رفتن به محتوای اصلی

گورگاه ها و شکنجه شادمانی
01.06.2015 - 10:59

پایه ها و گردانه های سرزنده هستی، تفکر جویا و اعمال پدیدآورنده تازگی در کشورها، لزوما بر وجود آزادی عقیده، وجدان دانا و با هوشیاری مستقل آدم ها می چرخد و بی گمان این جنبش آرام و کُند، پیگیر بسوی سکولاریسم (جدائی دین از دولت) گرایش تدریجی و چربش تاریخی دارد. اصالت وجودی "اگزیستانسیالیسم"و فرصتِ شناخت راهکار نادرست و اصلاح اشتباه فردی و جمعی و تغییر آنها در کنش های فراروینده اجتماعی با "پراگماتیسمِ" تجربی و هدفمند، مسلما اجزاء ذاتی و مکمل اصالت خردگرائی "راسیونالیسمِ"هموند و همراه بوده و بیرون از گرایش های فرامسلکی در نوع انسان با اندکی تفاوت و تاخیر زمانی تکامل می یابند. آزادی در انتخاب و یا رد آگاهانه ی انواع دیدها و جهان بینی ها در داشتن و نداشتن این و یا آن مذهب، دین، ایدئولوژی و دیگر نحله های نگرشی، همگی جزو حقوق ضروری و ابتدائی انسان امروزی و مستقل می باشد.

در حالیکه هرگونه تردید و تغییر در باورها و خواسته های انسان مذهبی نشانه ی سلامت روان جامعه ی آزاد و متحول است؛ اما اینگونه پدیده هائی نو از سوی سران فرقه ها مجاز نیست و پیشبرد آنچنان اموری کاملا خطرناک و متضاد با دعاوی، ساختمان و مضمون ریشه ای مذاهب و ادیان مسلط می باشد. امری که در اغلب کشورهای عقب مانده ی جهان و خصوصا در میان رهبران مسلمان افراطی طرد و رد مذهب پیشین و حتی گرایش به مذهب دیگر همان دین نیز مقبول نبوده و رواداری و استعداد چنین تحولی هیچگاه در هیچیک از فرقه های اسلام وجود خارجی نداشته و نخواهدداشت و این عین دشمنی با حقوق بشر می باشد. حتی می توان گفت که ایدئولوژی های مادی و زمینی نیز(مارکسیسم و اومانیسم) که در خدمت مبارزه رهائی بخش از ساختار بهره کشانه ی انسان از انسان در جوامع ناهمگون و نابرابر طبقاتی تکوین یافته اند؛ چنانچه به صِرف عقیده و آرمان بکارروند و مانع همبستگی نیروهای زحمتکش و همگامی همه ی کارمزدان ملی، فراملی و جهانی علیه یکدیگر باشند؛ دعاوی آنها هم بی تردید تابع این قانومندی حقوق بشری و ضد حق شهروندی بوده و به هر رو با اصالت فردی"اندویدوآلیسم" و همبستگی طبقاتی و انترناسیونالیسم کمترین سازگاری متمدنانه ندارند.

به همین خاطر، بایسته ی هر دگرگونی و یا هر فراروئی ناگزیر برای همه ی انسان های زیر ستم است که دانسته و مصمم اراده جمعی خود را از محدوده ی سیاستِ فرقه ای و ایدئولوژیک مذاهب بیرون کشیده، و بر اصل حیاتی "جدائی دین از دولت"پای بکوبد. و خواست استقلال سیاسی و حق تشکل طبقاتی خود را با هروسیله که شده به خودکامگان و قوانین اساسی محدود آنها با اتحاد اجتماعی تحمیل نماید. چراکه سیاست کلان و منافع جمعی می باید میدان اراده ی کوچک فرقه ها و گروه های تمامیتگرا نباشد و سرکردگی گروه ها را از مواضع اجتماعی و سراسری کنار نهاده و اداره ی سیاسی چندقطبی را در جوامع طبقاتی، چندسویه و چندمحور کند. تناقض و تضاد بنیادی ادیان و مذاهب با منافع انسان های رنگین در ستیز است چراکه همگی بر برتری خواهیمذهبی ـ فرقه ای خود تاکید دارند و با تمسک به اراده ی آسمانیریاکارانه و نچندان دور بر تارک مردم ساده لوح به نام خدا سوار و برکول آنها استوار شده  و می شوند. و عملا نیز در تجربه دیده و می بینیم که "انسانِ کار و اسیرِ نانِ کارمزدی" در همه ی این ساختارهای مذهبی و یا بهتر است بگوئیم " حکومت ِادیانِ سرمایه سالارِ" در بنیانِ"مقوله های سیاسی ـ الهی آنها" از باورمندان خویش جز"امت و بنده" نامی نبرده و در این نمایندگی خدا بر روی زمین، هریک از آنها از توده های فرمانبردار جز مهره ای در راستای جاهطلبی و تمول گردنکشان مذهبی، هیچ سهم، حق و توان اعِمال اراده ی برابری برای توده ها جایگاه فرهمندی نشناخته و نخواهدشناخت.

در یک چنین قوانین ضدبشری شایسته انسان آزاده، دانا، جویا، پوینده و نوعدوست است که به یاری پژوهش های فراوانش برآورد و همچنین متعهدانه اقرار کند، او و هیچکس بر دیگران برتری ملی، مذهبی، نژادی و یا برجستگی دیگر و ویژه ای ندارد. بلکه همه انسان ها با هم در ذات یکسان ولی در امکان زیستن و آموختن نابرابر بوده اند. و توان شکلگیری ها، نیروی بررسی ها و فرصت یابش های مفید و متفاوتِ همگانی، در اساس محصولی ست متمادی که به مرور زمان از هریک از شکست ها، ناهنجاری ها، نارسائی ها و طبعا توانائی هائی افراد متمکن شکل گرفته و پیدایش آنها هم وابستگی کامل به وجود امکان های گسترده مالی و تکوین بلند مدت تاریخی ملت های پیشرفته دارد. محصول تلاش و توانائی هائی که در جامعه چنددست و طبقاتی، این دانستنی ها و توانستنی های نابرابرانه کشف و فراهم گشته؛ اما در میان ملت ها و طبقات رنگین آنها تاکنون، تنها به سود سرمایه داران و متمولان تقسیم ناعادلانه شده است. دانش و توانی که کم و بیش و عمدتا بر حسب وسع خانوادگی زودتر مهیا و از دیگرانِ محروم آسان تر و زودتر فراگرفته شده است. اما آن ویژگی مایه ی برتری نیست! فراگرفته شده است تا مگر دانش تحلیلی و تاریخی او، بتواند بهتر از پیشینیان مهارت انسانمدارش را در خدمت رهائی، رفاه و رشد اجتماعی (همنوع ناتوان) چنان قراردهد که انسان به یاری انسان برخیزد و تشویق شود تا بیش از این در سطح ایران و جهان، این سان که می بینیم اکثریت قریب به اتفاق توده های محروم، وجود دلخراش و میلیاردی نداشته باشند و باوجود این همه ابزار تصرف زمانی همچنان توده ها اسیر گمراهی ها، تنگدستی ها، واماندگی ها، ایستائی ها و یا دچار ترفند و شکنندگی دگم های ریشه دار مذهبی ـ ملی خود نشده و یا دنباله رو ساختارهای تکقطبی، فردگرا و فرقه ای نگردند و از رژیم های مکار آسیب ندیده و در امان بمانند؛ و ای بسا پرچمی برافراشته برای خود رهانی توده های کار، بربالای بیداری عصر روشنگری شده و فریاد دادرسی مظلومان باشد.

بنا بر منطق بالا، وظیفه نوع بشرِ بیدار در هر عصری ست که جسورانه با رسوم فرسوده، و روش تندروی های زندگی سنتی عاطفی و باورهای توارثی اش چنان منطقی، پویا و انتقادی رودررو شود که مرزهای تلخ تجربی هر برهه ی خود را در مشی زنده ی فردا آگاهانه منظور داشته، بکار برده و در خود استعداد انتقاد پذیری و از دیگران نوان پرسشگری متقابل ایجاد کند. تا در این روند برای دگرگونسازی ها، مفیدتر از گذشته بتواند هستی پیرامون و شیوه های مزاحم و یکسویه ی منحط خود و عقایدش را با هوشیاری شناخته و همه موانع سلیقه ای، فرهنگی، مذهبی، ملی و... ناسازگار را با رغبت و به مصلحت آتی خویش کنار نهد. حالا چه دورریختن وابستگی به دگم هایش باشد، و یا چه در مقابله و زدودن تعصب های تبیین و دانش غلط ابا و اجدادی و تمایل به تشعشع های ناسیونالیستی و شوینستی؛ می بایست دیگر فریب نخورد و پا به عقبه ی تاریخ سپری شده نکشید؛ و تلاش کرد با دنیای امروزی و بیرون از ذهن ذکت ها همگام شد و از چشم و اندیشه کلان اجتماعی طبقاتی بیگانه نماند و مسیر آگاهانه تر و جمعی تر حرکت آتی و فردای آزادگی را دید و بیرون از مصالح فردی و فرهنگی و قومی به جریان جمعی و سراسری راه برد و متعهدانه مواضع و منافع اکثریت را برگزید و همزمان با سختی های چنین راه دشواری مشتاقانه روبرو شد و با دانش خود و همگانی، کارائی بهتر و موثرتر را پایه پیشبرد کارهای پیشارو به سود منافع جمع قرار داد.

در این میان و میدان سازندگی وجود و تاثیر آموزش و پرورش مردمی چاره کار دگرگونی لازم ناگزیر فرداست، و آن مهم هم بیشتر با سبک ظریف و منطقی انسان ها و ساختارهای گشاده ای میسر می شود که چگونگی پیشبرد نگاه های فراگروهی و شیوه های سازنده ی فرامسلکی را بهتر آموخته و از دلبستگی های مشروط فرهنگی ـ ملی و کارهای موفق جمعی و مشترک دانش خود را فراگرفته است. امری که نیروهای چپ، مترقی و دمکرات پیوسته در پی چنین اثرها و نتیجه های کلان تربیت اجتماعی و البته بیرون از وابستگی های ملی، مذهبی و فرهنگی همیشه پیگیرش بوده اند، و در مسیل راهیابی به همبستگی انسان با انسان برابر گام متحد برداشته و همچنان به دنبال یافتن راهکارهای ریشه ای تر و مفیدتر به سود توده ها گشته و می گردند و از گذشته تا بحال در برنامه ها و وظایف آنها برای مبارزه ی مردمی هدفی جز نشان دادن این توان مشترک نبوده است.

دیدن دردناک فقر و فاقه مفرط مردم پائینی و میانی، سرکوب روزانه کارگران متعرض، تهدید به اخراج از کار و اسارت رهبران کارگری و اندیشمندان نوعدوست و حقوق بشری، بالارفتن سطح بیکاری و بی نانی و بی فردائی، و آنگاه در پیش چشم و دست و دل های تهی همین مردمان گرسنه، دست بردن جسورانه به هزینه های نجومی ساختن گورگاه تجملی و فوق تصوری ده ها میلیارد دلاری* برای خمینی به راستی چه معنائی دارد؟ آیا این جنون گورگاه سازی نشانه آمادگی و استعداد پذیرش توده ای ست که به رژیم آن جسارت را داده است؟ یا نه اوج دشمنی و ستیز کور رژیم حتی با نان و نوای همین توده های فریب خورده ی شیعه است که چنین بی رحمانه خود را نشان می دهد؟! آیا این اوج سرخوردگی و پایان کار بن بست های فزاینده ی استبداد ریاکار نیست که او نیز همچون شاه معدوم به خود اجازه ولخرجی شاهانه جشن 2500 ساله داده و اینبار این دست و دل بازی بشکل گورگاه خمینی، توسط خامنه ای در چنین بیدادگاهی مرگبار از تنگدستی ها و ستمگری ها بی محابا به نمایش شکم های گرسنه درمی آید.

آیا کندی رشد دانائی و توانائی مردم مسبب این فرمانروائی و استبداد مذهبی نیست که ساختن گورگاه خمینی را ایجاب کرده است؟ اگر چنین نباشد؛ پس چرا رژیم به تکرار بیهودگی روش های ارتجاعی و واپسمانده اش همچنان پای کوبیده و می کوبد؟ به هر رو که باشد طبعا رژیم با این گورگاه ها به"شکنجه شادمانی" و سرکوب تازگی ها برخاسته است. به باور من گورگاه بی مانند خمینی، امید به فرآیندی ذهنی با تیغ کور و کندی که دیگر کارائی ندارد ساخته شده است و به تبع آن تنها به تشدید برافروختگی وجدان آزاد و طغیان طبیعی و طبقاتی توده ها علیه بنیان ها و سازمان های یکسویه ی مذهبی انجامیده و بیشتر فراخواهدروئید و شکنجه گران شادی و شور بیش از اینها تاب ایستادگی در برابر حق داشتن آزادی و نان را ندارند. زندگی با زور و ظلم سازگاری درازمدت  ندارد! و در کنار آن البته باورم نیز بر این است که هرگز با تندی، تحقیر، تنبیه و ریاکاری های معمول چنین رژیم هائی هیچگاه نمی شود و نمی توان امیال سرزنده و شوق جوشان انسانِ نوعی، ملت ها و مردمان رنگین فرهنگ را با این شیوه ی حقارتبار گورگاهی بتوان دچار نسیان های زورکی، دلبخواهی و یا فراموشی های دائمی و بلند ساخت. دیالکتیک سوگواری 37 ساله ضرورت پیدائی شادمانی را الزام می کند!؟

 

بهنام چنگائی 10 خرداد 1394

http://www.iranglobal.info/node/46865

http://melliun.org/iran/65240

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

بهنام چنگائی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.