امیدوارم آقای سازگارا توجه کنند.
این روزها به کرات این سخن را میشنویم یا میخوانیم: 22 بهمن روز تعیین سرنوشت جنبش سبز است. یا کمر جنبش خواهد شکست یا کمر رژیم. حتی اگر رژیم هنوز تسلیم نشود و کماکان به دومینوی جنایت ادامه دهد. عریانی فقدان مقبولیت 95 درصدیاش بسیار بار بیشتر از آنچه تا کنون شدهاست، لقش خواهد کرد. مسئلۀ اصلی دیگر این است که نیروهای سرکوبگر رژیم، دریابند که اوضاعشان خراب خواهد شد، اگر ادامه دهند. آن جوانان کلاه خود به سر و باتوم به دست، شریک خوان یغمای سران سپاه و آقازادهها نیستند. تورم خانهخراب کن، ورشکستگی محتوم سیستم بانکی کشور که با طرحهای زودبازده احمدینژاد، به دست آقازادهها غارت شدهاند و تبدیل شدن پول ملی ایران به کاغدباطله، آنها را نیز خواهد چزاند. کافیست دریابند که این توبمیری از آن توبمیریها نیست. که این بار مردم سر عقب نشستن ندارند. که مردم تا ابد هم نخواهند توانست کشت و کشتار و جنایتگریهای آنان را تاب آورند. و باری همۀ اینها، گو دیگر سر سوزنی وجدان انسانی در آنها باقی نمانده باشد هم، از رژیم گریزانشان خواهد کرد.
نگرانی من اما، این است که جوانان سبز اسیر احساسات شوند و پیش از رسیدن به خیابانهای اصلی و ازدحامشان با نشان دادن سبز، با پوشیدن تیشرت سبز یا سردادن شعارهای تند لو روند و جلوی رسیدنشان به میعادگاه گرفته شود. کاش در این یک روز باقیمانده آقای سازگارا به این مهم توجه کنند و هم ایشان و هم دیگر سخنگویان جنبش به جوانانمان این رهنمود را بدهند: سبزها زیر تا سر میعادگاه. شعارهای پرطنین تند هم همانجا: آنجا یکدیگر را خواهند یافت و رعد غران خواهند شد؛ درست مثل روز قدس.
کاش در همین یک روز تا میتوانند خود را سازماندهی کنند: هممحلهایها در گروههای سی چهل نفره راهی شوند که کسی تنها نماند چه در راه رفت و چه برگشت. پس از پایان راهپیمائی هم سبزها را پنهان کنند و به خانههایشان برگردند.
هیچ اشکالی ندارد که سلاح سرد قابل پنهان کردنی با خود داشته باشند. نه قمه و چاقو و پنجه بوکس: این را یک بار نوشتهام: یک جوراب زنانۀ ساقه بلند که ده تائی سکۀ درشت در آن ریخته شود یک سلاح کارای تدافعیست. هم سکهها و هم جوراب را میشود پنهان با خود داشت. به جای سکه میتوان از قلوهسنگی پیچیده در چند لایه کاغذ هم استفاده کرد. سنگ را یک بار که پرتاب کنید از دستش دادهاید. اما، در پنجۀ جوراب، در قید یک گره که جایش دهید، به سلاحی دست یافتهاید که بسیار کاراتر از باتوم است. آخر سر هم دورش میاندازید که همراه آن دستگیر نشوید.
به گمانم تاکتیک بچههای جنبش باید این باشد که رژیمیها را منفرد کنند و در محاصره قرار دهند؛ بدون زد و خورد با آنها باید لابلایشان بُر خورد و منفردشان کرد. هنگامی که هر یک از آنها در محاصرۀ ده بیستنفر قرار گیرند کارشان تمام است و صدایشان بریده خواهد شد. البته هر یک از آنها پوستری در دست خواهد داشت: به احتمال زیاد خمینی و خامنهای. این بچههای جنبش را از آنها متمایز میکند. ولی با هجوم موجهای پی در پی جوانان سبز از هم جدا خواهند شد و بعد پوسترهایشان را وا خواهند داد تا زیر پا بیفتد. توصیۀ من این است که پوسترهای خمینی و خامنهای را اگر هم پاره میکنید با تا کردن از وسط چنان پاره کنید که فقط تصویر خامنهای پاره شود. باید به توان و رمق پاهای همۀ همراهان توجه کرد. خیلیها هنوز تاب دیدن توهین به امام یا جرأتش را ندارند.
امیدوارم آقای سازگارا به این نکات توجه کنند و از این میان آنچه را میپسندند به رهنمودهایشان بیفزایند.
مصاحبۀ آخر موسوی با کلمه و مصاحبۀ کروبی با اشپیگل بسیار روشن و گویا بودند. آنها نمیتوانند جور دیگری حرف بزنند. چه باید بیشتر از این بگویند که اشتباه کردهاند. آنچه موسوی در یکی از بیانیههایش نوشت بخش عمدهای از همۀ ماجراست: خلع ید از سپاه در همۀ عرصههای سیاسی، اقتصادی و اداری و امنیتی خود یک انقلاب است. نه رهبر میتواند به این رضایت دهد و نه سران سپاه. روشن است که این به معنای خلع ید از همۀ آنان است. پشت آن رهبر به این مافیای نظامیست و پشت آن مافیا به رهبری که پتک فرمانفرمائیاش را از خود مهدی صاحبزمان دریافت کردهاست. پوسترش را هم که پخش کردهاند که در آن امام زمان به نور محض بدل شدهاست؛ البته نوری که ساکن است و فاقد تحرک سیصدهزار کیلومتر در ثانیه. الدنگها خدا را هم به مضحکه بدل کردهاند. اگر خداست که این کائنات را خلق کردهاست، بر آن قوانینی نیز حاکم کردهاست که لایتغییرند.
چندین بار نوشتهام و باز تکرار میکنم: میهن ما در خطر ویرانی کامل تمدن قرار دارد. مسئلۀ ما باید نجات ملیمان باشد. در این میان خوشبختانه هم فعالان سیاسی ملیتهای ایرانی به لزوم مبارزه در راه دموکراسی برای ایران پی بردهاند و هم فعالان سیاسی دیگر لزوم رسیدن به درخواستهای بر حق ملیتهای ایرانی را دارند درمییابند. این را شنیدهام در یک مصاحبه از یکی از استادان دانشگاه ایرانی مقیم آمریکا: «ذهن ما مرکزنشینان انگار در دریافتن ستمی که بر مردمان پیرامونی ایران میرود کرخت شدهاست و این ستم را نمیبینیم.» خود این اعتراف یعنی آغاز به دیدن کردن.
و در این تردیدی نکنیم: هر ذرهای تحرک به سوی دموکراسی - به معنی پذیرفتن حکمیت صندوقهای رأی، بدون سرخر شورای نگهبان و دستگاه امنیتی -، قدمی نیز خواهد بود برای آزادی زنان، برای آزادی کارگران از قیود بردهدارانه، برای آزادی جوانان و کلا آنچه که توسعۀ انسانی نامیده میشود و باز این را تکرار میکنم: شعار ما حالی باید این باشد: همه چیز برای میهن و برای خود ما هیچ چیز.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید