فشار بر اقلیتهای مذهبی، قومی و ملی ایران از سوی حاکمیت طی سالهای گذشته همواره مورد بحث کارشناسان این عرصه بوده و تاکنون نظرات گوناگونی در این زمینه مطرح شده است.برخی از کارشناسان معتقدند این فشارها به نوع نگرش حاکمیت به مسئلهی اقلیتها در ایران برمیگردد.برخی از آنها در گامی فراتر به لحاظ نظری با «فاشیست» خواندن جمهوری اسلامی نگرش و برخورد حاکمان به این مسئلهی معین را نیز «فاشیستی» قلمداد میکنند.اخیراً پس از ممانعت از بهکارگیری زبان مادری در بخشهایی از ایران، ناصر ایرانپور، محقق و فعال حقوق بشر تزهایی در مورد «فاشیسم مذهبی قومی» مطرح کرده است. او معتقد است: «رژیم ایران یک رژیم فاشیستی قومی و مذهبی و نه صرفاً دینی است.»
در این زمینه و با تاکید بر مصداقهای اخیر برخورد حکومت با مسئلهی زبان مادری در کردستان و آذربایجان گفتوگویی با آقای ایرانپور کردهام که میخوانید.
اخیراً اخباری مبنی بر ممانعت از بهکارگیری زبان کردی در کردستان از سوی آموزش و پرورش منتشر شد و طی بخشنامهای به معلمان این مناطق ابلاغ شده که از تدریس به زبان «غیر ملی» امتناع ورزند. در آذربایجان هم ممانعتهایی صورت گرفته و از پخش اعلامیههای ترحیم به زبان ترکی جلوگیری به عمل آمده است. این نوع فشارها در چه مسیری و با چه هدفی صورت گرفته است؟
ناصر ایرانپور: این ادامهی همان سیاستی است که بیش از هشت دهه است در راستای اعمال شووینیسم و دستیابی به امیال آسیمیلهکردن مردمان غیر پارس در ایران صورت میگیرد. عملیاتی کردن اندیشهی فاشیستیای است که بر مبنای آن مثلاً زبانهای کردی و ترکی و بلوچی و عربی و ترکمنی «غیر خودی» و «غیر ملی» هستند و «افتخارملی» تنها شامل یک زبان شده است. این همان ذهنیتی است که به اصطلاح «ملت ایران» را جدا از ملیتهای غیر فارس ایران تعریف میکند و در عمل میگوید که ویژگیهای بخشهایی از مردم ایران زمین که جزو «ملت ایران» نیستند، نمیتوانند «ملی» باشند. این همان اندیشهای است که دیرزمانیست وحدت ایران را با چالش و برقراری دمکراسی فراگیر را با موانع جدی روبهرو ساخته است.
شما در یکی از مطالبتان کاربرد ترمینولوژی «فاشیسم دینی» را برای ایران دقیق نمیبینید و به باور شما فاشیسمی که در ایران حاکم است «فاشیسم مذهبی- قومی» است. استناد شما به کدامیک از نظریههای فاشیسم است و اصولاً چرا فاشیسم موجود در ایران را «مذهبی ـ قومی» میپندارید؟
فاشیسم هر کشور و عصری مختصات ویژهی خود را داشته است و دارد. در توضیح این مختصات و ویژگیها تئوریهای متفاوتی برای تبیین جنبشها و رژیمهای فاشیستی هر یک از این کشورها شکل گرفتهاند. وجه تشابه این تئوریها در توضیح فاشیسم اما این است که فاشیسم یک حکومت استبدادی افراطی بر محور «رهبریت» است. در حکومت فاشیستی نیروهای نظامی، اطلاعاتی و امنیتی از مهمترین ارکان حکومتی هستند؛ فضای حاکم بر جامعه همواره امنیتی، نظامی و پلیسی است؛ دستههای میلیشای شبهنظامی، بازوی سرکوب غیر قضایی خیابانی رژیم هستند و مسئولیت ترعیب و ضرب و شتم مردم را برعهده دارند؛ رو به خارج نیز میلیتاریستی، صلحستیز و جنگطلب است؛ جامعه باید همیشه آمادهی جنگ باشد؛ در قاموس فاشیستها جنگ ابزار اصلی سیاست است؛ «تهدیدات خارجی» یکی از اصلیترین ترمها و محورهای تبلیغی آن را تشکیل میدهد؛ بر ملیگرایی مبتنی بر قومیتگرایی افراطی (یک ملت، یک زبان، یک دین) استوار است؛ شاهبیت فاشیستها «ملت»، «وحدت ملی»، «امنیت ملی» و تقدس این «ارزشها» است؛ کلکتیویستی است و فرد در فرهنگ فاشیسم عددی نیست و فاقد حق رأی مستقل است و تنها به عنوان عضو فاقد ارادهای از «ملت» معنا پیدا میکند؛ به شدت ضد آزادیهای فردی و سیاسی و مکانیسمهای دمکراتیک است و آزادی و دموكراسی را «بوالهوسی و خودپرستی» میداند؛ ایدهی جستوجوی خوشی را از امیال پست و «شیطانی» میشمارد؛ مخالف اصالت عقل است و فرهنگ و فکر و عقل به کلی در اختیار و کنترل و تعبیر و تفسیر وی قرار دارد؛ مردسالار است و خارج از وجه دیکتاتوری آن توتالیتاریستی نیز هست. طوری که تقریباً هیچکدام از شئون حیاتی افراد از حوزهی کنترل آن خارج نیست؛ ضد اندیشههای انترناسیونالیستی چون مارکسیسم و لیبرالیسم است. این تبیین ناظر بر «تئوری فاشیسم به عنوان محصول رهبری» است.
بنابراین شما معتقدید که حاکمیت ایران به مفهوم کلی فوق فاشیستی است؟
آری، اما نه فقط. آنچه شرحش رفت، مشخصههای یک رژیم فاشیستی دنیوی و متعارفند. ما در ایران اما، با یک رژیم فاشیستی غلیظتر سر و کار داریم. آری، فاشیسم ایرانی، همانند فاشیسم ایتالیایی و آلمانی، نژادپرستانه و یا بهتر بگوییم «قوم»گرایانه است، اما به انضمام محوریت مذهب. این فاشیسم بر درک معینی از ملت و دولت مبتنی است. اصلیترین ارکان «ملت» در این اندیشهی قومیتگرایی [تک قومیتی] و مذهبگرایی [تک مذهبی] است. هر آن که از این مدار خارج شود، به تحقیق و اثبات از دایرهی قدرت سیاسی طرد شده و در عمل «غیر ایرانی»، و در بهترین حالت علیالظاهر و تنها در کلام «ایرانی»، اما نوع «فرعی»، «محلی»، «قومی»، «حاشیهای» آن قلمداد میشود.
آیا فاشیستی خواندن حکومت ایران سابقهای نیز در ادبیات سیاسی ایران دارد؟
بله. زندهیاد دکتر شاپور بختیار در همان ابتدا اصطلاح «فاشیسم اسلامی» را برای حاکمان امروز ایران به کار برد. بعدها فعالان سیاسی چون دکتر اکبر گنجی و دکتر مصطفی معین حکومت ایران را «فاشیسم دینی» نام نهادند. اخیراً دکتر محسن سازگارا حاکمیت ایران را محصول ازدواج سه تفکر دانسته که یکی از آنها فاشیسم است. الاهه بقراط نیز در واکنش به بحث «ایرانمکتبی» رحیم مشایی حکومت ایران را از همان ابتدا «ناسیونال اسلامیستی» و فاشیستی میداند. بنابراین چنین به نظر میرسد که توپولوژی حکومت حاکم بر ایران چون یک رژیم «فاشیستی» و نه صرفاً استبدادی در حال گسترش است. این از حیث تبیین راستین ماهیت این رژیم و افشای چهرهی واقعی آن بسیار یاریدهنده است.
بنده هم در فوریهی سال ۲۰۰۴ در مطلبی تحت عنوان «خانه از پایبست ویران است!» از منظری دیگر به طرح این پرسش انتقادی از اصلاحطلبان متوهم پرداختم که آیا واقعاً میتوان جمهوری اسلامی را كه به طور رسمی و قانونی بر پایهی تبعیضهای بیشمار سیاسی، طبقاتی، فرهنگی، نژادی، مذهبی و ملی (قومی) بنا شده، یك رژیم دیكتاتوری، ارتجاعی و فاشیستی و حتی ماورای فاشیستی ننامید؟ آیا رژیم با چنین جوهر و ماهیتی اساساً قابل اصلاح است؟ اما در سالها و ماههای اخیر نیز در فرصتها و به مناسبتهای گوناگون به تدقیق این ترمینولوژی پرداخته و خاطرنشان کردهام که حکومت ایران از نظر من نه تنها یک حکومت فاشیستی به لحاظ مذهبی، بلکه فاشیسم آن همواره جنبهی به اصطلاح «ملی» و در واقع قومی نیز داشته است.
از نظر شما سرچشمه و عزیمتگاه این فاشیسم مذهبی ـ قومی کجاست؟
از آنجایی که ایران از دیرباز یک جامعهی متکثر و محل تلاقی فرهنگها، اقوام و مذاهب گوناگون بوده و (چون تقریباً همهی کشورها) از یک حاکمیت سیاسی متمرکز برخوردار نبوده و اساساً یک نظام مدون و اعمالشدهی معین سیاسی، اداری، اقتصادی، حقوقی، قضایی، تحصیلی، رسانهای، نظامی و امنیتی نداشته و بنابراین ابزار اعمال تبعیض وجود نداشته، از آنجایی که قومیت و ملیت دست کم به شکل و مفهوم امروزی آن موضوعیت نداشته، تبعیض نیز بر اساس ملیت و قومیت نمیتوانسته وجود خارجی داشته باشد. این ابزار و انگیزه تنها زمانی پیدا شد که دولت «مدرن» نامیدهی ایران به ابتکار و یاری استعمار انگلیس و سپس آمریکا در ایران زاده شد.
مقصود شما از «دولت مدرن» تشکیل اولین مجلس شورای ملی و تدوین و تصویب اولین قانون اساسی در زمان مشروطیت است؟
بخشی از آن. چون مبنای تبعیض با اولین بند همین قانون که از دین و مذهب رسمی سخن میراند، ریخته شد. این امر اما در دورهی بعد از آن، یعنی با تأسیس حکومت محمدرضا شاه، با تولید ابزارهای تبعیضی که پیش از این برشمردم، ریشهای و نهادی شد. البته در زمان مشروطیت روشنفکران وقت برای نمونه با قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی تلاش نمودند، نظام سیاسی و اداری ایران را بر اساس تنوع و تکثر نهفته در ایران دمکراتیزه کنند. این امر دمکراتیک اما، بعدها از سوی حاکمان جدید منسوخ شد و ایران به نظامی هر چند با رویکردی مدرن در عرصهی تکنیک و اقتصاد، اما در همان حال با شیوهها و مکانیسمها و ابزارهای استبدادی در عرصهی سیاست و فرهنگ تبدیل شد.
و در ارتباط با موضوع مورد بحث ما...
پس از انقلاب مشروطه سنخ قومگرایانهی ناسیونالیسم و سنخ شیعهی اسلامیسم دو محور همیشگی سیاست (و نه صرفاً حکومتهای) ایران شد. در دوران پهلویها اولی تفوق و در سه دههی اخیر دومی محوریت پیدا کرد، اما هیچکدام هیچگاه غایب نبودهاند. این دو به ویژه در نیروهای طیف سیاسیای که سهواً «لیبرال» نام گرفتهاند، پیوسته درهم تنیده بودهاند. هنوز بسیارند از کنشگران و صاحبنظرانی که جدیجدی هویت ایرانی را در زبان فارسی و مذهب شیعه تعریف میکنند و این همان فاشیسم دوگانهای است که به آن اشاره کردم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید