رفتن به محتوای اصلی

سخنی کوتاه با لیبرالهای ایران
24.04.2010 - 16:18

متأسفانه باید گفت: با وصف آنکه برای اکثر لیبرالهای ایران واضح و روشن است و در محفل های کوچک نیز به این نکته بارها اشاره کرده و می کنند که ایران یک کشور کثیرالملله یا کثیرالقومی است و این نکته انکار ناپذیر را خوب می دانند که درگذشته و حال برجامعه ایران دیکتاتوری حاکم بوده وهست واین اقوام زیردست کمترین شانس را برای توسعه فرهنگی داشته اند و خوب هم می دانند که باید از حق آنها دفاع کرد، اما به ندرت به حقوق این ملتها یا اقوام در نوشته های خود اشاره می کنند و اگر هم با صداقت آن را مطرح نمایند، یگ اگر و شرط هم برای آن می گذارند. البته شاید این هنوز یک ترس باشد و آنها احتمالا ازترس از دست دادن هم پیمان یا هر دلیل دیگری که دارند، نتوانند به آن اشاره کنند. پر مسلم است، در داخل و خارج از ایران تنها نیروهای چپ واقعی و تعدادی از روشنفکران مصدقی با شهامت این مسئله را بدون قید و شرط مطرح کرده و می کنند. یعنی آنهائی که از طرفی به دمکراسی باور دارند و بهیچ وجه نمی خواهند پا را روی حقیقت بگذارند و از طرف دیگر نمی خواهند لیبرالهای دمکرات را به سمت شاخه راست آنها سوق دهند. این عزیزان نمی خواهند در برابر لیبرالهای راست هم به ایستند و واقعیت را به آنها بقبولانند. بهر علل دیگر، تا کنون کم یافت شده که از موضع دفاعی بر خیزند و از دمکراسی، یعنی از شناسائی بدون قید و شرط حق ملیتهای غیر حاکم دفاع کنند. این واقعیت را هم باید بپذیریم که شاخه ی راست لیبرالهای ایران، اصلا به دمکراسی دراین کشور اعتقاد ندارد وبرای به وجود آوردن یک حکومت مقتدر و مرکزی درجامعه چند ملیتی ایران باچنگ و دندان می کوشد که خودشان دررأس همه کارها قرارگیرند، اما شعارشان، به ظاهر و برعکس نیت آنها، دفاع از دمکراسی است. این ادعای بنده ازروی هوانیست، بلکه بر واقعیتی انکار ناپذیر تکیه دارد. برای نمونه، برخی ازعزیزان قلم به دست و روزنامه نگار این شاخه از لیبرالها و یا نزدیک به آنها که به احترام بعضی از سردبیران محترم، نمی خواهم نام بیاورم، حتا از هم اکنون رعایت الفبای دمکراسی را نمی کنند. نمونه وار، ما یک عرف و سنت در روزنامه نگاری داریم که اگر کسی در باره یک موضوع اجتماعی و یا سیاسی مطلبی می نویسد و از نظر تاریخی مطالب غیر واقعی را طرح می کند و یا به یک ملت توهین روا می دارد و فرد دیگری مطلب را نقد می کند، آن روزنامه نگار اخلاقا موظف است نقد را در همان صفحه که آن مطلب درج شده است، اگر صددرصد مخالف عقیده خودش هم باشد، آن را چاپ کند. اما با تأسف باید گفت: چیزی که در میان این عزیزان دیده می شود، اصلا به این عرف توجه نکردن است. خوب این یک اصل ابتدائی و اولیه در دمکراسی است، اگر آن را رعایت نکنیم، چگونه می توانیم مدافع بر حق دمکراسی باشیم؟! وچگونه می توان به شعار دفاع از آزادی و دمکراسی آنها باور کرد؟! من آرزو می کنم به مرور زمان یاد بگیریم، همان اندازه که حق و حقوق خودرا می خواهیم بهمان اندازه به حق و حقوق دیگران نیز احترام بگذاریم. این یک واقعیت است که بیشتر ملیتهای غیر حاکم درایران ازجمله بنیانگذاران و شهروندان این کشور هستند و کسی هم در آن شکی نباید داشته باشد. به گواهی تاریخ آنها در هر تحولی برای آزادی و سرفرازی همه مردمان این سرزمین دیکتاتورزده، گام برداشته، خون ریخته و جان داده و می دهند و چیزی غیر ازحقوق برابر بادیگر انسانها وملتهای سرزمین خود، طلب نکرده ونمی کنند. آنهامی خواهند به همه هموطنان لیبرال وآزادیخواه خلق حاکم یاد آور شوند، آن گونه که خود به حتم می دانند، جهان امروز تغییر کرده و افکار و کردار انسانها رشد نموده اند و ملتهای سرزمین ما به حقوق حقه خویش بیشتر آگاه شده اند و دیگر نمی توان با ابزار دیکتاتوری آنهارا سرکوب و خفه کرد. امروزه باید بپذیریم که پای بندی به اصول دمکراتیک به یک شیوه تعلیم و تربیت و مدنیت انسانهای مدرن تبدیل شده و نمی توان آن را نادیده گرفت و ازکنار آن گذر کرد اگرچه دیکتاتوری مذهبی خشنی اکنون برجامعه ما حاکم است. نمی توان در چنین جامعه ای مثلا یک دیکتاتوری نرمتری را پیاده نمود و مردم را با آن قانع کرد که مثلا این بهتر از گذشته است! همانگونه که بسیاری از هموطنان پاک دل بادیدن این جنایتهای آخوندی واسلام درمملکت، گاهی آرزوی برگشت دیکتاتوری قبلی را دارند که کمتر باصطلاح دیکتاتور بوده! پس واقعیت امر این است که اگر کسی به اصول دمکراتیک توجه نکند و قصد این چنین "رفرمی" را داشته باشد، اورا از زمره عقب افتادگان وکهنه پرستان افراطی به حساب می آورند. همانطور که برتری طلبی و راسیسم و نژاد پرستی یک امر زشت و لایق سر زنش و ترد شده است و اگرکسی هنوز به اینهاباور داشته باشد، اورا متعصب کور وعقده ای و حتا دیوانه اش می خوانند، پس باید ماهم در روش کار وعقاید نادرست خود که احتمالا روزی آن را درست می دانستیم، تغییری بدهیم. اگر بر این مبنای درست حرکت کنیم، پس نا دیده گیرندگان حقوق دیگران و زیر پا نهندگان اصول دمکراتیک نیز دارند به آن سطح می رسند که زشت خوانده شوند و انسانهای متمدن بهیچ وجه مایل نیستند در ردیف این چنین افراد کم توجه به دمکراسی قرار گیرند و به درستی از آنان دوری می جویند. متأسفانه هنوز تبلیغات زیاد و تکرار مطالب تأثیر بسزائی برافکار برخی از انسانها دارد و انسان طبق عادت آن تبلیغات را، اگر غلط هم باشد، چون مکررا تکرار شده و مردم مرتب شنیده و می شنوند و آلترناتیوی بس کم برای آن دیده و می بینند، لذابه سادگی می پذیرند. این نکته یکی ازدگر مشکلات فراوانی است که برای آن گروههای اجتماعی که کمتر به رسانه ها و تکنولوژی مدرن دست رسی دارند و یا خود هنوز قادر نیستند بوجود بیآورند، مانع بزرگی ایجاد کرده است. در اینجا قلم بدستان ملیتها یا اقوام ایرانی غیرحاکم باید اعتراف کنند که بیشترین صحنه تبلیغات تصویری و نوشتاری سیاسی-اجتماعی و فرهنگی در رسانه های اینترنتی به زبان غالب (فارسی) در دست هم وطنان لیبرال، از چپ گرفته تا راست راست است. گرچه بیش از 53% مردمان ملتهای ایران غیر فارس هستند، اما کمتر از یک سوم از رسانه های جمعی را در اختیار دارند. زیرا درمیان مردم خلق حاکم، هم ثروتمند تر بیشتر است و هم با سواد سیاسی. بنابراین چون اکثریت ثروتمندان لیبرال و هوادار سیستم سرمایه داری هستند، لذا درخارج از کشور و درمیان اپوزیسیون نیز بیشتر از دیگر اقشار حمایت مالی و رسانه ای می شوند، متمنی است اگر اشتباه می کنم بنده را تصحیح فرمائید. (این برداشتی است که بنده روی رسانه های جمعی اینترنتی دارم). دلیل این تفاوت فاحش هم کاملا واضح و روشن است. چون افراد ملتهای غیر حاکم در طول تاریخ کمترین شانسی را برای آموزش و پرورش به دست آورده و یا کمترین امکان را به آنها داده اند که استعداد خودرا پرورش و رشد دهند، بویژه فرا گیری به زبان مادری اصلا نبوده است. بنابراین اگر کسی هم می توانسته است خواندن و نوشتن را یاد بگیرد، فقط به زبان حاکمان قادر بوده و نه به زبان مادری خویش. متأسفانه تعداد این افراد قلم به دست درمیان ملیتهای غیر حاکم نیز کم هستند و حامیان روشنفکر آنان در میان خلق حاکم هم نسبت به لیبرالهای دو دل زیاد نیستند. به این دلایل هم امروزه بااین مشکل روبرو هستیم. دربرابر چنین بحثی شاخه راست لیبرالها، اکثرا این مسئله را مطرح می کنند که: "ما نیاز به یک زبان سراسری داریم، زیرامن نوعی نمی خواهم هنگامی که ازتهران به تبریز یا کرمانشاه می روم دو مترجم همراه خود ببرم"! در پاسخ، انسان می تواند با لبخندی به این هموطن عزیز بگوید: اولا این یک بهانه است، زیرا در کشور کوچک سویس که وسعتش یک پنجم ایران هم نیست، چهار ملت زندگی می کنند و به ندرت افراد هر ملتی زبان افراد ملت دیگررا می فهمد و نیاز به مترجم هم ندارند و درهر کانتونی مکاتبات دولتی بهمان زبان ملت ساکن آن منطقه انجام می گیرد. دوما به فرض حرف این هموطن لیبرال درست باشد و ما برای راحتی شهروندان درسراسر مملکت یک زبان واحدهم داشته باشیم که بنظر من نیازی نیست، اما به احترام آن عزیزان باشد. حالا ما می پرسیم چرا باید این زبان سراسری حتما فارسی باشد و چرا مثلا آذری نباشد؟ آیا اگر زبان آذری ترکی یا کردی به عنوان زبان رسمی کشور انتخاب شود، تو نوعی حاضرخواهید بود این زبان رایاد بگیرید؟ بگیرید؟ با اطمینان نه! ولی من کرد یا افراد وابسته به دیگر ملیتها، زبان تو را یاد گرفته ایم و حتا می خواهیم که به عنوان زبان مشترک آن را داشته باشیم، اما برخی از شما عزیزان با شرط و شروط می خواهید، این حسن نیت ما را بپذیرید وحتا برخی آن را قبول ندارند و وضع را یا سیاه سیاه و یا سفید سفید می بینند! این مشکل اساسی است. ما می خواهیم این عزیزان سیاه و سفید بین، کمی به واقعیت بیاندیشند. آن گونه که اشاره شد به گواهی تاریخ بیشتر تحولات و تغییرات اگر که در جامعه ایران نو بوجود آمده، دست آورد چشم گیر نام آوران این ملتهای تحت ستم فرهنگی بوده است. برای نمونه انقلاب مشروطه و نقش سر داران ایالتی و ولایتی و غیره درآن. مثلا آنگونه که تاریخ به ما می گوید، حتا ستار خان آذری سردار ملی ایران و بیشتر هم رزمان اش از دیگر ملیتهای ایران سواد خواندن و نوشتن را نداشته اند، اما به دلیل تدابیر و قهرمانی خود که برای پیش برد اهداف عالی مردمان وطن خویش بکار گرفته اند، نامشان در صفحات زرین تاریخ حک شده است. حالا اگر وارثان این قهرمانان یعنی جوانان غیور ایالات و ولایات (فارس و آذری و کرد و بلوچ و ترکمن و عرب) از امکانات مساوی برخوردار گردند و قادر باشند به زبان مادری خویش پرورش یابند، بدون شک در مهد ایران حیدر عمو اوغلی ها میرزاکوچک خانها، ستار خانها، باقر خانها، یار محمد خانهای کرد، خیابانی های آذری وشخصیتهای مدرن و دمکراتی را درخود به سبک امروز خواهد پروراند و ما قادر خواهیم بود ایرانی آباد که مردمانی با حقوق برابر در آن زندگی کنند، بسازیم. بهمین دلیل بنده و دهها مانند بنده از شما شخصیتهای مهم دمکرات و لیبرال هموطن خلق حاکم التماس نمی کنیم، بلکه می خواهیم حد اقل در کنار دیگر روشنفکران و واقع بینان جامعه خویش قرار گیرید و افراد فعال و اعضای سازمانها و احزاب لیبرال را تحت نفوذ و منطق خود قرار دهید که به حقوق برابر با دیگر انسانهای هموطن قانع باشند و قبول کنند که جهان تغییر کرده است و اکثر انسانها، از هر ملتی در جامعه ایران، حق و حقوق خودرا می خواهند و دیگر تحمل زیر دست بودن را ندارند و جایز هم نیست در جهان مدرن و متمدن، ملتی پست تر از ملت دیگر بحساب آید و یا حقوقشان زیر پا گذاشته شود. نباید دیگر همانند رضاخان و اتاترک کوشش نمود، این ملتهارا در ملت حاکم ادغام کنند (اسیمیلاسیون). این خواست ما هم زیاده از حد نیست. لذا تقاضا داریم هرآنچه که خود ادعا می کنید به آن پای بند باشید و پای بند بمانید، نه کم و نه زیاد. مثلاگویا مد شده، همه ما آزادی و دمکراسی را بر پرچم خود حک کنیم ولی در عمل حاضر نیستیم مفهوم آزادی و دمکراسی را برای توده مردم توضیح دهیم و از زیربار مسئولیت آن شانه خالی می کنیم. به عنوان مثال بنده مقالات زیادی به قلم هموطنان لیبرال راخوانده و می خوانم. در میان آنان به ندرت دیده می شود که حتا ازخامه راست ترین نویسندگان لیبرال، واژه "آزادی یادمکراسی" تراوش نکند و یا در گفتگوها سخنی با غلظت از دمکراسی به میان نیاید. بنده و بسیاری از هم فکران کنجکاو بنده، می پرسیم که آیا این عزیزان و همفکرانشان به آنچه که می نویسند باور دارند؟ اگر آری، آیا تا کنون کوشیده اند که محتوای این واژه هارا برای هواداران خود و دیگر علاقه مندان توضیح دهند؟ آیا قبول دارند که بنده کرد و علی آذری و حسین بلوچ و رضا ترکمن و حسن عرب، ایرانی و هم وطن و نیز شهروندان همطراز آنها دریک کشور هستیم و آنها هرحقی را که برای خود قایل هستند، برای بنده نوعی نیز باید قایل باشند! مثلا همان اندازه زبان و ادبیات فارسی برای هموطن عزیز فارس شیرین است، همان اندازه زبان و ادبیات کردی برای من کرد وزبان و ادبیات ترکی آذری برای هم وطن آذری و غیره شیرین است؟ فکر نمی کنم درطرح این مسئله نیرنگی یا حقه ای خفته باشد! یعنی به زبان بسیار ساده تر باید عرض کنم، همان طور که فرزندان افراد خلق حاکم به مدرسه می روند و باز بان مادری خود تحصیل می کنند، فرزندان بنده نوعی هم باید همین حق را داشته باشند، نه زیاد و نه کم. همان طور که شوراهای شهر و مجالس ایالتی و ولایتی، وزرا و وکلا و استانداران تهران و یزد و شیراز و اصفهان، فارس بوده و هستند، بنده نوعی نیز این حق را باید داشته باشیم که وزرا، وکلا، اسانداران، شوراهای ایالتی و ولایتی، تبریز، ارومیه، مهاباد، سنندج، کرمانشاه، ایلام، اهواز، زاهدان و ترکمن صحرارا ازمیان مردمان بومی انتخاب کنم. درمجموع مردمان دیگر ملتهای ایران این حق را داشته باشند که در آمدهای خود را از هر نوع تولیدات وصنایع دستی واستخراج منابع طبیعی به طور برابر ومساوی درهمه مناطق کشور و برای آبادانی آن مناطق مصرف نمایند. ساده تر از این نمی توان بیان داشت. پس تقاضا داریم همه "شرط و شروط و اگر و مگر ها" را کنار بگذارید و به این فرمول ساده تن بدهید، بدون شک پشیمان نخواهید شد و نام نیکتان در تاریخ به نیکی ثبت خواهد گردید. همه شما عزیزان، بدون استثناء شعار آزادی و دمکراسی را در جامعه آینده ایران بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی سر داده و می دهید. یعنی بدرستی نمی خواهید بلائی که در انقلاب بهمن 1979 بر سر مردمان ملتهای ایران آمد، مجددا تکرار شود. بنابه قول شاهزاده رضاپهلوی، فرزند دیکتاتور سابق ایران در پاسخ به پرسش رئیس رادیو صدای آلمان مبنی بر قیاس دو جنبش (انقلاب بهمن وجنبش سبز)، گفته اند: "تفاوت این دو ازتشابه‏‏شان بیشتر است؛ یکی ازفاکتورهای مهم این تفاوت هم این است که اگر۳۰سال پیش مخالفین نظام و انقلابیون آن زمان می‏ گفتند فعلا شاه برود بعد ببینیم چه می ‏شود - که نتیجه‏ی آن وضعی شد که الان باآن مواجه هستیم- امروز مافقط نمی‏گوییم که این نظام را نمی‏ خواهیم و این نظام باید برود، در مقابل می‏گوییم که چه چیزی جای آن بیاید." خوب، این پرسش بس درستی است. آرزو می کنم که هیچ نیرنگی پشت آن نخوابیده باشد. ما نیز می خواهیم روشن شود که چه چیزی بجای حکومت مستبده مذهبی بیاید؟ آیا یک حکومت مرکزی بایک زبان ویک فرهنگ پاسخگوی خواستهای سیاسی-اجتماعی مردمان ملتهای ایران خواهد بود؟ به نظر من نه! زیرا در جامعه چند زبانی و چند فرهنگی ایران، اگر حقوق همه مردم رعایت نشود، دمکراسی بی معنا و مفهوم خواهد شد و باید بازور سرنیزه مردم را زیریوغ نگهداشت و آن یعنی حاکمیت یک دیکتاتوری دیگر. این با آرزوهای شاخه چپ، دمکرات و لیبرال مترقی ایران فاصله فراوان دارد. اگر واقعا لیبرالهای راست و نزدیکان به آنها به این شعارهائی که سر می دهند، قلبا پای بند باشند، بایستی هم حداقل به این گفته یکی از رهبران شاخه محافظه کار لیبرال خویش توجه جدی بکنند و حقوق مردم را به رسمیت بشناسند و بی جهت وحشت و ترس تجزیه ایران را به دل مردم نیاندازند. و هر کسی که تقاضای حق و حقوق خود را می کند تجزیه طلب نخوانند که او می خواهد ایران را تکه تکه کند!!. باید بدانند که دیگر نمی توانند سیاست غلط برتری طلبی را به پیش ببرند و مانند سابق یک حکومت مرکزی با یک ملت و یک زبان و فرهنگ را برگرده مردم سوار کنند و یک دیکتاتوری مطلق بوجود بیاورند و از ته دل بگویند: "گور پدر مردم" و همه ی خودیهارا وزیر و وکیل کنند! اگر کسی این چنین فکر کند، دشمن تراش و تجزیه طلب واقعی است و بدون شک به تکه تکه شدن ایران یاری می رساند. یعنی خواهان جنگ در یوگسلاوی سابق است. اگر چه ملتهای ساکن ایران باملتهای یوگسلاوی سابق بسیار فرق دارند. اما آن عزیزانی که به طرح شعارهای آزادی و دمکراسی خود پای بند اند و حقوق مساوی برای همه ملیتها درایران را قایل اند، خواهان سویس با 1200 سال برابری و برادری بین چهار ملت آلمانی، فرانسوی، ایتالیائی، رتو رمانی و خواهان سیستم بلژیک و کانادا برای ایران هستند. موفق باشید.

هایدلبرگ، آلمان فدرال 24. 4. 2010 دکتر گلمراد مرادی

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.