عنوان «رهبر» زیر سوال می‌برند. همان‌طور که نیروهای بنیادگرا او را با این انتخاب به سان تبلوری از «پدر مطلق و رهبر مطلق» می‌بینند و برای او حاضر به سرکوب مخالفین هستند.

بنابراین اگر دقیق بنگریم، در واقع سوژه یک «قائم بالذات» نیست بلکه همانطور که لکان و روانکاوی لکان نشان می‌دهد، او یک «سوژه منقسم» است. سوژه در واقع یک «فاعل عبارت» و یک «فاعل اشارت» است. این بدان معناست که وقتی برای مثال آقای خامنه‌ای می‌گوید: من رهبر هستم، او به عنوان « فاعل عبارت» بیان‌کننده این عبارت است، اما به عنوان «فاعل اشارت» این در واقع جمله و معنای نهفته در تصویر و کلمه «رهبر» است که به او می‌گوید به خویش به عنوان رهبر چگونه بنگرد و چگونه به عنوان رهبر عمل کند و اگر بر خلاف این معنی عمل کند، او را مورد انتقاد درونی قرار می‌دهد.

در جامعه‌ای که رابطه بالغانه و سمبولیک با «غیر»، با پدر یا رهبر و با آرمان رشد نکرده است، آنگاه تصویر «دیگری و غیر» یک تصویر تمامیت‌خواه یا نارسیستی است و این تصویر از انسان و سوژه می‌خواهد که برای حفظ خویش به خواست مطلق این « دیگری بزرگ» چون اخلاق و مذهب تن دهد و از آن اطاعت کند. اینگونه است که در چنین جامعه‌ای با این تصویر تمامیت‌خواه و مطلق «دیگری بزرگ»، آنگاه فردیت و تحولات در معانی « دیگری بزرگ» رشد نمی‌کند و جامعه اسیر یکسری تصاویر و معانی مطلق می‌ماند و همه نمادهای این «دیگری بزرگ» مثل اخلاق، مذهب، قانون دچار حالات مطلق‌خواهانه و استبدادی می‌شوند.

مشکل عمیق چنین جامعه یا سیستم تمامیت‌خواهی را می‌توان در برخورد با معترضین خویش مشاهده کرد. زیرا اکنون این «دیگری بزرگ»، این اخلاق و آرمان تمامیت‌خواه، از معترضین خویش می‌خواهد که در نام رهبر و یا آرمان و مذهب خویش، از فردیت خویش بگذرند و به خویش خیانت کنند و تابع نظر جمع و یا رهبر شوند. اینجاست که فاجعه‌ای مثل اعترافات معترضین و از جمله « اعترافات سعید حجاریان.4»، ابطحی و دیگران رخ می‌دهد. این فاجعه به شکل مشابه در همه سیستم‌های تمامیت‌خواه مانند سیستم استالینی و غیره رخ داده است.

حالت این فاجعه به این شکل است که «دیگری بزرگ»، اخلاق و آرمان تمامیت‌خواه از فرد معترض می‌طلبد که اگر واقعا مسلمان یا کمونیست است، برای حفظ نظام و برای حفظ «آبروی مذهب یا ایدئولوژی»، برای شکست «توطئه دشمنان خارجی و داخلی نظام» بیان کند که دروغگو و خائن به مذهب یا به کمونیست است و به توطئه علیه نظام کمک کرده است. یا به کمک شکنجه و فشار روانی این حالت و اعتراف و توبه‌گیری را به وجود می‌آورد.

این منطق فاجعه‌بار است که سبب می‌شود ما برای مثال با اعتراف‌نامه «سعید حجاریان» و تناقض درونی آن روبرو شویم . سعید حجاریان در این اعتراف‌نامه به عنوان «فاعل عبارت و نویسنده اعتراف‌نامه» در واقع تن به « اشارت» نظام و سیستم تمامیت‌خواه می‌دهد، چه با زور چه با تلقین فرق نمی‌کند، و برای حفظ سیستم و رابطه تمامیت‌خواه، برای حفظ شکوه دروغین این رابطه جبار، به نفی خویش و به نفی فردیت خویش می‌پردازد. او مجبور می‌شود، به زبان ژیژک که به مثالی مشابه در دوران استالین اشاره می‌کند (6)، برای اینکه در عرصه «فاعل اشارت» نشان دهد که مسلمان خوبی است و به حرف «اخلاق و مذهب مسلط یا دیگری بزرگ» عمل می‌کند، بایستی در عرصه «فاعل عبارت»، به عنوان سعید حجاریان نویسنده و متخصص اعتراف کند که به اسلام و اخلاق خیانت کرده است، توبه کند و به جدال با تئوری « سلطانی ماکس وبر» بپردازد. او باید برای نشان دادن مسلمانی و وفادار بودن خویش، برای حفظ نظام و وحدت سنتی و در راستای سناریوی دادستان، به شرکت آگاهانه و ناآگاهانه خویش در «توطئه خزنده و جهانی» بر علیه دولت و نظام اعتراف می‌کند و از دولت می‌طلبد که به ویژه به خطرات «نظرات مدرن و علمی و تهاجم فرهنگی و علمی» بر علیه نظام در دانشگا‌ه‌ها توجه داشته باشد. او به عنوان یک استاد و تحصیل‌کرده، در واقع خویش را نمادی از این تهاجم فرهنگی خطاب می‌کند و بدین‌وسیله برای نشان دادن پیوند هویتی خویش با «اخلاق و سنت» به نفی فردیت خویش می‌پردازد..

تغییر «دیگری بزرگ» یا تماشاچی، راه تحول قانونی، فرهنگی و مدرن

بنابراین راه تحول و رشد جامعه و فرهنگ ما، راه چیرگی بر حالات فاجعه‌باری مثل «اعترافات»، تغییر «تماشاچی»، تغییر تصویر و روایت ما از «دیگری بزرگ» به وسیله عبور از رابطه تمامیت‌خواهانه یا نارسیستی با «دیگری» است. زیرا با عبور از تصویر تمامیت‌خواه و مطلق‌خواه « پدر جبار» به سوی تصویر « دیگری بزرگ سمبولیک و قابل تحول»، ما به ناچار هر چه بیشتر به « فردیت قابل تحول خویش و به قانون قابل تحول» دست می‌یابیم. زیرا همانطور که در مقاله « قانون‌گریزی.5» تشریح کردم، میان فرد و دیگری و تمناهای فرد و دیگری پیوند تنگاتنگ و دیالکتیکی است. همانطور که فرد، قانون و تمنای مدرن و مرزدار با یکدیگر پیوند تنگاتنگ با یکدیگر دارند. همانطور که با رشد فردیت و قانون سمبولیک، با رشد چالش و دیالوگ مدرن، با رشد طنز و حقوق شهروندی، به ناچار تصویر « پدر جبار و تمامیت‌خواه» می‌شکند و هر چه بیشتر جای خویش را به «پدر سمبولیک (نمادین) و قابل تحول، به قانون قابل تحول، به نظرات قابل تحول» می‌دهد. زیرا «دیگری» همیشه در خویش « دیگرگونه» است و مرتب تحول می‌یابد.

تحول گفتمانی، مدرن و عمیق ایرانی از طریق تحول در روایت و تصویر این «دیگری بزرگ» و تماشاچی اصلی صورت می‌گیرد. این تغییر روایت از طریق رشد ارتباط سمبولیک همراه با علاقه/ نقد با «دیگری» و شکست رابطه مرید/مرادی، با عبور از نفی فیزیکی و روانی دگراندیش برای آرمان مطلق خویش و رشد رواداری مدرن و چالش مدرن صورت می‌گیرد. این تحول عمیق در ایران در حال رشد است،همانطور که در مقالات قبلی به نمادها و حالات این تحول گفتمانی اشاره کردم.

رشد این تحول گفتمانی اصولا باعث شده است که در کنار «تماشاچی اصلی و مطلق‌خواه» این اعترافات، ما شاهد رشد «دیگری بزرگ» نو و مدرنی باشیم که اکنون به عنوان «تماشاچی مدنی»، به عنوان «اجزای ملت یا دیگری بزرگ نو» در حال بیان نظر و خواست خویش در باب این اعترافات و حوادث هستند. این «نسل نو و سمبولیک» اکنون هر چه بیشتر با انواع اعتراضات مدنی و مدرن، با کمک طنز و خنده مدرن، شروع به شکاندن رابطه و روایت کهن از «دیگری» و ایجاد روایت مدرن خویش از « دیگری قابل تحول و قادر به دیالوگ» می‌کند. همانطور که این نگاه نو خواهان جایگزینی « ملت و رای او به سان دیگری بزرگ و اصلی» به جای « ولی فقیه» در قانون اساسی است و این به معنای یک تحول عمیق و ساختاری در رابطه با «دیگری» و در خدمت ایجاد یک رابطه مدرن و مدنی است.

این ملت نو، این تماشاچی نو با خلق طنز، چالش و دیالوگ مدرن، با کمک شکاندن سناریو و فانتسم تمامیت‌خواهانه این اعترافات به کمک « اعترافات خندان همگانی» و اعتراضات مدنی و قانونی، با رشد بحث ضرورت تحول در قانون اساسی و در دولت، هر چه بیشتر به رشد تحول در روایت و نگاه به این «دیگری بزرگ» کمک می‌کند؛ به گذار از رابطه «پدرجبار و کودک طغیان‌گر یا هراسان» به سوی رابطه بالغانه و برابر و همراه با علاقه/نقد با دیگری، خواه با پدر یا مادر، خواه با استاد یا رهبر، خواه با قانون یا دولت، کمک می‌رساند. این راهی است که در مسیر آن و به کمک یک تحول چندجانبه سیاسی/حقوقی/فرهنگی و فردی هر چه بیشتر جامعه مدنی و دولت مدرن ما بر روایت کهن و مطلق از اسلام، سنت، بر حالات و ساختارهای استبدادی چیره می‌شود و هر چه بیشتر به دولت و ملت نوین و مدرن، به قانون قابل تحول، فرد قابل تحول، به تمنای قابل تحول و دیالوگ مدرن دست می‌یابد.

این تحولی است که نیروی سکولار و جنبش سبز ما، اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور ما هر چه بیشتر بایستی بدان تن دهند تا قدرت‌های مدرن خویش و توانایی مقابله چندجانبه با نگاه سرکوب‌گر را رشد و گسترش دهند و دیگربار اسیر بازی‌های کهن «جنگ خیر/شری و ناموسی»، بازی «پدرکشی و هوراکشیدن برای یک شاه و رهبر تمامیت‌خواه نو» نشوند و به جای وحدت سنتی به یک «وحدت در کثرت مدرن و قابل تحول» دست یابند. این راهی است که در نهایت دولت و مجلس نیز باید به شیوه خویش پیشه کند تا مانع تبدیل بحران به «انفجار خشم و کینه» شود و خود را نوسازی کند.

زیرا ما با نوع نگاهمان به دیگری، در واقع خودمان و حالت خودمان را می‌سازیم و برای رشد قدرت مدرن خویش بایستی به آن واقف باشیم که مخالف سیاسی خویش را به «دشمن ناموسی» تبدیل نکنیم و در او امکان تحول مداوم را ببینیم و بخواهیم وگرنه با دیدن او به سان « شر مطلق» ما خویش را به ناچار به «خیر مطلق» و به تکرار بازی سنتی و تمامیت‌خواه جنگ خیرو شری دچار می‌سازیم.

برای درک بهتر این رابطه متقابل میان فرد و دیگری، و پیوند میان تحول فردی و تحول دیگری و جمعی، میان جامعه مدنی و دولت، این مقاله را با طنزی روانکاوانه به پایان می‌برم.

می‌گویند یک بیمار روانی خیال می‌کرد که او یک دانه گندم است و مرغها و خروسها میخواهند او را بخورند. او مدت شش ماه در بیمارستان روانی بستری می‌شود و به کمک روان‌کاوان باور می‌کند که او دانه گندم نیست و یک انسان است. چند ساعت پس از خروج از بیمارستان، ناگهان او هراسان و ترسان برمی‌گردد و به روانکاو متعجبش می‌گوید: داشتم در خیابان خوشحال قدم می‌زدم و از سلامتم لذت می‌بردم که ناگهان آن سوی خیابان یک خروس دیدم و یکدفعه یادم آمد که من پی برده‌ام که یک انسانم و گندم نیستم، اما آیا خروس هم پی برده است که من گندم نیستم؟ و اینجا بود که دوباره دچار هراس شدم و برگشتم.

اشتباه این روان‌کاو و در نهایت اشتباه نهایی و عمیق نگاه کلاسیک مدرن ( و هم چنین نگاه دیکتاتورمنشانه و تمامیت‌خواه) این است که متوجه پیوند عمیق میان نیاز و حالت انسان با «دیگری» نیست. برای تحول عمیق در خویش و جامعه خویش بایستی به نگاهی نو به «دیگری» و تصویری نو از دیگری دست یافت و اینگونه باعث ایجاد یک سناریوی جدید از رابطه و ارتباط میان فرد، جامعه، قانون، نظر متفاوت و در نهایت یک رابطه نو، خندان و نقادانه با «دیگری بزرگ یا کوچک» شد. تا زمانی که حتی رقیب تنها به عنوان یک «دیکتاتور محض» نگریسته شود و تناقضات درونی او، یا چندلایگی و چندگفتمانی درون همه اقشار جامعه و دولت دیده نشود، آنگاه با این نگاه به ناچار نیروی اپوزیسیون خویش را به « دشمن دیکتاتور و فدایی خلق» تبدیل می‌کند و شکلی جدید از این بازی قدیمی را می‌آفریند.

باری موضوع نهایی ایجاد این سناریوی جدید است و راه دست‌یابی به این سناریوی جدید، تحول در نوع رابطه با «دیگری»، تحول در تصویر و حالت «دیگری»، در تماشاچی، در قانون، در روابط میان خویش و دیگری و در نهایت در خویش است که همان دیگری است. ( برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به بخش نهایی مقاله قبلی من در باب چگونگی برخورد با گفتمان سرکوب‌گر و نقد کوتاه من بر مقاله آقای نیکفر به نام « هابرماس و شطرنج‌بازی با گوریل» مراجعه کنید.)

ادبیات:

1/ http://sateer.de/2009/08/blog-post_16.html

2- Zizek: Körperlose Organe.S.214

3/ http://www.fararu.com/vdcd5n0x.yt0jj6a22y.html

4/ http://news.gooya.com/politics/archives/2009/08/0…

5/ http://zamaaneh.com/idea/2009/07/post_529.html

6- Zizek: Liebe Dein Symptom wie Dich selbst. S. 53

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.