رفتن به محتوای اصلی

یادی از پوریای ولی ایران، غلامرضا تختی و 44 سال بعد از خودکشی مشکوکش
24.04.2011 - 13:23

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

از زبان پوریای ولی ایران گفته اند.

بله، قهرمان ما تختی محبوب که گویند گرایش به جبهه ملی ایران داشت و مصدقی مصدقی بود، با وصف این که بلند مرتبه بود، اما در عین حال، و به قول پوریای ولی، افتاده و متواضع و فروتن و بی تکبر بود و منشی واقعا پهلوانانه داشت. اگر درست یادم باشد، در اواسط بهار سال 1341 یا 1342خورشیدی بود که در پیاده رو خیابان شاهرضا سابق شخصیتی با وقار وپهلوان مانندی به سمت فرودگاه یامیدان شهیاد امروزی راه می رفت. ساعتهای دو یاسه بعد ازظهر بود و خیابان از ازدحام مردم زیاد شلوغ نبود. من چون عکسهای او را در مجلات و روزنامه ها دیده بودم، بلا فاصله شناختم که اوتختی، آن شخصیت قهرمان و افتاده بود. من در آن ایام گروهبان سوم زرهی بودم و در خیابان آریانا زندگی می کردم و در آن ساعات روز قصد سینما رفتن را داشتم که زنده یاد تختی را دیدم، به او سلام کردم. او با لبخندی دوستانه پاسخ داد و دستش را دراز کرد و بامن که لباس عادی شخصی بر تن داشتم (نه نظامی) دست داد. من باعلاقه ای که به تواضع و منش او داشتم، هنگام دست دادن، سرم را خم کردم و گفتم باعث خوشحالی است که باولی پوریای ایران آشنا می شوم. خنده ای کرد و گفت: منظورت پوریای ولی است که من خاک پای او هم نیستم. با دست پاچگی، گفتم اختیار دارین، برای من و همه جوانان فقیر مملکت، (این بارخود را تصحیح کردم و گفتم) پوریای ولی ایران هستین. آخر حدود ده سالی از زنده یاد تختی، جوانتر بودم. متأسفانه خودم در آن زمان دوربینی نداشتم و اطرافم را نگاه کردم، کسی نبود که دوربین عکاسیئ داشته باشد، چون خیلی مایل بودم در آن لحظه ی برای من، بسیار تاریخی، یک عکس یاد گاری با او بگیرم.

حدود نیم قرن ازآن روز می گذرد و من به بخش بزرگی از آرزوهایم رسیدم و تا کنون حدود دو برابر سن پدر جوان مرگم عمرکرده ام. اما تختی، این قهرمان محبوب مردم، نه! در عنفوان جوانی جان عزیزش را گرفتند! حدود 44 سال پیش در یکی از روزهای سرد زمستانی، این پوریای ولی ایران، جهان پهلوان، غلامرضا تختی درهتل آتلانتیک اطاق شماره 23 درتهران بنا به وصیت نامه خطی خود که تاریخ 16 بهمن(11) 1346 در زیرآنست خود کشی کرد! برای من مشکوک اینجاست که در زیر این وصیتنامه با خطی که با خط فوق آن کمی فرق دارد، این جمله آورده شده است: "دز ضمن از هیچ کسی شکایتی و گله و ناراحتی ندارم خودم این تصمیم را گرفته ام و احدی در کار من دخالت ندارد. در زیر آن تاریخ 16 دی (10) 46، نوشته و از نو امضاء شده. چرا تاریخ امضاء بالائی 16، 11، 46 است و تاریخ امضاء دوم 16، 10، 46 است؟ نمی دانم! حالا فرض کنیم که قهرمان ما در تاریخ ماه دی را بابهمن اشتباهی گرفته! تازه اگر اینطور بود، می بایستی پائینی راهم 11 می نوشت نه 10! بازهم چراخطها باید اندکی فرق کنند؟! امروز هم باوصف این وصیتنامه خطی با امضاء خودش (!) کمتر کسی به خودکشی تختی باور می کند. منهم باور نکرده و نمی کنم. اگر کسی از نظر تکنیکی کمکم کند، خیلی مایلم عین کلیشه این وصیت نامه را اسکن کرده و دراینجا بیاورم. گرچه آن کسانی که قلم مرا می شناسند، به عرایضم باور دارند، اما برای اطمینان بیشتر، کوششم را می کنم. اگر کسی یافت نشد، مرا ببخشید. به طوری که ملاحظه می کنید، بنده این کاررا درمغازه کپی (یا کپی شاپ) انجام دادم. یعنی به آرزویم رسیدم و کلیشه وصیت نامه در زیر آورده می شود.

بهر حال اخیرا آرشیو مجلات و روزنامه هایم را بررسی می کردم، چشمم به ویژه نامه ای از آقای عطا آذرتیموری (یکی ازدوستان تختی که باهم عکس گرفته اند)زیر عنوان "زندگی نامه تختی، افتاد". تصمیم گرفتم بمناسبت چهل و چهارمین سالگرد فقدان این جهان پهلوان، مطلبی بنگارم. آنچه که در زیر می آید مروری بر یاد واره یا ویژه نامه او است که انتشارات فرهنگ ورزش ایران آن را درج نموده است. من این مجله را حدود 32 سال است که در بایگانی نگهداشته ام و عکس روی جلدش را اکنون قاب کرده و در دفتر کارم آویزان می کنم. آقای آذر تیموری، یکی از شیفتگان مروت و مردانگی و انسانیت و پهلوانی شادروان تختی بوده (آیا هنوز هم هست؟ نمی دانم). او درمقدمه مجله ذکر شده درسطح سواد فارسی خودش می نویسد:

"پس چرا همه راهها را برویش بستند در حالیکه می توانستند اورا که رهبری لایق برای جامعه جوانان ورزشکاران (جامعه جوان ورزشکار یا جوانان ورزشکار درست تر است)، بود کمک نماید تا بتواند آنگونه که خود زندگی کرد، درس مردی و مردانگی به جوانان وطن بیآموزد". بطوری که در نشریات آن زمان خارج از ایران نیز خوانده می شد، شایعات فراوانی درباره مرگ مشکوک تختی سر زبانها افتاد. او که همه می دانند امیدی برای جوانان مملکت بود و نه فقط ورزش دوستان بلکه همه دوستش داشتند و محبوب جوانان ملتهای ایران بود، هیچ کسی بخودکش اش باور نمی کرد.

این یک واقعیتی است که رژیم وقت ایران از محبوبیت جهان پهلوان که از رژیم راضی نبوده، وحشت داشته است. متأسفانه می شود گفت: که این ازخصوصیات همه ی رژیمهای دیکتاتوری است، اگر شخصیتی محبوب مردم باشد و به دید انتقادی به آن رژیم نگاه کند، آن دیکتاتورها بجای جویای معایب خویش و رفع آن، همت به کم رنگ جلوه دادن و حتا نابودی آن محبوب مردم می گمارند. دراین باره شایعه بود، در یک مراسم ورزشی هنگامی که شاهپور غلامرضا وارد استادیوم شده، مردم بدون آنکه از جا بلند شوند کمی برایش کف زده اند، اما هنگامی که جهان پهلوان تختی وارد استادیوم ورزشی شد، تماشا گران برخاسته اند و بیش از چندین دقیقه برایش کف زده اند و هورا کشیده اند و شادی کرده اند. این نکات گویا به شاهپور غلامرضا برادر شاه گران آمده و کینه تختی را به دل گرفته است. بهمین دلیل گویند قاتل تختی شاهپور غلامرضا است. یعنی به دسیسه او کشته شده. این تا چه حدی درست است، خود شاهپور غلام رضا که امروزه هنوز زنده است، باید باشهامت بگوید. آقای

آذرتیموری باعلاقه فراوان ازشرح موفقیتهای جهان پهلوان ماحرف می زند. او درادامه خاطرات زندگی تختی به قلم خودش آورده است: "من فرزند درد و رنج بودم و با این درد خو گرفتم، من همیشه مردمی را که مرا دوست داشتند دوست می داشتم و امروز به دوستی با آنها بی حد افتخار می کنم ....". همین خصلت نیک و مردانه ی او بود که قلب دهها نفر مانند بنده، حتا کم علاقه به ورزش را، نیز ربوده بود. تختی فرزند توده های ایران از همه ملیتها بود و در آن زمان همه برایش سوگوار شدند.

یکی ازخصوصیات جهان پهلوان، حق شناسی و نمک شناسی او بود. او درخاطرات خود از استاد و دوستش، آقای بلور چنین تعریف کرده است: "در خاتمه عرایضم این مطلب واجب است تذکر داده شود که <بلور> بگردن من و همه ی ما حق بزرگی دارد. او استاد شایسته کشتی ماست و حرمت او بر همه ی ما واجب است من و تمام دوستانم بدون بلور هیچ نمی شدیم. او بود که روح و جسم ما را تربیت می کرد و بمیدان می فرستاد، او بود که باعث خوشحالی شما می گردید. و این من هستم که در برابر استادم سر تعظیم قرود می آورم". صفحه 10 همان ویژه نامه.

شاعر گوید: قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری

مجله فردوسی، با زنده یاد تختی، گفتگوئی داشته، که عطا آذر تیموری بخشی از سخنان اورا در مورد ورزش نقل می کند که به نظر من، آوردنش در اینجا، برای نسل جوان لازم و ضروریست. تختی این مردبزرگ تاریخ ورزش ایران می گوید: "من ورزش رادوست دارم. تمرین می کنم برای این که ورزش کرده باشم. راستش مدتی است به این نتیجه رسیده ام که مردم ما احتیاج دارند که ورزش کنند. ورزش بنحو دلگیری در ایران عقب است و بنحو بارزی دارد تشریفاتی می شود. قهرمان سازی را نمی گویم در این راه پیشرفت کرده ایم ولی از ورزش عقبیم و بخصوص جوانان ما آن قدر که بسوی بیحالی و ضعف گرایش پیدا می کنند به ورزش رغبت نشان نمی دهند و عجب است که بسیاری از هموطنان و دوستانم که شور و شوق خاصی نسبت به وطنشان دارند، جسما ضعیفند و روحا کسل. این مال اینست که ورزش نمی کنند".

در ادامه آمده است: "من جوانان وطنم را دوست دارم مدتی بود در پی علت و دلیل ضعف و زبونی آنها بودم. می دانید بسیاری از آنها عزت نفس و شجاعت و شهامت را از کف داده اند و آرمانهای ملی را فراموش کرده اند، برای اینکه جسما علیل و خسته اند، توانائی اخلاقی خود را بنحو بارزی از دست داده اند بدیهی است بی میلی بتوانائی ورزش، علاقه خاصی به سیگار و قهوه و تفریحات دیگر پیش می آورد وبرای مردم ما وبخصوص جوانان ما که باید شور وشوق بخصوصی برای آرمانهایشان داشته باشند، این بلیه بزرگی است. ومهمترینش اینست که (ما)خصلت جوانمردی و ملت خواهی را درمردم برمی انگیزانیم. صرفنظر از اینکه باین طریق با الکل، اعتیاد و بیماری و بلاهای دیگر نیزخود بخود مبارزه می شود. باعتقاد من این یک نوع ریشه کنی یاس وذلت درنسل جوان ویک زیربنای مطمئن برای اجتماع کنونی ایران است". فراموش نکنیم، کسی این جملات فوق را گفته است که بنا به اظهارات خود، بیش از کلاس نهم سواد نداشته است. یعنی امکان تحصیلات بالاتر بدست نیآورده است. پس زنده یاد تختی، نه فقط یک ورزشکار موفق بود، بلکه یک شخصیت سیاسی با معلومات اجتماعی نیز بود. اگر امروز، این جهان پهلوان، در میان ما می بود و وضع جوانان معتاد و خوار شده مملکت را و بویژه جوانان کردستان را که در زمان او نام اعتیاد و هروئین را هم نشنیده بودند، می دید چه می گفت؟! اگر می دید که اکثر جوانان ایران، هر کدام یک تختی می توانستند باشند، در گوشه خیابانها از خماری چرت می زنند و یا سیاسیونی مانند خودش از مملکت فراری و آواره اند و پرشورترین آنها نشانه گلوله پاسداران جهل اند، چگونه می اندیشید؟شاید بادیدن این صحنه ها دست به خودکشی می زد و آنگاه ما احتمالا باور می کردیم که تختی خود کشی کرده است. در آن زمان همین نصایای داهیانه او به جوانان و بر خورد درست سیاسی اش بود که سرش را بباد فنا داد و همسر دوست داشتنی اش شهلا و فرزند دلبندش بابک چهارماهه را تنها گذاشت و بدیار نیستی رفت و یا فرستادندش. افسوس که تختی قهرمان و جهان پهلوان، زنده نماند که بابکش را مانند خود ورزش کار و کشتی گیر بار بیاورد، اما او آرام باید درخواب ابدی باشد که بابکش با وصف اینکه کشتی گیر نشده است، اما یک نویسنده شده و شخصیتی برجسته است و به داشتن پدری همانند تختی خانی آبادی ودارای پیشینه ای همدانی یاکرماشانی افتخار می کند. غلامرضا تختی همیشه زنده خواهد ماند اگر نوه اش غلامرضای کوچولو هم پیر شود و صد سال دگر درمیان نسلهای بعدی هم نباشد. همانگونه که پوریای ولی زنده و جاودان است غلامرضا تختی هم جاوید خواهد ماند. یادش گرامی و افکارش جاودانه باد.

پوزش می طلبم که این مطلب را خیلی دیر برای روزنامه ها می فرستم. من آن را قبل از دی ماه سال 1389 نوشته بودم، اما مروری بر آن نشده بود که برای درج بفرستم و گرفتاری ها پیش آمد و اکنون بعد از رفع مشکلات آن را تصحیح نموده و ارسال می کنم.

هایدلبرگ، آلمان فدرال 21 آوریل 2011 دکتر گلمراد مرادی

g-moradi@t-online.de

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.