رفتن به محتوای اصلی

کشف شاعر در شعر؛ گفتگوی نوشین شاهرخی با آزیتا قهرمان
22.03.2012 - 12:07

١ فروردین ١٣٩١

Azita1

شهرزادنیوز: آزیتا قهرمان زاده‌ی مشهد است. از سال 2006 در سوئد زندگی می‌کند و اکنون ساکن شهر مالمو است. آزیتا تا به حال چهار کتاب به زبان فارسی منتشر کرده است: «آوازهای حوا»، «تندیس‌های پاییزی»، «فراموشی آیین ساده‌ای دارد»، «زنی آمد مرا بپوشد (اینجا حومه‌های کلاغ است)». و سه مجموعه شعر مشترک که با 7 شاعر خراسانی منتشر شده است. ترجمه‌ای از شل سیلور استاین و دو کتاب به زبان سوئدی. یکی ترجمه‌ی کامل مجموعه اشعارش و دیگری کتابی به نام جلسه هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری. همچنین شعرهای وی به زبان‌های انگلیسی، آلمانی، هلندی، ترکی، چینی، مقدونی، عربی، دانمارکی و... ترجمه شده‌اند.

دررابطه با آثار دیگرش آزیتا می‌گوید:

آزیتا: "من در رشته تربیت معلم درست خواندم اما معلم نشدم باقی راه را رفتم دنبال یاد گرفتن و خواندن آنچه عاشق آن بودم: سینما، ادبیات، اسطوره شناسی، تاریخ هنر. شعر و داستان هم می‌نویسم و ترجمه شعر از کارهای اصلی من است. با سهراب رحیمی گزیده‌ای از شعرهای ترانس ترومر برنده نوبل 2012 را به ناشر سپرده‌ایم. یک مجموعه شعر از جمال جمعه به ترجمه مهدی عقیلی با همکاری و ویرایش من در مرحله چاپ است و مجموعه شعری از توزان آلکان شاعر معاصر ترکیه که بزودی منتشر می‌شود. نوشته‌های زیادی هم آماده چاپ دارم که این سرنوشت خیلی‌ از ماست و از گفتن در باره آنها صرف نظر می‌کنم."

Azita2

دنیای زنانه کودکی

آزیتا نخستین انگیزه‌های جذب به ادبیات و ترجمه را تنهایی؛ نیاز به عشق و گفتگوی عاشقانه با دیگری می‌داند. و این مقوله‌ها را با تصاویری داستانی و جذاب تجسم می‌بخشد.

آزیتا: "این را بگذارید در کنار آرزوی دیوانه‌وار برای تغییر محیطی که در آن بودم و از آن رنج می‌بردم و آخر از همه یک قریحه و ذوق خانودادگی در خانواده ی ما ـ تعداد زیادی شاعرند... ـ من بچه تنهایی بودم که در یک محیط کاملا زنانه بزرگ شدم. مادرم طلاق گرفته بود و بیشتر اوقات مشغول تدریس و کار. من و مادربزرگ؛ مادر؛ خاله‌ها و زن‌هایی از قوم و خویش‌های ما که مدام در رفت و آمد بودند به اضافه دو خدمتکار زن همه در یک خانه قدیمی دوره رضاشاهی زندگی می‌کردیم. همه اینها زندگی کودکی مرا شکل داد. همه چیز شبیه یک قصه نمایشی بود که در اطراف من جریان داشت. اصولا من فکر می‌کردم دنیا جایی است که زن‌ها با قصه‌گویی و شعر اداره‌اش می‌کنند. بوی خوش غذاها و لباس‌های رنگین. وسایل آرایش و سنجاق سرها؛ زیورآلات و کفش‌ها؛ آلبوم‌های قدیمی عکس؛ سماور و فنجان‌های روسی با دستمال‌های گلدوزی شده؛ آه و ناله‌ها. گل‌های روی میز؛ درخت‌‌ها؛ پرنده‌ها و آسمانی که منظره راه رفتن و اندام زن‌های دور و بر مرا همیشه قاب می‌گرفت و منظره روزها را به طرز عجیبی قشنگ‌تر می‌کرد. روضه‌خوانی‌ها؛ مراسم حمام؛ جشن‌های عجیب و غریب و نجواها و خیال‌بافی‌‌ها بخشی از این روز گار بود... پدر بزرگم که او را کم می‌دیدیم صاحب یک پرورشگاه پسرانه بود. در خانه ما باز می‌شد و یکباره لشکری از پسرهای شیطان با سر تراشیده، گرسنه و شوخ می‌ریختند توی حیاط. این ماهی یک بار اتفاق می‌افتاد و برای زندگی ما جنبه تزیینی داشت. من تازه مدرسه که رفتم فهمیدم همه بچه‌ها هم مادر دارند و هم پدر. قبل از آن پدر برای من کسی بود که جمعه‌ها مرا به تماشای فیلم‌‌های آلن دلون، فردین و جان وین می‌برد و بعد با بغلی پر از کتاب قصه مرا برمی‌گرداند و تحویل سیاره زنان می‌داد. من عاشق کلمات شدم؛ عاشق این کتاب‌های عکس‌دار و رنگین. همه جا کتاب‌ها و مجله‌های دیگران را تا ته می‌خواندم، حتی کاغذهای دور بسته سبزی و خرت و پرت‌های بازار. دنبال رازی بودم که فکر می‌کردم از من پنهانش کرده‌اند. و این راز چیزی بودکه جایی نوشته شده و یا مخفی مانده بود. همیشه فکر می‌کردم این راز را باید کشفش کنم. شاید پدرم باعث سوق دادن من به سمت ادبیات شد با اینکه بعدها از این که من می‌نویسم چه رنج‌ها برد. همیشه من در حال ساختن یک قصه شاخدار در باره خودم یا اتفاقات دور و برم بودم، در باره هرچیزی ... به قول گراهام گرین. در بچگی به من می‌گفتند دروغگو؛ وقتی بزرگ شدم به من لقب نویسنده دادند. بعدها در 7 سالگی نامادری من خانمی آذری مرا به دنیای خیال‌انگیز افسانه‌ها، خرافات و جهانی دیگر کشاند که تخیل مرا مثل آمدن ناگهانی بهار منفجر کرد. او زن بی‌سوادی بود که در دنیاهای دیگری را به روی من باز کرد با زبان و لهجه شیرینش مرا برد به دنیای سمک عیار؛ یوسف مصری و ابراهیم ادهم و کوراوغلو؛ چقدر مدیونش هستم. اینها همه خاطرات کودکی که تنهاست و دیوانه‌وار می‌خواهد با دنیا حرف بزند و جهان را با خودش به گفتگو در بیاورد تا او را بشنود و با او وارد سخن، دوستی و محبت شود. نوشتن یک جور عاشقی و عشق‌بازی است. گاستون باشلار در روانکاوی آتش این سوختن روح و بی‌تابی تن را در کیمیاگری و هنر معرفی می‌کند. این دو که به نوعی خواهر و برادرند و وارث یک رابطه زناگونه و حرام، او چه زیبا به زبان عرفان این دگردیسی؛ جنون و کشمکش مابین روح و ماده را شرح می‌دهد. عشق هم مثل نوشتن در کلمات می‌بالد، جسمیت می‌گیرد و در روح می‌شکفد. از گفتم و گفت‌های معشوق جهان می‌سازد. تندبادی بی قرار از کلمات و شیدایی؛ ویران می‌کند تا بیآفریند... برای گریز از تنهایی تو نخستین چیزی را که روبروی خودت داری تا تسکینت بدهد؛ تا با او بیامیزی؛ کل تمامی دنیاست در وجهی انتزاعی در ذهنت در شکلی عینی در پیرامونت. این جهان یک شخص است که دارد با چشم‌های ساکت تو را نگاه می‌کند و اغواگرانه به خود می خواند... تو این دنیای رنگین را کشف می‌کنی صدایش؛ بویش؛ رنگش؛ راز و معنایش را بیرون می‌کشی؛ با او عشق بازی می‌کنی از او آبستن می‌شوی و مجبور به زایمانی. یا به زبانی دیگر این ارتباط تو را از درون خودش می‌زاید... تمام‌ شیوه‌های ما در رفتار اعمال و کردارمان در رنج‌ها و شادی به قول کنراد لورنس زیست‌شناس بزرگ روی همان شکل ساده و ابتدایی حیات یک موجود زنده تک‌سلولی؛ کدبندی و قابل اجرا شده و البته میلیون‌ها بار پیچیده‌تر و وسیع‌تر... خوردن؛ در خود فروکشیدن؛ بیرون انداختن؛ میل به بقا؛ درآمیختن با دیگری و زایش... به قول ضرب‌المثلی عبری: در آفرینش هنری تو می‌میری تا یکی چون خود را به دنیا بیآوری. برای یک هنرمند نوشتن همان آیین و سلوکی است که رسم هستی و حیات معمول و سادگی زیستن را با مناسکی خلاقانه به آفرینش بدل می‌کند؛ انگار با آیینی در آن شرکت می‌کند. دخالت می‌کند. چرا که رویاهای او می‌توانند همیشه زندگی را از آن که هست بهتر و کامل‌تر؛ زیباتر و پر معناتر از پیش بیافرینند. اینجاست که هنر می‌تواند دین باشد و یا مانند خدایی بر معانی و حرکت زندگی و شیوه‌‌های لذت و درک ما از بودن سلطنت کند."

Azita3

سفر واژه به زبانی دیگر

از نظر آزیتا ترجمه در معنای لغوی به معنای تبدیل چیزی از زبانی به زبان دیگر برا ی قابل فهم شدن است .

آزیتا: "این با تاویل که بازگرداندن متنی به ریشه و معنای اولیه آن است و با تفسیر که به معنی شرح و بازگشایی مفهوم یک متن و تفهیم که قابل فهم کردن است خیلی تفاوت دارد. در ترجمان ما با یک استحاله کیفی در زبان دوم روبروییم. چرا که با وجود اشتراک معنا در زبان تازه؛ فرهنگ و شیوه ارتباطات دیگری پشت هر کلمه ترجمه ما را وارد حیطه اقتدار جدیدی می کند.

در ترجمه نیز ما قائل به شکل‌های مختلف هستیم. گاهی به راستی ترجمه نگارشی دوباره در زبان دیگراست. و این خود گاهی از سر یک اضطرار است، مثل ترجمه دشوار اشعار شاعرانی بزرگ... و گاه به یک اقتباس شبیه می‌شود مثل ترجمه‌های شیرین ذبیح الله منصوری که به خاطر عدم امانت‌داری دیگر ادبیات نیست اما خدمت‌ها نیز کرده است. وقتی ترجمه‌های اریک هرمه لین مترجم بزرگ سوئدی از عطار را به سوئدی دیدم هم متعجب شدم و هم متاثر. چرا که در ترجمه تمام آن حادثه زبانی کتاب تذکره الاولیاء به چیزی ساده تبدیل شده بود و این زبان دوم قادر به حمل بار آن واژه‌ها؛ موسیقی و روح صوفیانه و اصطلاحات عرفانی نبود اما باز هم چنان اثر درخوری آفریده بود که در زبان سوئدی یک حادثه معنوی به شمار می‌آید و می‌شود آن را نگارشی بر اساس متن اصلی دانست. بسیاری می‌گویند که مثلا کارهای ریلکه از آلمانی به زبانی دیگر قابل ترجمه نیست چرا که با خون و فرهنگ و قلب آن سرزمین آمیخته است و در آن زبان هستی دارد و بند بندش با آن موسیقی و لحن پیوسته است. همان که در مورد رومی و حافظ هست اما به هر حال همین ترجمه‌ها شمایی از فرهنگ و روحیه شعر فارسی را به جهان معرفی کرده و تاثیرگذار هم بوده. "بورخس "در نوشته‌ی بسیار زیبایی به پیوند روح خیام در قرن پنجم با روح شوریده مردی انگلیسی "اسکات فیتز جرالد" مترجم رباعیات اشاره دارد و این پیوند را رازی معنوی مابین دو زمان و دو روح می‌داند که به واسطه یک متن و تولد دوباره در زمان دیگری به شگفتی و جادو در زبانی دیگر به وحدت و جاودانگی می‌رسند تا با هم دیدار کنند. این نگاه زیبایی به ترجمه است... مترجم را تا حد پیامبری عاشق معرفی می‌کند که وارث پیامی از اعماق جان‌های گم شده از زمان‌های دور است. همچون پیامبر که به واسطه وحی؛ مترجم زبان خداوند به گوش بشری است."

Azita4

ترجمه؛ زبان صلح و دوستی

از نظر آزیتا ترجمه بیشتر زبان صلح و دوستی است و نشانه یگانگی مابین آدمیان در سرزمین‌های مختلف همه مشترکاتی که در زبان‌های گوناگون یک قلب و روح دارد.

"در تورات داستانی هست در باره برج بابل که چگون زبان‌های آدمیان را خداوند مغشوش کرد تا یکدیگر را نفهمند. و این نفرین انگار آغاز جنگ‌ها و عداوت‌ها شد. عدم فهم و طرد دیگری. اما می‌بینیم که ترجمه به عکس می‌خواهد تفاوت‌ها را به آشتی و دوری‌ها را به رفاقت بدل کند.

 ترجمه چیزی مثل خلقت جهان در صورت‌های مدام است. این جهان رونده از نقش‌بندی به نقشی دیگر ترجمه می‌شود اما معنای قبلی را نیز در خود دارد و قابل خواندن است.

ترجمان خلقت

ترجمه برای آزیتا نمودهای بسیاری دارد، تا جایی که او ترجمه را در خلقت نیز بازمی‌یابد.

آزیتا: "در همان لحظه‌ای که خدا گفت روشنایی بشود و بعد زمین و آسمان‌ها و بعد دریاها را آفرید... آیا درختان و ماهیان و زمین همان ترجمه نور آغازین خلقت‌اند؟ ارنست کاسیرر در کتاب بی‌نظیر «اسطوره زبان» نشان می‌دهد که خلق زبان و برگزیدن نشانه‌ای آوایی برای بیان یک شی؛ موضوع و حالت و حس... چگونه ترجمه‌ای از چیزی به چیز دیگر است؛ نقش پذیری دال و مدلول و نشانه‌ای که خود را به نشانه دیگری انتقال می‌دهد. پس خود زبان در ذاتش یک ترجمه از جهان پیرامون ما از طریق کلمه است. ذات این تبدیل بر استعاره و شعر است. ما با حرف زدن مدام در حال ترجمه خودمان برای دیگرانیم. ما به واسطه کلمات حس و رویا و همه چیز حتی خودمان را برا ی خودمان ترجمه می‌کنیم... و خود سرایش شعر؛ ترجمان و فرافکنی احوالی درونی بر روی اشیا و ارتباطات حسی ما با چیز هاست... از این رو ترجمه چیزی است که مدام بر جهان می‌افزاید و می‌آفریند و همه چیز را در دیگری می‌گسترد و مانند زبان به اراده خود در می آورد. لاکان در مورد زبان و تعریف امر نمادین می‌گوید که این هدیه همان قدر برای انسان خطرناک بود که اسب تروا، چرا که با ورود خود ما را به اشغال درمی‌آورد...

برا ی همین ترجمه متون و کتاب‌ها از نظر تاریخی و فرهنگی به خاطر ایجاد تضاد و تقابل؛ همیشه دوران‌ساز و بانی رشد و توسعه فرهنگی و زایش تمدن‌ها بوده‌اند. دوران طلایی ترجمه در اسلام بعد از فرونشستن جنگ‌ها و فتوحات باعث انگیزش و انفجار فرهنگی در تمدن‌های اسلامی شد. قدیمی ترین سند ترجمه شاید همان لوح نوشته درخت آسوریگ باشد که با وجود عناصر بومی مشخصا تحت تاثیر و بازخوانی روایت دیگری سروده شده است. اولین ترجمه‌ها در ایران ترجمه اوستا از زبان فارسی باستان به پهلوی دوره ساسانی است و همین کتاب کلیله و دمنه معروف که از هندی در زمان انوشیروان ترجمه شد... در اواخر آن دوران حضور مدارس یونانی و گروهی از فلاسفه و پزشکان یونانی در ایران به تبادل و ترجمه انواع کتب پرداختند که برای هر دو سرزمین پیامدهای نیک داشت. بعدها ابن مقفع از بزرگترین مترجمان دوره خلافت عباسیان است که پل فرهنگی بین هر دو سرزمین می شود... به فاصله کمی ما با سیل ترجمه‌هایی از زبان یونانی به فارسی؛ پهلوی و هندی و سریانی و... به عربی و یا به زبان‌های دیگر روبروییم و با این حادثه وارد دوره درخشانی می‌شویم که کسانی چون رازی و غزالی و طبری و ابن سینا را به سرزمین ما هدیه داد و تا قرن‌ها بعد چون موجی بزرگ صوفیان، فیلسوفان و اندیشمندان بزرگی را پرورد. از دیگر مثال‌های فرهنگ‌ساز ترجمه رامایانا و اوپانیشادها که به فارسی و سپس به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و تاثیری غیر منتظره بر فلسفه و شیوه تفکر اروپایی داشت.

شوپنهاور در نوشته‌هایش به آن اذعان دارد که چگونه خواندن این کتاب بر درک او از اگزیستانسیالیسم و سازمان فلسفی این تفکر و دیگر فلاسفه آن دوران تاثیری بزرگ داشت.

حس و لرزه‌های زبانی

برای درک و ترجمه‌ی شعر تسلط به دو زبان کافی نیست. بلکه باید آن را با گوش جان شنید و حتی چشید.

آزیتا: "من در ترجمه شعر تا حد امکان اول شعر را بارها می‌خوانم؛ با آن می‌خوابم؛ راه می‌روم؛ غذا می‌خورم. در یک شعر خوب معمولا راز و دریافتی هست که باقی کلمات و ارتباطات در اجزا شعر را به خدمت خود درمی‌آورد. پس اول باید آن راز را کشف کنی. سعی می‌کنم در انتخاب کلمات همان را که نزدیکترین به آن حس و لرزه منتشر در شعر است برگزینم. مثلا بنا به حال و هوای شعر اگر که عاشقانه است و یا اجتماعی در یک جمله به ظاهر ساده باید بدانی مثلا بین کلمه جدال؛ جنگ؛ کارزار؛ نزاع؛ نبرد؛ کشمکش؛ درگیری؛ کشت و کشتار؛ بزن بزن؛ کشاکش؛ غلبه و گیرودار و حمله؛ هجوم؛ یورش و یا... کدام را بگذاری چون هر کلمه باقی متن را نیز تحت‌الشاع قرار می‌دهد و شعر را یکباره می‌برد به سمت فضایی گاه کاملا متفاوت و اشتباه. پس در ترجمه شعر مانند کسی که با سوزن و تیغ گوشت و جسمی را می‌شکافد باید با مهارت یک جراح ذره ذره با هر کلمه پیش رفت و در عین حال کل معنی شعر و باز هر سطر را نیز مدام پیش برد. چون در یک شعر ما با جسمی زنده طرف هستیم که هر ارگانش به دیگری وصل است و دارد نفس می‌کشد، می‌تپد و در رگ هایش خون جاری است. اگر کارت با هر جزء شعر درست با دقت صورت نگیرد، یک موجود معلول می‌شود یا می‌لنگد یا کور می‌شود یا لکنت می‌گیرد... بخش‌های فلسفی شعر هم به نظرم همین شرایط را دارند، اما آنجا باید که مفهوم را اول از همه نجات دهی و امانتداری در تک تک کلمات و جای فعل و ترتیب واژه‌ها نمی‌تواند عینا در زبان تازه اجرا شود مگر اضافه بر همه اندیشه را با ظرافت نوری بر این اجزا بتابانی که باز هم این کلمات هستند که نقش اصلی را دارند. انتخاب واژه‌ها برای از دست نرفتن اندیشه و انتقال مفهوم فلسفی ...گاهی اما پیش می‌آید که این شیوه راه به جایی نمی‌برد و ترجمه کلمه به کلمه معمولا اتصال معنایی را از دست می‌دهد و نمی‌تواند مفهوم یک‌دست با کل متن برقرار کند. تو جمله را باید در زبان تازه از نو اجرا کنی و خویشاوندی معنایی را بر هر چیزی دیگر ارجح بدانی تا شعر به تله نیفتد. در شعر تو باید طبق جنس و جنم شعر هر سطر را بچینی و بیارایی و گاه با دریافت از ماهیت شعر ؛ روشی اختراع کنی یا ترکیبی از همه شیوه‌ها را پا به پای هم در ترجمه به کار بگیری."

نقش تشویق در پویایی

آزیتا به یاد ندارد از کودکی تشویق شده باشد. مشوق‌های وی معلم‌های انشایش بوده‌اند و دوستان همکلاسی‌.

آزیتا: "بعد زمانی که در یک دوره عکاسی و سینما درس می‌خواندم معلمی که به ما تحلیل فیلم و تاریخ سینما درس می‌داد به من برای نوشتن شعر دل و جرات داد. کتاب خوب خواندن را یادم داد. این که چطور شعر بخوانم... هنوز هم نزدیکترین دوستانم بهترین مشوق‌های من هستند. پدر و مادر من مخالف سرسخت نوشتن من بودند. اما حالا فرق می‌کند خانواده‌ام نیز بزرگترین مشوق منند."

نگاه هنرمند در اثر

آزیتا نوشتن را یک اتوبیوگرافی می‌بیند. از نظر او هنر چیزی جز نگارش و یا به ظهور در آوردن تجربیات شخصی نیست.

آزیتا: "در هر اثر هنری ظریف‌ترین و تاثیرگذارترین بخش همان تجربیات مستحیل شده در نگاه هنرمند است که به شکل و شیوه‌های مختلف اثر را به حرکت وامی‌دارد و خون گرم و تپنده‌ی اثر است. قدرت عاطفی کار و رسیدن به یک کلیت و فرم معنادار را به عهده دارد. همان حضوری که یک شعر را از شعری دیگر متفاوت می‌کند و ما را با یک هویت تازه و کشف یک جهان شخصی با یک انسان روبرو می‌کند. یعنی آیینه ما می‌شود. به شناختن و جستجو وامی‌داردمان. همیشه شخصیت است که در رمان، داستان، نمایش، فیلم و شعر ما را بیشتر از همه با خود یکی می‌کند و با خودش می‌برد. نوعی همدلی انسانی و مشترک را به ما می‌دهد تا با خالق همراه شویم و سفر کنیم. حتی در ناشناخته‌ترین صورت‌ها؛ در کتاب ایوب تورات همه آن چهار دوست که با ایوب به جدال و گفت و شنید هستند همه بخش‌هایی از شخصیت خود ایوب‌اند که او را به زاری و شکایت؛ تفکر و طغیان و یا تسلیم می‌کشند. یا مثلا وقتی مری شلی * «فرانکشتین» را خلق کرد تجربیات ذهنی، ترس‌ها و بخش‌هایی از خودش را به بیان و تصویر درآورد. یا حتی گوته * در فاوست و ماجرای مابین دکتر فایستوس و شیطان همان تجربیات و دغدغه‌های ذهنی و عینی گوته به عنوان یک هنرمند است. این چیزی است که در آلفرد جی پرو فراک الیوت و سرزمین بی‌حاصل؛ شعرهای رابرت فراست، اشعار بودلر و سیلویا پلات و آن سکستون بخوبی می‌شود دید. در ادبیات همه اجزا خود ماییم که در کلیتی متفاوت و نا آشنا ظاهر می‌شویم. چنانکه در ادیان، اساطیر اولیه و افسانه‌ها هر چهره خوب یا بد؛ تاریکی و روشنی؛ ظاهر و باطن بخش‌هایی از روان انسانی ماست در کل هستی ـ در کشاکش و جنبش ـ نیرویی سیال و مدام در تغییر و در تکاپو که ذهن آدمی را زیر و رو می‌کند و ما متقابلا خود را بر آن تصویر می‌کنیم و به شکل خودمان در می ‌آوریم. این تقابل و بازآفرینی؛ بازتاب این نقش‌ها؛ نشانه حضور ما در کل جهان پیرامون ماست. این که چطور چیزها را انتخاب می‌کنیم، به آنها رنگ و حضور و کاربرد می‌دهیم و در شعر آنها را به حرکت و اجرا درمی‌آوریم؛ چراکه سهم ناخودآگاه در شخصیت شاعر عنصری بسیار مهم و تعیین‌کننده در سرودن یک شعر است و باقی چیزهارا تحت الشعاع قرار می‌دهد.

آزیتا بازتاب حضور نویسنده را در اثر با اسطوره‌ها و آفرینش خدا از سوی انسان مقایسه می‌کند.

آزیتا: "انسان در اساطیر و ادیان خدا را به شکل خود آفرید. البته در تورات برعکس می‌گوید: خداوند انسان را شبیه خود آفرید. انسان به خدا اوصاف انسانی داد. جبر، قهر، عشق، بخشش، مهابت و حیله‌گری. ما در آفرینش شخصیت خود را به چیزها می‌بخشیم و بعد در یک اثر هنری در ترکیب و دگرگونی‌هایش آنقدر پوست می اندازد که حتی خود هنرمند قایل به شناسایی رد پایش نیست و ناقد است که از جنبه‌های مختلف می‌تواند از منظری روان‌شناسانه یا جامعه شناسی و یا... این نشانه‌ها را کشف کند و راز آن را برای ما بازگوید.

تجربه‌‌ی بودن

آزیتا دنیای تخیل و حس و عاطفه‌ی شاعر را از جهان واقعی نگارنده جدا نمی‌بیند.

آزیتا: "در واقع بخصوص در شعر ما با اجرای موسیقیایی کلمات در زبان روبروییم که برآیند تخیل تجارب عاطفی و ضرب‌آهنگ حس و اندیشه‌های شاعر است. پس می‌بینیم که همه هویت یک شعر در واقع مدیون خالق آن است. هنر چیزی است که می گوید: من هستم. دنیایی که او در آن می‌زید چه در‌رویاهایش و چه واقعیتی که او را احاطه کرده، تجربه او از بودن بزرگترین منبع الهام اوست. نوشتن همیشه یک سفر درونی است که از طریق نشانه‌های بیرونی در عالم واقع رخ می دهد؛ اما در روح اتفاق می افتد. اینجاست که گفتم هر نوشتن یک حدیث نفس است حتی وقتی در باره موجود ناشناس دیگری است که ذره ذره روی صفحه خلق می‌شود و خود را به ما می‌شناساند. سفر شگفت‌انگیز سندباد در هزار و یکشب جزء به جزء چیزی نیست مگر تجلی و نمایش دگردیسی و تبلور آگاهی در روان. تجاربی شخصی که باید چهره و جسم بگیرد تا تعریف شود. شعر و قصه‌گویی از شگفت‌انگیزترین روش‌های تسکین و تشفی آلام و آرزوهای بشری است. رمز آن در همین تبدیل و جادوی کیمیاگرانه است؛ دگرگونی. چنانکه بزرگترین آثار ادبی جهان شاهنامه و ایلیاد چنین‌اند و تراژدی همین بیان و نمایش شخصیت در ورطه تلاطم و دلهره‌ها در صحنه‌های پر از تضاد زندگی و کشاکش‌های مدام روح انسان است برای حل معمای بودن. هرکول در خوان‌هایی که از سر می‌گذراند و رستم در عبور از هفت‌‌خوان همه مراحل صعود و دگرگونی روان آدمی در مسیر رشد؛ دانایی و حصول به خرد و قدرت را شرح می‌دهند. ادبیات چیزی جز انسان و همه آنچه او از سر می‌گذراند نیست.

در مورد فلوبر جمله جالبی هست وقتی که از او می‌پرسند این مادام بوواری کیست؟ او می‌گوید: مادام بوواری خود منم. و مثال چخوف که می گوید: برای کار کردن روی اثرتان روی شخصیت خودتان کار کنید."

فراتر از جنسیت

آزیتا تشخیص تفاوت اثر زنان و مردان را به ناقدان و خوانندگان می‌سپارد، اما اصطلاح رایج زنانه نویسی را به چالش می‌گیرد.

آزیتا: "برای یک زن به عنوان یک نویسنده رسیدن به شیوه‌هایی جدا از سنت‌های رایج و مسلط مهمترین است؛ حالا چه در نگاه یا شکل استفاده از زبان باشد که نوعی تاریخ و جباریت بر آن مسلط است و یا ظرفیت شیوه‌های تفکر و برخورد با ادبیات که باید تغییر کند. من قایل به چیزی به نام زنانه نویسی یا مردانه نویسی نیستم. اما مسلما فرق‌هایی در همه سطوح بین یک نویسنده زن یا مرد هست که این از طریق تفاوت‌ها و مشابهت‌های بسیار خودش را نشان می‌دهد و بسیار هم خوب است. تفاوت ها هستند که زیبایی را به ما نشان میدهند. این تحمل و شجاعت متفاوت بودن همان چیزی است که یک زن نویسنده از روزی که قلم به دست می‌گیرد و با همه موانعی که در نوشتن و ممانعت‌های اجتماعی و سیاسی مدام با آن روبروست به او قدرت طغیان و لزوم نوآوری می‌بخشد. اما این مسئله زنانه نویسی یک تعریف ناقص است. اگر قرار باشد من کسی را به عنوان زنانه‌نویس انتخاب کنم و این به معنی موشکافی و جرءنگری در یک شخصیت زن باشد باید با احترام و شادی از هاینریش بل در رمان سیمای زنی در میان جمع و ماجرای کاترینا بلوم یاد کنم. تشریح و تحلیل آنچه ما در روان‌شناسی و جامعه شناسی به عنوان نوشتار زنانه از آن صحبت می‌کنیم متعلق به همین حوزه‌های نقد و تاویل‌های نظری در حوزه ادبیات و یا دیگر هنرهاست؛ چیزی که می‌تواند بسیار جالب و شگفت‌انگیز هم باشد. چه از نگاه یونگ؛ فروید؛ کریستوا ؛ هلن سیکوس؛ لاکان و یا ژیزک یا هر نگاه مبدعی که به یک اثر هنری از زاویه خاص و متفاوتی نگاه کند ."

حجاب بیرون و حجاب درون

از نظر آزیتا سانسور چیزی است که به طرز عجیب و مخوفی عمل می‌کند؛ مرکز اصلی آن در ذهن نویسنده تاسیس می‌شود از همان کودکی و بعد خانواده، مدرسه، جامعه، فرهنگ، مذهب، سیاست و همه حلقه‌های متحد و نامریی این مرکز فرماندهی می‌شوند.

آزیتا: "وقتی تو مدام به حذف و پوشاندن خودت وادار می‌شوی بعدها بطور خودکار ناخود آگاه سانسور خودش عمل می‌کند. و شاید هرگز تو قادر به شناسایی و تفکیک این کنترل نباشی. در حالی که نوشتن حرکت مدام به سوی آزادی برای خلق و کشف زبان و ناگفته‌هاست. نوشتن برداشتن این فاصله‌هاست. اما سانسور ضد این رهایی است. فکر می‌کنم تمام عمر یک شاعر و نویسنده جستجوی همین مسیرها برا ی رسیدن به آزادی است. اکتا.ی. پاز در شعری میگوید: تمام نیمه دوم زندگیم صرف برداشتن موانعی شد که در نیمه اول عمرم بر راهم نهاده بودند.

من در نوشتن با این موانع به هزار صورت برخورد مدام دارم و می‌جنگم. از سانسور دولتی که بر کار اعمال می‌شود گرفته تا یک جریان سازی ِمسلط در سبک در شیوه‌های ادبی جامعه‌ای که در آن هستی و تو را وادار به شبیه شدن می‌کند و در واقع قدرت دیگر بودن را از تو میگیرد. خوب می‌دانم که پروسه نوشتن چیزی است که پا به پای این جنگ همیشگی باید خودت را در کلمات مدام برهنه کنی یا بیافرینی؛ شعرهای بسیاری از من در ایران سانسور شد و جالب است این ها شعرهای سیاسی نبودند بلکه بسیار شخصی بودند. اما واقعیت این است که تو به عنوان یک فرد همان سرزمینی هستی که در آ ن میزیی."

آزیتا در همین رابطه طنزی دارد که اینجا می‌آورد:

پست مدرن شدن

زمانی که ده ساله بودم پدرم دفتر مرا خواند و تنبیهم کرد. بعدها دوست پسرم آنها را می‌خواند تا رد عشق‌های گذشته‌ام را پیدا کند. شوهرم به دنبال خیانت کلمات را بو می‌کشید. پسرم که نه ساله شد، دفتر خاطراتم را خواند و با تعجب نگاهم کرد. دخترم آنها را خواند تا بفهمد او را بیشتر دوست دارم یا برادرش را... بعدها، روزی که خواستم کتابم را چاپ کنم مامور معذوری زیر بعضی قسمت‌ها خطی قرمز کشید و ابرویش را بالا انداخت. تمرین کردم جوری بنویسم که دیگران مچم را نگیرند! نوشتم و نوشتم و نوشتم و آنقدر مهارت پیدا کردم که صاحب سبک شدم تا جایی که دیگر هیچ کس نمی‌تواند قفل رمز کلمات و جمله‌هایم را بشکند! حتی خودم.

پوست انداختن در سرزمین جدید

مهاجرت نگاه آزیتا را در مورد سانسور آگاهانه و ناآگاهانه متحول می‌کند و زنجیرهای فرهنگی واژگان را بر او می‌نمایاند.

آزیتا: "مهاجرت مجموعه‌ای متناقض از چیزها را به من داد که نهایتا مرا به پوست انداختن و نوشدن واداشت. اینجا بود که غیر از انگلیسی مجبور به یادگیری زبان سوئدی شدم و فرصت آشنایی با نویسندگان و شاعرانی که با همه مشترکات به گونه‌ای دیگر جهان و خود را می‌نویسند. چقدر درک این تنوع فرصت‌های تازه و آزادی بیشتری برای تماشای شعر فارسی به تو می‌دهد. این هم شوک‌آور است هم نوید بخش. هم دردناک و هم سخت آموزنده؛ چیزی که طول و عرض دنیایت را وسیع‌تر می‌کند. از اولین تجارب من در اینجا بعد از چاپ مجموعه اشعارم به سوئدی؛ پرسش مکرری بود که روزنامه‌ها و یا دوستان سوئدی از من همیشه پرسیده‌اند: حالا دور از سانسور اینجا برای نوشتن آزادی بیشتری احساس می‌کنی؟

 واقعیت این بود که من وقتی در شرایط یک جامعه مثلا آزاد دور از سانسور دولتی شروع به نوشتن کردم یکباره تمام شیوه‌هایی که برای نوشتن در ایران در اختیار گرفته بودم به سرم ریخت. روش‌هایی که برا ی بقای خودم اختراع کرده بودم یا زبان فارسی و تاریخ و سنت‌های شعر فارسی به عنوان راه حل به من ارایه داده بود تا خودم را بیان و یا در واقع فریبکارانه ؛ پنهان کنم تا از سانسور های مختلف نجات دهم. من وارث یک زبان شگفت‌انگیز و پرقدرت بودم که حالا با تمام قدرت مثل جادوگری مهیب مدام مرا به زنجیر می‌کشید و محدود می‌کرد، چرا که پشت هر کلمه یک فرهنگ و سنت و تاریخ و تعریف بود که برای من تعیین می‌کرد چگونه بیندیشم و من باید این دوزخ را ذره ذره در ذهنم و نوشته‌هایم طی می‌کردم تا بن و ریشه آن دوباره فرومی‌رفتم تا راه نجاتم را درون همین زبان طراحی کنم. لایه‌های تو به توی تاریخ این زبان؛ فرهنگ؛ قومیت همه چیز را از پیش برای من تعیین کرده بود. این را تازه دریافتم. مثلا من نگاهی به عشق داشتم که از یکسو وارث عمق و عرفان و رنجوری‌های شعر کلاسیک و از سویی دیگر خشم و خروش نسلی شوریده پس از جنگ و انقلاب و آنهمه فروپاشی و تجارب متضاد و رفتار متناقض بود که جا به جا این تحمیل لای کلمات من ظاهر می‌شد و در واقع هویت اندیشه و قالب درک من از پدیده ها بود. فکر کردم شاید تا ابد در این زندان با شکوه اسیر بمانم. ذهن و زبان من به طرز عجیبی مریض و مسلول بود. صدای خس خس سرفه و نفس تنگی جمله ‌های من در این زبان زیبا چقدر در نوشته‌هایم دلخراش بود. من اینجا دوباره شروع کردم بیشتر از همیشه به خواندن ادبیات کلاسیک فارسی و در کنارش شعر جهان را هر چه بیشترخواندم و ترجمه کردم. تلفیق اینها راه نجاتی بود که لحظه به لحظه مرا دارد به سمت‌های آزادتری می‌برد. اینجا از همیشه بیشتر نوشته‌ام و فضای آزاد و تنوع ایده‌ها که مدام خودش را به رخ می‌کشید مرا به تجربه‌های آزادتری واداشته است."

علاوه بر چالش خود، آزیتا در محیط هنری‌ سوئد به گونه‌ای با هنر جهان ارتباط می‌یابد.

آزیتا: "حضور در جشنواره‌های بین المللی شعر فرصت شنیدن شعر شاعرانی از تمام دنیا را به من داد. دوستی و ارتباط و گفتگوهایی که اعتماد مرا به شعرم در زبان فارسی و انگلیسی و سوئدی بیشتر کرد، چراکه می‌توانستم با آدم‌های بی‌شماری در گفت و گو باشم. دیدم که مرا می فهمند و شعر فارسی را دوست دارند. وقتی کتاب شعرهایم به سوئدی و انگلیسی چاپ شد بیشتر از سرزمین خودم نقدها و نوشته‌ها در باره کتابم مرا به من شناساند و ترجمه کتاب‌هایم به سوئدی و انگلیسی چشم‌اندازهای تازه‌ای را برا ی نوشتن به روی من باز کرد.

در حال حاضر برای چندین هفته در یک مرکز نویسندگان در گوتلند میهمانم و زندگی مشترک در کنار مترجمان و شاعرانی از گوشه و کنار دنیا یکی از جالب‌ترین تجربه‌های من در زندگیم در ارتباط با شعر و ترجمه بوده است."

شغلی که شغلی نیست!

آزیتا نگارش شعر را بخش مهمی از زندگی‌اش می‌شمارد، بی‌آنکه بتواند از طریق شعر و ترجمه امرار معاش کند.

آزیتا: "نوشتن و شاعر بودن یک شیوه برای زیستن است؛ نمی دانم حرفه هم هست یعنی یا نه؟ اما این علاقه‌ی دیوانه‌وار به من اجازه انجام خیلی کارها را در زندگی نداد مثلا صبح‌ها سر ساعت برای سال‌ها به یک اداره رفتن. چون همیشه به محض بیداری باید در خدمت نوشتن باشم. این روش سختی‌های خودش را هم بی شک داشته است. ترجمه هم برای من نوعی شعر نوشتن است. اما اگر منظورتان حرفه‌ای که از آن زندگی مادی‌ام را اداره کنم نه هیچ مفری مالی نوشتن برای من نداشته."

شور شاعری

نوشتن به محض بیداری ذهن آزیتا را به خود مشغول می‌کند.

آزیتا: "صبح‌ها به محض بیدار شدن ـ حتی قبل از آن در رختخواب ـ ذهنم شروع به نوشتن چیزهایی می‌کند که باید بلند شوم و روی صفحه تایپ کنم."

و در رابطه با حرفه‌های دیگر به جز شاعر و مترجم می‌گوید:

آزیتا: "الان هم مترجم حرفه‌ای نیستم. از بچگی آرزو داشتم برای دیگران چیزهایی که دیده‌ام حس کرده‌ام و راز و معنی‌هایی که در هر ماجرا و اتفاقی کشف کرده‌ام تعریف کنم و الان هم با نوشتن شعر همان کار را می‌کنم من عاشق ماجراجویی؛ عاشقی و لذت بردن؛ تغییر پیرامونم و پشت کردن و به هم ریختن همه قانون‌های اطرافم بودم. نوشتن این قدرت و شادی را به من می‌دهد. رقص و یا بازیگر نقش‌های کمدی در تئاتر هم می‌توانست کاری باشد که مرا خیلی خوشحال کند و یا تحقیق و تدریس اسطوره شناسی که گاهی فکر می‌کنم من برای آن کار به دنیا آمده بودم، اما شوق و شور شاعری مرا با خودش برد."

شعر کاشف

آزیتا ترجمه و شعرهای تازه‌ی بسیاری در سال‌های آینده مد نظر دارد.

آزیتا: "فکر میکنم 5 سال آینده دنباله طبیعی سال‌های گذشته‌ام باشد. مثل همیشه زیاد به سفر خواهم رفت. امیدوارم گزیده‌ای از شعر شاعران گوشه و کنار دنیا و سوئد را در مجلات یا اینترنت معرفی یا چاپ کنم. جاهایی مثل لیتوانیا. مغولستان و بوسنی و... که ما زیاد کارهایشان را در ایران نمی‌شناسیم. و این که شعرهای زیادی که نوشته‌ام سر و سامان دهم و در شعر خودم به تجربه‌های تازه و آزادی بیشتری برسم و بتوانم راحت‌تر و با زبان و فضای خودم ساخت شعرم را شخصی ‌تر کنم و شعرم مرا کشف کند."

نوشتن با نمک و فلفل

آزیتا می‌گوید که کار خانه و نوشتن و ترجمه و ادیت کارهایش را لابلای هم انجام می‌دهد و قابل تفکیک نیست دقیقا چه ساعت‌هایی خانه داری می‌کند.

آدیتا: "هر وقت خودم را به یاد می‌آورم مشغول نوشتن یا خواندنم و همان موقع موسیقی هم گوش می‌دهم و اوضاع دور و برو را هم سامان می‌دهم. حتی تمیز کردن خانه یک آیین و آشپزی هم نوعی هنرنمایی و نوشتن با سبزیجات و برنج و ماهی و ادویه‌هاست. همه مراحل پختن یک غذا یک مسیر شاعرانه و رازآلود است تا چیدن روی میز و نشستن دور میز و خوردن و آشامیدن... از خرد کردن و سرخ کردن و پختن؛ جوشیدن و جا افتادن غذا و عطر سحرآلودی که اطراف را سرشار می‌کند. در شعرهایم این صحنه‌ها را زیاد آورده‌ام به اندازه غروب خورشید و شکوفه‌ها برایم عجیب و زیبا هستند... من فقط با ظرف شستن دشمنم. خوشبختانه ماشین ظرفشویی به خوبی مرا درک می کند."

حضور دیگری در هنر یا فرد

از جمله سرگرمی‌های آزیتا کتاب خواندن؛ سر زدن به گالری‌های نقاشی و موزه‌ها و تماشای فیلم است.

آزیتا: "بیشتر فیلم‌های روز را فورا می‌بینم. سفر؛ تماشای عکس‌‌های عکاسان بزرگ ساعت‌ها مرا سرگرم می‌کند. گاهی نقاشی و عکاسی. شنا کردن . آشپزی و جمع کردن خانواده و دوستان دور یک میز برای خوردن و نوشیدن. این احساس که روی زمین چیزهای قشنگی هست. دوست داشتن دیگری. باهم حرف زدن. لذت بردن از حضور دیگری و شنیدن خاطرات و داستان‌های دیگران همیشه سرگرم‌کننده‌ترین کار است؛ چون این هم ادبیات است."

موزیک رؤیا و نگارش

آزیتا بدون موسیقی نه می تواند بخواند و نه بنویسد.

آزیتا: "گذشته از موسیقی کلاسیک و موسیقی سنتی خودمان من موسیقی سنتی هند و عرب و آفریقا را گوش می‌دهم. خواننده‌های محبوبی میان اینها دارم که ترکیبی از بلوز و جاز با ریتم‌ها و شعرهای آفریقایی است و خیلی شنیدنی. موسیقی آمریکای لاتین و خواننده‌های اسپانیایی و پرتقال که میان آنها بعضی حیرت‌آورند؛ آنها که فادو می‌خوانند. اما این روزها کار دیگری می‌کنم چند کتاب برای ترجمه در درست دارم و شعرهای هر شاعر مرا وامی‌دارد موسیقی همان سرزمین را گوش بدهم. چندی پیش کتابی از یک شاعر مغول ترجمه میکردم. او باعث شد من شروع به شنیدن موسیقی مغولستان و تووا خوانی کردم و بعد ذره ذره به آلتایی قزاقستان و... نزدیک شدم و باز دور شدم دیدم نزدیکی‌های چین هستم. خیلی برای گرفتن حس شعرها شنیدن موسیقی و آوازهایی به همان زبان به طرزی جادویی به من کمک می‌کند. ترجمه باعث سفرهای شگفت‌انگیز من به دنیای موسیقی آفریقا یا بالکان؛ ترکیه و مکزیک... شده."

بوی بهشتی کتاب

آزیتا از کتاب‌ای تأثیرگذار بسیاری یاد می‌برد و در این سیر ابتدا از قصه‌های کودکی می گوید.

آزیتا: "قصه‌های روسی انتشارات پروگرس؛ کتاب‌های صمد بهرنگی؛ افسانه‌های صبحی و مهدی آذر یزدی اینها علائق مرا شکل داد و هدایت کرد به سمت انتخاب‌های بعدی. مثلا در نوجوانی کتاب‌های اوریانافالاچی مرا کشاند به سمت خواندن مارکس و انگلس در کنار اینها یادم هست لبه تیغ سامرست موام و مائده‌های زمینی ژید هم برایم خیلی جالب بود. چنین گفت زرتشت مهم‌ترین کتاب نوجوانی من شد و هنوز هم هست. تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد. کتاب‌های شاملو، هشت کتاب سپهری، دن کیشوت، کتاب مقدس، هزارو یکشب، شازده کوچولو سنت اگزوپری. چند کتاب از جوزف کمپل و میرچا الیاده درباره اسطوره شناسی و تاریخ ادیان مرا به سمت دیگری برد. جستجوی زمان از دست رفته پروست، کارهای بورخس، انسان و سمبول‌هایش از یونگ مرا متحول کرد. صد سال تنهایی را عاشقانه خواندم و بعد آدم دیگری شدم. مجموعه کارهای شکسپیر. اوپانیشاد؛ شاهنامه و خمسه نظامی. دیوان شمس و گلستان سعدی. وقتی فکر می‌کنم نسل ما چطور آنهمه می‌خواند و از کتاب لذت می برد؛ حتی از شکل و جلد و قواره‌اش یا بوی بهشتی کاغذ. آنهمه رمان روسی و فرانسوی و نویسندگان آمریکای لاتین و آمریکا همه برای من در زندگی ام یک حادثه مانند عشق بودند."

چند و چون ترجمه به زبان فارسی

برای ارزیابی وضعیت ترجمه در زبان فارسی آزیتا ابتدا به ترجمه‌های سال‌های چهل و پنجاه اشاره می کند.

آزیتا: "از ابوالحسن نجفی، محمد قاضی، به آذین، نجف دریابندری، ابراهیم یونسی، صالح حسینی، سروش حبیبی، بهمن فرزانه، میر علایی و بسیاری بزرگان دیگر که... همه یادشان گرامی‌... همین خواندن مرتب ترجمه‌های اینان مانند یک دوره تخصصی در شناخت ادبیات دنیا بود. کسانی دیگر در این سال‌ها همچون عبدالله کوثری در معرفی فوئنتس و بارگاس یوسا و دیگرانی که چهره‌هایی چون میلان کوندرا؛ بزرگی چون مهدی سحابی که جستجوی زمان از دست رفته را ترجمه کرد؛ سلمان رشدی را معرفی کرد. کسانی که ادبیات امروز آمریکا را معرفی کردند ادامه همان تجارب باارزش دهه‌ی پیشین هستند. ادبیات روس را مدیون نسلی دیگر از مترجمان هستیم و چه نقش به سزایی داشتند."

آزیتا در حالی که تأکید می‌کند در حال حاضر تعداد مترجمین خیلی بیشتر شده و کار های خوب هم خیلی زیادند، اما به ترجمه‌های نارسا نیز اشاره دارد.

آزیتا: "کتاب‌هایی که می‌توانی دستت بگیری و از نثر فارسی آن لذت ببری. اما ترجمه‌هایی شتابزده در بازار هست که اسم نویسنده شادمانت می‌کند اما زبان این ترجمه‌ها بیشتر تابع روز است و از لحن و زبان شخصی آن نویسنده در اثر خبری نیست . این زبان کوچه و بازار و تلویزیون گاهی چون ضعفی مبتذل ترجمه‌ها را به جای معرفی در جایگاه خودش و معرفی آن فرهنگ دیگر به شدت خودی می‌کند و مشخصه‌های بومی آن را نمی‌تواند منتقل کند، بلکه می‌شکند و در خودش خرد می‌کند. خب در این سال‌ها رشته‌های مترجمی در زبان‌های مختلف هم در دانشگاه بیشتر شد و هم مجلاتی که تخصصی به این موضوع پرداختند. مثلا مجله مترجم که در مشهد چاپ می‌شود در شیوه ‌های ترجمه، راهکارها و معضلات و مسائلی که در ترجمه یک مترجم با آن روبروست بسیار تاثیرگذار بوده. اما آیا جای آن بنگاه عظیم ترجمه و نشر کتاب فرانکلین را اینها پر کرده‌اند؟ با اینهمه باید گفت مثلا در کشور 9 میلیونی سوئد پشتیانی دولتی و شوق علاقه شخصی برای ترجمه آثار ادبی دنیا آنقدر حیرت‌آور است که باید گفت ما در واقع بخش مهمی از ادبیات کلاسیک و معاصر دنیا و بعضی نام‌های مهم را را هنوز نمی‌شناسیم. چون ما تخصصی روی ادبیات و با حمایت ـ چه از نظر تشویق و معرفی و مهم تر از همه چاپ و تقبل هزینه کتاب ـ با بدترین مشکلات در ایران روبرو هستیم و از همه دشوارتر سد هولناک و ویرانگر سانسور دولتی. ترجمه کردن علاوه بر فن یک عشق است. باید چیزی را آنقدر دوست داشته باشی که وادار به دمیدن روحت در آن شوی و در زبان نویی آن را به دنیا بیاوری.

من فکر میکنم ترجمه بخشی از زندگی و روند خلاقانه‌ی هر شاعر و نویسنده است، که هر شاعر و نویسنده‌ای خود را باید مسئول ترجمه آثار محبوبش از زبان‌های دیگر بداند و آنها رامعرفی کند. همه جا بار این انتقال فرهنگ به عهده شاعران و نویسندگان آن سرزمین است که به صورت یک پیامبر و رابط فرهنگی این کار را بنا به ذوق و شوقی عاشقانه انجام داده‌اند. در بیشتر جاها در کارنامه هر شاعری بخصوص ترجمه کار های شاعر مورد علاقه‌اش از زبان‌های دیگر نیز بخشی از کارهای خلاقانه او در کارنامه هنری‌اش هست."

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

اقبال اقبالی
شهرزادنیوز

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.