رفتن به محتوای اصلی

دو پرسش بنیادین جناب آقای یونس شاملی
06.05.2015 - 11:16

اخیراً جناب آقای یونس شاملی متنی منتشر نموده اند تحت عنوان «نصب مجسمه فردوسی در شهرهای آذربایجان چه هدفی را دنبال میکند؟»

ایشان در این نوشته دو سوال اساسی مطرح نموده اند که به نظر بنده مرز مابین ما و ایشان را در همین دو سوال می توان مشخص نمود. پیش از این که به اصل سوالات پرداخته و در مورد آنها چیزی بگویم بهتر است مواردی را مشخص کنم.

سالهاست که جریانی تحت عنوان قوم گرایی در ایران به صورت خزنده رخ نموده و در تلاش است تا جای پایی برای خود باز کند. پیشتازان این عرصه عده ای هستند که ابتدا تحت نام آذربایجان و حقوق قومی و در مراتب بعدی تحت عنوان پان ترکیست و استقلال طلب و ... قدم در عرصه فعالیت های میدانی گذاشتند و سعی نمودند تا به تدریج با الهام از تاریخ پردازی های جعلی و ساختگی تئوریسینهای بی مایه، مردم آذربایجان را روز به روز بیشتر با خود همراه نمایند. این که در این راه تا چه اندازه موفق بوده اند و تا چه حد توانسته اند مردم را با خود همراه سازند در این نوشتار نمی گنجد اما از تعداد هوادارانشان در صفحات خاص اجتماعی می توان به ناچیز بودن آمارشان پی برد.

آنچه که این جریانات تاکنون توانسته اند به خورد هوادارن خود بدهند چنانچه پیشتر نیز ذکر گردید عبارت است از تاریخ سازی و هویت پردازی مجعولی که به هیچ عنوان جایی در میان آذربایجانیان ایران نداشته و نخواهد داشت. و اینجانب دقیقاً بر اساس سوالات مطروحه آقای یونس شاملی به روشن ساختن موضوع خواهم پرداخت.

پرسش اول ایشان بدین گونه است: نصب مجسمه فردوسی در شهرهای آذربایجان برای چیست؟ و پرسش دوم ایشان عبارت است از: آیا دلیل نصب مجسمه های فردوسی در شهرهای آذربایجان فرهنگی است یا سیاسی؟

ایشان در پاسخ به پرسش خودشان با صغری و کبری چیدنهای بسیار به این جواب دست یافته اند: مردم آذربایجان و یا موضوع خبر فوق یعنی شهر سلماس، اتنیکن (قوما) فارس هستند که میخواهند مجسمه یک شاعر فارس (یا تاجیک) را در میادین شهر خود نصب کنند؟ زبان مردم آذربایجان عموماً ترکی است، این مردم ترک با فردوسی فارس چه بده و بستانی دارند؟ زبان فردوسی را می فهمند؟ که نمی فهمند! زبان ضد زن فردوسی را هضم میکنند، که نمیکنند! و اساساً مردم آذربایجان چه نیازی به مجسمه یک شاعر بیگانه در میادین شهر خودشان دارند؟ و در مجموع فردوسی به آذربایجان چه ربطی دارد؟ آیا نصب مجسمه فردوسی فارس (تاجیک) در آذربایجان عموماً ترک، اهانت به خلق ترک و تحقیر آنان به حساب نمی آید؟

گام اول در بازخوانی نوشته آقای شاملی ما را به این نکته واقف می سازد که ایشان اصولاً از تاریخ ادبیات و نسب شناسی و ... بی بهره اند. فردوسی نه تنها شاعر تاجیک نیست که اتفاقاً از شعرای پرصلابت ایران و یکی از شاخصترین شعرای جهان می باشد. فردوسی را اگر بخواهیم در مقام مقایسه قرار بدهیم بایستی با شعرای دوره باستان یونان نظیر هومر و ... مقایسه کنیم. حال چرا یونانیان و غرب هومر را علم می کنند و به دست افراد بی سوادی همچون آقای شاملی می خواهند فردوسی را خار و خفیف نمایند ریشه در نبردی دارد که هم اکنون در منطقه جریان دارد. به عبارتی دیگر غرب با تمام توان خود بر آن است تا تمدن ایران را که در طول تاریخ الهام بخش غرب بوده و یک سر و گردن از آن بالاتر بوده است را به دست چنین افرادی متزلزل نموده و از سر راه خود بردارند. نبردی که امروزه جریان دارد ریشه در همان تک قطبی نمودن جهان دارد که تئوری هایش پیش از این در کاخهای الیزیه و ناتینگهام و سفید و ... ریخته شده است. آقای شاملی و همپالگی های ایشان نیز چیزی نیستند جز ابزار داخلی ابرقدرتها برای حمله از درون به تمدنی استوار و درونزا.

در گام دوم ایشان به عدم فهم و هضم زبان فردوسی در ایران اشاره می کنند اما از یاد برده اند و یا نمی خواهند به یاد بیاورند که در دورانی نچندان دور پای کرسی همین خانواده هایی که می نشستند داستانهای شاهنامه تنها سرگرمی خانواده ها بود. نقالها در قهوه خانه ها شاهنامه خوانی می کردند و تنها منبع ادبیات اسطوره ای – حماسی ما همین شاهنامه بود و بس. اتفاقاً زبان شاهنامه را نه تنها مردم ما می فهمند که حتی با توجه به این که این زبان یگانه زبان باقی مانده از آیین زرتشت است و تنها کتاب مرجعی است که آیین نیاکان آذربایجان را در خود ثبت و محفوظ داشته است بنابراین نباید به هیچ عنوان از کتابخانه فرزندان آذربایجان کم شود و به فراموشی سپرده شود.

تقریباً بر همه کس معلوم و آشکار است که جریان پان ترکیسم در تکیه بر عوامل داخلی و خارجی بر چه پایه ای استوار است. جریان خارجی در تلاش برای حذف تمدن ایرانی است و جریان داخلی در ستیز با سنن و آیین گذشتگان و افرادی چون شاملی بازوهای اجرایی این جریانات.

ایشان با صغری و کبراهای خودشان گام سوم را برداشته و اظهار می دارند که اساساً مردم آذربایجان چه نیازی به مجسمه یک شاعر بیگانه دارند؟ سوال اینجاست که آیا مردم آذربایجان ارتباطی با انواع و اقسام «اف ها» و «یئو ها» دارند؟ آیا مردم آذربایجان ارتباطی با انواع و اقسام چنگیزها و تیمورها و خاقانهای مغول دارند؟ چه رابطه ای میان آتیلا و هون ها با مردم آذربایجان ایران است؟

چرا آقای شاملی و دوستان و همقطاران ایشان سعی داشته اند در طول مدت فعالیت خود فرهنگ و آیین و حتی اسامی این افراد را به خورد مردم آذربایجان بدهند؟ گواه این امر اسامی مجعولی است که برخی از فعالان به اصطلاح آذربایجانچی بر روی خود گذاشته اند. آلپ ارسلان، اوختای، آتیلا و ...

مردم ما قرنهاست که با شاهنامه ارتباط معنوی برقرار کرده اند اما دستاورد کسانی که آقای شاملی و امثال ایشان از آنها دفاع می کنند و سنگ آنها را به سینه می زنند چیزی نبوده است جز ویرانی و کشت و کشتار و ... دستاورد مغولان و آتیلاها و امثالهم در تاریخ مردم ما در چهار کلمه از زبان بیهقی در تاریخ بیهقی به صراحت بیان شده است: آمدند و سوختند و کشتند و بردند.

بنابراین اهانت به خلق آذربایجان و تحقیر آنان نه با نصب تندیس فردوسی که با مدافعه از دشمنان این مرز و بوم تجلی پیدا می کند و وای بر مردمی که جای دوست و دشمن خود را عوض نماید. حال با این تفاصیل می توان به سوال دوم ایشان نیز چنین جواب داد که نصب تندیس فردوسی در شهری از شهرهای ایران نه تنها سیاسی نیست که کاملاً فرهنگی و با تاریخ ما عجین است اما پیش کشیدن تاریخی مجعول و تکیه بر هویتی بیگانه که ثمری جز ویرانی برای آذربایجان و ایران نداشته است نه تنها فرهنگی و دفاع از به اصطلاح خلق آذربایجان نیست بلکه کاملاً سیاسی و ریشه در تمایلات ایران ستیزی و هویت ستیزی دارد و بس.

ایران و آذربایجان به شعرای خود افتخار می کند و میراث دار تک تک شعرای خود می باشد. در پیشگاه ادب، فضولی و شهریار و حافظ و سعدی و ... یکیست. در این میانه هر کدام بر حسب موقعیتی که در زبان و ادبیات ایران زمین داشته اند در محدوده ادبیات این سرزمین جایگاه خاص خود را داشته و دارند. شاهنامه بر تارک حماسه سرایی ایران که سهل است بلکه بر تارک حماسه سرایی جهان می درخشد و فردوسی حکیمی روشن بین است که صدای وی پس از قرنها دوباره گوشنواز شده است. هراس آقای شاملی از نصب مجسمه فردوسی قابل تأمل است چرا که فردوسی خون مبارزه با بیگانگان را در رگهای مردم ما به گردش در می آورد. فردوسی در پس اعصار گذشته، امروز را بالعینه مشاهده کرده و چنین می سراید: دریغ است ایران که ویران شود – کنام پلنگان و شیران شود.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.