رفتن به محتوای اصلی

بهت
24.08.2010 - 18:12

کمرگاه شهر را شکسته اند

و چه کم برای الاغ های مقدس گریسته ام

نمی دانم چرا زوایای اتاقم پر از چشمهای سرخ فیلی است

که بودا را به سفری می برد

تمام معصومیت چشمانم عبور می کنند از دالانی سیاه

فاصله ها قد کشیده اند میان بوی عریانی تنش و وسوسه های لخت

من به بهت مجسمه های سرد یخی

دقایق گیج و گنگ

واژه های نارس

کوزه های پراز می ناب

وبه وسوسه های مستی ام می اندیشم

اما نمی دانم چرا کمرگاه شهررا شکسته اند

و میخانه ها را بسته اند ..

13 ژوئن 2010

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.