رفتن به محتوای اصلی

شوهای محاکماتی، سند اصلی ورشکستگی رژیم
27.08.2009 - 17:12

برای اعلام ور شکستگی سیاسی و اخلاقی رژیم کودتا نیاز به زحمت زیاد نیست. مجوز ولائی استفاده از تجاوز ناموسی به زندانیان پسر و دختر دربند، که هم برای ارضا شدگی جنسی این افراد سیکوپات و بیماران جنسی همچون پاداش کارشان در بازداشتگاه ها بکار گرفته شده است، وهم برای خُرد کردن مبارزان سیاسی دربند، استفاده از چاقوکشان حرفه ائی برای سرکوب تظاهرات مسالمت آمیز مردم، عبوراز تقلب رأی سازانه بسوی عدد سازی عریان برای اعلام نتیجه انتخاباتی، جعل بی پروای خبر وخبر رسانی دریده واری که در تاریخ نظام خبررسانی جهان بی سابقه است از این طریق که دختر جوانی را دستگیر کرده و پس از تجاوز جنسی و شکنجه بکشی، و پس از آن در آفاق عالم بگردی تا فرد یا خانواده همنام دیگری را برای آن قربانی پیدا کنی تا به با ترتیب دادن مصاحبه با این چهره های بدلی یافته شده، آثار جنایات خود را پاک کنی و... و بسیار و بسیار دیگر، حکایت از این دارد که این رژیم به آخر خط خود رسیده است. برای کسی چون نگارنده این سطور، هیچ یک از این گافهای رژیم به اندازه ترتیب شوی تلویزیونی از دستگیر شدگان کودتای اخیر گویای عمق ورشکستگی دم دستگاه سید علی خامنه ائی و شرکاء نیست و نمیتواند باشد. شاید تعجب آور باشد و قدری بی ملاحظگی عاطفی ولی من بسهم خود ضمن دردی که در قلب خود نسبت به این عزیزانی که به هرعلت زیر بارهر فشاری، با هر متدی وادار میشوند خود و اعتقاد سیاسی خویش را انکار کنند، از این صحنه سازی ها، ضمن احساس تلخی درد این اسیران، بارقه هایی از امیدواری را افق میبینم. خوشحالم، چون از این شوهای خود انکاری اجباری، پی میبرم که این حکومت تا چه پایه ازبی اعتباری و رسوائی خود بی خبر است. پی میبرم که این رژیم ارتباطش را با واقعیات بکلی از دست داده است. پی میبرم که این مصاحبه کنندگان شاید دقیقاً با شناخت همین نکته است که، چه بسا داوطلبانه، تن به مصاحبه میدهند. زیرا این خود شیوه ایست تا به جهانیان نشان داده شودکه این رژیم ورشکسته است و تقلایش برای بیرون آمدن از این بی آبروئی و بی حیثیتی سیاسی، ملی، اخلاقی و دینی ناممکن!

مردم ما باید بدانند جهانیان از روی این شوهای تلویزونی درک میکنند که اگر رژیم شکست خورده نبود این نمایشات به گند کشیده شده مندرس را به صحنه نمی آورد.

برای ارزیابی ارزش این اعترافات و مصاحبه ها خاطره ائی از زندان ، تجربه و توان خود را زیر شکنجه که یک نمونه است باز گو میکنم.

نه من و نه آنها که مرا از نزدیک میشناسند مرا آدم ضعیفی نمی دانند ولی خود اعتراف میکنم که فوق قوی هم نیستم. بگذریم از اینکه نه ضعف زیر شکنجه را تحقیر میکنم و نه ایستادگی بسیار دلاورانه را به عرش میرسانم. هر کس تحملی دارد و مهم این است که مرز خود را بشناسد و با تحمل در خور خود، نقاب از چهره شکنجه گر بردارد.

در یکی از روزهای سال 55، در زندان شماره 4 آنروز قصر، بعلت توهینی که افسر نگهبان به یک طلبه کرده بود، زندانیان خود بخود، بدون اینکه تحریکی در کار باشد از گرفتن غذا خود داری کردند. مسئولین زندان مرا و بعد از من 24 نفر دیگر را به زیر هشت فرا خواندند. اولین نفر من بودم برابر اعتراف طلبه مزبور من محرک اعتصاب غذا نگرفتن زندانیان بودم. به آن طلبه فقط چند تا سیلی زده بودند و خیلی راحت گفته بود حبیب تبریزیان نگرفتن غذا را تحریک کرده است. مرا به شلاق بستند تا پاهایم همه زخمی شد و همزمان افسر مربوطه نوک کفش خود را به دهان من فرو میکرد که صدای فریاد م را خفه کند. بعنوان تنبیه مارا به بند مجرد که بندی وحشتناک بود فرستادند. دربین این 25 نفر همه جور آدم با همه جور طرز فکر بود. در بند مجرد که از 19 سلول انفرادی و یک سلول جمعی تشکیل میشد همه ما را جا دادند. مارا نوک دماغ به دیوار بمدت سی شش ساعت نگاه داشتند. من چون علاوه بر درد ناشی از آثار شلاق از درد کمرهم رنج میبردم، کجکی روبروی دیوار ایستادم. نگهبان با مشتی محکم به پهلوی من، دستور داد که راست بایستم. چون درد از حد گذشته و تحملم تمام بود با سرمحکم به طرف دیوار حمله کردم تا خودم را راحت کنم. پس از ضربه اول نگهبان داد کشید و بقیه نگهبانان آمدند و مرا بردند بیرون توی هشت. آنها مرا بخاطر اینکه قصد خود کشی کرده بودم دو باره به شلاق بستند. در حین شلاق از من خواستند که بیایم و در انظار دیگران بگویم غلط کردم، گُه خوردم و... . من امتناع کردم. مرا از دست آویزان کردند بطوریکه نوک شست پاهایم روی زمین بود و وزن تقسیم میشد . تا آن موقع، من همواره فکر میکردم که دردی از شلاق زیر پا بد تر نیست ولی آنروز فهمیدم درد آویزان کردن از شلاق بمراتب بدتر است مضافاً اینکه هیچ اثر مشهودی هم از خود بجا نمیگذارد که آدم با نشان دادن آن دلیل خرد شدن و یا ضعف خود را توجیه کند. پس از چند دقیقه چنان درد فزایندهائی در شانه ها و کتف های آدم میپیچد که توصیف ناپذیر است. درد امانم را بریده بود و حاضر بودم هر کاری بکنم تا خلاص شوم. به نگهبان التماس کنان گفتم باشد می آیم و میگویم غلط کردم و هرچه شما بگوئید میگویم. گفت من اجازه ندارم تورا پائین بیاورم و الان ساعت 1.5 بعد ازنصف شب است و جناب سروان خوابیده. التماس کردم و التماس کردم ولی ظاهراً طرف درسش را خوب بلد بود و میگفت نمیشه جناب سروان خوابه باید تا صبح صبر کنی!!

خلاصه پس از دو ساعت و نیم که از درد در آستانه بیهوشی بودم، نگهبان مزبور آمد و گفت به جناب سروان زنگ زدم گفت باید علاوه بر اظهارغلط کردن و گه خوری بگوئی مادرم هم ... بوده! به ... مادرم خندیدم که تحریک به اعتصاب کردم. همه را قبول کردم. مرا پائین آورد و کشاندم دم سلول عمومی که بقیه هنوز نوک دماغ رو بدیوار بودند. گفت بگو! منهم گفتم. گفت از نو و با صدای بلند بگو! باز هم گفتم و برای بار سوم هم گفتم. بعد تازه آمدم پهلوی بقیه ایستادم روبدیوار! پس از سه روز، آن 24 نفر را به زندن شماره 4 که محل عادی زندانمان بود برگرداندند و مرا با پاهائی که از زخم چرک کرده بود، در همان زندان مجرد از سلول بزرگ جمعی به سلول انفردای انتقال دادند که به مدت یک ماه در این سلول قبرمانند و تاریک ماندم.

پس از یک ماه که به زندان معمولی در کنارسایر همبندانم برگشتم، نخست انتظار داشتم با نگاه سرزنش و تحقیر بمن بنگرند. ولی نمیدانم چرا؟ درست برعکس بود. فضا بگونه ائی دیگر بود و خلاف انتظار من. یکی از نخستین کسانی که جلو آمد و از من استقبال کرد همین شیخ اصلاحات مهدی کروبی بود که انتظارش را نداشتم. آثری از تحقیر و سر زنش در نگاهها خوانده نمیشد و اینک که آن لحظات برخورد خلاف انتظار را میبینم برایم دشوار است تا اشکهایم را نگاه دارم.

در آنروزها واقع بینی سیاسی ازجمله به شکنجه شدگی وجود نداشت. وا دادن و یا ضعف نشان دادن و این حرفها فرمان میراند که با خود، خراب شدن را برای انسانِ خُرد شده و غلط کار شده به بار می آورد. ولی امروز، نسل ما، مخصوصاً به یمن سریال های تواب سازی تلویزیونی، فقط با انزجار به چنین صحنه های ضد انسانی می نگرند و جهانیان نیز توسل به این متد را دلیل ورشکستگی رژیم میدانند.

من هم اگر جای ابطحی، حجاریان و سایرین بودم، برغم ادعایم که خود را ضیف نمی دانم، همان کار ی را میکردم که آنها کردند.

ابطحی و ابطحی ها، حجاریان و حجاریان ها، عطریان فر و عطریان فر ها هرچه بگویندو هر اعترافی بکنند قهرمانان میهن ما هستند زیرا با شرکت در مدیریت انتخاباتیی که نقاب از چهره رژیم ولائی حاکم برداشتند، نشان دادند که این رژیم، در یک کلام، رژیم لومپن هائی است که برابر منطق لومپنی خود عمل میکنند.

با درود و احساس بی پایان قلبی به همه زندانیان در بند و بویزه آنها که مجبور به مصاحبه شده اند و بیش از همه ابطحی و دکترحجاریان این یاداشت را به پایان میرسانم و این شعر کوتاه زیر را نیزهم به آنها.

خشم و بغض خویش را ، به که فریاد کنم ؟ خدایا نمدانم.

رنج این مصیبت را، برکه بنالم ؟ خدایا نمیدانم .

ازین جنابتکده، کجا توانم گریزم من ؟ خدایا نمیدانم.

خدا و دین و باور و قداست را، به پاسخ کشیدن ؟ خدایا نمیدانم.

حدیث رنج ملت را، باز گفتن یا که خاموشی ؟ خدایا نمیدانم.

گذر ز مرز شرم و فاش گوئی را ؟ خدایا نمیدانم

توای خدای کین مرا مددی ، تا که راز گوئی، بتوانم!

حبیب تبریزیان

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.