رفتن به محتوای اصلی

شکنجه‌ در آلمان فدرال و ايران اسلامي
02.06.2010 - 12:18

جريان از چه‌ قرار است؟ در آلمان در سپتامبر 2002 يک دانشجوي حقوق فرزند يک بانکدار آلماني را مي‌ربايد و سپس به‌ قتل مي‌رساند. اين شخص دستگير مي‌شود و ابتدا اقرار مي‌کند که‌ اين بچه‌ را ربوده و در جايي مخفي کرده‌ است. اما مرتب نام مکانهای غيرواقعي را بعنوان محل اختفاي بچه‌ي ربوده‌ شده‌ در اختيار پليس مي‌گذارد. رئيس پليس که از بازيهای پی‌درپی اين رباينده‌ عاصی شده‌ بود و‌ نگران از سرنوشت و جان اين بچه‌ بود، دستور مي‌دهد که‌ به‌ شخص رباينده‌ بگويند که اگر محل اختفاي واقعي را هر چه‌ زودتر نگويد،‌ يک ورزشکار رزمي مي‌آورند تا وی (رباينده‌) را آزار دهد. همين تهديد باعث مي‌‌شود شخص مظنون بگويد: راستش من اين بچه‌ را به‌ قتل رسانده‌ام و محل دفن جسد را هم به‌ شما مي‌گويم. چنين مي‌شود که‌ قاتل محاکمه‌ و به‌ حبس ابد محکوم مي‌شود.

جمهوري فدرال آلمان از سوي ديوان عالي حقوق بشر اروپا محکوم شد!

اما ماجرا به‌ اينجا ختم نمي‌شود: وکيل قاتل به‌ حکم داده‌ شده‌ اعتراض مي‌کند و استدلال می‌کند که‌ اقرار موکلش با تهديد به‌ شکنجه‌‌ي وی گرفته شده‌ است و تهديد به‌ شکنجه عين شکنجه‌ است. اعتراض و درخواست استيناف قاتل بعد از چندين دوره‌ و مرجع، بالاخره‌ سر از ديوان عالي حقوق بشر اروپا درمي‌آورد. هدف قاتل نخست محکوميت آلمان بخاطر شکنجه‌ بوده‌ و سپس از سرگيري دادرسي و پروسه‌ي دادگاهي. اين دادگاه اروپايي‌ نيز امروز به‌ شخص قاتل در مورد اول حق مي‌دهد و آلمان را بخاطر اعمال شکنجه‌ محکوم مي‌کند، اما در همان حال مي‌گويد که‌ پروسه‌ي دادرسي و بازجويي و دادگاهي منصفانه‌ و قانوني طي شده‌ است، لذا دليلي براي گشودن دوباره‌ي پرونده‌ وجود ندارد. رئيس پليس مزبور و يک کميسار ديگر پليس سروکار با دادستاني پيدا مي‌کنند، بر عليه‌ آنها پرونده‌ي کيفري گشوده‌ مي‌شود و عاقبت در دادگاه محکوم مي‌شوند. حکم آنها البته تنها‌ "هشدار با حفظ حق مجازات" تعيين مي‌شود.

اين فرهنگ و رويکرد براي من چنان ناشناخته‌ نيست. تاکنون همواره در آلمان‌ شاهد اين بوده‌ام که‌ برای نمونه‌ خارجياني که‌ به‌ اتهامات کيفري دستگير مي‌شوند، در همان ساعات اوليه‌ي دستگيري با چند راهنمايي بسيار مهم‌ حقوقي و چند پرسش استاندارد روبرو مي‌شوند. کل اين بازپرسي‌ها و بازجويي‌ها به‌ زباني صورت خواهد گرفت که‌ شخص متهم آن را به‌ خوبي بـفهمد. اگر لازم باشد، مترجم را صدها کيلومتر دورتر به‌ هزينه‌ي دولت مي‌آورند، تا شخص متهم تفهيم اتهام شود، از حقوق خود آگاه‌ شود و اظهارات خود را به‌ زبان مادري يا قابل فهم خود بيان نمايد. باري، به‌ کمک مترجم قبل از هر چيز به‌ متهم و مظنون گفته‌ مي‌شود که‌ چه‌ اتهامي به‌ وي زده‌ مي‌شود و چه‌ مفاد قانوني را متهم/مظنون زير پا گذاشته‌ است. در گام دوم به‌ وي بسيار صريح گفته‌ مي‌شود که‌ وي بايد مشخصات خود را بطور واقعي در اختيار پليس قرار بدهد، اما در مورد اتهامات وارده‌ مي‌تواند سکوت اختيار کند يا اظهارنظر کند، مي‌تواند بگويد که‌ خود صحبتي نخواهد نمود، وکيل مي‌گيرد و پليس با وکيلش صحبت کند و يا تنها در حضور وکيل مي‌خواهد مورد بازخواست و بازجويي قرار گيرد. بنابراين وي در اظهارنظرکردن يا نکردن کاملا آزاد است. وي همچنين بايد بگويد که‌ آيا وکيل دارد يا مي‌خواهد که‌ برايش وکيل گرفته‌ شود‌. وي بايد ورقه‌اي را امضا کند که‌ اين راهنمائي‌هاي خقوقي را گرفته‌، برايش ترجمه‌ شده‌ و مضمون آن را فهميده‌ است. يکی از سوالات استاندارد اين است که‌ آيا از سلامتی برخوردار است، پزشک می‌خواهد و يا در شرايطی است که‌ بتواند پرسشها را پاسخ دهد. به‌ هر حال، حق ندارند وي را 24 ساعت بيشتر نگه‌ دارند. لذا در عرض اين مدت قاضي مي‌آيد و يا با عنايت به‌ محتواي پرونده‌ و اظهارات مظنون/متهم قرار آزادي وي را صادر مي‌کند و يا قرار مي‌دهد که‌ بطور موقت و براي تحقيقات پليس بازداشت شود. در چنين حالتي متهم مورد پرسش قرار مي‌گيرد که‌ آيا سفارت کشور متبوع وي و يا بستگان وي در جريان بازداشت موقت وي گذاشته‌ شوند يا نه‌.

آري اين بخشی از آئين‌نامه‌ دادرسی کيفری آلمان است که‌ بطور کامل و جدی اجرا می‌شود. در اين کشور چنين با کساني تعامل مي‌شود که‌ خارجي هستند، زبان اين کشور را نمي‌دانند، متهم به‌ ارتکاب جرايم کيفري چون تجارت با مواد مخدر، قتل و غيره‌ مي‌باشند. حال که‌ بر يک خارجی چنين می‌رود، مي‌توان تصور کرد که‌ با شهروندان خودي که‌ به‌ هر حال اشراف به‌ زبان و حقوق خود دارند، بدتر از اين رفتار نمي‌شود. پرسش اين است که‌ در کشور اسلامي ايران چگونه‌ با متهمين ايرانی و خارجی رفتار مي‌شود. آيا آنجا نيز چون مورد اشاره‌ شده‌ بازداشت‌شدگان و مظنونين (چون آلمان) تهديد به‌ شکنجه‌ مي‌شوند؟!

اقرار مي‌کنم؛ طرح اين پرسش در کشور اسلام‌زده‌ي ايران، در کشور حد و قصاص و تعزير، در کشور سرکوب و سنگسار و شلاق‌، در کشور متجاوز به‌ اسيران زنداني و سياسي، در کشور عربده‌کشان و چماق‌کشان حزب‌اللهی، در کشوری که‌ جلوی دوربينها مردم را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند، زير ماشين می‌گيرند، می‌کشند، در کشوری که‌ به‌ اقرار خودشان چندين انسان فرهيخته‌ را زنده‌ زنده‌ سر بريدند و کشتند و بدون کوچکترين اتهام کيفری، حتی بدون رعايت چهارچوبهای قرون‌وسطايی خود رژيم به‌ سلاخه‌ کشيدند ("قتل‌های زنجيره‌ای")، در کشور ترورهای ددمنشانه‌ی خارج و اعدامهای فجيع داخل، ... مضحک است، چه‌ که‌ عام و خاص، ايراني و خارجي، "خودي" و "غيرخودي"، مردم و حکومتيان مي‌دانند که‌ شکنجه‌ و تعزير اسلامي جزو همزادهاي حکومت ايران هستند و از اعجاب روزگار خواهد بود، چنانچه‌ کسي براي اقرارگرفتن مورد بربرمنشانه‌ترين شکنجه‌ها و آزارهاي جسمي و روحي و حتي تجاوز جنسي قرار نگرفته‌ باشد.

بي‌عدالتي حقوقي در ايران در همان بدو دادرسي، در هنگام تعيين و تعريف جرم آغاز مي‌شود. در اين کشور جرايمي چون "مخالفت به‌ نظام مقدس جمهوري اسلامي"، "محارب با خدا و رسول خدا"، "به‌مخاطره‌انداختن امنيت ملي"، تظاهرات، اعتصاب، وابستگي به‌ حزب سياسي و از اين قبيل جرم محسوب مي‌شوند، چيزي که‌ از بديهيات و حقوق اوليه‌ي انسانها در دنياي متمدن غيراسلامي مي‌باشد. در کشور اسلامي ايران هتک حرمت عمومي و علني به‌ ميليونها مسلمان سني نه‌ جرم است و نه‌ قابل مؤاخذه‌، اما کج نگاه کردن به‌ تصوير مبارک رهبر گناه‌ و جرم کبيره‌ محسوب مي‌شود.

آري، توحش و بربريت حکومت اسلامي ايران از همان ساعات اوليه تنظيم‌ کيفرخواست شروع و تا پايان آن که‌ گاها با سنگسار و قصاص و اعدام و زندانهاي طويل‌المدت و مجازاتهای قرون‌وسطايی چون پرت کردن از دره‌ يا از روی پل، خاتمه‌ مي‌يابد، ادامه‌ دارد. اين اواخر اين ددمنشي‌ها آن چنان وقيحانه‌ آشکارا صورت می‌گيرد‌ که‌ صداي "خودي‌ها" و "اصلاح‌طلبان" ديروزي نيز درآمده‌ است. کروبي و موسوي تنها اشاراتي کوچک به‌ آن همه‌ ظلم و بي‌مروتي و تجاوز و شکنجه‌ در زندانها نموده‌اند، تا زندانيان اوراق آماده‌ي جلادان خميني و خامنه‌اي را امضا کنند و تن به‌ "مصاحبه‌" بدهند. کهريزک تنها نام يک مرکز از دهها و صدها مراکز شکنجه‌ و عيان و نهان در حکومت اسلامي است. شکنجه‌ و تجاوز جنسي قدمتي به‌ قدمت حکومت اسلامي ايران دارد، تا جايي که‌ منتظري صدايش درمي‌آيد و براي خميني مي‌نويسد که‌ دختران را قبل از اعدام "تصرف" مي‌کنند. اين ناجوانمردها اين گونه‌ با دگرانديشان و فعالان سياسي و مدني برخورد مي‌کنند.

گفتيم که‌ در کشورهاي خارجي دست کم مترجمي را مي‌آورند تا متهم را از جمله‌ در مورد حقوق و اتهاماتي که‌ متوجه‌ وي مي‌شوند، آگاه‌ سازند، اما در ايران اسلامي براي شهروندان کشور خودي نيز اين حق را قائل نيستند. فوقا ديديم که در آلمان‌ با انسان قاتل و آدم‌ربا چگونه‌ رفتار شده‌ است و اما از زبان شيرين علم هولي، زنداني سياسي کُرد که چند هفته‌ پيش به‌ همراه‌ چهار مبارز ديگر توسط دژخيمان‌ اسلامی اعدام شد، بشنويم که‌ در حکومت ناب محمدي چگونه‌ با بازداشتی‌ها رفتار می‌شود:

"من در ارديبهشت 1387 در تهران توسط تعدادي از ماموران نظامي و لباس شخصي دستگير شدم و مستقيما به مقر سپاه منتقل شدم. به محض ورود و پيش از هر گونه سوال و جوابي، شروع به کتک زدن من کردند. من در مجموع 25 روز در سپاه ماندم. 22 روز آن را در اعتصاب غذا به سر بردم و تمام آن مدت متحمل انواع شکنجه هاي جسمي و روحي شدم. بازجوها مرد بودند و من با دستبند به تخت بسته شده بودم. آنها با باتوم برقي، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضاي بدنم و کف پاهايم مي‌کوبيدند. من حتا در آن زمان به راحتي نمي‌توانستم فارسي را بفهمم و صحبت کنم. زماني که سوالهايشان بي‌جواب مي‌ماند، باز مرا به باد کتک مي‌گرفتند، تا از هوش مي رفتم. صداي اذان که مي‌آمد براي نماز مي‌رفتند و به من تا زمان بازگشت‌شان فرصت مي‌دادند تا به قول خودشان فکرهايم را بکنم و زماني که باز مي گشتند، دوباره کتک، بي هوشي، آب يخ و ...

زماني که ديدند من براي ادامه اعتصاب غذا مصرم، به واسطه سرم و شلنگ‌هايي که از بيني به درون معده‌ام مي فرستادند، به زور قصد شکستن اعتصابم را داشتند. من مقاومت مي‌کردم و شلنگ‌ها را بيرون مي‌کشيدم که منجر به خونريزي و درد زيادي مي‌شد و اثر آن حالا بعد از دو سال همچنان باقي مانده و آزارم مي دهد.

يک روز در هنگام بازجويي، چنان لگد محکمي به شکمم زدند که بلافاصله دچار خونريزي شديدي شدم. يک روز يکي از بازجويان به سراغم آمد، تنها بازجويي بود که او را ديدم. در ساير مواقع چشم بند داشتم. او سوالهاي بي ربطي از من پرسيد. وقتي جوابي نشنيد، سيلي‌اي به صورتم زد و اسلحه‌اي از روي کمر خود باز کرد و بر سرم گذاشت و گفت: «به سوال‌هايي که از تو مي کنم جواب بده. من که مي‌دانم تو عضو پژاک هستي، تروريستي، ببين دختر، تو حرف بزني يا نه فرقي نمي‌کند، ما خوشحاليم که يک عضو پژاک در دستانمان اسير است.»

در يکي از دفعاتي که دکتر براي درمان زخمهايم و رسيدگي به وضعيتم مراجعه کرده بود، من در اثر کتک‌ها در عالم خواب و بيداري بودم. دکتر از بازجو خواست که مرا به بيمارستان منتقل کنند. بازجو پرسيد: «چرا بايد به بيمارستان معالجه شود، مگر در اينجا معالجه نمي شود؟» دکتر گفت: «براي معالجه نمي‌گويم، من در بيمارستان برايتان کاري مي‌کنم که دختره مثل بلبل شروع به حرف زدن بکند.» فرداي آن روز مرا با چشم بند و دستبند به بيمارستان بردند. دکتر مرا روي تخت خواباند و آمپولي به من تزريق کردند. من گويي از خود بي خود شده بودم و به هر آنچه را که مي‌پرسيدند، پاسخ مي دادم و جواب‌هايي که آنها مي خواستند را همانگونه که مي خواستند به آنها مي دادم و آنها هم از اين جريان فيلم مي‌گرفتند. وقتي به خودم آمدم از آنها پرسيدم که من کجا هستم و فهميدم که هنوز روي تخت بيمارستانم و بعد از آن دوباره مرا به سلولم منتقل کردند.

ولي انگار براي بازجوها کافي نبود و مي‌خواستند من بيشتر رنج بکشم. با پاي زخمي سرپا نگه مي داشتند تا پاهايم کاملا ورم مي کرد و بعد برايم يخ مي آوردند. شب ها تا صبح صداي جيغ و داد و ناله و گريه مي‌آمد و من از شنيدن اين صداها عصبي مي شدم که بعدها فهميدم اين صدا ضبط است و به خاطر آن است که من رنج‌هاي زيادي بکشم. يا ساعت‌ها در اتاق بازجويي فقط قطره قطره آب سرد روي سرم مي چکيد و شب مرا به سلول باز مي‌گرداندند.

يک روز با چشمان بسته روي صندلي نشسته بودم و بازجويي مي شدم. بازجو سيگارش را روي دستم خاموش کرد و يا يک روز آنقدر پاهايم را با کفش‌هايش فشار داد که ناخن‌هايم سياه شد و افتاد. يا اينکه تمام روز مرا در اتاق بازجويي سرپا نگه مي داشت و بدون هيچ سوالي، فقط بازجويان مي نشستند و جدول حل مي‌کردند. خلاصه آنکه هر آنچه که از دستشان برمي‌آمد را انجام دادند.

بعد از آن که از بيمارستان بازگشتم تصميم گرفتند که مرا به 209 منتقل کنند. ولي به دليل وضعيت جسمي‌ام و اينکه حتا نمي توانستم راه بروم، بند 209 حاضر به پذيرش من نشد و يک روز تمام با همان وضعيت، مرا دم در 209 نگاه داشتند تا سرانجام مرا به بهداري منتقل کردند.

ديگر، تفاوت شب و روز را درک نمي‌کردم. نمي دانم چند روز در بهداري عمومي اوين ماندم تا زخمهايم کمي بهتر شد و بعد به 209 منتقل شدم و بازجويي‌ها در آنجا آغاز شد. بازجوهاي 209 نيز تکنيک‌ها و روش‌هاي خاص خود را داشتند و به قول خودشان با سياست سرد و گرم پيش مي‌رفتند. ابتدا بازجويي خشن مي‌آمد و مرا تحت فشار و شکنجه و تهديد قرار مي‌داد و مي‌گفت که هيچ قانوني برايش مهم نيست و هر کاري بخواهد با من مي کنند و ... بعد بازجوي مهربان وارد مي‌شد و از او خواهش مي‌کرد که دست از اين کارها بردارد. به من سيگاري تعارف مي کرد و بعد سوالات را تکرار مي‌کرد و دوباره اين دور باطل شروع مي شد.

درمدتي که در 209 بودم، به خصوص اوايل که بازجويي داشتم، وقتي که حالم خوب نبود يا بيني‌ام خونريزي مي‌کرد، فقط در داخل سلول مسکني به من تزريق مي کردند. کل روز خواب بودم. مرا از سلول خارج نمي کردند يا به بهداري منتقل نمي‌کردند..."

شيرين علم هولي

بند نسوان اوين، 28/10/88

قياس موردی اين دو نوع دادرسی اينجا تنها به‌ جهت معرفی و تشريح وضع موجود صورت نگرفت، با آن می‌خواهم چند پرسش اساسی را مطرح سازم: آيا ما محکوم ابدی به‌ تحمل چنين "سرنوشتی" هستيم؟ آيا مردم ما سزاوار چنين وضعی هستند؟ اگر نيستند، اگر شايسته‌ی يک زندگی انسانی، يک حکومت انسانی به‌ جای اسلامی هستند، چرا به‌ خود نمی‌آئيم و آن را بنا نمی‌کنيم؟ تا کی بايد سرنوشت شيرين‌ها و نداها را دست اين جلادان بسپاريم؟ تا کی بايد از يک نظام قضايی و قانونمند و بدون شکنجه‌ محروم بمانيم؟ اينها پرسشهايی هستند که‌ ما هر روز بايد از خود بکنيم و تلاش کنيم پاسخی برای آن بيابيم...

در پايان يادآوری کنم که‌ رئيس پليس آلمان تنها بخاطر اينکه‌ گفته‌ بود که‌ متهم را که‌ به‌ اقرار خودش اين بچه‌ی خردسال را دزديده‌ بود و محل اختفايش را فاش نمی‌کرد، بترسانيد، به‌ حق و به‌ درستی مورد بازخواست قرار گرفت و بخاطر اين مورد کل اين کشور از سوی ديوان عالی حقوق بشر اروپا محکوم گرديد. اما گويی خود ما برايمان عادی شده‌ است که‌ حکومت اسلامی هر بلايی دلش خواست بر سر ما بياورد و صدای اعتراض قابل ملاحظه‌ای از اکثريت ما برنخيزد، هر چند که‌ ناراضی هستيم.

در پايان، همه‌ی‌ خوانندگان اين سطور را دعوت می‌کنم، تأملی داشته‌ باشند در مورد تفاوت برخورد‌ کشورهای متمدن با شهروندان متخلف ايرانی با برخورد حکومت بلازده‌ و اسلام‌زده‌ی کشور ما با شهروندان افغانی که‌ اخيرا 45 تن از آنها اعدام شدند.

اول ژوئن 2010 ـ 11 خرداد 1389

توجه‌ شما را به‌ مطلبی تحت عنوان "در تقبيح اعدام" از راقم اين سطور، مندرج در وبلاگ شخصی‌ام (nasser-iran.com) جلب می‌نمايم.

ملاحظه‌ کنيد:

http://www.youtube.com/watch?v=H_eD95ZaXA4

در بازارهای ايران و در ميان شرکتها عکسهای "رهبر عظيم‌الشأن" رژيم را پخش می‌کنند، تا بر در و ديوار داخلی مغازها و شرکتها نصب گردد. وای به‌ روز مغازه‌دار و شرکتی که‌ آن را نصب نکند! نه‌ اينکه‌ ديوارهای بيرونی را در شهرها کم با پول مردم ايران با تصوير مبارک حضرت رهبر، آن هم در ابعادی سرسام‌آور "تزئين" کرده‌اند و شب و روز در تلويزيون و روزنامه‌های مصادره‌ شده‌ی خودش قابل رؤيت نيست!!!

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.