شکستی نی شنیدی آن نوا را
دلی بشکست وُ نشنیدی صدا را
سکوت اینجا صدا دارد ندانی
به زندان مانده می داند هوا را
نخوردی بادۀ دلدادگی را
ندانی جان فشاندن ماجرا را
مرا از خانه می رانَد هوایت
کجا یابم نشانِ آن سرا را
درِ این خانه می کوبم کجایی؟
نباید داده پاسخ بینوا را؟
چه باشد فاصله برخیزد از راه
که آمد آمدی گویم خدا را
شکسته شاخۀ گُل بادِ وحشی
ندیده اشکِ طفلِ ناکجا را
نَفَس بگرفته از این روزگاران
که دیگر گُل ندارد آن بها را
به باغِ قصۀ ما دفتری بود
نخواندی قصۀ این آشنا را
قَدَم در غربتِ خود می گذارد
هر آنکو گُم کُنَد بالِ هما را
منم گُم کرده ای دارم نگارا
کِشَم در چشمِ تنها توتیا را
چه دانی رفتنت با جان چه ها کرد
خوشا جانی که نشناسد جفا را
منم در گیر وُ دارِ دامِ دلبند
بر اندامم ببین داغِ بلا را
نظر بر ما نداری یارِ دیرین
مگر بگذشته آن شوقِ وفا را
تپیدنهای نبضم رازِ نامت
بِبَر نامم که یابم آن بقا را
2015 / 4 / 15
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.