رفتن به محتوای اصلی

جلاد خود رابدست خود برنگزینم!
08.06.2009 - 14:45

طی 30سال گذشته ،حکومت اسلامی در ایران آنچنان سیستمی آفریده است که در تمام این سالها مردم خود انتخاب گر جلاد فکری و جسمی ،فرهنگی،اقتصادی ،ملی خودشان بوده اند که همه اینها باعث شگفتی جهانیان شده است!جهانیانی که سالها به هوش و استعداد ایرانیان حسرت می خوردند اما اینک سالهاست که شاهد این ماجرای تلخ شده اند که چگونه این مردم اسیر خنیاگران اهریمن صفت گردیده اند؟وقتی گاهی اوقات تصاویر همه پایوران جمهوری اسلامی را به مناسبت های گوناگون هنگام مراسم های خاص در جمهوری اسلامی در صفحات اینترنتی مشاهده می نمایم ،با کمی دقت متوجه می شوم که چگونه آنها در کنار یک و دیگر با صلح و صفا و خندان نشسته اند و مشغول گپ زدند هستند که این موضوع شدیدا مرا به اندیشه فرو می برد؟من آنها را مانند گرگانی متحد می بینم که باعث نابودی مردم و سرزمینی بنام ایران شده اند اما موذیانی خارج ازمحیط آخوندها کسانی نیز همواره در طول سالهای گذشته تحت عناوین مختلف مشغول اغفال از دنیا بی خبرانند!رژیم اسلامی به گونه ائی ، بخشی از نیروهای سیاسی را سحر و جادو کرده است که آنکه برادرش یا یکی از نزدیکانش بدست رژیم اسلامی از پای در آمده یا سالها در زندانهای جمهوری اسلامی شکنجه شده است نیز همچنان بدنبال دعواهای ساختگی یا بعضا طبیعی می دود ودر انتخاب بد و بدتر تلاش می ورزد! چرا در دوره شاه اگر یکنفر بدست حکومت اعدام میشد تمام بستگان حتی بچه های محله به شاه کینه می گرفتند؟ یکبار بقول یک ایرانی مقیم برلین که از دانش سیاسی بالائی نیز برخوردار نیست وقتی در باره بن بستهای سیاسی و اجتماعی جامعه ایران سخن صحبت می کرد به زبان ساده به من گفت :این رژیم ،غیرت ایرانی ها را گرفته است! که برای من خیلی جالب بود! در 30 سال گذشته ، نیرنگهای خنیاگران در اشکال گوناگون بوده است. آنروزیکه در پاریس به مردم وعده در باغ بهشت داده می شد را هرگز فراموش نمی کنم .ایکاش انسانی فراموشکار بودم.فراموشی خود نعمتی است که شوربختانه نصیب من نشده است.تازه بعد از اینکه همه فهمیدند در انقلاب شکست خورده اند و سرشان کلاه گشادی رفته است ،هیچ تلاشی برای جبران خطای خود آغاز نکردند و همچنان در میادین بازی شعبده بازان یا به تماشا نشستند و یا خود بنوعی به شعبده گر یاری رساندند! در سالهای گذشته همین دکترابراهیم یزدی همان شخصیت پر راز حکومت اسلامی با صراحت هرچه تمام دریک افشاء گری بیسابقه گفت:روحانیت با گروگان گیری کارکنان سفارت امریکا ،چپ را فریب داد. اما بخش وسیعی از نیروهای چپ تا به امروز با حاکمان دغلکار به همکاری پرداخته اند! افتضاح جنگ بی ثمر هشت ساله ایران و عراق را چه کسی می تواند فراموش کند ـ و قتی خمینی اعلام کرد ،جنگ نهمت الهی است یعنی از صدام حسین بابت حمله اش به ایران تشکر نمود؟ همه پرسش های من در افسونگری رژیم اسلامی به رهبری آخوند نهفته است!گاهی اوقات پیش خود فکر می کنم چرا شاه نمی توانست مارا مانند رژیم اسلامی گول بزند و روز روشن ـ با اعلام تاسیس حزب رستاخیز و عضویت اجباری در آن کاری کرد تا در داخل و خارج آنگونه رسوا شود که آخوند آبرو دار گردد؟قبل از انقلاب شعرهای زیبائی بزبان کودکان با موسیقی برای ملاها و رمال ها ساخته بودند بنام شهرقصه که یکی از آنها اینچنین بود:

• مجری: آقا. کلفت نمی خواین؟

• رمال: اوووه. والا راستش چی بگم. کلفت کلفت که نخیر. هه هه

• مجری: خاک عالم به سرم.

• رمال: ولی خب. شاید یه کاریش بکنیم.

• مجری: خیلی از لطف شما ممنونم.

• رمال: می دونم.

• مجری: خدا عمرتون بده انشالله

• رمال: انشالله

• مجری: بچه هاتونو ببخشه بهتون.

• رمال: انشالله. خب حالا هم شیره. اگه زحمت نمی شه بفرمایید که شما گواهی کلفتی و دیپلم و مدرک دارین؟

• مجری: او بله البته. ایناهاشش ببینین.

• رمال: ببینم گواهی آشپزی.

• مجری: بله قربون ایناهاش

• رمال: دیپلم خیاطی، گلدوزی.

• مجری: ایناهاش. ایناهاش

• رمال: دیپلم ماشین نویسی.

• مجری: ایناهاش.

• رمال: خب حالا گواهی نخ ریسی.

• مجری: ایناهاش

• رمال: حالا تصدیق...

• مجری: بله بفرمایید.

• رمال: خب حالا گواهی...

• مجری: بفرمایید.

• رمال: دیپلم...

• مجری: بفرمایید.

• رمال: گواهی...

• مجری: بفرمایید.

• رمال: دیپلم...

• مجری: بفرمایید.

• رمال: گواهی...

• مجری: بفرمایید.

• رمال: دیپلم...

• مجری: بفرمایید.

• رمال: گواهی...

• مجری: بفرمایید.

• رمال: دیپلم...

• مجری: بفرمایید.

• رمال: گواهی...

• مجری: بفرمایید.

• رمال: دیپلم...

• مجری: بفرمایید.

• رمال: گواهی...

• مجری: بفرمایید.

• رمال: دی دی دیپ دیپلم...

• مجری: بفرمایید.

• رمال: گو گو گو گواهی...

• مجری: بفرمایید.

• رمال: خب اندازه ی ابعاد بدن. سینه.

• مجری: صد.

• رمال: دور کمر.

• مجری: پنج و سه چهارم.

• رمال: باسن.

• مجری: سی صد و شصت.

• رمال: زیاد است.

• ملا: بابا اون با من.

• رمال: راستی هم شیره. حضرت علیه انگلیسی بلدین؟

• مجری: نه آقا.

• رمال: نچ نچ نچ. خیلی بد شد.

• مجری: ده چرا؟

• رمال: خب آخه مخالف قانون است.

• ملا: دختری که انگلیسی نداند سکرتر است.

• مجری: خب. پس مرحمت شما زیاد.

• رمال: حیف شد. کلفت مطبوعی بود.

پرده: اتهام، جعل نام

• خراط: راست می گه اون اسم ما رو دزدیده.

• قاضی: تق تق تق تتق تق...

• ملا: کار شما؟

• شاعر: عاشقی.

• ملا: شغل شما؟

• شاعر: شاعری.

• قاضی: تو شاعری یا طوطی؟

• شاعر: طوطی شاعرم من.

• قاضی:شاعر طوطی نمی شه.

• شاعر: خب دیگه پس خرم من.

(همهمه)

• قاضی: تق تق تق تتق تق...

• قاضی: هر شاعر خر نمی شه.

• شاعر: هر خری شاعر نمی شه.

• رمال: به هر کتابی برسه شعراشو از بر نمی شه. تا سر فرصت بشینه همشو رو نویس کنه. بعد تو دیوان خودش، به خط و امضای خودش اونارو پاک نویس کنه.

• نمدمال: شاعر خوب غلندره.

• خراط: خر که غلندر نمی شه.

• قاضی: فکرش باهاس روشن باشه.

• خراط: خر که منور نمی شه.

• شاعر: شاعر باید عمیق باشه.

• خراط: خر که مقعر نمی شه.

• رمال: شاعر باهاس عطر بزنه.

• خراط: خر که معطر نمی شه.

• ملا: شاعر بایست شیک باشه. لباس فاخر بپوشه.

• خراط: با هیچ لباس فاخری، خر که مفخر نمی شه.

• شاعر: شاعر باید پاک باشه.

• خراط: خر که مطهر نمی شه.

• نمدمال: قدش بایست دراز باشه.

• خراط: خر که صنوبر نمی شه.

• رمال: صورت خوب داشته باشه.

• خراط: خر که مصور نمی شه.

• خاله سوسکه: شاعر خوب زن می گیره.

• خراط: خر که مکرر نمی شه.

(خنده و همهمه)

• خراط: حالا آقایون شوما بگین. شوما قضاوت بکونین. بنده خرم یا ایشون؟

شاکی

خیله خب، شاکیه متهم کیه؟ (مکالمه بین خراط و ملا)

• بنده ام.

• بیا جلو.

• بنده ی شرمنده ام.

• قسم بخور.

• میل ندارم.

• قسم بخور.

• صرف شده جون شوما.

• می گم بخور.

• جون خودم نمی شه. الانه پیش پاتون، جاتون خالی یونجه ی سیری خوردم.

• اسمتو بگو.

• کوچیک شوما، خرم من.

• شغل شما

• من بله خراطم من.

(مکالمه بین قاضی و خراط)

• اون خر خراط که می گن شمایین؟

• معلومه خراطم من، تو خراطی جون شوما میون خرا سرم من.

• شما از اون آفا شکایت دارین؟

• چه جورم.

• از کار خراطی رضایت دارین.

• نه قربون. این روزه روز هر چیزی فابریک شده. از چپق و کوزه و قلیون بگیر تا چوب سیگار همش پلاستیک شده. هر جا می ری پلاسکو، هر جا می ری ملامین. ای آفا دکون خراطی دیگه تخته شد.

• پس تو چرا به خراطی چسبیدی؟ چرا نمی ری دنبال یه کار خوب. یه شغل نون و آب دار. تو هم برو جنس پلاستیک بساز.

• خب آخه من خراطی رو دوست دارم.

• خیلی خری.

• معلومه...

شعرخوانی عاشق

نه دیگه این واسه ما دل نمی شه نه دیگه این واسه ما دل نمی شه هر چی من بهش نصیحت می کنم که بابا آدم عاقل آخه عاشق نمی شه می گه یا اسم آدم دل نمی شه یا اگر شد دیگه عاقل نمی شه بش می گم جون دلم این همه دل توی دنیاست چرا یه کدوم مثل دل خراب صابمرده ی من پاپی زنهای خوشگل نمی شه چرا از این همه دل یه کدوم مثل تو دیوونه ی زنجیری نیست یه کدوم، یه کدوم صبح تا غروب تو کوچه ول نمی شه می گه یک دل مگه از فولاده که تو این دوره زمونه چششو هم بزاره هیچ چیزی نبینه یا اگر چیزی دید خم به ابروش نیاره می گم آخه بابا جون اون دل فولادی دست کم دنبال کیف خودشه دیگه از اشک چشش زیر پاش گل نمی شه می گه هر سکه می شه غلب باشه می گه هر سکه می شه غلب باشه اما هر چی قلب شد دل نمی شه نه دیگه نه دیگه نه دیگه این باسه ما دل نمی شه نه دیگه این باسه ما دل نمی شه

• بزاز: بش می گم سکه غلب لااقل کام خودش شیرینه. دیگه هرشهد براش زهر حلائل نمی شه.

• مجری: می گه اون شیرینی به درد شاعر می خوره، که با شمع و گل و پروانه و بلبل بغل هم بزاره. بشینه نگاه کنه، های های گریه کنه شعر بگه.

• ملا: بش می گم عزیزکم، جانکم، امیدکم، قلبک بازی گوشم سکه غلب اقلا غلب است. می شه باش سر کسی کلاه گذاشت، یا کلاهی برداشت. هیچ قلبی مث تو اتل و باطل نمی شه.

• مجری: می گه اون قلب فقط به درد ملا می خوره.

• رمال: بش می گم ملا بازم هر چی باشه دست کم به فکر نفع خودشه. بی خودی منصف و عادل نمی شه.

• خراط: عینهو فرشته ی سردر دیوان قضا که حالا سی ساله چسبیده به دیوار. که چی؟ که با اون ترازوی نامیزون یه چیزی وزن کونه.

• مجری: می گه هر فرشته ای کاسب و بقال نمی شه.

• فیل: تازه هر بقالیم این قده احمق نمی شه، که با دستمال ببنده چششو. بعد بخواد زردچوبه و فلفل رو با ترازو بکشه. دیگه اون مثقال مثقال نمی شه. دیگه اون فلفل فلفل نمی شه.

• مجری: بابا ول کن حاج آقا. دل به فلفل آخه دخلی نداره. فلفل شمام مث سکه غلب همه چی داره به غیر از فلفل. عینهو قلب شما غلابیست. توی دل هر چی باشه، به جز از عشق و محبت چیزی داخل نمی شه.

• خراط: داش من، از قول ما به این دل واموندت، حالی کن عشق مث دسته چپق باث حتما دو تا سر داشته باشه. آخه عشق یه سره باعث دردسره.

• مجری: می گه اون عشق فقط به درد خراط می خوره.

• نقال: بش بگو عقلم آخه خوب چیزیه. اگه فرهادی شیرینت کو. اگه مجنونی لیلیت کجاست.

• مجری: آخه مرشد، مجنون اگه لیلی داشت دیگه مجنون نمی شد، وقتی هم شد دیگه عاقل نمی شه.

• خراط: بش بگو دست بردار. دیگه دیوونه شدن این همه قمپز نداره. توی دنیا دیوونه فراوونه. مگه تو نوبرشو آوردی؟

• ملا: کاملا صحیح می فرمایید. ما تو تاریخ کسانی داریم، مث اسکندر مقدونی یا ناپلئون.

• فیل: مث هیتلر، مث چنگیز مغول.

• شاعر: راه دور چرا بریم. این عموسام خودمون.

• مجری: می گه هر آدم دیوونه که لشکرکش نیست. هر کی لشکر کشه آدم کش نیست.

• نعل بند: هر کی آدم بکشه اصغر قاتل نمی شه.

نظری به بوستن....

پرده: آدم مفلس رو چو من وا می داره به رقاصی

ملا: اکسوز می. یعنی معذرت می خوام. قصه گو: چیه قربون. چی شده؟ ملا: پول خرد اگر دارین. دو قران یا سه قران، تحت عنوان قرض الحسنه تا شب جمعه به من لطف کنین. قصه گو: والا بی رودرواسی، جیب ما پاک تر از ریش شماست. دریغ از یه پاپاسی. ملا: ریلی؟! ایمپاسیبل. رقاص: آخه مای دیر. یو سی. نون چارکی سه عباسی. پنیر سیری دو عباسی. آدم مفلس رو چو من وا می داره به رقاصی. ملا: شب که می رم توی خانه. اکبری به به می کنه. قاقا می خواد نانش می دم. می خورد و اه اه می کنه. ز یک طرف عیال من، چون سگه له له می کنه. می گه تا کی سر بکنم چادر نماز کرباسی. رقاص: روغن سیری چار عباسی. قند سیری سه عباسی. آدم مفلس رو چو من وا می داره به رقاصی.

o

  • §
  • § فاطی میون گهواره گشنشه عرعر می زنه. مادر بچه ها می ره گهواره رو سر می زنه. می بیته فاطی مشغول سرسری است و دس دسی.

رقاص: شیر چارکی چار عباسی. شکر سیری سه عباسی. بچه رو توی گهواره وا می داره به رقاصی. خراط: خوبه که بنده ام برم مدتی دکتری کنم. یا بروم تو سینما هر شبه آکتوری کنم. اگز که آکتوری نشد، نقش رجیستری کنم. چرا خجالت بکشم، یا بکنم رودرواسی. رقاص: یونجه سیری سه عباسی. جو چارکی چار عباسی. آدم مفلس رو چو من وا می داره به رقاصی. قصه گو: کبریت یکی یه عباسی، جارو یکی دو عباسی، قند سیری سه عباسی، روغن سیری چار عباسی، هیزم منی پنج عباسی. کالک منی شیش عباسی... رقاص: مومن پیر و وسواسی حموم می ره ده عباسی. آدم لاتو راس راسی وا می داره به رقاصی. قصه گو: بگذریم.

پرده: نامه ی عاشق

(از زبان خراط) آره... داشتیم چی می گفتیم؟ بنویس. مارو دیوونه و رسوا کردی. حالیته. مارو آواره ی صحرا کردی. حالیته. آخه مام واسه خودمون معقول آدمی بودیم. دسته کم هر چی که بود آدم بی غمی بودیم. حالیته. سرو سامون داشتیم، کس و کاری داشتیم. آی دیگه یادش به خیر. ننم جورابمونو وصله می زد. مارو نفرین می کرد. بابامون خدا بیامرز سرمون داد می کشید. بهمون فحش می داد. با کمربند زمون اجباریش پامونو محکم می بست. ترکه های آلبالو رو کف پامون می شکست. حالیته. یاد اون روزا به خیر. چون بازم هر چی که بود. سرو سامونی بود. حالیته. ننه ای بود که نفرین بکنه. بعد نصفه شب پاشه لحاف رو آدم بکشه. که مبادا پسرش خدانکرده بچاد. که مبادا نور چشمش سینه پهلو بکونه. حالیته. هاه. ها.. بابایی بود که گاه و بی گاه سرمون داد بزنه. باهامون دعوا کنه. پامونو فلک کنه. بعد صبح زود پاشه ما رو تو خواب بغل کنه. اشکای شب قبلو که روی صورتمون ماسیده بود، کم کمک با دستای زبر خودش پاک بکنه. حالیته. می دونی بابامون چند سال پیش عمرشو داد به شوما. هرچی خاک اونه عمر تو باشه. مرد زحمت کشی بود. خدا رحمتش کنه. ننه هم کور و زمین گیر شده. ای دیگه پیر شده. بی چاره غصه ی ما پیرش کرد. غم رسوایی ما کور و زمین گیرش کرد. حالیته. اما راستش چی بگم. تقصیر ما که نبود. هر چی بود زیر سر چشم تو بود. یه کاره تو راه ما سبز شدی. مارو عاشق کردی. مارو مجنون کردی. مارو داغون کردی. حالیته. آخه آدم چی بگه قربونتم. حالا از ما که گذشت. بعد از این اگر شبی، نصفه شبی، به کسونی مث ما قلندر و مست و خراب تو کوچه برخوردی اون چشارو هم بزار. یا اقلا دیگه این ریختی بهش نیگا نکن. آخه من قربون هیکلت برم، اگه هر نیگاه بخواد این جوری آتیش بزنه، پس بایست تمام دنیا تا حالا سوخته باشه

پرده: پول چایی رو برسون

فیل: حالا ببینم این کار ما هیچ جوری حل نمی شه؟ دفتردار: به توچه. فیل: آخه بی سه جلد نمی شه. دفتردار: به من چه. فیل: آقای عزیز قربونتم. صدقه بلا گردونتم. گوش می کنی؟ دفتردار: به توچه. فیل: نوکرتم. چاکرتم. تو یک کلوم فقط بگو یه آدم فلک زده، یه بخت برگشته ای که سه جلد بخواد بایست چه کاری بکنه. راس راسی تکلیفش چیه؟ دفتردار: ااا... والا آقا کار شما این جوریا حل نمی شه. این جور چیزا تمبر میخواد. مهر می خواد. امضا می خواد. کاغذ می خواد. مداد می خواد. قلم می خواد. دوات می خواد. آخوند می خواد. ملا می خواد. سفارش از بالا می خواد. تعارف و سلام می خواد. آدم خوش کلام می خواد. پول می خواد. مقام می خواد... تمبر پیش ذی حسابه. مهرمونم خرابه. امضا پیش رئیسه. رئیس پیش مداده. مداد پیش دواته. دوات توی اتاقه. اتاق درش کلیده. خلاصه، چه جوری بگم فلونی. امممم... هه. خودت باید بدونی. امممم...

پرده: صیغه طلاق

ملا: آقایان برن کنار. آقایان برن کنار. آقایان برن کنار. خب برادر، حالا تعریف بکن. چه شدست، کی می خواین صیغه طلاق جاری بکنم؟ فیل: چی چی شد؟ طلاق! ملا: خب معلومه. من در این کار تخصص دارم. بخصوص طلاق سرکار که جای خود دارد. یک چنین صیغه پر سوز و گدازی بخوانم که همین جا بشینی او های های گریه کنی. رمال: اوخ نگو. بنده همین الساعه داره گریه ام می گیره. ملا: باجی جان گریه نکن. ام خب حالا بفرمایید. چه مدل طلاق لازم دارین. فیل: چی جی فرمودین؟ ملا: هیچی جانم. چرا دست پاچه شدی. خب آخه طلاق چندین مدل است. می خواین طلاق رجحی بدهین یا طلاق خلعی؟ نوع اول کمی خرج داره. ولی البته دوامش خوب است. جنسشم مرغوب است. واسه سرکار استثنائا پانزده درصد تخفیفو می دیم. فیل: دست شما درد نکنه. ملا: نوع دوم که طلاق خلعی است. خیلی خاصیت دارد. عطار: واسه ی رودل خوبه؟ ملا: بی سواد احمق. تو رو می گوین عطار؟ اه.. بگذریم. نوع سوم که خودش شش مدل است. خیلی خوب و خوشگل است. فیل: آخه من.. ملا: گوش بده حرف نزن. آخ آقا. از طلاق نوع سوم چی بگم. نوع سوم دیگه محشر می کند. خراط: قربان نوع سومش. ملا: نوع سوم سه طلاقه است آقا. که دیگه بی محلل نمی شد کاری کرد. رمال: آخ نگو. جگرم می سوزه. عطار: نوع سوم خوب است. خراط: نوع سوم عالیست. ملا: آقا جان توی این شهر قشنگ، بهتر از بنده محلل دیگه پیدا نمی شد. رمال: گوش کن چی بت می گم. شما هر ثانیه، هر دقیقه یه محلل خوب بخواید. یه خبر به من بده. دیگه کاریت نباشد. ملا: برو گم شو بی سواد. خرس محلل نمی شد. فیل: آقا جون. بنده اصلا نه عیالی دارم که بخوام طلاق بدم. نه اصولا اگه زن داشته باشم طلاق می دم، که بخوام براش محلل بگیرم. ملا: عجبا عجبا. حیرتا حیرتا. ا، خود من محلل شبانه روزی هستم با جواز رسمی. شماره ی هشت صد و بیست. همه جور سفارشات، در تمام ساعات، همه در اسرع وقت، طبق آخرین متد. توسط خبره ترین محللا قبول می شه. خراط: راست می گه جون شوما. خود بنده یه عیالی داشتم مث دسته ی گل که همین آقا واسم عقدش کرد. بعدشم انقده زیر پام نشست تا طلاقش دادم. دو سه روز بعد اومد واسطه شد که من و عیالمو آشتی بده. انقده گفت که مام خام شدیم. این آقام فی المجلس صیغه عقدو جاری کرد. من بدبخت دوباره شوهر زنم شدم. سر تو درد نیارم. تا حالا سی دفعه ایشون واسه من زنمو عقد کرده، دوباره طلاق داده. ملا: بعله. یادم هست. بنده یک دوره استاژ می دیدم. یه کسی لازم بود تا خود من عملا مباحث علمی را روش تمرین بکنم. فکر کردم که تو این دوره زمانه چه کسی ممکنه زن بگیره. دیدم از خر بهتر شوهر پیدا نمی شه. (خنده ی جمع) یعنی خب وقتی آدم خر نباشد، دیگه شوهر نمی شد. (خنده ی بلندتر) خراط: چه طور شد؟ نفهمیدم. پس یعنی می فرمایید بنده و زنم برای سرکار شدیم لابراتوار. بگیرم هم چی بکوبم تو مخش. فیل: نه آقا ببخشیدش. ولش کنید. رمال: صلوات بفرستید. خراط: لا اله الا الله. ملا: لا اله الا الله.

قصه ما به سر رسید اما کلاغه به خونه اش نرسید!

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.