رفتن به محتوای اصلی

انسانها و واگن ها
16.05.2009 - 17:57

اين روزها وقتي وارد محوطه ايستگاه متروي ميرداماد مي شوي سرو صداي مردان دستفروش را مي شنوي كه در حاشيه مدخل ورودي ايستگاه بساط پهن كرده و با هياهوي بسيار مشغول جذب مشترياني هستند كه گاه با شتاب گاه در فراغ خيال در گذرند. بساطهايي كه بعضي بر تكه اي پارچه بنا شده و برخي ديگر بر روي جعبه هاي خالي كارتن .

تنوع اجناس به گوناگوني فروشندگانشان و تنوع رهگذران نظرهربيننده را به خود جلب مي كند. از ساعت هاي مچي ضد آبي كه براي نمونه يكي از آنها درون ليوان آبي قرار گرفته تا طالبي نوبرانه و تي شرت هاي دخترانه وعطرهاي ارزانقيمت مردانه كه هميشه بيشترين مشتري ها را به خود جلب مي كند، را مي توان دراين بساط ها ديد وخرید. اين عرصه اما از كالاهاي فرهنگي نيز بي بهره نيست مكعب هوش روبيك سي دي محتوي 800 عنوان كتاب و شابلون هاي كه مي توان به راحتي با آن ها اشكال مختلف حيوانات يا هندسي را رسم كرد آبرنگ هاي ارزانقيمت و خودكارهايي با نقش فوتباليست هاي معروف ايراني و خارجي. اين مردان معمولا از ميانه روز تا آخرين ساعات كار مترو به كسب و كار مشغول هستند. آنان را می توانی هر روز مانند يك مغازه دار صاحب سرقفلي در فضايي شايد به اندازه ي جای ايستادن یک فرد بيابي همان مكان هر روزه با همان اجناس هر روزه . چه هركدام از آنان براي ايستادن درمكاني خاص و تثبيت هويت و فروش كالاي خود براي آن با مردان ديگر جنگيده اند و يك وجب زميني را كه بر روي آن ايستاده اند به خون دل بدست آورده اند. بنابراين خوب مي دانند غيبت يك روزه يعني از دست دادن سرقفلي و آوارگي و جنگ و گريزي ديگر براي مكاني تازه.

دراين همهمه صداي هيچ زني به گوش نمي رسد وحضور هيچ زن فروشنده اي بر اين فضاي مردانه سايه نمي افكند به جز دو دخترك كم سن و سال و ژنده پوش كه يكي با آكاردئوني قديمي، ( كه روزگاري متعلق به پدري معتاد بوده) ، تنها دوآهنگي راكه پدر به اوآموخته مي نوازد. "يكي سلطان قلبها" و ديگري "اي ايران" كه همين دو براي تاريخي بس است و زيادي اش مايع دردسر . و دخترك ديگر با نگاهي غمگين و موهايي درهم ريخته كه از مقنعه ي كهنه و رنگ و رو رفته به اصرار خود را به بيرون پرتاب كرده اند با دستاني سياه و ناخن هايي كبود جعبه اي خالي را به رهگذران عرضه مي دارد تا مازاد لطف و ترحم خود را اگر چيزي باقي مانده در آن بريزند.

زنان اما اگر چه در اين هياهو غايبند اما اين بار اين غيبت خود را برخلاف تمامي غيبت ها در طي سال ها در مكاني ديگر به خوبي جبران كرده اند . واگن ها ي مترو به بركت جداسازي مكاني است امن براي موجه نمودن اين غيبت، لااقل در اين كلاس.

درهيچ كجاي دنيا چنين تنوعي از آدم ها و كالاها را در مغازه هايي اين چنين متحرك و شلوغ نمي توان يافت.

یک دستفروش

گويا كوچه ي مهران را يا سرتاسر خيابان وليعصر را در يك واگن ريخته اند. از لواشك آلو و تمبر هندي گرفته تا خلخال و دستبند و گوشواره هاي البته ارزان قيمت و بدلي و وسايل آشپزخانه، چاقو و سفره و سبدهاي پلاستيكي تا لباس هاي زير زنانه و شلوارهاي ورزشي پسرانه روسري هايي كه نمونه اي از آن برسر فروشندگانش است، و ويفرهاي ارزان قيمت و لوازم آرايشي كه به قول فروشندگانش فقط با 2 هزار تومان آدم را ده سال جوانتر مي كند و البته از همانهايي كه اين روزها كشور ما در وارداتش 60 درصد افزايش را به خود اختصاص داده است، تا انواع و اقسام گل سرها و لباس هاي خواب و... هزارو يك كالايي كه به عقل جن هم نمي رسيد كه مي توان آن ها را در واگن هاي مترو خريداري كرد.

اين فروشندگان اما با فروشندگان معمولي بسيار متفاوتند آنان خود طيف گسترده اي از زنان و دختران را تشكيل مي دهند كه مي توانند اگر نگوئيم همه زنان ولي بخش گسترده اي از زنان جامعه ي ايران را نمايندگي كنند، و براي يك محقق به خوبي يك جامعه ي متنوع آماري از اقشار متفاوت زنان را در يك جا داشته باشد. جامعه اي متشكل از زنان و دختران بسيار شيك پوش با آخرين آرايش مو و صورت كه بعضي ماسكي، برای مقابله با آلودگی هوا، بر چهره دارند و برخي بدون ماسك، تا زنان ميانسال با يونيفورم هاي معمولي و روسري و يامقنعه، كه اگر آنان را در بيرون اين واگن ببيني يا معلم مي پنداريشان وياكارمند و زناني با چادر و مقنعه و پوشش كامل اسلامي كه بعضي نيز كودكي شير خوار در آغوش دارند كه هيچ نمي گويد و در تمامي اين سفر به سينه ي مادر خود مك میزند.

كلام ها نيز به تنوع آدم ها و كالا ها به تنوع اهنگ هاي كلام متفاوتند برخي با صداي بلند با عباراتي مفصل تر ازكالاي خود مي گويند و اينكه هر كس خريده راضي بوده وبعضي با آهنگي فروتنانه تنها در چند كلام كالاي خود را عرضه مي دارند وسپس در سكوت به چهره تك تك مسافران مي نگرند تا خريدار را بيابند و به سراغش بروند برخي با تضرع و زاري و گاه التماس در آهنگ به اين كارزار وارد مي شوند اما شگفتی كار آنجايي است كه هيچ يك هنگامي كه ديگري مشغول عرضه ي كالاي خود است سخني نمي گويد گويا توافقي نانوشته بين آنان وجود دارد كه با وجود سرو صدا و همهمه ي مترو به يكديكر فرصت عرضه ي كالا را بدهند .

ساك ها و كيف دستي هاي بزرگ كه با مهارت گاه چندين نوع كالا درون آن جاسازي شده است، با مهارتي خارق العاده در عرض چند ثانيه بر دستان زنان و دختران فروشنده ويتريني متنوع را تشكيل مي دهند و با مهارتي باز دو چندان در عرض چند دقيقه با وجود حركت هاي واگن جمع آوري و درون ساك ها جا سازی مي شود به گونه اي كه هم نظم و ترتيب خود را براي چيدماني مجدد از دست ندهد وهم از چشم ماموران مترو كه هر از گاهي تعدادي از اين زنان و دختران را دستگير و اموالشان را به انبارهاي مترو روانه مي سازند در امان بماند. و تمامي اينها مي بايد در فاصله چند دقيه بين دو ايستگاه انجام گيرد تا بتوان در صورت بنود مشتري به پايين پريد و برواگن هاي بعدي كه تا دقايقي ديگرسرخواهند رسيد سوار شد. اين جاست كه آدم از طاقت و مهارت این زنان به حیرت می افتد.

به یکی از آنان نزدیک می شوم:

مي گويد: هزينه ي تحصيلم را بايد خودم بدهم.

مي گويم: اجازه مي دهي ضبط را روشن كنم ؟ مي گويد: نه

ازش مي پرسم: ناراحت نمي شوي اگر آشنايي تو را ببيند. با غرور مي گويد مگر دزدي مي كنم . با شرافت در يك محيط زنانه كار مي كنم خرج تحصيلم را در مي آورم .

مي گويم : ناراحت نمي شي اگه سوالي ازت بپرسم ؟

با بي خيالي مي گويد: ما پوست مان كلفت است. مي گويم: تو كه به نظر مي رسد هر چه در مي آوري خرج لباس وآرايشت مي كني پولي براي تحصيل برايت باقي بماند؟

مي خندد و مي گويد: خيال مي كني ! درآمدم اونقد رهست كه هم به تحصيلم برسه و هم به سرو وضعم.

درواگنی دیگرزن فروشنده ای با بچه به بغل مشغول کار است.

ازش مي پرسم: خسته نمي شي با اين بچه به بغل و چادر و اين ساك سنگين؟

مي گويد: چاره اي ندارم !

شوهرت كجاست؟ اونم مشغول يك بدبختي ديگه. باز هم خرجمان نمي رسد.

کمی آن سوتر زنی را میبینم که قد بلندي دارد وهيكلي موزون و لهجه تند كردي. مي پرسم تنها توي اين شهر دنبال چي هستي؟ مي گويد بخت و اقبال. یعنی در اين واگن ها علاوه بر اينهمه كالاي جورواجور بخت و اقبال هم مي فروشند.

متروی تهران

روي صندلي ايستگاه زنی منتظر قطار بعدي است از داخل واگن زير نظر داشتمش كنارش مي نشينم با لهجه ي بندري با كسي آن طرف خط تلفن دعوا مي كند خيلي عصباني است مي ترسم جلو بروم و سوالي بكنم از خيرش مي گذرم تنها به خلخال پايش و لباس محلي و نقاب صورتش زير چشمي نگاهي مي اندازم كاش اينقدر عصباني نبود و مي توانستيم كمي گپ بزنيم.

روی نیمکت در کنار زنی می نشینم. به آهستگي طوري كه متوجه نشود سرم را جلو مي برم تا به حرف هايي كه با همكار ديگر خود مي زند گوش دهم.

كم سن وسال مي نمايد اما معلوم است كه ازدواجي را تجربه كرده است مي گويد: ديشب دير رسيدم خونه با برادرم دعوام شد بدون شام خوابيدم . از وقتي برگشته ام هر روز به يه چيزي گير مي ده.

دوستش مي پرسد: مگه نمي دونه اينجايي؟ مي گويد: چرا گاهي هم يواشكي وسط روز مي آد مترو زاق سيامو چوب مي زنه ولي باز هم گير مي ده .

اگرمسافر معمولي نباشي و بخواهي با هر كدام به درد دل بنشيني مي تواني كتابي بنويسي پراز داستان هاي متفاوت داستان هاي آدم هايي كه اگر چه در اين گوشه از دنيا به حاشيه رفته و در حافظه ي فراموش شده ي جامعه جا خوش كرده اند ولي با تلاش و اميد سعي دارند تا در واگن هاي مترو سهم خود را از زندگي بيابند. سهم آنان از زندگي واگن هايي است كه از پي هم مي آيند ، هرچه واگن ها انبوه تر خوشبختي افزونتر. كتاب را ورق ها بسيار خواهد با نامي آشنا:" انسان ها و واگن ها" .

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
rfi

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.