با درود خدمت شما و سپاس از ايراداتتان.
توجه شما را به نکات ذيل جلب میکنم:
1. اقرار میکنم که مطلب را قدری شتابزده نوشتم و ابتدا "يک "کامنت" کوچک زير مطلب آقای هوشمند بيشتر نبود که بعد به علت طولانیشدن آن عنوانی به آن افزودم و فرستادم. اما مضمون آن همان است که بارها گفتهام و نوشتهام.
2. بنده زياد متوجه فرمايشات شما نشدم. جا داشت شما میفرموديد که بلاخره به چه معترض هستيد: زيرسوال بردن حکومت اسلامی؟ نقد نزديکی سياسی ـ ايدئولوژيک اشخاص مورد بحث با رژيم؟ يا بهچالشکشيدن يک کرد که من بالشخصه در صادق بودنش شکی ندارم؟ انتقاد من هم به وی بدين دليل است که وی از هيچ تلاشی برای اشاعه و تطهير "ناسيوناليسم" به اصطلاح "ايرانی" که چيزی جز شکل تعديليافتة شووينيسم بر مبنای دو عنصر قوميتگرايی و تشيع نيست، دريغ نمیکند. هر کدام از اينها خود بحثهای جداگانه هستند. به هر حال، حضرت عالی بايد بدانيد که پادگان مهاباد جنايات بزرگی بر عليه مردم اين شهر آفريد. چگونه میتوان از هجوم ادعايی به آن پادگان خبر داشت، اما از انبوه قربانيان بعدی اين پادگان بیخبر بود؟!! جناب "رحمان"، مردم را ابله پنداشتن نشانهی ذکاوت و درايت نيست؛ در آن نوشته از "بازگشت رهبران احزاب کرد به مهاباد" سخن در ميان است. درحالی که رهبران حزب دمکرات کردستان ايران تنها از "عراق" بازنگشتند. بخشی نيز از زندان آزاد شدند، بخشی از اروپا برگشتند و تعدادی نيز در عراق بودند. تازه اين در مورد حزب دمکرات کردستان صدق میکند. رهبران کومله که تقريبا جملگی در زندان و خود ايران بودند. نوشتن چنين عبارتی در مقالهی مورد بحث برای مخاطب ناآشنا با مسائل کردستان معنا و پيام خاص خود را دارد. تازه چرا "به مهاباد" و نه به کردستان؟! مگر نه اين است که با آن اين شبهه ايجاد میشود که مهاباد جزو کردستان نيست!! در ضمن اين احزاب "محلی" معرفی میشوند. جداً ملاک و معيار برای معرفی احزاب کردستانی بعنوان "محلی" چيست؟ "محلی" (lokal) معمولاً تنها يک شهر يا چند شهر کوچک را دربرمیگيرد. دست کم بايد گفته شود منطقهای (regional). از نظر آنهايی که به ويژگيهای کُرد، صفت "محلی" میدهند، محور چرخش کرهی زمين همان شهری است که رهبری حکومت اسلامی ايران در آن قرار دارد. اگر مسألهساز است کسانی چون آقای سحابی چنين بيانديشند، صدبار مسألهسازتر است يک کرد چنين بيانديشد. میدانم درک چنين پديدهی سادهای برای برخی دشوار است، چرا که تمرکزگرايی و خودبزرگبينی و خودمحوری در بخشی از مردم و سياستمداران ايرانی (حکومتی و اپوزيسيون) فراتر از صرفاً يک درک سياسی است، اين يک بينش جانسخت است، يک فرهنگ است. بنده در کشوری زندگی میکنم که واژة مرکز در اين مباحث وجود ندارد و "محلی" هم به سطح شهرداريها و روزنامههايی که در سطح يک شهر منتشر میشوند گفته میشود. شما به بنده بگوئيد که "مرکز" در آلمان کجاست؟ برلين است؟ نيست. آری، مثلاً پايتخت حکومت فدرال است، اما چند وزارتخانه هنوز در بن هستند، مهمترين ارگانهای فدرال در سطح آلمان پراکندهاند و برلين حداقلی از آنها را دارد. برلين يکی از بدهکارترين شهرها و ايالتهای آلمان است. اين نشان میدهد که هر چه امکانات اين مملکت است آنجا متمرکز نشده. به هر حال مرکز سياست تنها برلين نيست، بلکه حداقل 16 مرکز تصميمگيری داريم. 16 ايالت آلمان در تصميمات سياسی حتی دولت فدرال نقش تعيينکننده دارند. بنابراين اين مرکز نيست که برای آنها خط و نشان میکشد. تازه آيا اين مرکز مونيخ است، فرانکفورت است، کلن است، هامبورگ است. هر کدام از اين مناطق در جنوب و شمال و شرق و غرب آلمان خود قطب و مرکزی نيرومند در سياست، اقتصاد و فرهنگ و علم هستند. اما در نظام سياسی ايران اکثريت امکانات اين مملکت در نقطه و يا حداکثر نقاط معينی متمرکز گرديده و اگر من، زادهی شهری چون مهاباد، بخواهم در اين کشور به لحاظ شغلی و علمی بهجايی برسم، بايد راهی اين "مرکز" شوم. ما با محلیمعرفی کردن خودمان به اين تبعيض و نابرابری مهر تأييد میزنيم. و اين آزاردهنده است. همين مناسبات است که به "مرکزنشينان" فرهنگ و ادبيات طلبکارانه و تهاجمی خاصی داده است. جناب رحمان، اگر از نظر شما بديهی است که ما هميشه بدهکار باشيم و در موضع تدافعی، از نظر من نفس اين مسأله غيرقابل قبول است و نشان از روابط استعماری در داخل يک کشور دارد. (برای بهدرازا نکشيدن اين بحث توجه شما را به مطالبی که در همين باب نوشتهام و بخشا در سايت خودم قابل دسترسی هستند، جلب میکنم. همچنين توجه شما را به مطلبی تحت عنوان "توپولوژی فاشيستی نظام سياسی ايران" که در واقع مصاحبهای است با سياست زمانه جلب میکنم.)
3. بنده هم از سرنوشت تراژيک آقای سحابی و فرزندش متأسفم. بحث من در مورد شخص ايشان نيست، بلکه در مورد يک تفکر معين است. آقای مهندس سحابی و فرزندش قربانی رژيمی شدند که در بنيانگزاری و استقرارش سهيم بودند. يقين داشته باشيد من عضو "شورای انقلاب" نبودم. وانگهی هر مخالف رژيم الزاما دوست مردم کردستان نيست. مگر کم افراد اپوزيسيون داريم که اتفاقا در تعامل با مسألهی کرد اگر از حکومت اسلامی بدتر نباشند، بهتر نيستند؟ در ضمن آيا با وصف اين سرنوشت تراژيک مجاز نيستيم بدانيم که آقای سحابی در مقابل اين همه جنايات ريز و درشت رژيم اسلامی چه گفته است و چه کار کرده است؟!!
4. شما به نقل قولهای بنده ايراد گرفتهايد. بسيار خوب؛ لطفا بفرمائيد که کجا بنده در اشتباهم. شيوهی برخورد بنده را به کيهان منتسب نمودهايد! اين روزنامه ارگان مطبوعاتی سازمانهای اطلاعاتی و ايدئولوژيکی حکومت اسلام میباشند. میدانيد چنين نقشی را در خارج از کشور برای حکومت اسلامی چه ارگانی بازی میکند؟ در درجة نخست "تلويزيون سحر". مطمئن باشيد اين من نيستم که با آن همکاری دارم!!
5. شما به بنده اتهام زدهايد که "امانتداری" نکردهام، بدون اينکه حتی در يک مورد بفرمائيد که کجای آنچه که میگويم نادرست بوده است، درحاليکه خودتان مطلب وحشتناک نادرستی را به بنده بدون ذکر منبع منتسب نمودهايد. آخر بیانصاف، کی من پيشنهاد کردهام که آقای "مهتدی بعنوان رهبر واحد تمام جريانات کردی معرفی شود"؟!! بنده چه عددی هستم چنين پيشنهادی را بکنم؟
6. گفتهايد که کومله از آقای سحابی تجليل و از مرگش ابراز تأسف نموده است. اولا اينکه کومله چکار کرده يا نکرده تنها ارتباط به کومله دارد و نه الزاما به من. دوما از نظر من اطلاعيهی بسيار بجايی داده است. سوما در اين اطلاعيه از تفکرات آقای سحابی برخلاف آنچه در نوشتهی آقای هوشمند میبينيم، تجليل نشده، بلکه از تضييقاتی که از سوی حکومت اسلامی متوجه وی بوده است، سخن در ميان بوده است (و اتفاقا اين نکتهی مهم در مطلب آقای هوشمند غايب بوده است و شما هم به روی خود نياوردهايد). در اطلاعيهی کومله به درستی در چهارچوب دفاع از دمکراسی و دگرانديش از آقای سحابی بعنوان قربانی استبداد حاکم بر ايران دفاع شده است، همانطور که از منتظری شد. درست هم شد. از بهايی و ارمنی و مسيحی و کمونيست و سوسياليست ... هم بايد در برابر ديکتاتوری دفاع بشود. خود بنده آن هنگام که آقای هوشمند بازداشت شد، از وی دفاع نموده و خواستار آزادی وی شدم، هر چند ما در برخی از زمينههای اساسی اختلافات بنيادی عقيدتی داريم. من مطمئنم اگر من هم به چنين سرنوشتی دچار شوم، کسانی چون آقای هوشمند و احيانا شما خواستار آزادی من شويد، بدون اينکه کتمان کنيد که با من همرأی نيستيد.
7. فرمودهايد که زمان برخوردهای استالينيستی بسر آمده و مرا به سايتهای کردی ارجاع دادهايد. برايم جالب بود که شما بعنوان نمونهی خوب تعامل سياسی به سايتهای کردی اشاره میفرمائيد و نه به ارگانهای مطبوعاتی رژيم. آيا میتوان از اين گفتهی شما تقاربت سياسی شما با کرد و تعارض شما با حکومت اسلامی را استباط نمود؟ اگر چنين است، لطفا بفرمائيد که تکليف کرد با حکومت اسلامی و ايدئولوژی شووينيستی و مدافعانش چيست. و آيا حال که زمان تعامل جديد و شفاف است، زمان آن نرسيده که تحت نامهای مستعار و انسانهای بیهويت مطلبگزاری نکنيم؟
اميدوارم توضيحات کافی باشند.
موفق باشيد.
ارادتمند
ايرانپور
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید