هر جا نوای زمزمه ی تار بشنوی
ای آرزو بنال وُ بگو داستان کیست
«بیدل»
--------------------------
فراموش می شوم
چو کولیانِ در گذر
به کوچه های تُو به تُویِ کوچ
که جز غبارِ پشتِ سر
نمانَدَش ز بود
هیچ تار وُ پود
به کوچه های پچپچه
شنیده ناشنیده می شود
فراموش می شوم
چو کهنه کوله بارِ کودکی
که ردِ دردِ من
کشیده در سفر؛
ز چاهِ شب
به سِلکِ صبح
هماره در خطر
فراموش می شوم
چو آهِ سرکشیده آتشی
فسرده در اجاقِ سنگ
خُرد وُ بی ثمر
که زیرِ پایِ بادِ پُر شرنگ
در هوا رها شود
هبا شود
که جُویَدَم که خوانَدَم به نام!
یا به یادم آورد دگر
فراموش می شوم
چو تکه ابرِ کوچکی
که شُشته نقشِ خویش پاک
به سانِ جرعه ای ز جام
ناگهان وُ گرم
یا چو نغمه ای
که مطربی زَنَد به زخمه داغ
سرودِ بودنم وداع
سرودِ رفتنم فنا
حکایتم ز کوکبانِ کوی وُ بَر
نخوانده نامهایشان به نامه های دربدر!
فراموش می شوم
چو استخوان شکسته آن سبویِ زیرِ خاک
نهفته از سکوت
تا به گورِ دور وُ سوت وُ کور
که چشمِ عابری
نگیردم سراغ
به غربتِ دلی و دیده ای
چو اشکِ ناشکفته ای...
فراموش می شوم
2009-05-18
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید