رفتن به محتوای اصلی

«بدون رابطه نمیتوانم زندگی کنم» - دیدار با غلامحسین ساعدی
گوهرمراد ، آن جان جاودانه
24.11.2014 - 20:17
 
 

Missing media item.

 
« من اصلاً با همه رابطه دارم و بدون رابطه نمیتوانم زندکی بکنم.
غلامحسین ساعدی (گوهرمراد)
منبع: مصاحبه با ضیاء صدقی . آوریل 1984. پاریس.
 
او برای ما دوست صمد و خود صمدی دیگر بود.  ما عاشقانه او رادوست داشتیم.
مأموران امنیتی زمان بارها در بازجوییها خواسته بودند چیزی از ما علیه ساعدی بشنوند ولی موفق نشده بودند.
مگر ممکن بود آدم کسی را که آنهمه صادقانه و از ته دل دوست داشت به خطر بیندازد؟
این برای نوجوانان دوستار او براستی یک " تابو" بود. یک تابوی زیبای اخلاقی.
**
«بدون رابطه نمیتوانم زندگی کنم.»
 
«من آذربایجانی ترک زبان، مجبورم به فارسی بنویسم،زبان من قدغن بوده و دراین سن و سال خود را بی هویت احساس میکنم.مسأله اصلی جنگ و جدال مبارزه با حکومت مرکزی درواقع مبارزه با تسلط و استبداد و بهره کشی و حق کشی است.مبارزه برای کسب هویت است...»
 
«...حقوق را خود هر ملیتی تعیین میکند و به گدایی نمی نشیند که چیزی کف دستش بگذارند. تازه اگر تهمت سیاه اندیشی و بدبینی نزنید، باید گفت عمر دنیا نه،که عمر بشریت،به اندازه عمر بنده و شما که نیست، دُم دنیا دراز است. چه بساکشورهایی که بوده اند و الان نیستند. اما زمین ها هستند، مردمان هستند...[اینجا سه نقطه از متن نقل شده. معلوم نیست ساعدی چه گفته . این سه نقطه بوی سانسور میدهد. آ.ائلیار]»
منبع: گفت و شنودی با دکتر غلامحسین ساعدی در زمستان 1361 در پاریس توسط «ایرانشهر» منشره در واشنگتن.
 
در تابستان گرم سال 1351، مرداد ماه، با عشق به دیدار نویسنده محبوبمان غلامحسین ساعدی (گوهرمراد)، با دوستی از شهرستان به تهران رفتیم.
قرار دیدار را تلفنی در کلنیک پزشکی برادرش گذاشتیم. به بعد از ظهر. ما پیش از او رسیدیم. و او چند دقیقه بعد وارد شد.
جوان و خوش تیپ و سرزنده و قبراق، باسبیلهای پرپشت و کیف سامسونتی به دست.
در اولین بر خورد آن احساس غریبگی، که مدتی بود در تهران گربانمان را گرفته بود، فراموشمان شد. بعد از احوالپرسی ما را به اتاقی راهنمایی کرد و دور هم نشستیم.
 
«ساعدی» بدون اینکه خود بداند همیشه دوست و همراه ما بود. نامش هر روز بارها بین ما دوستان تکرار میشد:
«ساعدی در توپ چنین نوشته. ساعدی در ترس و لرز چنان گفته. ساعدی عزاداران بیل. دیدی ساعدی در باره صمد بهرنگی چه نوشته؟ شاهکار او زندگیش بود... و ».
 
نشستیم. سکوت. او خواست صحبت را ما آغاز کنیم. اما ما فقط نگاهش میکردیم. گفت: « میخواهید صحبت را من شروع کنم؟ خوب از دوستان چه خبر؟»
تقریباً چند ماه پیش بود که از شهر و دوستان ما دیدار کرده بود.
گفت و گو را پیرامون موضوعات «ضرورت نوشتن، زندگی عمومی و خصوصی، و بازتاب نوشته هایش بین جوانان» خلاصه کردیم.
 
او تأکید داشت که «دوستان امر مطالعه و نوشتن را خیلی جدی تلقی بکنند».
نوشته های ما دست انتشارات گوتمبرک گیر کرده بود. گفت:« یقه یشان را بگیرید، ولشان نکنید، یا چاپ کنند و یا نمیکنند پس بدهند.» در مورد زندگی خصوصی بچه ها گفت : « هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدهم». 
در پایان نامه ای داد و گفت :« اینراهم با خودتان ببرید و به صاحبش برسانید».
صحبتها به زبان آذربایجانی بود که من ترجمه اش را آوردم.
 
آری او با همه رابطه داشت و قلبش با قلب مردم میتپید. و براستی بدون رابطه هم نتوانست زندگی بکند.
ما در این ایام در دیدارهای بعدی با دو شخصیت دیگر آذربایجانی نیز ملاقات داشتیم که آشنایی نزدیک و دوستی با صمد بهرنگی داشتند.
آیا ما به دنبال صمد بودیم؟
نمیدانم. ولی هرجا بوی و نشانی از پاکی و صداقت و انساندوستی و تیزبینی صمد بود
مثل یک نیروی ماوراءطبیعی ناخودآگاه مارا به دنبال خود میکشید.
و ساعدی یکی از این پاکی های دوست داشتنی بود.
دریغ که خیلی زود رفت و ما را تنها گذاشت.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.