رفتن به محتوای اصلی

ملاحظاتی درباره ی زبان كهن آذربايجان
27.03.2015 - 03:57

 رساله «آذري، يا زبان باستان آذربايجان» نوشته كسروي تبريزي كه نخستين چاپ آن در 1304 شمسي منتشر شد و بعدها مكرر به چاپ رسيد، بي ترديد يكي از ارزنده ترين كارهاي او و اساسي ترين كشف و تحقيق در اين زمينه است كه به زبانهاي ديگر هم ترجمه شده و مورد قبول عالم علم قرار گرفته است و آنچه در اين شصت سال بعد از آن منتشر شده، دنباله كار محقق نخستين و در تاييد و تكميل كشف اوست. البته پژوهندگان آينده نيز نمونه هاي بيشتري از آن زبان از لابلاي متنهاي نادر خطي (كه بعدا شناخته خواهد شد) يا از محاورات متداول در گوشه و كنار (اگر گذشت روزگار بگذارد و زبان رسمي كشور و لهجه هاي محلي دور و بر امان دهند و آنها را از ميدان به در نكنند) كشف و منتشر خواهند كرد، و بحث و تامل بيشتر، موضوع را روشنتر خواهد ساخت. اما درباره آ‎نچه منتشر شده، ابهاماتي هست و در چند نكته جاي سخن باقي است.

 نخست اينكه نوشته كسروي و عنوان رساله او «زبان باستان آذربايگان» اين تصور را ايجاد كرده كه اين زبان خاص آذربايگان بوده و در خارج از گستره جغرافيايي آذربايجان كسي بدان زبان سخن نمي گفته و آن را نمي فهميده است. من از نخستين روزي كه رساله كسروي را خواندم، سالها چنين گمان مي كردم و در نوشته هاي ساير محققان هم گويا نظر قاطعي مغير با اين تصور نيامده است؛ اما اينك به دلايلي كه بيان خواهد شد، به اين عقيده رسيده ام كه آن زبان ايراني، منحصر به آذربايجان نبوده، بلكه در نواحي وسيعي از شمال غرب ايران و در بيرون از چارچوب آذربايجان هم رواج داشته است.

 نخستين قرينه اي كه بر اين نظر هست، وجود يك دو بيتي است كه كسروي آن را به نقل از يك جنگ خطي كه در تالش پيدا شده بود، به نام «آدم» در رساله خود (ص 64) آورده، و درباره آن چنين نوشته است: «از شگفتيهاست كه نام آدم كه آورده شده، در جنگ او را همان آدم، نياي نخستين آدميان شمارد، و چنين نوشته كه زبان آدمي و حوا همين گونه بوده است. آدم … دو بيتي مي سروده، آن هم به نيمزبان آذري!» (ص 60)

 امروز گوينده حقيقي اين دو بيتي را به طور قطعي مي شناسيم كه «نجم رازي» صوفي معروف است كه آن را در تحرير دوم «مرصاد العباد» خود آورده است. در اينجا اين توضيح را بايد بدهم كه وقتي مرصاد را مقابله و تصحيح مي كردم، به اين نكته برخوردم كه نجم رازي دو تحرير از كتاب خود را با دو سال فاصله تنظيم و پاكنويس كرده و از هر تحرير كتاب، جداگانه نسخ فراواني در دست است. تحرير نخستين را در 618 به درخواست مريدان خود تصنيف نموده و ديگر بار در 620 كه به روم رفته بودم همان كتاب را با تغييرات و اضافاتي به نام علاءالدين كيقباد پادشاه سلجوقي روم هديه كرده است.

 در همين تحرير دوم است كه مؤلف در داستان آفرينش آدم و رانده شدن او از بهشت و بيان تضرع و زاري او، اين دو بيتي را كه قطعا به زبان مادري مولف يعني «رازي» است، آورده و مي گويد كه: «آدم با دل بريان و ديده گريان، زبان حالش مي گفت: گر ته واگيري … »1

 كسروي اين دو بيتي را در مرصاد نديده بود؛ هيچ ايرادي هم از اين بابت بر او وارد نيست، زيرا در تاريخي كه او رساله خود را مي نوشته، قطعا نسخه نجم الدوله (چاپ 1312 قمري) را در دست داشته كه آن را از روي تحرير اول براي چاپ رونويس كرده اند، و اگر چه با نسخه اي از تحرير دوم مقابله كرده و اختلافات را در كناره هاي صفحه ها افزوده اند، اما جاي اين دو بيتي را (كه براي آنها نامفهوم بوده) خالي گذاشته اند.

 هنگام دومين چاپ رساله هم، مرصاد العباد چاپ شمس العرفا (1312 ش) منتشر شده بود اما اين چاپ هم كه تلفيق متن و حواشي چاپ قبلي است، طبعا دو بيتي رازي را ندارد. نسخه مصحح متضمن اين دو بيتي نخستين بار در 1352 از طرف بنگاه ترجمه و نشر كتاب منتشر شد كه ديگر مولف آن رساله در حيات نبود.

 حالا ديگر مسلم است كه اين دو بيتي زبان حال آدم كه نجم رازي آن را به زبان مادري خود (و احتمالا از سروده هاي خود) در كتاب خود آ‎ورده و كسروي آن را از جنگ تالش جزو نمونه هاي «آذري» نقل كرده، قرنها معروف و در شهرهاي مختلف بر سر زبانها بوده، و بر سينه سفينه ها نقش مي گرديده، از آن جمله بعدها يك بار هم در جنگي نقل شده كه رونويس آن در 1125 پايان يافته است. اين سفينه را شادروان اديب طوسي معرفي و فهلويات آن را نقل و شرح كرده است.2

 در اين جنگ، اين دو بيتي به نام مهان كشفي از مردم نمين

آذربايجان آمده و همانجا گفته شده كه: «او را به زبان راژي اشعار آبدار بسيار است.» و از حكايتي كه در همين جنگ آمده، بر مي آيد كه مهان كشفي معاصر شيخ صدرالدين {794 ـ735} بوده است.

وجود دو بيتي نجم رازي در سفينه مورخ 1125 به نام مهان كشفي (از مردم نمين اردبيل در اواخر قرن هشتم و اوايل قرن نهم) اين اشتباه را كه زبان آذري خاص مردم آذربايجان بوده رفع مي كند. از اينجا معلوم مي شود كه «آذري، يا زبان باستان آذربايگان» با لهجه «رازي» ري يكي بوده است نه دو گويش بكلي جداگانه؛ زيرا مي بينيم كه آنچه مولف رازي مرصاد در سال 620 در كتاب خود آورده و بي گمان لهجه مادري او، و زبان محاوره مردم شهر و ولايت او بوده، پانصد سال بعد، يك صد فرسنگ دور از ري در نواحي غربي تر فهلوي زبان هم فهميده مي شده و زبان مردم آن سامان شناخته مي شده است.

 آنچه گفته شد، بوسيله قرائن ديگر هم تاييد مي شود. از آن جمله عبيد زاكاني قزويني دو غزل ملمع آذري همام تبريزي را در مثنوي عشاقنامه خود آورده است و اين نشان مي دهد كه زبان فهلوي تبريز براي شاعر قزويني و همشهريان و خوانندگان اشعار او هم كاملا آشنا و مفهوم بوده است.

 از طرف ديگر كسروي در مقدمه دو بيتيهايي كه از «جنگ تالش» آورده مي نويسد كه: «برخي دو بيتيها كه به نام معالي، يا كشفي، يا راجي آورده شده، به نام بابا طاهر لر شناخته است». و اين هم مويد و مكمل نظر ماست كه نه تنها زبان فهلوي ري و قزوين و تبريز يكي بوده، بلكه زبان فهلوي همدان و اطراف آن نيز (احتمالا با اندك تغييراتي) همان بوده است.

 يك قرينه ديگر هم مويد وحدت يا خويشاوندي نزديك محاورات مردم تبريز با زبان مردم عراق و ديگر نواحي فهلوي زبان است، و آن اين كه در رساله روحي انارجاني در فصل «تواضعات اناث تبريز» كاربرد قديم فعل مضارع التزامي در پهلوي پيش از اسلام در اول شخص مفرد و در معني دعا (دعاي همراه با احساس شديد) به اصطلاح «قربان صدقه رفتن» آمده است: «مزيوام، ميرام، مرسام، ممانام، شوام، از خود روام، گردام، دهام، كنام، افتام» و روشن است كه اين فعل در زبان فارسي دري بعد از اسلام، تنها در سوم شخص مفرد، آن هم در فعلهاي معين به كار رفته و امروز همين هم تقريبا متروك شده، و فقط چند نمونه (باد، مباد، دست مريزاد) از آن مانده است. اين فعل، در گذشته از رساله انارجاني، چهارصد سال پيش از آن، در اشعار خاقاني هم به كار رفته كه تاكنون مورد توجه محققان قرار نگرفته است. شاعر شروان قصيده اي در سوگ همسر خود با رديف «مبينام» سروده است:

 بي باغ رخت، جهان مبينام! بي داغ رخت، روان مبينام!

 در قطعه اي يك ترجيع بند نيز همين فعل را رديف قرار داده است:

 چتر ظفرت نهان مبينام! جز سينه كركسان مبينام!

 در «نزهه المجالس» جمال خليل شرواني هم بيشتر اشعار آن از سروده هاي شاعران اران و آذربايجان است، نمونه هاي ديگري از كاربرد اين فعل را مي بينيم:

 ماها، شكر از غاليه دانت چينام! هر لحظه گلي از گلستانت چينام!

 جانان مني، كه پيش رويت ميرام! درمان مني كه درد جانت چينام!

 گفتني كه: «به دست خود سرت برگيرم!» در پاي تو ميرام! سرم اين ارزاد!

 پس از اين مقدمه، برمي گرديم به مساله نزديكي گويش كهن مردم آذربايجان با گويش عراق و مي گوييم اين فعل نادر كه از راه رساله انارجاني خاص محاورات زنان تبريز شناخته مي شده، و كاربرد آن را در شعر خاقاني و ديگر شاعران آذربايجان و اران نشان داديم، بر زبان گويندگان عراق هم روان بوده است. از آن جمله شاعر رند و حكيم معروف، سراج قمري آملي (مقيم ري) در رباعي زير آن را به كار برده است:

 ماه نو روزه در دلم زد آتش برد آب رخ لهو و نشاطم خوش خوش

 ناگاه چو گوسفند اضحي بينام! شوال گرفته پاي اين روزه و كش!

 در غزلي از «شرف شفروه اصفهاني» هم اين فعل به صورت رديف به كار رفته، و از آن ميان بيت زير در فرهنگها آمده است:

 گرد سر و پاي تو، چو پروانه دوانم بوسي بده اي شمع، كه در پاي تو ميرام!

 ***

 به اين مسئله كه مردم ولايات شمال غرب و حتي مركز ايران (قلمرو ماد قديم) زبان ايراني واحدي داشته اند، در كتاب «الفهرست» ابن نديم كه قديمي ترين و دقيق ترين تقسيم بندي از زبانها و گويشهاي ايراني در قرون نخستين پس از اسلام است، تصريح شده است. ابن النديم، از زبان «ابن مقفع» آورده است كه زبانهاي ايراني عبارت است از: «فهلوي، دري، فارسي، خوزي، و سرياني. اما فهلوي منسوب به فهله است، و فهله نامي است كه بر پنج ناحيه اطلاق مي شود: اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند، آذربايجان» و مي گويد زبان دري زبان رسمي و درباري، و اصل آن از خراسان و بلخ و مشرق ايران بوده، پارسي زبان موبدان و منشاء آن از فارس بود، خوزي را شاهان و بزرگان در خلوت به كار مي بردند، و سرياني زبان مردم بين النهرين بود.3

 از آخرين تحقيقات روانشناسان هم چنين بر مي آيد كه لهجه هاي ايراني امروز شمال غرب ايراني از تاتي باكو و خلخالي و هرزني و كرينگاني تا سمناني و شهميرزادي و خوري يك گروه زباني است. اين همه يادگارهايي از آن زبان واحدي است كه قرائن و نمونه هايي از پيوستگي آن نشان داديم و با لهجه هاي مركزي كه از نزديكي قم تا حوالي يزد و كرمان و شيراز بدانها سخن مي گويند (از جمله نطنزي و ميمه اي و قمشه اي و وفسي و آشتياني و خونساري و محلاتي و ناييني)، و لهجه هاي ساحل درياي خزر (گيلكي و طبري و طالشي و تاتي) نزديكيهايي به هم دارند.4

 شبهه اي نيست كه گويش هاي زبان فهلوي شهر به شهر تفاوتهايي با هم داشته و قرن به قرن در تحت تاثير گويش هاي مجاور تغيير مي كرده است. و طبيعي است كه اينك هرگونه داوري دقيق علمي در اين باره موكول به اين است كه متخصصان زبان شناسي همه نمونه هاي مكتوب بازمانده را بر اساس كهن ترين نسخ خطي مقابله و بررسي و نتيجه گيري نمايند. و تا آن روز آنچه مي گوييم ارزش يك حدس و نظريه را دارد. اما اگر بپذيريم كه زبان ايراني مردم آذربايجان با زبان نواحي مجاور (قلمرو ماد قديم)يكي بوده، آن وقت اين پرسش پيش مي آيد كه آن زبان ايراني را چه مي ناميده اند و امروز بايد چه ناميده شود؟

كسروي به گونه اي كه در مقدمه رساله خود مي نويسد، تحقيق خود را وقتي آغاز كرده كه تازه كساني با هدفهاي سياسي معيني، نواحي شمالي ارس را كه هيچ گاه نام آذربايجان نداشته و در قرون گذشته هميشه اران و در اواخر، قفقاز ناميده مي شده آذربايجان نام نهاده بودند و زبان تركي آذربايجان زبان آذري مي ناميدند كه متاسفانه امروز هم نه تنها پيروان آن سياستها، بلكه خودي هاي بي غرض اما بي اطلاع نيز، گاهي همان تعبير را به كار مي برند.

 او با دليلهاي محكم و به استناد منابع قديم ثابت كرد كه «زبان باستان آذربايگان» تركي نبوده، بلكه يك زبان كاملا ايراني بوده است و تعبير آذري براي تركي امروز، جعلي و ساختگي است و منحصرا بايد در باره آن زبان كهن ايراني به كار رود. اين نامگذاري براي خنثي كردن فريبكاري سياستهاي خارجي و فريفتگان آنها البته قرين مصلحت است، ولي در اين كه آيا در گذشته اين تعبير درباره زبان ايراني عموميت داشته يا نه، جاي سخن است.

 از همه شواهدي كه كسروي و ديگران درباره زبان كهن ايراني معمول در آذربايجان از مولفان كهن نقل كرده اند، تنها ياقوت است كه در «معجم الادبا» در شرح حال ابوالعلاء معري ضمن نقل داستان گفتگوي خطيب تبريزي با يكي از همشهريانش، تعبير آذري را درباره آن زبان كهن ايراني به كار برده و بار ديگر در معجم البلدان در ذكر زبان مردم آذربايجان همان تعبير را آورده است. در البلدان يعقوبي هم تعبير «العجم الاذريه» درباره مردم به معني «ايرانيان آذربايجان» آمده است. در تعدادي از منابع ديگر: صورت الارض ابن حوقل، احسن التقاسيم مقدسي، مسالك و ممالك اصطخري، زبان مردم آذربايجان «فارسي» (يعني ايراني) ذكر شده است. طبري هم در حوادث سال 235 ضمن شرح حال محمد بن بعيث حاكم مرند مي نويسد كه در مراغه پيرامون آن شهر اشعار فارسي او را مي خوانده اند كه قطعا مراد شعرهايي به زبان «فهلوي» بوده است.

 در بيتي از قطران تبريزي هم كه «پارسي» را در برابر دري آورده، ظاهرا پارسي در مورد زبان آذربايجان به كار رفته، در برابر دري خراسان:

 بلبل به سان مطرب بيدل فراز گل گه پارسي نوازد، گاهي زند دري5

 پيداست كه پارسي و پهلوي در تعبير مولفان و شاعران به جاي هم به كار مي رفته است؛ همان گونه كه در آثار دانشمندان و زبان شناسان متاخر و معاصر هم، پهلوي گاهي به زبانهاي پارتها و گاهي بطور اعم براي زبان ايراني ميانه (زبان اشكانيان و ساسانيان) اطلاق شده است. در برابر، همانگونه كه پيش از اين گفتيم، ابن نديم زبان مردم آذربايجان را در برابر زبان دري شرق ايران و زبان پارسي موبدان، فهلوي ناميده است. خوارزمي هم در مفاتيح العلوم (فصل ششم از باب ششم) همان را (ظاهرا با استفاده از الفهرست) نقل كرده است. در سلسله النسب و صفوه الصفا از دو بيتيهاي آذري شيخ صفي الدين و ديگران به پهلوي تعبير شده است. حمدالله مستوفي هم زبان مردم آذربايجان را پهلوي ناميده و گونه هاي آن را: در زنجان (پهلوي راست)، در مراغه (پهلوي مغير)، در گشتاسفي، ولايت بين باكو و اردبيل (پهلوي به جيلاني باز بسته) ذكر كرده است.

 حقيقت اين است كه اين گويشها كه در سراسر قلمرو ماد قديم (با كم و بيش اختلاف در هر شهر و ناحيه) وجود داشته، در مجموع دنباله پهلوي پيش از اسلام است و آن همان گونه كه كسروي گفته: «زبان مادان است كه پس از درآمدن ايشان به آذربايجان و اين پيرامونها با زبان بوميان پيشين درآميخته و رنگ و شيوه ديگري پيدا كرده است.» (ص 32 رساله آذري) شايد بهتر باشد كه مجموعه اين گويشها را براي تمايز با پهلوي پيش از اسلام «فهلوي» بناميم، همان گونه كه در گذشته هم ترانه هاي اين زبان را در كتابها زير نام «فهلويات» مي آوردند.

 درباره نام زبان آذري يا فهلوي آذربايجان، در چهل سال اخير پس از انتشار رساله انارجاني يك اشكال و ابهام ديگر نيز پيش روي پژوهندگان قرار گرفته و آن كاربرد تعبير «رازي» يا «راژي» براي اين گويش است. اندكي بعد در روضات الجنان و در يك جنگ مورخ 1125 نيز اين تعبير ديده شده و محققان به حدس و گمان آن را توجيه كرده اند. روحي انارجاني در فصل ششم رساله خود در تعريف جوان تعبير «راژي دان شهري خوان» را به كار برده كه به نظر من به شرحي كه در زير خواهم گفت، به معني كسي است كه «زبان فهلوي مي داند، و ترانه هاي فهلوي را به آواز خوش مي خواند.» از دگر سو، در روضات الجنان حافظ حسين كربلايي (متوفي 997) در شرح حال ماما عصمت اسبستي از مردم حوالي تبريز و از صوفيان قرن نهم آمده است: «اين شعر را كه به زبان راژي است، و مردم آن را شهري مي گويند، خوانده اند.»6 در جنگ مكتوب در 1125 نيز، درباره مهان كشفي از مردم نمين اردبيل در قرن هشتم، آمده است:

 «او را به زبان راژي اشعار آبدار بسيار است». كسروي پنج دو بيتي زير عنوان «راجي» از جنگ طالش در رساله خود (ص 64 و 65) نقل كرده است كه به نظر من در آنجا هم راجي نام شاعر نيست، بلكه به معني «فهلويات» و صورتي از راژي و رازي است. محققان درباره تعبيرات «رازي» و «شهري» در رساله انارجاني و روضات الجنان و اشعار مهان كشفي حدسهاي مختلف زده اند. مفصل تر از همه بحثي است كه مرحوم اديب طوسي كرده، و چنين نتيجه گرفته است: «.. چون از عهد تركمانان قراقويونلو رفته رفته تركي رواج يافته و زبان آذري متروك شده، محاوره اهالي شهرهاي آذربايجان معمولا به تركي بوده، ولي خواص زبان محلي خود را مي شناخته و با آن در موارد مخصوص سخن مي گفته اند … بنابراين اطلاق «راژي» يا رازي در قرن هشتم به زبان آذري از آن جهت بوده كه در مواقعي مخصوص به اين زبان راز دل مي گفته اند، و چون زبان ولايتي آنها بوده، آن را «شهري» مي خوانده اند.»7

 مسلم است اين حدس و گمان كه اين زبان را رازي مي ناميده اند، به اين علت كه بدان «راز دل» مي گفته اند، توجيهي است از روي ناچاري و فقط بر مبناي شباهت لفظي راز و رازي، قطعا غير منطقي و ناپذيرفتني است. حتي از نظر لغوي هم درست نيست؛ زيرا اگر بنا بود كساني حرفهاي محرمانه و سري خود را به لهجه خاصي ادا كنند، چرا آن را زبان رازي گفته اند و «زبان راز» نگفته اند؟ پيش از اين، كليد حل معما را در آنجا داديم كه گفتيم يكي از دو بيتيهاي مهان كشفي ـ شاعر راژي سراي نمين اردبيل ـ همان است كه نجم رازي از مردم ري، يكي دو قرن پيش از مهان كشفي، و پنج قرن پيش از كتابت جنگ محتوي دو بيتيهاي رازي او، آن را به گويش ولايت خود در كتاب خود آورده است و با شواهد متعدد ثابت كرديم كه زبان فهلوي از ري تا شمال غرب ايران (طبعا با اختلافات جزئي در نواحي مختلف) يكي بوده است و از موارد ياد شده برمي آيد كه آن را رازي مي ناميده اند، و بعدها به دليلي كه خواهيم گفت شهري هم ناميده شده است. اكنون هم گويا زبان دليجان (ميان قم و اصفهان) تا حوالي كاشان را «راجي» مي نامند.

 همچنين نسيم خنكي كه از شمال مي آيد و از تهران مي گذرد و به نواحي جنوبي تر مي رسد در آنجا باد راجي ناميده مي شود.

 حالا ببينيم چرا اين زبان فهلوي را رازي ناميده اند و آذربايجان يا تبريزي نگفته اند؟ من تصور مي كنم دري زبانان خراسان يا كوچ نشيناني كه از خراسان به سوي غرب مي رانده اند، وقتي به ري مي رسيده اند، نخستين بار به زباني برمي خورده اند كه غير از زبان خراسان بوده و رواج اين زبان تا آذربايجان هم ادامه داشته است و چون نخستين بار اين زبان در ري به گوششان رسيده بود و ري بزرگترين شهر فهلوي زبان بوده، زبان فهلوي شمال غرب ايران را «رازي» ناميده اند. بعدها كه كوچ نشيناني از شمال شرق ايران به آذربايجان رسيده اند و به كشش زندگي دامداري و كوچ نشيني، نه در شهرها بلكه در دشتها و روستاها بار افكنده و سكونت گزيده اند، به زبان خود سخن مي گفته اند، اما مردم شهرها هنوز زبان فهلوي خود را حفظ كرده بودند و زبان فهلوي شهرها را زبان «شهري» مي ناميده اند.

 اندك اندك، از اواخر قرن دهم و اوايل قرن يازدهم كه زبان فهلوي به تاثير عوامل چندي از شهرها هم رخت برمي بست، باز پسين يادگارهاي آن، ترانه هاي فهلوي بود كه خوانندگان زمزمه مي كردند و اين بار «شهري» به «سرود و ترانه فهلوي» اطلاق شد، و هنرمندان خوش آواز را «شهري خوان» ناميدند. در فرهنگ رشيدي مي خوانيم: «شهري، گويندگي است به زبان پهلوي كه رامندي نيز گويند». در غياث اللغات آمده است: «نوعي از سرود كه به زبان فهلوي باشد». آنندراج به نقل از بهار عجم و مصطلحات وارسته آورده است: «نوعي از سرود و خوانندگي به زبان پهلوي. مخلص كاشي:

 مخلص، ترانه عشق از اهل عقل مشنو مشكل بود شنيدن «شهري» ز روستايي

 در تذكره نصر آبادي در شرح حال غيرت همداني آمده است: «خود مي گويد كه در اوايل حال شهري خوان بودم … در فن موسيقي و ترتيب اصوات ربط تمام دارد». «شهري» يا ترانه هاي فهلوي، «اورامن» نيز ناميده مي شد. در برهان قاطع آمده است: «اورامن، نوعي از خوانندگي و گويندگي باشد كه آن خاصه فارسيان است و شعر آن به زبان پهلوي باشد … » اين تعبير در يك دو بيتي آمده كه به نوشته ابن بزاز در صفوه الصفا، پير جنگي براي شيخ صفي خوانده است: «هر كه اورامنه بنام بخوند … » (رساله آذري، ص 42). در «نامه هاي عين القضات» عنوان دو بيتيهاي فهلوي «اورامه» آمده، و در برهان مي خوانيم: «اورامه، به معني اورامن است كه نوعي از گويندگي فارسيان باشد.» تصور مي كنم اورامن و اورامه با «رامندي» بي ارتباط نباشد.

 از مجموع قرائن و اوضاع و احوال چنين بر مي آيد كه پس از اسلام به همان سان كه بقاياي انديشه ها و آيين ها و آداب و رسوب كهن در شمال غرب ايران بر جاي بوده، و جلوه هايي از آن را در آثار صوفيان آن نواحي چون عين القضات و سهروردي مي بينيم، زبان پهلوي نيز در آن نواحي هنوز رواج داشته است، و قطعا شاعران بسياري بوده اند كه به اين زبان شعر مي سروده اند. و اشاره كرديم كه اشعار پارسي (يعني فهلوي) محمد بن بعيث حاكم مرند در اوايل قرن سوم در آذربايجان معروف بوده است. از سال 420 كه با فتح ري به دست محمود غزنوي، حكومتهاي ايراني شرق ايران به سوي غرب كشيده شدند، شعر دري به قلمرو پهلوي راه گشود و از نخستين دري سرايان اين سوي، كاراسي شاهنامه خوان (تاج الدين احمد قزويني) از نديمان دربارهاي غزنوي و آل بويه را مي شناسيم كه يك رباعي فارسي دري به نام او در نزهه المجالس شرواني باقي مانده است. در 434 طغرل سلجوقي نواحي مركزي ايران را گرفت و «ري» را تختگاه خود ساخت و در 446 آذربايجان را هم به اطاعت درآورد. با اين پيوستگي سياسي و نظامي، پيوستگي فرهنگي نيز برقرار گرديد و شاعراني در آذربايجان به سرودن شعر فارسي دري آغاز كردند كه شايد نخستين آنها «قطران تبريزي» (متوفي 465) است كه ادعا مي كند در شعر دري را بر شاعران {آذربايجان} گشوده است:

 گر مرا بر شعر گويان جهان رشك آمدي من در شعر دري بر شاعران نگشادمي8

 طبيعي است كه با شروع شعر دري، سخن سرايي به فهلوي يكسره منسوخ نشده و قطعا شاعراني بوده اند كه به هر دو زبان يا يكي از آن دو زبان ايراني شعر مي سروده اند، چنان كه سيصد سال بعد از آن حمدالله مستوفي كه خود از مردم همين نواحي بوده در «تاريخ گزيده» خود در فصل «اهل الشعر من العجم» مي گويد: «شعراي عجم كه به زبان پارسي و پهلوي و غير آن اشعار دارند بسيارند، آنچه مشاهيرند اسامي شان ياد كنيم». آنگاه در مقابل 78 تن شاعران دري گوي معروف سراسر ايران، شعر و شرح حال هشت تن گويندگان شمال غرب ايران را هم مي آورد كه به زبان فهلوي و انواع آن از رازي و قزويني و زنجاني و كرجي شعر سروده اند و اين سنت تا نيمه هاي حكومت صفوي ادامه داشته است.

 بنابراين آنچه گفته اند و معروف است كه چون خراسان و ماوراءالنهر دور از خلافت عباسي بوده، شعر و ادب ايراني از آنجا آغاز شده، حدسي است كه كاملا علمي و دقيق نيست و اندكي آميخته به تسامح است.

 درست تر اين است كه بگوييم پس از چيرگي تازيان، شاعران در هر گوشه ايران به زبان ايراني محل خود شعر مي سروده اند: در شرق ايران به زبان فارسي دري و در شمال غرب ايران به زبانهاي فهلوي، و در نواحي ديگر به لهجه هاي ايراني ديگر. هنگامي هم كه نخستين سلسله هاي ايراني در خراسان و ماوراءالنهر اعلام استقلال كردند، فارسي دري كه زبان كاركنان آن دربارها بود، زبان نامه نويسي ديواني قرار گرفت، و چون اصولا غنا و استعداد بيشتري داشت و در كاربرد ديواني هم ورزش و پرورش يافت، و شاعران دري گوي هم از طرف اميران و وزيران حمايت شدند، پس از پيوستن غرب ايران به قلمرو سلسله هاي واحد ايراني كه باز هم بيشتر بوسيله رجال خراساني اداره مي شد، زبان دري اهميت ديواني خود را حفظ كرد و در نواحي فهلوي زبان هم گسترش يافت و شعر و ادب دري، شعر و ادب رسمي تمام سرزمين ايران شد.

 اين بار، در كنار فارسي دري، زبان فهلوي به عنوان زبان محاوره مردم و شهر فهلوي به صورت ادبيات عامه مردم بر جاي ماند.

 فهلوي زبان عواطف ساده و شور و حال و جذبه و غم وشادي مردم بود، همانطور كه فارسي دري زبان رسمي و ديواني، و عربي زبان ادعيه و استدلالهاي ديني بود. در دعا و نفرين آرزومندان، در راز و نياز عاشقان، در سماع صوفيان در خانقاهها، در ترانه هاي نغمه سرايان در بزمهاي اهل ذوق، عبارات فهلوي به گوش مي رسيد.

 وقتي پير حسن صوفي چشمش به جسد پسرش افتاد كه به فرمان اسكندر قراقويونلو به دارش آويخته بودند، اين نفرين به فهلوي بر زبانش گذشت: «اسكندر، رودم كشتي، رودت كشاد!» (يعني اسكندر فرزندم را كشتي، خدا فرزندت را بكشد»9

 ماما عصمت اسبستي وقتي از دست برزگرش خشمگين شد، به همان زبان فرياد زد: «چكستاني، مپسندم؟» برزگر افتاد و مرد و ماما عصمت براي تعزيت به خانه او رفت و دو بيتي راژي يا شهري خواند.10 حتي بلبل حافظ هم به شاخ سرو، گلبانگ پهلوي سر مي داد، و به اين زبان درس مقامات معنوي مي گفت!

 ادبيات فهلوي كه قديمي ترين نمونه هاي آن منسوب به ابوالعباس نهاوندي (متوفي 331) و بابا طاهر همداني (متوفي 401) و بندار رازي (متوفي 401) در دست است، قطعا دامنه گسترده اي داشته، اما با گذشت روزگاران از ميان رفته و اينك نمونه هاي اندكي از آن در ديوانهاي شاعران و جنگها و متون نثر فارسي و عربي برجاست، و جستجو و گردآوري آثار بازمانده اين ادبيات گمشده را از محققان و زبان شناسان بايد چشم داشت كه همه يادگارهاي گذشته و گويشهاي موجود باز مانده از آن را به صورت كلي و يكجا و در كنار هم مورد پژوهش دقيق تر قرار دهند و هماننديها و دگرگونيهاي آنها را باز نمايند.

 فهلوياتي را كه در «المعجم» شمس قيس رازي و تاريخ گزيده مستوفي قزويني آمده، و نمونه هايي از فهلويات شاعران قرن هفتم تا نهم از همام تبريزي، صفي الدين اردبيلي، اوحدي مراغه اي، عبدالقادر مراغه اي، مغربي تبريزي را پيش از اين مرحوم اديب طوسي و ديگران منتشر كرده اند، ولي طبعا آثار باز مانده فهلوي منحصر بدانها نيست. مثلا در ميان آثار شاعران نواحي فهلوي زبان در تذكره ها، نمونه هاي ديگري از شعر فهلوي مي توان يافت، از آن جمله يك دو بيتي دست نخورده منسوب به ابوالعباس نهاوندي (متوفي 331) در مجمل فصيحي، و يك دو بيتي از عنايت كاشي شاعر قرن دهم در خلاصه الاشعار تقي كاشاني و فهلوياتي در جنگ شماره 900 قرن هفتم (مجلس).

 در متنهاي منثور عرفاني غرب ايران هم جاي جاي دو بيتي هاي فهلوي آورده اند. از آن جمله: در نامه هاي عين القضات، و يك ضرب المثل در لطائف الحقايق رشيدالدين فضل الله، 12 فهلوي در يك متن منثور عرفاني ناشناخته از اوايل قرن ششم11 كه به نظر من قرينه اي است كه كتاب اخير در غرب ايران تاليف شده است.

 حتي در متنهاي عربي تاليف شده در غرب ايران هم دو بيتي هاي فهلوي مي يابيم. از آن جمله در «التدوين» رافعي قزويني آمده كه اسفنديار جاليزباني صوفي معروف به اسفندويه در واپسين لحظه هاي زندگي اين دو بيت فهلوي را بر زبان رانده است:

 انون آمدي بح ناده ديار كه بحيه ديار كه بحيه رزبو كنده ديوار12

 و نيز در يك قطعه عربي در ديوان ابي الرضا راوندي كاشاني شاعر تازي گوي نيمه اول قرن ششم، يك مصراع فهلوي آمده است: «بت شم اج ربد داي جم رمائي»

 وجود اين همه نمونه هاي فهلوي در متنهاي فارسي و عربي، كه قطعا با جستجوي محققان نمونه هاي بيشتري به دست خواهد آمد، باز هم مويد اين واقعيت است كه پهلوي زبان عامه مردم بوده است و خوانندگان آن را خوب مي فهميده اند.

 در بحث از شعر فهلوي، اين نكته نبايد ناگفته بماند كه همه دو بيتي هاي فهلوي (و حتي چند غزل باقي مانده) بر وزن دو بيتي هاي معروف بابا طاهر همداني، و به اصطلاح عروضيان در بحر هزج مسدس محذوف است و تغييراتي هم كه در وزن داده مي شده، و نمونه هاي آن در «المعجم» آمده، باز هم در اين بحر بوده است. و شمس قيس رازي تصريح دارد كه: «زحافي كه در اين وزن مستعمل است در اشعار عرب نبوده است، در قديم بر اين وزن شعر تازي نگفته اند.»

 چنين مي نمايد كه اين وزن خاصه ادبيات فهلوي و يادگار شعر پهلوي پيش از اسلام است و با عروض تازي كه ايجاد آن را به خليل ابن احمد نسبت داده اند ارتباطي ندارد. و اين وزن در غرب ايران همان اهميت را داشته كه رباعي در شرق ايران در فارسي دري داشته است.

 اين را هم بگوييم كه اصولا در مقابل شعر عربي، نظم فارسي را «بيت» مي ناميدند، و همانطور كه شادروان بهار حدس زده، اين كلمه فارسي است و با بيت عربي (به معني خانه) ارتباطي ندارد. از دگر سو حدس مي زنيم كه «بيات» در اصطلاح موسيقي، و «بياتي» نوعي دو بيتي هاي تركي در آذربايجان با همين «بيت» و «دو بيتي» مربوط است.13

 مفردات لغات فهلوي هم كه امروز فراوان در زبان تركي آذربايجان موجود است،14 در متون فارسي پديد آمده در غرب ايران به كار رفته است. از آن جمله است فرهنگهاي كمال الدين حبيش تفليسي كه نمونه هايي از واژه هاي فهلوي آنها در پايان شرح حال او در مجله آينده نشان داده شده است و نيز عجايب المخلوقات نجيب الدين همداني و مجمل التواريخ و القصص و اسكندر نامه قديم و سمك عيار و ترجمه محاسن اصفهان مافروخي؛ و كليه آنچه مي دانيم يا حدس مي زنيم كه در قلمرو نواحي فهلوي زبان پديد آمده، از اين نظر بايد مورد بررسي قرار گيرد. 

***

 آخرين مطلبي كه درباره زبان كهن آذربايجان بايد بررسي شود، اين است كه: تا چه زماني زبان فهلوي يا آذري در آذربايجان رواج داشته و اكثريت مردم آن را مي فهميده اند و بدان سخن مي گفته اند؟ در اين باره، نخستين بار كسروي چنين نوشت: «اين را به آساني توان پذيرفت كه جا باز كردن تركي براي خود در آذربايجان، و به كنار زدن آن آذري را، پيش از پايان پادشاهي صفوي انجام گرفته» (رساله آذري، ص 25). «آذري تا زمان شاه اسماعيل از شهرها برافتاده بود.» (همانجا، ص 60). «بي گمان تا زمان شاه سليمان زبان آذري فراموش شده بود» (همانجا، ص 47) اما اينك با كشف و انتشار منابعي كه در دسترس آن مرحوم نبوده، از قبيل رساله انارجاني، روضات الجنان، سياحتنامه اولياچلبي، نوشته جنگ مورخ 1125، پرتوهاي تازه اي بر اين پهنه تابيده و مساله به صورت ديگري درآمده، و آنچه را كه او به آساني و به صورت قطعي و بي گمان پذيرفته، ما به هيچ وجه نمي توانيم بپذيريم.

 درباره دگر گشت زبان «آذربايجان و نواحي مجاور آن» نخست اين نكته بديهي را نبايد از نظر دور داشت كه: اين دگر گشت در همه جا همزمان و ناگهان روي نداده، بلكه از نيمه هاي قرن پنجم كه پاي قبايل ترك به آذربايجان رسيده، به تدريج آغاز شده و به آرامي در طول پنج و شش قرن انجام پذيرفته است.

 پيشروي تركي و واپس نشيني فهلوي در نواحي و شهرهاي مختلف و حتي در ميان طبقات مختلف مردم، در زمانهاي مختلف نسبت به اوضاع و احوال مختلف جغرافيايي از جمله آب و هواي هر منطقه و ميزان سازگاري آن با زندگي كوچ نشينان، دوري و نزديكي آن از راههاي اصلي و جنگها و كشتارها و مهاجرتها و علل شناخته و ناشناخته ديگر ارتباط داشته است. به اين ترتيب بررسي تقدم و تاخر اين دگر گشت زبان و تعيين تاريخ تقريبي آن در هر شهر و ناحيه و روستا جداگانه بايد انجام گيرد.

 اين را مي دانيم كه نخستين بار با رسيدن تركمنهاي سلجوقي در نيمه هاي قرن پنجم به آذربايجان، زبان تركي به گوش مردم فهلوي زبان شهرهايي كه بر سر راه بودند، رسيد. دويست سال بعد كه به موجب همه قرائن هنوز اكثريت مردم آذربايجان به زبان كهن خود سخن مي گفتند، حمدالله مستوفي در «نزهه القلوب» درباره خوي نوشت: مردمش سفيد چهره و ختايي نژاد و خوب صورت اند، و بدين سبب خوي را تركستان ايران خوانند. از اينجا بر مي آيد كه شايد نخستين شهري كه زبان كهن خود را از دست داده، خوي بوده، دليلش روشن است. خوي بر سر راه لشگركشي و مهاجرت تركمنها به آسياي صغير قرار داشت و با وضع اقليمي مساعد براي توقف كم و بيش از راه رسيدگان مناسب بود. در سالهاي 456 ـ 454 مردم خوي چندين بار با سپاه طغرل سلجوقي جنگيدند15 و در 463 الب ارسلان خوي را مركز تجمع سپاهيان براي حمله به روم قرار داد.16بعدها سنجر خوي را با خاص گرفت (يعني خالصه سلطنتي كرد).17

 بعدها در حكومت تركمنهاي آق قويونلو و قراقويونلو، مي توان حدس زد كه پشتوانه حكومتي زبان تركي و نياز مردم به تماس با عمال حكومت، موجب آشنايي فهلوي زبانان بعضي شهرها با زبان نو رسيده و عقب نشيني تدريجي فهلوي شده باشد؛ درست به همان دليل و به همان صورتي كه در آسياي صغير با ورود تركها و حكومت آنها به تدريج بوميان رومي تبار، ترك زبان شدند. در خود تبريز، پايتخت تركمنها، چنان كه از منابع پيش گفته برمي آيد و با بررسي اجمالي وضع شاعران آن شهر در «تذكره تحفه سامي» بيان خواهيم كرد، تا اواخر قرن دهم هنوز زبان پيشين تغيير نيافته بوده و احتمالا دگر گشت قطعي در جنگهاي پس از شاه تهماسب با عثمانيها، و اشغال بيست ساله آن شهر پيش از شاه عباس بزرگ انجام پذيرفته است.

 آنچه از «روضات الجنان» حافظ حسين كربلايي تبريزي (متوفي 997) و رساله انارجاني (تاليف شده در 994 ـ 985) بارها در مقالات محققان نقل شده، مويد اين نظر است كه تا پايان قرن دهم هنوز زبان فهلوي يا آذري در تبريز و بيشتر شهرهاي آذربايجان به كلي از ميان نرفته بوده است. اوليا چلبي جهانگرد بسيار مشهور ترك هم كه به گفته خود دو بار در سالهاي 1051 و 1056 به آذربايجان آمده، به دوام زبان فهلوي در پاره اي نواحي اشاراتي دارد. درباره مردم تبريز مي گويد: «ارباب معرف آن به فارسي (احتمالا يعني فهلوي) تكلم مي كنند.» درباره نخجوان گويد: «رعايا و مردم نخجوان به زبان دهقاني حرف مي زنند؛ اما عارفان و شاعران و نديمان ظريفشان باظرافت و نزاكت به زبان پهلوي و مغولي كه زبانهاي قديمي است سخن مي گويند. شهرنشينانشان هم به زبانهاي دهقاني، دري، فارسي، غازي {ظ: تازي؟}، پهلوي حرف مي زنند …تركمنهايي كه در نواحي مختلف آن ساكنند، لهجه هاي مختلف مغولي دارند.»18 درباره مراغه گويد: «اكثر زنان مراغه به زبان پهلوي گفت و گو مي كنند».

 سخن او درباره زبان زنان مراغه، فصل رساله انار جاني را در «تواضعات اناث تبريز» به زبان كهن به ياد مي آورد و معلوم مي شود كه خانه نشيني زنان و دوري آنها از اجتماع و بي نيازي آنها از گفتگوهاي ديواني و بازاري سبب شده كه طبعا دگر گشتهاي زبان در محاورات آنها كمتر و ديرتر اثر بگذارد.

 در ميان طبقات و گروههاي مختلف مردم هم زمان و تاريخ تغيير زبان يكسان نبوده است. مثلا مي توان حدس زد كه پس از قيام شاه اسماعيل، بازماندگان مردم شافعي، مدتها زبان كهن را حفظ كرده و در مقابل قزلباشها به زبان جديد سخن مي گفته اند. چنان كه گفتيم، واپسين منبع، از آخرين يادگارهاي زبان كهن در آذربايجان، مسطورات جنگ مكتوب در 1125 است كه دو بيتي هاي رازي «مهان كشفي» شاعر نمين آذربايجان در آن آمده، و از آنجا معلوم مي شود كه شعر فهلوي نجم رازي با پانصد سال فاصله زماني و يك صد فرسنگ فاصله مكاني، هنوز در شمال شرق آذربايجان به زبان مردم بوده است.

 از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مي شود كه زبان تركي ابتدا در دروازه خروجي آذربايجان در خوي جاخوش كرد و نواحي كوهستاني شمال شرقي آذربايجان، همان جاهايي كه هنوز بقايايي از آذري برسر زبانهاست، آخرين جاهايي بوده كه تركي در آنها راه يافته است.19

 اين نكته هم گفتني است كه تاكنون در بررسي مساله زبان كهن آذربايجان، تنها به اشارات نويسندگان پيشين، يا دو بيتي ها و عبارات بازمانده در كتابها، يا به گويش كهن مردم روستاهايي كه هنوز آن را در محاوره به كار مي برند توجه شده است. آنچه مانده و مي تواند مساله را از ديدگاه تازه اي مطرح نمايد و نتايج تازه تري به دست دهد، بررسي دقيق تر حوادث تاريخي و وضع اجتماعي و نيز تامل بيشتر در زندگي و آثار شاعران و نثر نويسان هر شهر در دوره هاي مختلف است. به اين معني كه اصولا كثرت يا قلت شاعران پارسي گوي در هر دوره در هر شهر، روشنگر وضع زبان در آنجا، و قرينه اي است بر اينكه محاوره اكثريت مردم آنجا يك زبان ايراني بوده است.

 به عنوان نمونه، شاعران شهر تبريز را در سه تذكره «تحفه سامي» و «مجمع الخواص» و «تذكره نصرآبادي» (تاليف شده از نيمه قرن دهم تا اواخر قرن يازدهم) از نظر مي گذرانيم. در تحفه سامي كه در دوره شاه تهماسب در 957 تاليف شده، دهها شاعر تبريزي را در آن سالها مي بينيم كه اكثر نزديك به همه آنها از پيشه وران و طبقه متوسط مردم آن شهر بوده اند: فردي (علاقه بند)، حاصلي (ابريشم فروش)، فصيحي (تكمه بند)، تازكي (ناجدوز)، رفيعي (مطرب)، ميلي (نمدزين دوز)، نباتي (نقاش و لاژوردشور)، فتحي (مشك فروش)، محمود (تكمه باف و علاقه بند)، و اصلي (ابريشم فروش)، آگهي (سوزنگر)، ذهني (سيرابي فروش)، شكيبي (زركش)، علاء مشكي (مشك فروش)، عزيز (طباخ)، نوري (سقا، عسل فروش)، قوسي تبريزي (عامي است)، ياري تبريزي (عامي، خرده فروش).

 شعر سرايي اين همه افراد از طبقات پيشه رو و حتي عامي به زبان فارسي، مي رساند كه در دوره شاه تهماسب، پنجاه سالي پيش از تاليف رساله روحي انارجاني، همان طور كه از آن رساله هم بر مي آيد، هنوز تركي در تبريز عموميت نيافته بوده است.

 اين نكته هم مهم است كه از اين عده شعر غير فارسي نقل نشده و اصولا «تركان و شعراي مقرر و معين ايشان» به طور جداگانه در «صحيفه ششم» آن كتاب معرفي شده اند، و هيچ يك از آنان به شهر معيني نسبت داده نشده اند و معلوم مي شود هنوز كوچ نشين بوده اند. اما مجمع الخواص صادقي كتابدار كه حدود شصت سال بعد در 1016 (يعني بعد از اشغال بيست ساله تبريز به وسيله عثمانيها) تاليف شده، حال و هواي ديگري دارد. تعداد شاعران تبريز به نسبت شهرهاي ديگر ايران كمتر شده و سه تن از آنها هم (حريف، كلب علي، بديعي) افزون بر شعر فارسي، شعر تركي هم مي سروده اند و اين در آن شهر تازگي دارد.

 وقتي به تذكره نصر آبادي مي رسيم كه شصت هفتاد سال بعد از مجمع الخواص (در سالهاي 1090، 1083) تاليف شده، مي بينيم وضع به كلي دگر سان است. در ميان صدها شاعري كه شعر و شرح حال شان در آن كتاب آمده، از كمتر شاعر تبريزي نامي هست؛ آن عده هم كه هستند، بيشتر مثل صائب از «تبارزه اصفهان» و مقيم محله عباس آباد آن شهرند، و تني چند هم در شهرهاي ديگر ايران، يا در هند پراكنده و آواره اند. از اين قرائن بر مي آيد كه دگر گشت زبان را در تبريز، در همان سالهاي جنگ و هراس و گريز و ويراني، و بيشتر مقارن با اشغال بيست ساله تبريز از 993 تا 1012 و كشتار عام مردم شهر به دست عثمانيها بايد جستجو كرد. اين بررسي اجمالي نمونه كه درباره تبريز (و فقط بر مبناي سه تذكره) به عمل آمد، جاي آن دارد كه بوسيله پژوهندگان جوان باهمت، درباره هر شهر و ناحيه اي جدا جدا، و با جستجو در همه تذكره ها و ديگر منابع موجود انجام گيرد و تصور مي كنم حاصل چنين پژوهشهايي مساله را روشن تر خواهد كرد. *

  * دکتر محمد امین ریاحی خویی (1388ـ 1302)، ادیب و پژوهشگربرجسته ی ایرانی ،  استاد ادبیات دانشگاه های تهران و آنکارا و نایب رئیس  فرهنگستان ادب و هنر ایران بوده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پي نوشت ها:

 1. مرصادالعباد، ص 95.

 2. نشريه دانشكده ادبيات تبريز (سال 8، شماره 3، پاييز 1335، صفحات 257 ـ 240)

 3. نوشته ابن نديم و روايات معروف ديگر پيشينيان از: طبري، ابن حوقل، استخري، مقدسي، مسعودي، يعقوبي، ياقوت و مستوفي قزويني را درباره زبان كهن

آذربايجان، در پنجاه سال اخير بارها پژوهندگان در آثار خود نقل كرده اند و مشخصات دقيق چاپهاي مختلف و شماره صفحات لازم هر يك را آورده اند و در اينجا نيازي به تكرار آنها نيست.

 4. دكتر احسان يار شاطر، «زبانها و لهجه هاي ايراني»، مجله دانشكده ادبيات، سال پنجم، شماره 1 و 2، ص 37 ـ 35.

 5. ديوان قطران تبريزي، چاپ محمد نخجواني، 1333 تبريز، ص 376.

 6. روضات الجنان، چاپ جعفر سلطان القرائي، ج 2، ص 50.

 7. نشريه دانشكده ادبيات تبريز، سال هشتم، شماره سوم، پاييز 1335، ص 242 ـ 240.

 8. ديوان قطران، ص 429.

 9. روضات الجنان، ج 1، ص 390، اديب طوسي در نشريه دانشكده ادبيات تبريز، سال هشتم، ص 241 از يك نسخه خطي با اندك تغيير نقل كرده (روم، به جاي رودم)

 10. همان، ج 2، ص 50. در مقاله دكتر ماهيار نوابي، نشريه … سال هفتم، شماره اول، و مقاله اديب طوسي، سال هشتم همان نشريه، ص 242 از نسخه خطي نقل شده است.

 11. يك متن عرفاني از حدود سال 521 هجري، معرفي آقاي دانش پژوه، فرهنگ ايران زمين، سال 6، صفحات 333 ـ 328.

 12. اين كلمات را وقتي از ورق عكسي 23 نسخه وهبي در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران نقل كرده ام و براي تصحيح آن بايد ضبط نسخ عكسي متعدد كتابخانه مركزي مقابله شود.

 13. براي توضيح بيشتر مراجعه شود به تعليقات نگارنده بر مرصاد العباد، صفحات 557 ـ 553 و نيز صفحات 692 ـ 691 چاپ دوم همان كتاب.

 14. آقاي دكتر ماهيار نوابي تعداد بسياري از لغات آذري يا فهلوي موجود در محاورات مردم آذربايجان را جمع آوري و در نشريه دانشكده ادبيات تبريز (سالهاي 5 و 6) منتشر كرده اند. نويسنده اين سطور هم يادداشتهايي در اين زمينه فراهم كرده است.

 15. ابن اثير، ج 1 ص 38. مرآت الزمان سبط ابن جوزي، چاپ علي سويم، 1968، آنكارا، صفحات 96 ـ 94.

 16. اخبار الدوله السلجوقيه، ص 32. زبده النصره بنداري، 38 ـ 31. ديوان لامعي، 136.

 17. جامع التواريخ، چاپ آتش، ص 82. سلجوقنامه، چاپ خاور، ص 45.

 18. سياحتنامه اوليا چلبي، چاپ احمد جودت، 1314 استانبشول، ج 2، ص 239.

 19. هنينگ و يار شاطر عقيده دارند كه لهجه هاي ايراني امروز آذربايجان بايد از مشرق آذربايجان (طوالش) به آنجا رفته باشد. مجله دانشكده ادبيات تهران، سال پنجم، شماره اول و دوم، حاشيه صفحه 37. ولي يار شاطر بعدا از اين نظر عدول كرده و گفته است: «فراواني نسبي اين زبانها {ي ايراني} و پراكندگي آنها در نقاط مختلف آذربايجان اين احتمال را كه اين زبانها از نقطه ديگري به اين سامان سرايت كرده باشد منتفي و اصالت آنها را در اين منطقه مسلم مي سازد. از طرف ديگر پيوستگي و شباهت آنها به يكديگر و اشتراك آنها در يك رشته خصوصيات صوتي و دستوري، تعلق آنها را به گروه معيني از زبانهاي شمال غربي ايران تاييد مي كند. اين گروه معين را مي توان زبان مادي خواند و آذري را در شمال و آنچه را ماخذ اسلامي «فهلوي» خوانده اند در جنوب (كه عموما غرض از آن زبانهاي محلي نواحي غربي و مركزي ايران غير از انواع كردي و لري است) دو شعبه عمده آن محسوب داشت. دانشنامه ايران و اسلام، ج 1، ص 65.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کاوه جویا
برگرفته از:
چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، چاپ 1379 خورشیدی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.