رفتن به محتوای اصلی

چرا نتوانستیم با شریک زندگی خود بسازیم؟
08.05.2011 - 16:14

این پرسشی است که هرمرد و یا زن صادقی که نتوانسته است شریک زندگی خود را تحمل کند و به عهد و پیمان دو جانبه وفادار بماند، ازخود می پرسد. چرا نتوانستم و قادر نشدم شریک زندگی ام، پدر یا مادر، بچه هایم را قانع کنم که باهم به زندگی ادامه دهیم؟ چرا نتوانستم زن و یا مرد زندگی ام را برای خودم بسازم یا بار بیاورم؟! آیا زیاد مرد سالار بودم؟ آیا بیش از آنچه که در ماهیت مرد بود انتظار داشتم؟ آیا زیاد خودخواه و یک دنده بودم و همه چیز را مانند همه پدران خانواده می خواستم دیکته کنم؟ اینها و دهها پرسش دیگر مارا به این مشکل بغرنج خانواده بخود مشغول می دارد. پاسخ به همه پرسشها را داریم، اما شهامت بیانش را نه! بگذارید نسل جوانتر از تجربیات تلخ زندگی ما بیاموزد و واقعیتهای زندگی را از آنان پنهان نداریم. ما در برا بر نسل های آینده و سازندگان جامعه مسئولیم. بنا بر این باید در باره روابط دختران و پسران، یا زنان و مردانی که در عنفوان جوانی کوچک ترین جمهوری بنا بگفته دختر عزیزم، "که درآن زن رئیس جمهور است و مرد ملت (یاحزب حاکم)و فرزندان اگر وجود داشته باشند، اپوزیسیون"، یک خانواده راتشکیل می دهند و درحقیقت پایه واساس زندگی اجتماعی رامی گذارند، بطورجدی به تحقیق بپردازیم، معایب راگوش زدکنیم، عوامل شکست بعضی از این عهد وپیمانها و دراصل جمهوری هارا بیابیم و درصورت امکان به ترمیم و باز سازی آنها همت گماریم. به نظر من این یک کار، بس سنگین و دشوار است، اما کاری شدنی. آنکسانی که دراین راه تجربه دارند وباخود صادق اند، بدرستی می توانند با درمیان گذاشتن تجربات تلخ خویش از دشواری دیگران بکاهند. دشواری آنگاه زیاد تر می شود که این جمهوری کوچک در میان بعضی ازماها نه فقط یک بار، بلکه احتمالا چندین بار باچنین شکستی روبرو شده و می شود! انسان (زن یا مرد)، چندبار جدا شده، مکرر ازخود می پرسد، که چرا اشتباه من بازهم تکرار می شود و این دشواری فقط دامن گیر خانواده من شده! البته بطوریکه خواهیم دید، آدم بی جهت خود را سر زنش می کند. زیرا این مشکل، فقط به یک یا دوخانواده محدود نیست، بلکه متأسفانه به مشکلی عام تبدیل شده است. این مشکلات در زمانهای گذشته کمتر به چشم می خوردند، زیرا همیشه یک جانب قضیه (اغلب زنان) کوتاه می آمدند و جلو فاجعه را می گرفتند. در هر حال این شکست خانواده که من نام آن را فاجعه می گذارم، می تواند دلایل گوناگون داشته باشد و شرح هرکدام به تنهائی خودش کتابی خواهد بود. لذا دراینجا باید از توضیح کامل هر موضوع، به دلیل فراوان، چشم پوشی نمود. با این وصف تیتر وار به مشکلات اشاره می کنیم. از جمله درد سر و مشکلاتی که باعث جدائی زن و شوهر و فرزندان و درحقیقت، شکست این جمهوری کوچک می شود؛ نخست در روند آشنائی، سرپوش نهادن بر یک واقعیت است، به دلیل عاشق بودن و احساس نزدیکی داشتن و یا ضرورتهای زن و مرد و غیره. دوم عاشق و معشوق یا زوج آینده هرکدام که از یک خانواده با شیوه تعلیم و تربیت متفاوت می آیند، یک عادت همراه خود به زندگی مشترک می آورند و ناخود آگاه، نمی خواهند این عادت را ترک گویند. این خود اولین گام برای بوجود آمدن آن مشکلات است. سوم آشنا نبودن بوظایف خود در زندگی مشترک. انسان می باید حداقل لگامی برسر آزادی های ایام مجردی بزند و آن را محدود کند. یعنی گرایش بخواستها و تصمیمات شریک زندگی نو نشان دهد و احترام متقابل را رعایت کند و از نکاتی که اختلاف بر انگیز است دوری جوید و پیش از همه اعتماد داشته باشد و از این اعتماد سوء استفاده نشود که عاقبت خوب نخواهد داشت. چهارم خودخواهی و یک دندگی یکجانبه درمورد مسایلی که به طرفین، هردو مربوط می شود. این عامل، درواقع انگیزه بیشترین مشکلات است. پنجم نداشتن یا کمبود شناخت کافی از هم دیگر که متأسفانه باید گفت: در آن مرحله آشنائی، عشق نوجوانی اجازه نمی دهد ماهیت مرد و زن برای همدیگر روشن شود. این عشق واحساسات پرده ضخیمی بر روی همه پرسشها می کشد و هرگز یک طرف به طرف دیگر به چشم انتقادی نمی نگرد. چون آن را دشمنی می داند و ترس دارد که طرف دل خور شود و برود. به نظر من عاشق بودن دو حالت دارد یا عشق احساسی و بدون غل و غش است که بقیه مسایل را تحت الشعاع خود قرار می دهد و هیچکدا ازطرفین را دراین باره نمی توان مقصر دانست، یا عشق ضرورت است وموقعیت ایجاب می کند که آدم خودرا عاشق نشان دهد که این از هر طرف که باشد، آنطرف برای کشف واقعیات درباره خود مانع ایجاد می کند و می کوشد همانند عشق احساسی، دیگر مسایل و پرسشها را احاطه نماید. اجازه دهید واژه ضرورت را بیشتر توضیح دهیم. برای نمونه دختران بنا به تربیتی که ازخانواده به اکثر آنها داده می شود، خیلی مایل و مشتاق اند که زود عروسی کنند و بچه دار شوند. این بیشتر در کشورهائی صدق می کند که موانع و محدودیتهائی برای دختران وجود دارد. بهمین دلیل چشم بسته بله می گویند. در کشورهای آزاد تر که دختران محدودیتی ندارند و بویژه آن دخترانی که به ازدواج رسمی پای بند اند و همین که به مرز 30 سال نزدیک می شوند و هنوز مرد ایدآل برای زندگی مشترک را نیافته اند، با عجله و بدون پرسش اغلب هر مردی را که به آنها روی آورد، می پذیرند. این درمورد دختران و اما پسران اکثر می خواهند با دختری ازدواج کنند که یا بی اندازه زیبا باشد و یا از خانواده ثروتمند و یا دارای مقامی که زود به زندگی راحت دست یابند. این نکات بعضی از انسان هارا مجبور می کند که چهره واقعی را بدون درنظر گرفتن عواقب آن پنهان کنند. متأسفانه باید گفت: که تربیت پدر سالاری این نکته را به ما آموخته است که برخی از ماها درمقابل مسئولیتهای ضرور اجتماعی لاقید باشیم. اگر قانون مارا مجبور نکند، حاضر نیستیم ابتدائی ترین حقوق انسانی را رعایت کنیم. این نکات دختران و پسران را مجبور می کند که به آن فرصت طلبی یا ضرورت ذکر شده روی آورند. در این باره می توان استدلالات زیادی آورد، اما در اینجا به این نکات بسنده می شود. تازه از همه اینها نیز بگدریم، بنظر من عشق احساسی و پاک نیز نسبی است که بعدا به آن اشاره خواهد شد. این پنج نکته ازعوامل عمده ای هستند که منجر به جدائی می شوند. برای نمونه با تأسف باید گفت: که امروزه دراروپا و آمریکای پیشرفته، حدودا از هرسه ازدواج یک جدائی وجود دارد. یعنی بیش از 33 درصد و این رقم در کشورهای عقب نگهداشته شده ای مانند ایران خود ما، بالا تر است، یعنی از هر پنج ازدواج دو طلاق وجدائی انجام می گیرد. یعنی حدود 40 درصد. البته آمارهای رسمی و دولتی آن را پائین تر از این ادعای ما، نشان می دهند و خود به حدود 25 درصد اعتراف دارند یعنی درهر چهار ازدواج یک طلاق. برخی ازهمان اوایل و یابرخی بعد ازتولید و رشد فرزندان و تحمل همدیگر و میدان دادن به زمان بیشتری انجام می گیرد. لایق ذکر است که بعضی از جدائی ها در کشورهای اسلامی و پدر سالاری مطلق، باخود سوزی و خودکشی زنان به پایان غم انگیزی می رسد. اینها را در هیچ آماری قید نمی کنند و چه بسا این تعداد خود سوزی هاو فرار ازخانه ازدست شوهران خشن وغیره، آمار جدائی هارا به مرز همان چهل درصد می رساند. آنطور که گفته شد، اگر بخواهیم مفصل دراین باره بنویسیم، خواندنش خسته کننده خواهد شد. لذا آن را می گذاریم برای پرسشهای احتمالی علاقمندان. اکنون چند جمله ای دررابطه با ارتباطها و تشکیل کانون گرم خانواده.

مشخصات و رفتار انسانها پیش از پیوند زناشوئی

هر انسانی برای خودش یک هویت مشخص اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دارد و گروهی ازانسانهاکه مشخصات مشترک دارند، می توانند درزیر یک چتر باهم زندگی کنند. حالا این گروه خانواده هائی باشند که قومی، قبیله ای و ملتی را تشکیل می دهند یا افراد مجرد و تنهائی باشند (زن و مرد) که بنیان خانواده را می گذارند. درایام مجردی، زن و مرد، دردنیای مدرن ومتمدن هرکدام کوشش می کنند درجامعه عظیم جهانی یادرمحیط زندگی خویش، هم هویت یاهمراز زندگی را بیابند واین کانون اولیه جامعه را بوجود آورند. معمولا این نکات مشترک انسانی از همان دوران نو جوانی و تأثیر پذیری انسانها از یکدیگر انگیزه مهم برای تشکیل خانواده، تولید فرزندان و فعال شدن درامور تربیتی و علاقمند به سرنوشت جامعه می شوند. مسئله این پیوندها ازمرزهای ملیتی و کشوری و حتا قاره ای می گذرد و درواقع یک خصلت جهانی می یابد. بنا به عرف معمول و طبیعت انسانها، این خود پایه و اساس آن جامعه ای را بوجود می آورد که در خانه و موطن زن یا مرد به آن دامن زده می شود. تجربه نشان داده است که این کار محسنا و مضراتی داشته و دارد. محسنات آن غنی شدن و آشنائی با دیگر فرهنگهاست و یا از نظر سیاسی در خدمت صلح قرار گرفتن است. مضرات آن همیشه برای یک طرف قضیه است و آن دوری مرورزمان فرزندان بوجود آمده از قوم و قبیله و ملت پدری یا مادری خویش است.

از هم پاشی کانون خانواده و عوامل جدائی زن و شوهر

بدون شک اگرهمه ما صادقانه برخورد کنیم ومسئله ضرورت یا به زبان صریح بگوئیم، فرصت طلبی را اگر به زیان خودهم باشد، کنار بگذاریم و درتشکیل زندگی آینده خود دخالت ندهیم، بی تردید درروند زندگی مشترک بامشکل کمتری روبرو خواهیم شد. حالا امکان دارد بنده نوعی تمام این دانستنی ها را در مورد انسجام خانواده انجام داده باشم، اما با این وصف، کمترین موفقیتی داشته باشد. در چنین مواقعی انسان کوشش می کند معایب را در طرف مقابل ببیند و کمتر به معایب خود توجه کند. این نکته را همیشه باید مد نظر داشته باشیم که جاده دائم یک طرفه نمی تواند باشد. گاهی خود ماهم عیبی را داریم که احتمالا به دید خود نمی رسد و باید آن را جست جو نمود و در رفع آن کوشید. متأسفانه اغلب در دوران نو جوانی احساس و عشق، منطق را نمی شناسد. بهمین دلیل درزبان عامیانه گویند: عشق نوجوانی کوراست! در واقع تا حدودی درست گفته اند. چون انسان در آن مرحله عواقب کار را کمتر می بیند و یا اصلا نمی بیند و فقط به آن لحظه می اندیشد که دراختیار دارد. در هرصورت در طول تاریخ نشان داده شده که باهم زیستن ها و تولید و پرورش جانشینان، بدون مشکل ودردسر نبوده است، اماضرورت اجتماعی ونیاز انسانها براین مشکلات بوجود آمده، غالب شده و زندگی مشترک ادامه یافته است. حالا اگر درگذشته جدائی و از هم پاشیدگی خانواده کمتر بوده است، در کنار این دو نکته فوق، فاکتورهای دیگری دخالت داشته اند که دراینجا فقط به یکی ازآنها اشاره می کنیم وآن نا آگاهی مطلق از حق و حقوق خود، می توانسته باشد که درباره آن می توان مفصلا توضیح داد که چه نقشی در زندگی مشترک داشته و دارد. حاکمیت شش هزار ساله پدرسالاری و دیکتاتوری نیز در این نا آگاهی نقش عمده ای داشته اند که هنوز آثار آن در مدرن ترین کشورهای جهان باقی مانده است.

دقیق در همین دنیای مدرن امروز، با وصف بالارفتن تمدن بشری وشناسائی نسبی حقوق برابر، انسان از خود می پرسد چه عواملی باعث می شوند که دربرخی موارد دیگر انسانها بعد از مدتی هم زیستی نمی توانند باهم به زندگی مشترک که همان پایه واساس یک جامعه است، ادامه دهند؟ این عوامل را می شود بشرح زیر و تیتر وار، مانند قبل و با انشاء دگری بیان نمود:

نخست نکات عمومی آن؛ ما از کسب تجربیاتی که قبلا وجود نداشته است، آغاز می کنیم. در آن ایام صفحات مغز انسان از تجربیات زندگی خالی است و انسان نمی داند با چه کسی که دارای تربیت و رشد فکری و اجتماعی دیگری است طرف عهد و پیمان است و نمی داند چگونه رفتار کند؟ زیرا محدودیتها وضروریات ذکر شده فردی و اجتماعی این زمینه را آماده کرده است که انسان نتواند طرف مقابل اش را خوب و به درستی بشناسد. این خود اختلافاتی بوجود می آورد حل نشدنی یا به سختی قابل حل. برخی از انسانها و محققین، کم مایگی عشق جوانی و درک نا درست عواملی که این عشق را بوجود آورده، ارزیابی می کنند. اگر چه من نیز در ایام جوانی به این عشق و نوع آتشین آن پای بند بودم و فکر می کردم، آدم باید همه چیز را برایش فدا کند اگر طرف هم ترا نخواهد! اما در روند زندگی متوجه شدم که یکی از عوامل، عاشق شدن، همان ضرورت است که در پیش مفصل تر توضیح داده شد. اکثر افراد عاقبت این نوع عشق را نمی توانند پیش بینی کنند و با تأسف بیشتر آنها به جدائی می انجامد. من تازه در سنین بسیار بالا و بعد ازجدائی ها به این نتیجه رسیدم که عشق و علاقه به هر کسی، نسبی است و حتا به فرزندان، و آن همانند درخت کوچک گل رزی است که اگر هرروز آبش ندهید و به آن نرسید، زود می خشکد و بسردی می گراید ونهایتا می میرد. در واقع عشق انسانهای با تجربه کلی با عشق نوجوانان فرق دارد. یعنی نکاتیکه عشق را درانسانهای با تجربه زنده می کند، معیارش کاملا متفاوت است. دیگر آن چشم و ابرو و آن خوش خط و خالی در مرگز کائنات عشق نیست، بلکه فقط بخشی از آن است و در برابر تبحر، خادم خلق بودن، علم و دانش، گذشت برای هم دیگر، دید جهانی و شیوه تعلیم و تربیت نو باوگان و غیره نقش کمتری دارد. البته گذشت درمیان زوجها اگر پای فرزندان در میان است، باید از هر دو طرف از بسیاری از خواستهای خود چشم پوشی کنند. متأسفانه هر چه آدم خودرا مدرنتر و متمدن ترمی داند این چشم پوشی رنگ می بازد و کم تر مورد توجه قرار می گیرد.

تجربیات شخصی در زندگی زناشوئی

من مدتهاست که مشاورخانواده ام و داستانهای شیرین و غم انگیزی را از مراجعین شنیده ام و یا خود تجربه کرده ام و خیلی مایلم "آنانویم" این داستانها را با عزیزانم در میان بگذارم، اما گفتن حتا برخی از آنها وقت زیاد می خواهد و از وقتی که من در اختیار دارم خارج است. در هر صورت اجازه دهید از میان آنها کوتاه ترین داستان را در اینجا بیآورم. یکی از دوستان دوران نو جوانی دوست دگری، به فرزندش توصیه می کند که برای وصلت خود با شریک زندگی آینده اش از این دوست دیرینه پدرش نظر خواهی کند! پسرکه جوان تحصیل کرده واجتماعی است، درپاسخ پدرش می گوید: عمو فلانکس خودش تا کنون دو بار زن طلاق داده است. مگر می شود، از او نظر خواهی کرد؟ پدر بر می گردد و به پسرش می گوید: "احمق من که تجربه ندارم و تا کنون با مادرت که تحت امرمن بوده، زندگی کرده ام و می کنم، اما آن عمو فلانکس می تواند از تجربیات خودش چیزی به تو بگوید و توضیح دهد که انتخاب زن یا شوهر اگر بدرستی انجام گبرد، از جدائی جلوگیری خواهد کرد. متأسفانه من قادر نیستم این را بتو بگویم، زیرا زن آینده تو همانند مادرت نیست که هر چه من دیکته کنم او انجام دهد". درواقع این پدر روراست، درست گفته است. اگرآن عمو فلانکس نوعی، باشهامت از تجربیات تلخ خودش و اشتباهاتش در زندگی زناشوئی سخن بگوید و با این جوان در میان بگذارد و این جوان با دقت گوش فرا دهد، احتمال می رود، از تکرار اشتباه جلوگیری شود و ما کمترین آمار جدائی و طلاق را داشته باشیم. در پایان این مطلب نکاتی از مسایل مثبت و شعارهائی که ما همه باید برای زندگی بهتر بر سرلوحه راه خویش قرار دهیم، در زیر می آورم.

نخست زنده باد تکنولوژی مدرن و دنیای ارتباطات که این امکانات را برای ما فراهم نموده و ما می توانیم دانش فراوانی از راه اینترنت بسادگی کسب کنیم. انسان اگر فرصت کند و گشتی در اینترنت بزند یا اکثر ای میلهای دریافتی را با دقت بخواند با مسایل ادبی و شعر، سیاسی، اجتماعی با ارزشی و پیش از همه با جملات بسیار پرمعناو بامحتوائی روبرو می شود که می توانند سرمشق خوبی برای ادامه زندگی باشند. اخیرا ای میلی دریافت کردم که جملات زیبای زیر در آن نوشته شده بود. من واقعا شیفته آن شدم، زیرا خود صادقانه به این شیوه زندگی باوردارم. این جملات در فه یسبوک نیز هستند. نگارنده این گونه آغاز کرده است: "بيائيد همديگر را دوست بداريم و صادقانه باهم رفتار كنيم تابتوانيم دوستي امان را ارزشمند وماندگار كنيم". من با خواندن این جمله فوق، به تحسین از گوینده پرداختم و جملات دلگرم کننده و بسی تشویق آمیز برای گوینده بخاطرم آمد. جمله فوق بسیار در من تأثیر گذاشت. زیرا دهها سال است که به این نتیجه رسیده ام، هیچ چیزی زیباتر ازدوست داشتن وصادقانه رفتار کردن نمی تواند باشد. چه خوب است انسان آن چیزی را که درخاطر دارد و یابروز می دهد، به آن نیز عمل کند. بدون شک اگرتلخ هم باشد چون واقعیت است، برای فرهیختگان همانند عسل خواهد بود. بهمین دلیل من بر این باورم که انسان همیشه و درهمه حال باهم نوع، همکار، هم صحبت و هم قلم خود روراست باشد وهیچگاه لزومی نبیند که ظاهرسازی کند و یابرای باصطلاح مصلحت به کسی دروغی بگوید و ضرورت را بکار گیرد. اگر چه ضربه فروان مادی و معنوی نیز از آن رو راست بودن، بخورد، اما هرگز نادم و پشیمان نشود که این راه را بر گزیده است. من که سعی می کنم روراست بمانم. اگر چه تا کنون بدون شک کمترین سود مادی از روراست بودن نصیبم شده است، اما هر گز پشیمان نیستم. بعلاوه بنا به این جمله زیر که گفته شده: "و ... مهم تر از همه اين كه بدانيم چگونه زندگي كنيم(،) نه فقط زندگي كنيم"، چه خوب است که انسان همیشه بکوشد مفهوم زندگی را فراگرفته وبداند که چگونه زندگی می کند! یکی از دوستان ادعا می کرد: "به شاهدی خیلی از نزدیکان اش، او می توانسته و ابتکار و زیرکی آن را داشته است که از راه درست میلیونر شود، اما هیچگاه پول در زندگی اش نقشی نداشته است و نمی توانسته خوشبختی را برایش به ارمغان آورد. من به این گفته او باور دارم، زیرا خود پیرو این شعر از شکسپیر انگلیسی هستم و کسی آن را بفارسی بر گردانده است که به اعتراف همسرش، اسکناسهای رایج را نمی شناخته بود.

"زر"

ای فلز پربها، ای جادوی رخشنده، ای زر

زشت از تو گشته زیبا، تیره گون از تو منور

پست والا، پیر برنا، کذب حق، ناکس دلاور

چیست گوئید ای خدایان! ازچه رو این دیو اصغر!

کاهنان و زاهدان را راند از معبد به معبر

بالش آرامش بیمار برباید از بستر

گه بسازد دین وگاهی دین دهد برباد یکسر

مایه آمرزش جرم است بی فرمان داور

از جذامی دور سازد زشتی آن رنج منکر

دزد را بر مسند اقبال سازد تاج بر سر

بخشد اورا شهرت وجاه وجلال وقدرت وفر

وآن عجوز شوم را سازد عروسی نیک منظر

دور شو ای دیو ملعون! ای پلید تیره گوهر!

من این شعر را درسال 2010 در یک مقاله زیر عنوان "زندگی واقعا شیرین است، اما آیا بهرنحوی و بهرقیمتی هم شیرین خواهد ماند"؟! درج نموده ام و لازم دیدم دراینجا نیز آورده شود و به آن جوانهای عزیز عاشق و دلباخته ثروت بادآورده گوش زدی باشد که انسانیت و فراگیری علم ودانش بالاترین ثروت است، نه داشتن زر.

بهمین دلیل آن دوست اکنون نیز ثروتی در بساط ندارد. تنها ثروتش دانشی است، که تاکنون اندوخته است. بهرحال این جمله نیز از آن جملات زیباست که در ای میل ذکرشده، آمده است: "درظاهر آدمها را قضاوت نكنيم، به هم ديگر فرصت شناخت بدهيم تا بدانيم كي هستيم و كجاي اين جهان ايستاده ايم"؟! این کاملا درست است، انسان نباید بقول مسلمانها "قصاص قبل ازجنایت را بکند"، که من می گویم قصاص قبل از قضاوت کردن. باید این فرصت شناخت را داد که بدانیم طرف کیست و چه فلسفه ای برای زندگی دارد؟ برای من همیشه، انسانیت و روراست بودن، از "ده فرمان موسی" برای مذهبیون، اولی تر بوده و اولی تر می دانم. یعنی انسان نباید بر مبنای گفته دیگران درباره شخص ثالثی قضاوت کند. باید رفتار وکردار و گفتار شخص را خود تجربه نماید و قضاوت کند. البته ظاهر هر فرد و دیگر خصوصیات عینی در زندگی مشترک هر فردی نقشی داشته است، اما نه نقش تعیین کننده. جملات نقل قول شده صادقانه است. من هنوز گوینده جملات را ندیده و نمی شناسم، اما همانطور که گفته شد این جملات شعارهائی اند که همه انسانها باید آنها را حفظ کنند و در زندگی روزمره بکار گیرند.

من به خاطر اینکه مطلب زیاد طولانی نشود و خسته کننده نباشد، در اینجا کوتاه می آیم و بقیه را می گذارم برای دفعات بعد. امیدوارم بتوانم از نظرات درست شما خواننده عزیز، بهرمند شوم. زیرا خوشحال می شوم، اگر قلم بدست گرفته و نظرات یا پرسشهای خود را به آدرسم ارسال کنید. آروی پیروزی در زندگی خانوادگی و اجتماعی را برای همه شما خوانندگان ارجمند دارم.

هایدلبرگ، آلمان فدرال، 6.5.2011 دکتر گلمراد مرادی

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.