
توضیح
کامنتهایی که ملاحظه میکنید، نظراتی است که در فاصله 19.04.2011 تا تاریخ اول دسامبر 2011 در سایت پیشین نوشتهام.
متاسفانه در حمله هکرها به سایت پیشین و نقل و انتقال به سیستم جدید، کامنتهای پیش از آن از دسترس خارج شدند و بازسازی آنها ممکن نشد.
کامنتهایی که فاقد "تیتر مقاله" هستند، در صفحه شما نوشته شدهاند.
بسیار مایل بودم که تیتر مقالات را به صفحه مربوطه لینک میدادم، ولی به دلیل وقت زیادی که لازم دارد، این کار را نکردم و امیدوارم که خوانندگان گرامی، در صورت نیاز، با استفاده از فرم جستجوی سایت و یا در گوگل، آنها را بیابند.
کامنتهای نوشته شده در سایت پیشین
2011-03-22
آقای کرمی! از آنجایی که مرا مخاطب قرار داده اید، برخلاف میلم ولی به حکم ادب و در تنفس محل کار، چند نکته را می نویسم. منطق شما بسیار جالب است! زیرا چون من یک تذکر قانونی به آقای توکلی داده ام، پس من همنظر آقای هدایت سلطان زاده هستم و مرتکب خطا شده ام و پا را از گلیم خود فراتر گذاشته ام و ... ... و گریه کنان از آقای توکلی تقاضای کمک کرده ام. واقعا که...
برای اطلاع شما باید بگویم که من فقط یک مقاله از آقای سلطان زاده خوانده ام و آنهم همین مقاله اخیر ایشان، که پس از دیدن فحشنامه شما خواندم.
من شرط می بندم که شما هیچ نوشته ای از من (بجز دو کامنتی که برای آقای توکلی نوشته ام) نخوانده اید، آنوقت چون از غیب خبر دارید، در مورد من حکم داده اید.
برای اطلاع شما باید بگویم که من با نظرات سناتور "تیلو زاراتسین" آشنا هستم. کتاب جنجالی ایشان را خوانده ام و مصاحبه های بعدی ایشان را هم تا حدی که وقتم اجازه می داد دنبال کرده ام و حتی از دادگاه حزبی ایشان به دلیل اشاعه فاشیسم و نژادپرستی هم باخبرم و از طریق رسانه های آلمانی در جریان کنار رفتن ایشان از مقام بسیار مهم هیات رئیسه "بوندس بانک" هم قرار گرفته ام.
فکر می کنم که شما نظرات آقای زاراتسین در مورد خطرات اقتصادی ترکها و عربهای مهاجر برای آلمان را به درستی درک نکرده اید و در ضمن نمی خواهید تفاوت بین آلمان و ایران و حضور ترکها و عربها در آلمان و حضور به قول شما "ترک تباران" و "عرب تباران" در ایران را بفهمید. همچنین حدس می زنم منظور شما از پشتوانه علمی "نظراتتان" هم فاکتهایی است که آقای "زاراتسین" از خبرهای برخی مجلات در مورد تفاوت ژنهای یهودیان و.. آورده و بعدا در مصاحبه هایش سعی در توجیه آنها کرده است. به هر حال، مرغ شما فقط یک پا دارد، آنهم پایی شکسته!
منطق شما در مورد کاریکاتور محمد و رابطه آن با آزادی بیان و قلم در دانمارک و فحشنامه ی شما هم بسیار جالب است: سنگ میوه خوبی است چون دانمارکی ها از هندوانه خوششان می آید!
در ضمن شما که شهروند آلمان هستید، احتمالا این امکان را دارید که به یک وکیل آلمانی مراجعه کنید و ترجمه نوشته خود را به ایشان نشان دهید تا اشکالات قانونی آنرا به شما بگوید.
در پایان می خواستم از شما تشکر کنم به دو دلیل: 1- هشداری که به من و "هم تباران" من داده اید 2- به دلیل تحقیقاتی که برای تعیین "تبار" من انجام داده اید. آخر من که نه وقت و نه بضاعت چنین تحقیقی را دارم که بتوانم بدانم تبارم به کوروش می رسد یا به هخامنش، به اسکندر مقدونی یا به عمر عرب، به سلطان سلجوق ترک یا به چنگیزخان مغول و یا به... واقعا از شما ممنونم!
------------------
2011-05-20
تیتر مقاله وودکای روسی و دریاچه ارومیه
آقای صدری عزیز، من با دو سوم مقاله شما که مربوط می شود به آقای احمد اوبالی کاری ندارم و وارد اینگونه دعواها نمی شوم و می خواهم به موضوع اصلی مقاله شما که بخش اندکی از مقاله است، اشاره ای داشته باشم: خشک شدن دریاچه اورمیه چندان هم طبیعی نیست و در این فاجعه، عوامل انسانی، بیشتر دخیل بوده اند تا عوامل طبیعی.
طرح ایجاد پل بر روی دریاچه پیش از انقلاب مطرح بود و از قضا طرحی بود بسیار مفید و معقول. پس از انقلاب و با درگیری جنگ ایران و عراق، این طرح به دلیل هزینه ای که داشت تغییر یافت و مسولان جمهوری اسلامی با ریختن خاک کوه زنبیل در دریاچه و ایجاد جاده به جای پل و تقسیم دریاچه به دو بخش، فاچعه را آغاز کردند.
در همان زمان کارشناسان به دولت هشدار دادند که: با تقسیم دریاچه، به دلیل سطح متفاوت بخش شمالی و جنوبی و نیز به دلیل تفاوت منابع آبی دو بخش، سطح آب دریاچه پایین خواهد آمد و نتیجه این خواهد شد که میزان بارندگی در این ناحیه کمتر و کمتر شود و دریاچه رو به خشکی خواهد گذاشت. ولی گوش جمهوری اسلامی این هشدارها را نشنید.
عامل دیگر انسانی، همانگونه که خود شما هم اشاره کرده اید برداشت بی رویه از چشمه های زیرزمینی است که این هم به سیاستهای جمهوری اسلامی و عدم لیاقت آن مریوط می شود.
عامل دیگر خشک شدن دریاچه برمی گردد به سیاست نادرست سد سازی. شما به درستی احداث سد برای مصارف و کشاورزی را لازم دانسته اید ولی توجه ندارید که سد سازی هم اصول خود را دارد. انتخاب نوع سد و محل آن مهمترین چیزی است که باید در نظر گرفت. سدهای خاکی که جمهوری اسلامی بر روی رودخانه های تامین کننده آب دریاچه زده است، چیزی جز هدر دادن آب و کمک به فاجعه خشکی دریاچه و ایجاد سونامی نمک در منطقه نیست. سد خاکی نامناسب ترین نوع سد برای این منطقه است.
سومین عامل مربوط می شود به طبیعت یعنی بروز خشکسالی. متاسفانه همین سیاست های نادرست و غیرعقلانی، به این عامل کمک شایان توجهی کرده است.
سخن کوتاه: آنچه که شما در مورد آقای اوبالی و "مزدورانش" می گویید (در واقع قسمت اصلی مقاله شما) مربوط به شماست و آقای اوبالی و من چون تلویزیون ایشان را نمی بینم نمی توانم در باره آن نظری بدهم. ولی در آن بخشی که در مورد خشکی دریاچه نوشته اید من با شما هم عقیده نیستم و اگر آقای اوبالی می گوید که خشک شدن دریاچه اورمیه تقصیر جمهوری اسلامی است، من تا حد زیادی با آقای اوبالی هم عقیده ام.
----------------
2011-07-12
شجاعتِ بدون شهامت
چند سال پیش با خواندن کتاب "سفر بر بالهای آرزو" نوشته آقای نقی حمیدیان، با وجود اینکه کتاب خالی از اشکالات متدیک و ازآنجاییکه آقای حمیدیان آن را با اتکا به حافظه خود نوشته اند، خالی از اشتباهات اطلاعاتی نیست، امیدوار شدم که رهبران سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)، شهامت آنرا پیدا کرده اند که در رابطه با گذشته خود با مردم سخن بگویند.
در آن زمان فکر می کردم که این آغاز راه است و گفت و گو در باره این مسائل شروع شده و ادامه خواهد یافت.
متاسفانه هیچ یک از رهبران دیگر این سازمان به این امر مهم نپرداختند تا اینکه سر و کله آقای نادری پیدا شد و جلد اول کتاب "تاریخ" فداییان را منتشر کرد. به این ترتیب فداییان باقی مانده از دوران چریکی وارد میدان شدند و به نقد این کتاب پرداختند.
حال جلد دوم کتاب نیز منتشر شده است. نوشته آقای امیر ممبینی اولین نوشته ای است که در این مورد خواندم. با خواندن نوشته کوتاه ایشان شوکه شدم.
آقای ممبینی در این نوشته دو مساله را با "شجاعت" تمام مطرح کرده اند:
1- ایشان اعلام کرده اند که حاضرند با آقای نادری روبرو بشوند و به سوالات ایشان پاسخ دهند.
2- ایشان به نیابت از اکثر فداییان از آقای نادری درخواست ملاقات و آمادگی برای پاسخگویی به سوالاتشان را اعلام داشته اند.
واقعا شجاعتی است به حد اعلا! آقای ممبینی به آقای نادری که "تاریخنویسی" مخربشان بر همگان روشن شده و با دلایل بی شماری می توان وابستگی ایشان را به وزرات اطلاعات نشان داد، پیغام می دهند، شماره تلفن و آدرس می دهند تا با او تماس بگیرند!
البته ایشان می توانند از جانب خود حرف بزنند و با هر کس و یا هر ارگانی که بخواهند گفت و گو کنند و به سوالاتشان پاسخ دهند، این امر شخصی اوست. ولی ایشان واقعا شجاعت را به حد اعلا می رسانند و در این دوره و زمانه که هیچکس به دیگری اجازه نمی دهد که شخصی از جانب او سخن بگوید، به نیابت از "اکثر رهبران و اعضای" فداییان وارد میدان می شوند و این "پیشنهاد" را می کنند.
آقای ممبینی مشخص نمی کنند که این "اکثر رهبران و اعضا" چه کسانی هستند؟ مسلما من یکی جزو آنها نیستم.
ولی آقای ممبینی با وجود اعلام شجاعانه "رویارویی" و "پاسخگویی" به آقای نادری، فاقد شهامت اخلاقی در پاسخگویی به مردم ایران و اعضای سازمان فداییان خلق ایران-(اکثریت)، چه آنهایی که هنوز با این سازمانند و چه آنهایی که از آن بریده اند، هستند.
آقای ممبینی فراموش می کنند که آن "دایناسور با هیکلی بزرگ و عقل کوچک" سالهاست که به موجودی کوچک و با عقلی تجزیه شده و پراکنده تبدیل شده است و جزوی از "عقل کوچک" تجزیه شده آن هم که خود ایشان هستند، دیگر ولیِ اعضا و هواداران بیشمار آن سازمان بزرگِ دایناسوری نیستند و نمی توانند از جانب آنها سخن بگویند و برایشان تعیین تکلیف کنند.
راستی آیا درک این مساله که آقای ممبینی و دیگر رهبران فداییان و همچنین همه فداییان باید در مقابل مردم ایران پاسخگو باشند و نه در مقابل جمهوری اسلامی و وزرات اطلاعات آن و آقای نادری، مشکل است؟
آیا پس از سه دهه، هنوز سخت است درک این مطلب که نوشتن چنین "دعوتنامه"ای برای آقای نادری، نشان بارزی است از عدم رشد فکری و بیگانگی با زندگی واقعی و بیگانگی با ابتدایی ترین اصول سیاسی و اجتماعی؟
آیا واقعا درک این که قصد آقای نادری و امثال ایشان نه تاریخنویسی بلکه تخطئه تاریخ و بی اعتبار کردن مخالفان جمهوری اسلامی است، اینقدر مشکل است؟
من امیدوار بودم که کتاب آقای نادری نقد شود و در این نقدها، حقایق بسیاری آشکار گردد ولی با تاسف تمام مشاهده می کنم که آقای ممبینی که ظاهرا جزو کسانی هستند که می توانستند این کار را انجام دهند، به کلی گویی هایی پرداخته اند که تکرار مکررات است و تنها چیز تازه ای که در آن وجود دارد، همان اعلام آمادگی برای تماس با آقای نادری و پاسخ گفتن به سوالات ایشان است.
آقای ممبینی! شما می توانید با خاطری آسوده و وجدانی "آسوده" با کسانی که ملاط "تاریخنویسی"شان اسناد بازجویی رفقای دربندتان و قربانیان سیاستهای مخرب شما هستند رو به رو بنشینید و به پرسش هایشان پاسخ بگویید، ولی این حق و اجازه را ندارید که از جانب فداییان حتی یک کلمه بر زبان آورید.
-------------
2011-07-13
تقی جان پس از سلام همیشگی. نوشته ای که "شاید در نوشته امیر این طنز در نظر گرفته شده که کتاب جلد دوم را به تمسخر بگیرد". این "شاید" مرا به یاد ضرب المثل معروف می اندازد که: انشااله گربه است. من که در نوشته امیر هیچ طنزی نمی بینم، برخلاف نوشته بیت اله که سراسر طنز است و طنزی تلخ! امیر مساله را خیلی جدی گرفته است.
به نوشته اش دقت کن:"آقای نادری، شما هر که هستید یک انسان، یک ایرانی و یک فرد اهل فکر هستید."
حالا این انسان متفکر کتابی نوشته است و به جای تاریخ جا زده است و امیر برایش شماره تلفن و آدرس اینترنتی و... می گذارد و به نمایندگی از من و تو و دیگران اعلام می کند که ما حاضریم در مقابل سوالاتش پاسخگو باشیم. آنوقت این مقاله را در یک سایتی می گذارد و نظردهی درباره آن را ممنوع می کند.
من در نوشته امیر طنزی نمی بینم ولی به نظرم کل کاری که امیر مرتکب شده، طنزی است تلخ و تاسف انگیز. حالا همه باید بنشینند و به جای نقد کتاب "تاریخ" آقای نادری، به نوشته امیر بپردازند و ثابت کنند که قصد امیر به تمسخر گرفتن آقای نادری یوده و اینکه وی به نیابت از "اکثر فداییان" پیشنهاد ارسال دعوتنامه از سوی آقای نادری و شرکا را نکرده است بلکه این هم طنز مختص امیر بوده است. تقی جان، امیری که من می شناسم قصد طنزنویسی نداشته است. "انشااله" که اشتباه می کنم و واقعا گربه است!
-------------
2011-07-13
تقی جان پس از فرستادن کامنت اولی یادم افتاد که یک مطلب دیگر را ننوشته ام. سعی کردم کامنت دیگری بفرستم که برایم نوشت باید صبر کنم تا حداقل 2 نفر دیگر کامنت بگذارند. نمی دانم اگر کامنتگذاران تنبلی کنند و یک هفته ای کامنت نگذارند چه می شود. به هر حال در باره اشکال دستوری که گرفته ای، لطفا این را هم از جانب من اضافه کن. اون بالا نوشته اند: "آدرس ایمیل شما از سوی مدیریت سایت محفوظ خواهد ماند". آدرس ایمیل من و تو که محفوظ نمانده اند و این جمله ظاهرا موردی ندارد. البته من هم تقلب می کنم و از این پس بجای آدرس ایمیل، آدرس سایتم را میزنم!
------------------
2011-07-14
کیانوش عزیز سلام و تبریک عروسی پسرت
همانطوری که تقی در کامنت صفحه شما نوشته، بی نیاز اسم اصلی نویسنده است و چون تقی در کامنتش او را به اسم کوچکش یعنی "بیت اله" نامیده بود من هم همین کار را کردم. بیت اله بی نیاز که امیر هم حتما او را خوب می شناسد- چون در زندان اوین هم بند بودند- نوشته اش را در وبلاگش منتشر کرده است. تا آنجا من اطلاع دارم او این نوشته را با تیتری دیگر و احتمالا با اندکی دستکاری برای سایت اخبار روز فرستاده است اما گویا امیر دوست ندارد حرف مخالفان را بخواند و بداند، از این رو نوشته بی نیاز در این سایت منتشر نشد.
نوشته بیت اله بی نیاز هم در باره نوشته امیر بود و وی به شیوه خود به نقد این نوشته پرداخته است و به هیچ وجه قصدش نقد نادری نبوده و شکنجه شونده را به حای شکنجه گر نکوبیده. این امر که امثال من و بی نیاز و دیگرانی که کامتشان در اخبار روز حذف شد به کار امیر می پردازیم، دقیقا نتیجه "تاکتیک" نادرست امیر است.
و اما در مورد نوشته امیر باید بگویم که امیر پس از نوشتن این متن و به قول کیانوش اتخاذ روش یک سیاستمدار سوئدی، و به دنبال انتقاداتی که کتبا و شفاها در این مورد از وی شد، شماره تلفن ها و آدرس ها را از زیر نوشته اش حذف کرد، غافل از اینکه وقتی نوشته ای وارد اینترنت شد، هر قدر هم که آنرا تغییر بدهی، ورزیون های پیشین هم برای اهل فن قابل دسترسی است و از بین نمی رود.
این روش سیاستمداری امیر، یعنی این تاکتیک به ضد تاکتیک تبدیل می شد، که شد. من هم بر این باورم که امیر می داند که آقای نادری، اسم مستعاری است برای وزارت اطلاعات. ولی امیر در نوشته خود درست در نقطه مقابل دانسته خود قرار گرفته و نعل وارونه زده است. حالا باید منتظر شد و دید که آقای نادری در مقالاتی که منتشر خواهد کرد و یا در جلد سوم کتاب چگونه از این "تاکتیک" امیر سوء استفاده خواهد کرد.
با وجود اینکه امیر هم در نوشته اولش و هم در نوشته دومش نظردهی را بستانده و ممنوع کرده (امیدوارم که تقی نگوید فعل بستاندن نداریم)، به هر حال هر کسی با امکاناتی که پیدا می کند، نظرش را در این مورد منتشر می کند و تلاش امیر را برای "متحرر الوحده" (شبیه متکلم الوحده)شدن بی حاصل می کند.
امیر در نوشته دومش مانند همیشه می خواهد به همه نشان بدهد که از اول هم می دانسته که نادری شخص نیست و تیمی است از وزارت اطلاعات و خودش عمدا این روش را بکار برده تا این را ثابت کند! تنها چیزی که اینجا مبهم می ماند، لزوم اثبات این قضیه با این روش عجیب و غریب است.
-------------
2011-07-25
تیتر مقاله من به هیچ حزب یا سازمانی وابسته نیستم
به نظر می رسد شما تشکل گریزی و تشکل ستیزی را باهم یکی گرفته اید. گرچه در نوشته خود آورده اید که "برخی از فعالین سیاسی و اجتماعی" چنین اند ولی از کلیت نوشته شما چنین برمی آید که "همه" آنانی که از تشکل های خود بریده اند، اینگونه اند.
باید در نظر داشت که هر فردی که وارد تشکلی نمی شود لزوما تشکل ستیز هم نیست. تشکل گریزی اشخاص دلایلی دارد که می توانند متفاوت از هم باشند. برخی ها با مسائلی در داخل تشکیلات خود رو به رو شده اند که قادر به حل آنها نبوده اند و از تشکل زده شده اند، برخی ها نمی خواهند خود را در چهارچوب تنگ یک حزب یا سازمان یا تشکلی محصور کنند و کسان دیگر، دلایل دیگری دارند.
کسانی وجود دارند که انرژی خود را نه در اختیار یک حزب یا سازمان یا یک تشکل خاص، بلکه در اختیار تشکل های مختلفی قرار می دهند که گاهی تفاوت های نظری و سیاسی متفاوت و حتی متضادی باهم دارند.
شاید بگویید که این امر به دلیل وجود تناقضات در درون و در اندیشه آن فرد است. در این صورت آیا این فرد باید خود را در یک چهارچوب تنگی محصور کند و اندیشه خود را هم تغییر دهد و به خودسانسوری متوصل شود یا اینکه بهتر است به تشخیص وی احترام بگذاریم و اجازه دهیم انرژی خود را آتچنان که تشخیص می دهد، به کار گیرد؟
نوشته اید: "فقط در یک تشکل است که کیفت و کمیتی که فرد به تنهائی قادر به نیل آن نیست حاصل می شود."
آیا واقعا این حکم صحیح است؟ آیا فکر نمی کنید که در موارد نه چندان اندکی، تشکل ها باعث هرز رفتن استعدادهای نهفته در بسیاری از انسان ها می شوند؟ بسیاری از کمیت ها و کیفیت ها در درون همین تشکل ها به زنجیر کشیده می شوند و از بروز آنها و از رشد و تکامل آنها جلوگیری می شود؟
آیا فکر نمی کنید که وقتی شاعری در یک حزب یا سازمان سیاسی وارد می شود و هنرش را در اختیار آن قرار می دهد، از نظر هنری می میرد؟ آیا فکر نمی کنید که اندیشمندی چون احسان طبری و یا شاعری چون سعید سلطانپور و سیاوش کسرایی، خارج از حزب و سازمان مربوطه، بسیار بیش از اینها و با کیفیتی بیش از آنچه که ارائه دادند، موفق به تولید اندیشه ای و هنری می شدند؟
آیا فکر نمی کنید که وقت آن رسیده است که با توجه به امکانات ارتباطی جدید و گسترده و بدون مرز کنونی، می توان به اشکال نوینی از "تشکل" دست یافت و این حکم شما را که: "انسان ها فقط در گروه های سازمان یافته قادر به عملی کردن برنامه های اجتماعی خویش هستند. در یک تشکل است که کارآئی انسان ها هماهنگ می شود و انسانها همگامی، همکاری، انتقاد کردن و انتقاد شدن را تجربه می کنند و رواداری و مدارا و تاثیر متقابل را تمرین می کنند." به گونه ای دیگر تعریف کرد و عملی نمود؟
طی دهه های متمادی اخیر، ما ایرانیان صدها و شاید هزارها حزب و سازمان را شکل داده ایم ولی هنوز نمی توانیم حتا در مورد یک درد مشترک، دور یک میز بنشینیم و راه مشترکی بیابیم و عمل مشترکی انجام دهیم. همین صدها احزاب و سازمانهای سیاسی موجود نمی توانند یک اعلامیه مشترک در باره لغو اعدام یا آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی و ده ها درد مشترک دیگر صادر کنند. افراد متشکل در تشکل های موجود به جای اینکه در این مدت "همگامی، همکاری، انتقاد کردن و انتقاد شدن را تجربه کنند و رواداری و مدارا و تاثیر متقابل را تمرین کنند"، هر روز که می گذرد، با هر اختلاف نظری که پیش می آید به بک انشعاب دست می زنند و پراکنده تر می شوند.
آیا وقت آن فرا نرسیده است که به خواست و تشخیص دیگران احترام بگذاریم و فکر نکنیم که هر آنکس که مانند ما نمی اندیشد، بد است و ایراد دارد و "استقلال شخصیت" و "اعتماد به نفس" ندارد؟
آیا مفهوم این حکم شما این نیست که آنانی که متشکل هستند، استقلال شخصیت دارند، اعتماد به نفس دارند و غیرمتشکل ها انسان هایی ضعیف و بد و اخ و تف هستند؟
نوشته اید: "باید به چنان پختگی فرهنگی و درجه ای از رواداری و تسامح عروج کنیم که شکوه، ارزش و کرامت بی مرز انسان را دریابیم تا عضویت فرد در یک تشکل ذره ای از این ارزش، شکوه و کرامت نکاهد." من هم به نوبه خود امیدوارم که چنین شود ولی فکر می کنم که راه درازی تا آنجا در پیش دارم.
--------------
2011-08-30
تیتر مقاله قیام پنجم شهریور آذربایجان، نخستین قیام زیست محیطی تاریخ ایران و خاورمیانه
به نظر من قیام مردم آذربایجان برای حفظ دریاچه اورمیه، تنها یک تظاهرات معمولی و حتی یک قیام معمولی برای حفظ محیط زیست نبود. تبدیل دریاچه اورمیه به یک کویر نمک، به معنی از بین رفتن امکان زیست برای میلیونها مردم ساکن آذربایجان و بخشی از کردستان است. به همین جهت این حرکت عمومی مردم آذربایجان علاوه بر حفظ محیط زیست، در چارچوب حفظ موجودیت و هستی تمام مردمان ساکن این سرزمین میگنجد. متاسفانه اپوزیسیون ایرانی هنوز این را به درستی درک نکرده و در این مورد عکسالعمل لازم را از خود نشان نداده است. همه ما شاهدیم که حتی پس از گذشت چندین روز از این حرکت وسیع و پرقدرت، صدایی از اپوزیسیون ایرانی شنیده نمیشود و حتی برخی، به دلیل اینکه این حرکات در جهت رسیدن به دمکراسی نیست، آنرا تخطئه می کنند. این درحالیاست که حزب سبزهای آلمان از این حرکت پشتیبانی کرده و بر اهمیت حفظ این دریاچه تاکید کرده است.
پرسیدنیاست که جایگاه جنبش دمکراسیخواهی در حفظ موجودیت و هستی این سرزمین و مردمان آن در کجاست؟ آیا اینها دمکراسی را برای انسانها میخواهند یا برای نمک؟ آیا طرح حفظ این دریاچه و در نتیجه، هستی و موجودیت این سرزمین و مردمان آن، از اولویت خاصی برخوردار نیست؟ البته نباید فراموش کرد که این تنها دریاچه اورمیه نیست که خشک میشود بلکه کارون و زایندهرود و ... هم در معرض خطر خشکی قرار دارند ولی درضمن نباید فراموش کرد که سیاستهای خانمانبرانداز حکومت اسلامی در خشک شدن این دریاچه نقش برجستهای ایفا کرده و هنوز فرصت برای نجات آن باقیاست و نباید آنرا از دست داد و حکومت اسلامی، بدون اعمال فشار، به فکر نجات این دریاچه نیست و به آن تن نمیدهد.
-----------
2011-10-04
تیتر مقاله نگاهی به کار آژیاس
آقای صوفیزاده در مصاحبه خود مسائل متعددی را مطرح کردهاند که برخی از آنها جای بحث جدی دارند. اولین موضوعی که برای من مطرح شد، آماری است که ایشان از ترکیب جمعیت ایران در دوره صفویان ارائه دادهاند.
اطلاعات من از تاریخ، در سطح اطلاعات عمومی است. تصور من این بود که در دوران صفویان، اکثریت قابل توجهی از ایرانیان، مسلمان بودهاند ولی دادههای آقای صوفیزاده برخلاف تصور من میباشد. طبق آماری که ایشان – البته بدون ذکر منبع - دادهاند، در دوران صفویان، ایران 4 میلیون جمعیت داشته است که هشتصد تن از آنها، یعنی 20 درصدشان یهودی و یک میلیون از آنها یعنی 25 درصدشان زرتشتی بودهاند. حال اگر فرض را بر این بگیریم که 200 هزار تفر از ساکنین ایران آن زمان از پیروان ادیان و مذاهب دیگر مانند مسیحیت بودهاند، میماند 2 میلیون نفر مسلمان یعنی تنها 50 درصد جمعیت. باید در نظر داشت که صفویان مبلغین اصلی مذهب شیعه در ایران بودهاند و پیش از آن شیعیان در اقلیت مطلق قرار داشتهاند. بنابراین کسانی که در دوره صفویان مذهب شیعه را پذیرفتند، پیش از آن سنی بودهاند و فرهنگ این مذهب را هم با خود حمل میکردهاند زیرا فرهنگ یک جمعیت عظیم به همین سادگی و طی مدت کوتاهی تغییر اساسی نمیکند و هرقدر هم که تغییر کند، ریشههای فرهنگ قبلی، تا مدتهای مدید در آنها باقی میماند.
آقای صوفیزاده در مصاحبه خود به درستی به این موضوع اشاره میکنند که آزار و اذیت یهودیان و زرتشتیان به تحریک سران و مجتهدان شیعه بوده است. ایشان میگویند: "در کشتارها، مجتهدین شیعه با شگردهای مختلف تلاش نموده اند که دست تمام اقشار مردم ایران را در خون به ناحق ریخته بهائیان آلوده نمایند..." و همچنین اشاره میکنند که: "شیعیان بهفرمان مجتهدین خود علیه ادیان دیگراقدام نمودهاند." ولی در ادامه، این اشاره درست را رها میکنند و به گرداب ملتستیزی درمیغلطند و ملت فارس را مسبب تمامی این انسانسبیزی میدانند. به نظر ایشان: "تمام مصیبتهایی که برسرادیان مختلف درایران آمده است ازطرف ملت فارس انجام گرفته است." ایشان همینجا فراموش میکنند که زرتشتیان ایران هم بخشی از این "ملت فارس" بودهاند و هستند. نبابراین میتوان نتیجه گرفت که زرتشتیان نیز در این جنایات سهیم بودهاند. تناقض عجیب و غیرقابل حلی است که آقای صوفیزاده گرفتارش شدهاند.
حال اگر ما بخواهیم هر کشتاری که در دورههای تاریخی مختلف و به تحریک قدرتمداران وقت و با تکیه بر ناآگاهی مردم عادی اتفاق افتاده است را به حساب آن ملت بگذاریم، سر از ناکجاآباد درمیآوریم. با این منطق به اینجا میرسیم که همه اقوام و ملتهای فارس و کرد و ترک و ارمنی و...، همه و همه انسانستیز بودهاند زیرا در تاریخ هر قوم و ملیتی در کشور ایران، میتوانیم کشتارهای جمعی را پیدا کنیم. با این منطق باید کشتار آذربایجانیها توسط کردها به رهبری اسماعیل آقا سمیتقو را به کل کردها، کشتار ارمنیها در آذربایجان را به ملت آذربایجان و کشتار آذربایجانیها در قرهباغ را به ملت ارمنی و... نسبت دهیم. این منطق با عقلانیت سازگار نیست. هیچ ملتی ذاتا و از نظر ژنتیکی انسانستیز نیست. برخلاف گفته آقای صوفیزاده حتی هیچ دینی ذاتا انسانستیز نیست، گرچه عناصر ضدانسانی بسیاری داشته باشد.
آقای صوفیزاده حجم عظیمی از مصاحبه خود را به شرح تاریخ بهاییان اختصاص دادهاند. مسلما بحث در این مورد و در درستی یا نادرستی دادههای تاریخی ایشان به عهده مطلعین و صاحبنظران است ولی آنجا که در ادامه تشریح تاریخ بهاییان به مساله برخورد چپها با بهاییان میرسد، از آنجاییکه نسل من شاهد بخشی از آن بوده است، میتوانم به برخی مسائل اشارهای داشته باشم. ایشان نقل قولی از نویسند معروف خانم دلارام مشهوری میاورند که هیچ ربطی به موضوع ندارد. ایشان از قول خانم مشهوری میگویند: "مگر تاکنون یک چپ حاضر بوده که تن به ازدواج بدون مرسومات مذهبی بدهد؟"
ابتدا باید از آقای صوفیزاده تشکر کنم که مرا با نام این نویسنده معروف آشنا کردند. در وحله دوم باید بگویم که چپها اساسا به هیچگونه مراسم مذهبی ازدواج و طلاق و... باور ندارند و اگر در جوامعی مانند ایران تن به این مراسم میدهند، به دلیل محدودیت زندگی مشترک بدون اجرای این مراسم است و نه به دلیل اعتقادشان به این مراسم.
آقای صوفیزاده در کامنتی که زیر نوشته آقای آ. ائلیار گذاشتهاند، نقل قول دیگری را از خانم دلارام مشهوری درباره برخورد احسان طبری با بهاییان میاورند با این مضون که: "احسان ظبری حقی برای یهودیان قائل نبود و بلکه طرح تئوری یهودی ستیزی اسلامی نیز از کشفیات ایشان است." البته ایشان منبع ادعای خانم مشهوری را به دست نمیدهند. گویا برای ایشان، نوشته خانم مشهوری آیه قرآن است و نباید از ایشان دلیل و مدرک خواست.
مساله دوم اینکه من فکر میکنم آقای صوفیزاده اطلاع دقیقی از مواضع چپها در قبال آزار و اذیت بهاییان در دوران بعد از انقلاب ندارند. من برای نمونه یک مورد را ذکر میکنم.
اگر اشتباه نکنم زمستان سال 1358 بود که خانههای بهاییان را در شهر میاندواب به آتش کشیدند. به دنبال آن غلامرضا حسنی امام چمعه اورمیه خواست همین کار را با تحریک مردم ناآگاه در این شهر انجام دهد. سازمان فداییان خلق ایران در اورمیه (در آن زمان هنوز انشعاب اقلیت – اکثریت صورت نگرفته بود) اعلامیهای بر علیه تحریکات ملا حسنی منتشر کرد و همزمان با آن، دانشجویان، دانشاموزان، کارگران و کلیه هواداران خود را بسیج و در مناطق بهایینشین مستقر کرد. اعضای این سازمان با فداکاری و از جانگذشتگی بیمانندی به تبلیغ علیه ملاحسنی و تحریکات او دست زدند و به مقابله با عوامل ملا حسنی پرداختند. نتیجه این شد که در این شهر، هیچ بهاییای مورد آزار و اذیت قرار نگرفت.
موضوع دیگر اینکه چپها به درستی میدانند که بهاییت یک آیین دینی و مذهبی است و به همین دلیل با آن مانند ادیان دیگر برخورد میکنند. چپها همواره از حق حیات و آزادی بهاییان دفاع کردهاند و میکنند، همانگونه که از آزادی اندیشه و آزادی بیان و فعالیت همه دگراندیشان دفاع میکنند. درست برعکس نیروهای مذهبی – اعم از مسلمان و بهایی و... – که به هیچوجه از آزادی اندیشه و بیان و فعالیت چپها دفاع نمیکنند. آیا تا به حال چنین دفاعی در اطلاعیهها و اعلامیههای بهاییان دیده شده است؟ نه. بهانه هم این است که بهاییان وارد سیاست نمیشوند. میگویم بهانه، به این دلیل که وقتی مساله مربوط به خود بهاییان میشود، این دخالت ایرادی ندارد ولی زمانیکه به دگراندیشان یگر مربوط میشود، عدم دخالت در سیاست، اصلی غیرقابل نقض است. با تمام این احوالات چپها همواره از حقوق بهاییان و سایر دگراندیشان دفاع کرده و خواهند کرد و در این راه، خستگی را به خود راه نخواهند داد.
-------------
2011-10-05
آقای صوفیزاده، ابتدا میخواهم ازشما تشکر کنم که به کامنت من پاسخ دادهاید و در این پاسخ، به منابع مورد استفاده خود اشاره کردهاید.
همانطوری که نوشتهام، اطلاعات تاریخی من اندک است ولی این به این معنا نیست که منحصر به "تاریخ"هایی است که در مدارس و دانشگاهها ارائه میشوند. من هم همانند بسیاری دیگر، جسته و گریخته مطالعاتی خارج از این محدوده داشتهام که همه اینها را به عنوان اطلاعات عمومی نامگذاری میکنم.
درک من از تاریخ ایران (منظورم همه ایران است و نه تنها فارسها) که منِ آذربایجانی هم جزوی از آن هستم، این است که سرتاسر این تاریخ، مملو است از کشت و کشتارها، که همگی نفرتانگیزند و غیرقابل دفاع. درک من این است که هر پادشاهی که کبیر لقب گرفته، افتخار کبیر بودنش را از قتل و غارت و کشتار مردم بیگناه کسب کرده است و نه از سازندگی و خدمت به انسانها.
متاسفانه در کشور ما ایران، تاریخنویسی واقعی معمول نبوده و آنچه که نوشته شده، تاریخ شاهان بوده و نه تاریخ کشور ایران. اندک تاریخنویسانی هم که تلاش داشتهاند تاریخ واقعی کشور را به رشته تحریر درآورند، یا تکفیر شدهاند و یا در زیر انواع محرومیتها و محدودیتها، کمرشان خرد شده است.
در مورد آماری که شما در مصاحبه خود ارائه دادهاید، باید بگویم که استناد من به گفتههای خود شما بود و من هم در مورد درستی و نادرستی آنها اظهار نظر نکردهام بلکه تنها نوشتهام که: " تصور من این بود که در دوران صفویان، اکثریت قابل توجهی از ایرانیان، مسلمان بودهاند ولی دادههای آقای صوفیزاده برخلاف تصور من میباشد." و درضمن، با استفاده از رقم 20 درصدی که شما دادهاید، جمعیت آنزمان ایران و تعداد مسلمانان را محاسبه کردهام.
همینجا این تذکر را هم بدهم که در منبع مورد اشاره شما یعنی کتاب خانم دلارام مشهوری، منبع مورد اشاره ایشان هم از قلم افتاده است.
اساسا صحبت من درباره درستی یا نادرستی این ارقام نیست، گرچه مصاحبه کننده در مورد ارقامی که ارائه میدهد مسول است. در این بخش، صحبت من این بوده است که اکثریت بسیار بزرگی از کسانی که در دوره صفویان به مذهب شیعه درآمدهاند (چه به اجبار و چه به اختیار)، پیش از آن سنی بودهاند و طبیعتا نمیتوانستهاند فرهنگ چند قرنی خود را در طول مدتی کوتاهتر، مثلا در طول یک قرن، به تمامی تغییر دهند و از انسانهایی انساندوست به انسانهایی انسانستیز تبدیل شوند. باید دنبال ریشههای اصلی گشت. من شخصا نه در مورد تاریخ و نه در هیچ مورد دیگری تعصب ندارم. گوش من برای شنیدن سخنان مستدل و منطقی شنواست و مغز من هم پذیرای هر عنصر درست و علمی و منطقی است. درضمن باید به خاطر داشته باشیم که هر آنجه که در مقابل "تاریخ"های مرسوم ارائه میشود را هم نمیتوان "تاریخ واقعی" دانست.
در کامنت من آنچه که موضوع اصلی است، مخالفت با نسبت دادن جنایات محافل حاکم و قدرتمداران و یا تعدادی عناصر جانی و راهزن و قشری به یک ملت است. همان کاری که شما در پاسختان دوباره انجام دادهاید. شما حتا جنایات یک مشت دزد و جانی و آدمکش را که در هر جامعهای، حتی در دمکراتیکترین جوامع هم پیدا میشوند به پای "ایرانیان" مینویسید. مگر امثال "کشتار خفاش شبهای تهران، قتلهای عنکبوتی، قتلهای سریالی، جنایات پاکدشت، و افغانی ستیزی و دهها مورد اینگونه" ربطی به تمام ایرانیان دارد؟ بستگان یک پاسدار کودکی را با میلهگردهای آهنی سوراخ سوراخ میکنند. مگر آنچنانکه شما مینویسید، "ایرانیان" این جنایت فجیع را انجام دادهاند؟ آخر این کدام عقلانیتی است که جنایات یک مشت جانی و آدمکش را به مردم یک کشور و به یک ملت و قوم عمومیت میدهد؟
آقای صوفیزاده! شما از یک طرف میگویید که: " وقتیکه ازانسان ستیزی ایرانیان صحبت میشود بدین معنی نیست که همگی وبطور مطلق سرکت داشته باشند" و از طرف دیگر از "قصاوت ایرانیان" سخن میرانید و در جایی دیگر میگویید که: "تمام مصیبتهایی که برسرادیان مختلف درایران آمده است ازطرف ملت فارس انجام گرفته است." کدام یک از حرفهای شما را بپذیریم؟ اگر "کنت دوگوبینو " سفیر کشورفرانسه درایران که طبیعتا با تعدادی متمول ودرباری دروغگو و متملق سر و کار داشته است این صفات را به طور کلی به "ایرانیان" نسبت میدهد، شما هم دقیقا همین کار را میکنید.
نوشتهاید: "اشتباه شما دراین است که موضوع دگرستیزی شیعیان درایران را که موضوع مصاحبه بنده با رادیو کوردانه بوده به آذری کشی اسماعیل خان سمکۆ، ارمنی کشی ارامنه توسط تورکها و غیره مقایسه می نمائید.“
اگر کمی در نوشته من دقت کنید، درمییابید که منظور من مقایسه این جنایتها با هم و با دگرستیزی شیعیان در ایران و یا آنطور که میگویید "دفاع از یک پدیده زشت تاریخی" نبوده است. از نظر من هیچ جنایتی قابل توجیه و یا قابل "تقدیس" نیست بلکه همانگونه که به روشنی نوشتهام، این است که هیچ یک از این جنایات را نمیتوان پای مردمی، قومی یا ملتی نوشت. هر کسی که این جنایات را به قوم و ملتی نسبت دهد، به گرداب "نژادستیزی" درمیغلطد و در نهایت، سر از جهنم فاشیسم برمیآورد.
در مورد انتقاد من به شما در مورد نظرتان راجع به چپها نوشتهاید که: "کمترین اظهارنظر را نسبت به این موضوع ارائه دادهام و آنچه را دراین مورد نوشته [ام] بنابه نظر دیگران بوده است". حال، پرسشی که مطرح میشود این است که آیا شما با این نظرات موافقید یا مخالف؟ اگر مخالفید، چرا همان نظرات را تکرار کردهاید؟ برداشت من این است که شما موافق این نظرات هستید و به همین دلیل هم آنها را مطرح کردهاید.
اگر یک بار دیگر نظرات آقای احسان طبری را مطالعه کنید، به روشنی ملاحظه میکنید که ایشان به هیچوجه آن حرفی را نگفته است که خانم دلارام مشهوری از آن نتیجهگیری کردهاند که گویا: " احسان ظبری حقی برای یهودیان قائل نبود و بلکه طرح تئوری یهودی ستیزی اسلامی نیز از کشفیات ایشان است". احسان طبری حساب یهودیان را با صهیونیستها و دولت اسرائیل جدا میکند، از خق حیات و آزادی وجدان و اندیشه یهودیان دفاع میکند و علیه صهیونیستها و دولت اسرائیل سخن میگوید.
آقای صوفیزاده! من مسائل بسیار زیاد و بسیار اساسی و اصولی با حزب توده ایران دارم ولی هرگز به خودم اجازه نمیدهم که نظرات احسان طبری یا حزب توده ایران را تخطئه کنم.
مطلب آخر اینکه این کاملا درست است که در مقطعی حساس از تاریخ کشورمان، حزب توده ایران و سازمان فداییان خلق ایران – اکثریت، براساس تحلیل نادرستشان از جمهوری اسلامی، سیاست مخرب و خانمان برانداز شکوفایی جمهوری اسلامی را پیشه کردند ولی همانگونه که نوشتهاید: "نمی توان چپها را با یک پیمانه سنجید"، نمیتوان به این دلیل "چپ" را تخطئه کرد و چوب تکفیر بر انها زد، همانظور که نمیتوان به دلیل جانیانی در میان یک ملت، آن ملت را مورد خشم و غضب قرار داد و آن را انسانستیز دانست.
------------
2011-10-08
تیتر مقاله جنایات را نمیتوان به پای مردم یا ملت نوشت
آقای صوفیزاده گرامی! در مورد پادشاهان، در همه کشورها چنین است. ایرانیان از چنگیز و هلاکو و اسکندر مقدونی و... متنفرند و آنها را به حق، یغماگرانی میدانند که سرزمینشان را به ویرانی کشیدند، در صورتی که هممیهنان این غارتگران آنها را دوست میدارند و به آنها افتخار میکنند چون ثروت ما را برایشان به ارمغان بردند. این مساله در مورد خود ما هم صدق میکند. ایرانیان به خشایار شاه و انوشیروان و نادر شاه و... افتخار میکنند، در حالی که مردم کشورهایی که مورد تاخت و تاز این شاهان قرار گرفتند و سرزمینشان ویران و ثروتشان به یغما رفت، از این "قهرمانان" ما، به حق، متنفرند. مساله اصلی این است که ما به این درک برسیم که این تاخت و تازها و کشت و کشتارهای وحشیانه، نه تنها موجب افتخار هیچ انسانی نیست، بلکه موجب شرم است، گرچه در آن روزگارها چنین اعمالی عادی بوده باشند.
مطلب مهم دیگر در این زمینه این است که ما بپذیریم، نیاکان ما از فارس و ترک و کرد و عرب و بلوچ و... همه و همه، خواسته یا ناخواسته، جزیی از مردم این سرزمین و تیول این قدرتمداران بودهاند و نیک و بد این سرزمین از آنِ آنهاست. ما نمیتوانیم انتخاب کنیم: نیکیهای تاریخ این سرزمین مال ما و مال قوم و ملت ما و بدیها و زشتیهای آن مال دیگران. البته منظور من این نیست که ما پاسخگوی جنایات شاهان و قدرتمندان هستیم.
همانطوری که نوشتهاید من خود را یک آذربایجانی و یک ایرانی میدانم. من اینگونه به دنیا آمدهام و انتخاب شخص من نبوده است ولی اکنون، این را آگاهانه به انتخاب خود تبدیل کردهام. هر انسانی حق انتخاب دارد. دیگر هموطنان من هم هریک به تنهایی و یا همراه با دیگران هم این حق را دارند که بستگی و تعلق خود را انتخاب کنند. از نظر من مردم حق دارند آنگونه زندگی کنند که خود دوست دارند. دوست دارم اینجا به حق جدایی و استقلال و یا زندگی با دیگری اشارهای کنم تا موجب سوءتفاهم نشود.
من از حق هرکسی که خواهان جدایی، استقلال، پیوستن به کشوری دیگر و... باشد دفاع میکنم. از نظر من این شخص، به تنهایی با به همراه همفکران خود حق دارد آزادانه ایدههای خود را تبلیغ کند، حزب و سازمان خود را تشکیل دهد و در راه آرمانهای خود تلاش نماید. اگر هم روزی مردم خود آن سرزمین در یک انتخاب آزاد و دمکراتیک و بدون هیچگونه اجباری، به جدایی رای دهند، جلوگیری غیردمکراتیک از این جدایی و مجبور ساختن این مردم به ماندن در چهارچوب پیشین را جنایت علیه بشریت میدانم.باور من بر این است که نگهداشتن مردمان یک سرزمین به زور و اجبار در جغرافیای یک کشور خاص و ظلم و ستم ملی یا فرهنگی به آنها، تحقیر آنها و... مغایر با کرامت انسانی آنهاست.
برعکس شما وقتی که با یک افغانی رو به رو میشوم نیازی به برائت از ایرانی بودنم نمیبینم. من با سرافکندگی به آن افغانی توضیح میدهم که از اجحاف و تحقیر و توهینی که از سوی هموطنان من به آنها روا شده، متاسف و شرمندهام و به او قول میدهم که با تمام توانم برای مقابله با این عقبماندگی فرهنگی تلاش کنم. همان چیزی که به تفاوت نظر بین من و شما مربوط میشود. من به این افغانی نمیگویم که اگر به شما توهین میکنند، کار کارِ ملت فارسِ انسانستیز است.
برخلاف شما نظر من بر این است که بابیکشی و بهاییکشی و دگرکیشکشی در ایران معاصر، ریشه در جزماندیشی شیعی دارد. از نظر من ملاحسنیِ شیعه جزماندیش آذربایجانی فرقی با ریشهری و مرتضویِ شیعه جزماندیش ندارد. به باور یک شیعه جزماندیش عمر و عثمان و ابوبکر بد هستند وناحق، و علی و فرزندانش خوب و برحق. ما هم در یزد و کرمان و قم و تهران شاهد جشن عمرکشان بودهایم و هم در آذربایجان. از نظر یک شیعه جزماندیش یک بهایی و یا یک کمونیست سزاوار مرگ هستند. وقتی باورهای مذهبی جزم را در مغز انسانها بکارند، دیگر فارس بودن و ترک بودن و کرد بودنش تفاوتی نمیکند. فرهنگی که به بار میآید انسانستیز میشود. وقتی آخوندی بالای منبر میرود و به مسلمانان ناآگاه میگوید که "کمو یعنی خدا و نیست هم که نیست است و کمونیست یعنی خدا نیست" هم مسلمان فارس را تحمیق میکند و هم مسلمان آذربایجانی و کرد و بلوچ را. فرهنگها را نمیتوان به "نژادهای متفاوت انسان" نسبت داد (من شخصا به وجود نژادهای انسانی متعقد نیستم). برخلاف شما من معتقدم که فرهنگ انسانی پدیدهای ذاتی، نژادی و خونی نیست.
نوشتهاید: "نقش ملت فارس در بحران کنونی بسیار محرز است. یک آذری هیچگاه چشمداشتی به خاک تهران، و یا یک عرب به شیراز و یا یک کورد به همدان و یا یک بلوچ به یزد ندارد چون خوب می داند که ان ممالک مال ایشان نیست، امایک فارس چشم طمع به تمامی سرزمینهای دیگر دارد، چون آنان را مال خود می داند."
آقای صوفیزاده گرامی! نگاهی به نقشههای پانایرانیستها که در تخیل ابقاء مپراتوری بزرگ ایران هستند، پانآذربایجانیهایی که خواهان استقلال آذربایجان هستند و آنرا از شمال تا جنوب ایران و تا به خراسان گسترش میدهند، پانترکیستهایی که برای ترکستان بزرگ تلاش میکنند، پانکردهایی که خواهان کردستان بزرگ هستند، این گفته شما را به تمامی رد میکند. شما باز هم حساب ملتها را با حساب اشخاص درهم میامیزید. این پانها را نمیتوان به تمامی مردم این سرزمینها عمومیت داد.
در پایان از شما برای گفتگویی که داشتیم تشکر میکنم و امیدوارم که بتوانیم در آینده هم چه در باره این موضوع و یا موضوعات دیگر گفت و گوی سازندهای داشته باشیم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید