دریغا، هنگامه ی زایش فروغ
غروب شد،
فراز ترکشِ نور،
بسان یارائی سراب
بر تن تشنه
سرد و خموش شد.
+
در شبیخونی، مات
آسمانیان لات و پات
با صلایِ عرشِ اعلا آمدند
ملکوت وعده را
با صدای فرش هدیه آوردند.
+
چندان نپائید
عصر:
فصل محشر کبری شد
هر کوی و برزن و سرا
مأمن مارهای کبرا شد!
+
اینک:
از لاشه ی خونینِ زمین، کرم می روید
از توشه ی افلاک پنهانی، شرم می بارد
دست ها و دهان های تهی همچنان خالی
به سوی ناکجا آبادهای رویائی
پی سرپناه و آرامشگاهی
پیوسته دربدر و ویلانند.
+
از وجدانِ "زبان دراز"
در این میانه ی تعفنِ پُر از گراز
هیچ پیامی و گمانی
بر یادها و جان ها نیست.
از وجودِ انسانِ روحانی
جز کلاهِ گشادی
بر سرِ گورها و خرابه ها
هیچ کجا برجا نیست.
+
دیریست، در برزخ تنگِ زمان
خورشید را غارتگران
با نام کائنانِ آسمان
از گل های آفتاب گردان ربودند.
+
پس از آن غروب ـ
شام غریبان شد
بر زمین
جز شیله و ننگ
جز مرگ و شیون و عزا نروئید
شادی و شور و سرور فسُرد
و دیگر
مهرِ گرمِ دلی و دستِ نرمِ و نازکی بر ساخسار غمبار عصر نتابید و نچرخید
و سوز پرنده ای شراره زن، آهنگ و ترانه ی سوزناکی به یاد روز نسرائید.
+
در غیاب خدا و وجدان،
اما،
کمر لهیده ی سرگشتگان
دست و پای سرشکستگان
تنها
به دامن و دست پاکِ مادران راه یافت.
مادر،
این راز بی پایان مهر و مستی
مادر،
آفریدگار بی مرزِ دوستی
ستونِ بامِ محکمِ هستی
مرحمِ زخمِ ژرفِ خشونت و تنگدستی
نان و نوای خانه هایِ سکوت و بی کسی
پشتیبانان امیدهای شکسته ی بیدادرسی
در این فقدان،
ببین سقف آسمان
استوار بدین سان
برکولِ مادارانِ سوگوار
چگونه گرم نشست؟
بر دل دریائی مادرانِ امیدواری
سقف روسیاهِ آسمان، با شرمساری
بر دلِ مادران همیشه داغدار
چگونه امید نرم پای بست؟
بهنام چنگائی
شنبه 16 اسفند 1393
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید