رفتن به محتوای اصلی

آن که باد می کارد طوفان درو می کند!
19.10.2010 - 15:17

۱

گسترش روندهای منفی و وخامت اوضاع، به بحران جاری در ایران ابعاد مخاطره آمیز تازه ای داده است. اگر احمدی نژاد از “نظام پارلمانی” عبور کرده و اعلام می دارد که “مجلس در راس امور نیست” و تاکید می کند دولت پادگانی کودتا در راس امور است، اگر شاهد تصمیم غیرقانونی انحلال حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هستیم، اگر می بینیم که با خودکامگی افزون، سران نمادین جنبش به محاکمه و مجازات تهدید می شوند، اگر مواجه‌ایم با اختناق افزون در دانشگاه‌ها و در عرصه فرهنگ و هنر و حتی حوزه‌ها و مراکز مذهبی و دفاتر مراجع، اگر خشونت و نقض حقوق بشری و شهروندی، بیش از پیش و آشکارتر متوجه زندانیان و فعالین مدنی و سیاسی است، اگر جمعی از رهبران بی آزار نهضت آزادی بازداشت می شوند، اگر شاهد رعب افکنی دسته‌های چماقدار علیه رهبران ملی-مذهبی هستیم، اگر پایتخت کشور به بهانه انواع رزمآیشها تحت پوشش نظامی-امنیتی قرار دارد، اگر شاهد براه انداختن ناآرامی‌های مسلحانه و کشتارها در شهرهای کردستان برای ارعاب مردم و بدنام کردن احزاب کردستان هستیم – سوای نقشی که بعضی دیگر از نیروهای کردی در ناآرامیها دارند، و سرآخر در تازه ترین مورد، اگر در متن کشاکش هاشمی و احمدی نژاد بر سر دانشگاه آزاد، “رهبر” به سود رئیس دولت پادگانی کودتا حکم ولائی ابلاغ می کند… این ها نشانه های راندن بیشتر کشور در بحران است که بیم و نگرانی می افزاید.

آنچه که در برابر چشم همگان تلاش می شود تحقق بیابد، تحول معکوس نظام اسلامی است که هیچ نشان و رد و اثری از “حکومت قانون” و “نظام پارلمانی” را بر نمی تابد. اما آیا واقعیت ایران – منطقه و جهان مجال تحقق آن را خواهد داد؟ در پس این پرسش می تواند رویدادهای نامنتظر و نبردهای سهمگین نهفته باشند. آنچه می توان گفت این است: کسی که باد می کارد طوفان درو خواهد کرد!

حکومت کنندگان که “بیت رهبر” مرکز همآهنگ کننده آنان است، ناتوان از شناخت بحران و یافتن راه برون رفت آن، در تدارک تصفیه حساب نهائی با جنبش اند. مضمون سیاسی و اجتماعی این تصفیه حساب، پاسداری از منافع حکومت ولائی-سپاهی است، اما چه بسا مصداق آن ضرب المثل چینی از کار در آید که هشدار می دهد “وقتی چکش بر سندان فرود می آورید مواظب باشید دسته چکش نشکند!”

به خاطر می آورم فاصله آبان ۵۸ – بهار سیاه ۶۰ را، ماه‌های آکنده از خشونت و کشتار و وحشت جنگ، اشغال سفارت آمریکا، تهاجمات وحشیانه و خونبار دسته‌های چماقدر به دفاتر، تظاهرات و تجمعات ما، که در تهران حجت الاسلام هادی غفاری آنها را رهبری می کرد، ساقط کردن دولت بازرگان و روفتن سرکوبگرانه ملی-مذهبی ها از ارگانهای حکومت، ترورها و بمب گذاریهای وحشتناک که می گفتند بیشترش کار سیا و سلطنت طلب هاست، تظاهرات و درگیریهای هر روزه خیابانی “مجاهدین”، کشتارهای کردستان، با خبرهای جسته و گریخته‌ ای که از اعدامهای جنایتکارانه در زندانها به گوش می رسیدند… آیت الله خمینی که بالاتر از پشتیبانی، پیروی شیفته وار قاطبه اهالی کشور را پشت سر خود داشت، سرمشغول بهره‌گیری از این موقعیت، سخت دست در کار مستقر کردن و مستحکم کردن حکومت اسلامی در کشور بود. رویداد و سمت اصلی که در ایران به پیش رانده می شد، همین بود؛ اما من، انقلابی و باورمند به انقلاب، شب و روز در بیم و نگرانی از خطر نابودی “انقلاب شکوهمند مردمی” و اندیشناک مخاطراتی که، به تصورم موجودیت ایران را تهدید می کرد، در فضای این بیم و نگرانی آهسته و پیوسته، به پشتیبانی از آیت الله خمینی راغب شدم و در پایان این رهروی، سرمقاله کار شماره ۵۹ را نوشتم که شفاف و بی ابهام، سمت و سیاست آیت الله خمینی را “ضدامپریالیستی و مردمی” توصیف می کرد و سازمان را پشتیبان و در سمت او می شناخت.

برای هر اندیشه پرداز سیاسی این بسیار مهم است که به اصطلاح جوگیر نشود و در هر موقعیتی و بویژه در موقعیتهای بحرانی، با فاصله لازم به صحنه بنگرد. بدون چنین فاصله لازمی، انسان به جزئی از بحران تبدیل می شود و نمی تواند سمتی را که در متن موقعیت و عمق بحران پیش رانده می شود تشخیص دهد و سرشت و ماهیت آن را درک کند! البته همه چیز برمی گردد به ماهیت نگاه آدمی و آن نگاه که من داشتم راهگشا و چاره ساز نبود؛ زیرا دموکراسی و حقوق بشر در آن مفقود بود.

۲

تا استبداد و ستمگری و تبعیض در میان است، مردمانی نیز وجود دارند که علیه آن در نبردند؛ زیرا انسان، انسان است و زیر چکمه له شدن نتواند. نامه هائی را بخوانیم که زنان و مردان جوان دربند، در شکنجه گاه ها و زندانهای جمهوری اسلامی ایران نوشته و ارسال داشته اند. حتی نامه هائی که آنان برای دادخواهی به حاکمان نوشته ‌اند، سرشار از باور به انسانیت انسان است. در تمام این نامه ها آن چیزی که مطالبه می شود، احترام به کرامت انسان و مطالبه‌ی اختیار و آزادی برای اوست؛ مطالبه حق انتخاب، حق شهروندی تعیین سرنوشت. ادبیات آنها خالی از موعظه ها و داعیه های رسولانه و تبختر علامگی است، نامه ها مالامال از خواهشهای زمینی‌شان و مطالبات مردم حی و حاضر کوچه و خیابان است و با واژگان و آهنگی تحریر می شوند که واژگان و آهنگ زندگی است. نویسندگان نامه ها زنان و مردان متفاوتی هستند؛ به شهرهای متفاوت تعلق دارند، موقعیت اجتماعی شان متفاوت است و علایق واندیشه های اجتماعی و سیاسی متفاوت دارند. اما از صدای سخن‌شان، مطالبه‌ی واحدی بگوش می رسد: حکومت قانون، مبتنی بر حقوق بشر و برابر حقوقی شهروندان.

به سیاست باید از سکوی تاریخ نگاه کرد. انقلاب مشروطیت رویداد ناتمام در تاریخ معاصر ایران است. انقلاب اسلامی چندین نسل بر این ناتمامی افزود. اکنون آشکار و بی ابهام می توان درک کرد که ایران، انقلاب دموکراتیک را به پایان نبرده و میهن ما در مرحله فرجامین آن قرار دارد. هدفی که باید در پی دستیابی به آن بود انتخاب نظام دموکراتیک مبتنی بر حقوق بشر و برابرحقوقی شهروندان در ایرن است و پیداست که این هدفی است که در پرتو یک راهبرد سکولار- دموکراتیک تحقق می یابد. در شعاع این طرز نگاه است که در این سلسله یادداشت ها بارها تاکید کرده ام که جنبش سبز ملت ایران، مشروطه دوم در شرایط امروز ایران و جهان است و نیز افزوده ام که راه آزادی ایران را باید با گامهای واقعیت پیمود. واقعیت عبارت از این است که پیش راندن ایران بسوی آزادی بر بستر جنبش سبز امکان پذیر است. استراتژی همرائی ملی علیه استبداد دینی و دولت پادگانی کودتا، معطوف به همین واقعیت است. آن دوستانی که با سکولاریسم “ناب” در سر، بیرون از این جنبش سبز در اندیشه فراهم آوردن “آلترناتیو” هستند، آب در هاون می کوبند. آلترناتیو در متن جنبش شهروندی مردم پرورده و برساخته می شود؛ البته اگر جایگزین کردن دموکراسی بجای استبداد آماج نظر است.

فرقه گرائی پاسدار تفرقه است و در صفوف جنبش، خودی و غیرخودی می تراشد. اراده گرائی اهدافی پیش می راند که آمادگی و به قدر لزوم، نیروی اجتماعی وسیاسی برای تحقق آن اهداف وجود ندارد و یا اگر چنین نیروهائی در میانه اند، ضعیف و کم اثرند. از این دسته انحرافها که شرایط برای شیوع شان مساعد است، باید دوری جست. روزمرگی که سیاست را بی شخصیت می‌کند آب به آسیاب این انحرافات می ریزد. تنها راه ثمربخش، گفتگوی نقادانه و رعایت اصل هدفمندی در سیاست به ترتیبی است که همواره دموکراسی خواه، پایبند به حقوق بشر و برابرحقوقی شهروندی باقی بمانیم.

هدفمندی وقتی از حرف به عمل در می آید، یعنی در امروز ما جاری می شود و فعلیت پیدا می کند، که درک کنیم پیدائی چشم انداز دموکراسی، برابرحقوقی شهروندی و حقوق بشر به روی جنبش سبز ملت ایران با استحکام گفتمان دموکراسی در آن، یعنی با گسست نقادانه از ایدئولوژیهای جزمی و توتالیتر، با گسست از اسلام فقاهتی و نقد اسلام سیاسی بسود جدائی دین از دولت، مقدور و ممکن می شود. از اینجاست که مشوق یک رشته فعالیتهای روشنگرانه و ایجادگرانه ای باید بود که معطوف به گسترش آگاهی، جنبشهای خشونت پرهیز مطالباتی، مدنی و شهروندی، تشکیل و تحکیم نهادهای مدنی با هدف برپائی یک جامعه مدنی نیرومند است.

راه پایان دادن به جباریت ولائی- سپاهی، بیرون آوردن لایه های هرچه بیشتری از شهروندان ایران از مدار قیمومیت ولایت فقیه است. نباید این گونه پنداشت که تخت جباریت ولائی و بساط انحطاط و اختناق دولت امام زمانی پادگانی تنها بر پشته های پول نفت اتکاء دارد! تخت جباریت و بساط انحطاط، در عین حال بر شانه ها و دستهای مردمی استوار است که – راست یا دروغین- مصداق “امت شهید پرور ولایت مدار” محسوب می شوند. تشخیص اولویت پیکار اهمیت تعیین کننده دارد. آنچه باید کرد، از کار انداختن ماشین سرکوب رژیم است. ریزش بدنه نظام سرکوب و فساد، با گسترش اطلاعرسانی و آگاهی در صفوف این بخش از هموطنان‌مان و در رویگردانی شان از حکومت ولائی- سپاهی ممکن است.

جانبداری از نواندیشان دینی، فعالین سیاسی- مدنی و شخصیتهای دیندار شجاعی که روشنگریهاشان در باره استبداد دینی، اسلام فقاهتی و نقد اسلام سیاسی بسود جدائی دین از دولت مبشر آزادی و آگاهی های شهروندی است و نیز حساسیت در پاسداری از فعالیت مستقل شبکه ها، سازمانها و احزاب سکولار- دموکرات، متفق و نیرومند کردن آنان، پیامد همین رویکرد است.

۳

ایران بیش از هر زمان نیازمند همرائی ملی علیه استبداد دینی و دولت پادگانی کودتا است. جنبش سبز بیش از هر زمانی نیازمند پشتیبانی است. از آنچه که باید بیش از هر زمان احتراز کرد تفرقه است.

تفرقه، از شمار عادتهای قوی در نزد ماست. به نظر می رسد، علت و اساس تفرقه مواجهه ایمانی با مسائل است. در فرهنگ سیاسی ایران هرکس بر سر ایمان خود می رزمد و ایمان، آنچه را که بر نمی تابد و طرد می کند، تفاوت است. متفاوت در منطق ایمانی غیرخودی است و ارزش هیچ ائتلاف و اتفاق را ندارد. اگر می بینیم در اعتراض ایرانیان به حضور احمدی نژاد در سازمان ملل در نیویورک، صفوف اپوزسیون از همدیگر جدا و نمایش تفرقه است، این پیامد تعقل و تدبیر نیست. اجرای فرمانی بر آمده از “حافظه فرهنگی” ماست که بدون آن که بدانیم و بخواهیم، اپوزیسیون را در سمت علایق و منافع پوزیسیون می راند.

از ارزشهای ارجمند و آینده ساز در جنبش سبز، تکثرگرائی یعنی به رسمیت شناختن تفاوت و پذیرش متفاوتها در صفوف خود است. این اساسی ترین منبع حیات و بالندگی جنبش است و مستقیماً با سرشت مدنی و شهروندی آن در ارتباط است. در حقیقت جلوه ای از انسان شناختی حقوق بشری آنست که انسان را در مقام فرد به رسمیت می شناسد و از آزادی او در عینیت بخشیدن به فردیت انسانی خود و شکوفان ساختن شخصیت خویش دفاع می کند. از این منظر که بنگریم، تفاوت و تنوع و تکثر یک “فرصت” است و اتفاقاً هر اندازه که جنبش تعمیق بیشتر پیدا می کند، تفاوتها شفافتر و متفاوت ها تمایز و تشخص بیشتر می یابند و خواهند یافت.

دیالکتیک جاری در تکثر گرائی که از دوام و بقای بالنده آن مراقبت می کند، توجه و دریافت و بازتابیدن علایق و مطالبات مشترک است؛ امری که زیر عنوان “مطالبات حداقلی” در جنبش سبز برآن تاکید می شود و در شرایط مشخص کنونی متضمن پیش راندن ایران بسوی آزادی است.

عادت تفرقه به هر تفاوت به چشم آسیب می نگرد. متفاوتها را تحقیر و طرد می کند و با تاکید یکسویه از هر تفاوت گوه ای می سازد برای عمیق کردن شکافها و ترویج جدائی ها و ارضای یکه خواهی خود. اما باید چشمها را شست و طور دیگر دید.

جنبش به مرحله ای از رشد رانده شده و می شود که طی آن تفاوت در کارپایه های نظری و دیدگاه‌ها در حال فراروئی به تفاوتهای سیاسی است. این طبیعی یک جنبش زنده و بالنده و فراگیر است، از این نباید هراسید. از آنچه که باید ترسید نوع مواجهه با این پدیدار است. در گلدان تفاوتهای موجود در جنبش سبز نباید خنجر کاشت! عادت تفرقه، هر تفاوت را، قطع نظر از خاستگاه و نسبت آن با اهداف نزدیک و دور جنبش، “اختلاف” توصیف می کند و در کام جنبش زهر می ریزد. تازه، مگر قرار نیست ایران برای همه ایرانیان باشد؟!

آن چه که در حال گسترش است و من آن را نشانه تعمیق جنبش می شناسم، قرار گرفتن گرایشهای فعال در جنبش، در برابر ضرورت حضور هر چه شفافتر و متشخصتر در جنبش است.

جنبش سبز را می توان سرکوب کرد اما نمی توان درهم شکست و از میان برداشت. همه نشانه ها حاکی از این است که جنبش در عمق جامعه گسترش و ژرفا یافته و می یابد. پیوستن نو به نوی لایه های اجتماعی مردم به جنبش اعتراضی که اعتراض مدنی خانه سینما یک نمونه آنست، تنها یک نشانه است. نشانه با اهمیت دیگر، گذشته از گسترش مهارناپذیر شکافها در صفوف حکومت کنندگان، روانشناسی ترس و لرزی است که در گفتار و کردار حکومت کنندگان مشهود است. نظام هیچ تکیه گاه استوار و باثباتی ندارد. جنبش و خیزش مردم چنان ضربت کاری بر آن وارد آورده که با نیروهائی که برایش مانده و با ابزار و اشکال سابق، قادر به ترمیم خود نیست. این در حالی است که جنبش سبز نه تنها بر استقامت خود باقی است بلکه از تعرض نیز باز نایستاده است. خامنه ای در مصاف خونین خود با خیزش نافرمانی مدنی و جنبش شهروندی ملت ایران، “رهبر” شکست خورده ایست. شاید آن ضرورت که گرایشهای متکثر در جنبش را، با سیمای شفاف می طلبد، پژواک شکست ولایت مطلقه فقیه است.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
کار آنلاین

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.