رفتن به محتوای اصلی

سخنی با سبزها در آستانه روز جهانی زبان مادری
21.02.2010 - 14:12

دوم اسفندماه مصادف با 21 فوریه از سوی سازمان یونسکو به عنوان روز جهانی زبان مادری نام گذاری شده است. در سالهای اخیر این روز با وجود محدودیت های شدید دولتی در مناطق غیرفارس ایران و بویژه آذربایجان، همه ساله گرامی داشته می شود. با وجود آنکه دولت ایران عضو سازمان یونسکو است و موظف است که خودش برای بزرگداشت روزهای تعیین شده از سوی یونسکو برنامه های ویژه ای ترتیب دهد ولی نه تنها این کار را نمی کند بلکه برنامه های مردمی را هم ممنوع کرده و با نگاه امنیتی به این مساله نگاه می کند.

بحث من در اینجا با دولت ایران نیست که تکلیفش در مواجهه با حقوق مردم مشخص است بلکه بحثم با جنبش سبز است که بخش ناسیونالیست افراطی آن هنوز هم هیچ تغییری در موضعش در مخالفت با آموزش به زبان مادری در مدارس نداده بلکه گاهی مواضعش تندتر از حکومت است! البته نشانه های مثبتی هم در بخشهایی از جنبش سبز مشاهده می شود که البته هنوز به صورت تفکر غالب در جنبش سبز درنیامده است. درست است که جنبش سبز یک جنبش مردمی است ولی به هر حال نمایندگان و سخنگویان مشخصی دارد که هنوز هیچ یک از آنها کوچکترین بیانیه ای به مناسبت روز جهانی زبان مادری منتشر نکرده اند و اینکه در سایت بالاترین توسط یک کاربر که اصلیتش کرد است یک موضوع داغ برای آن ایجاد شده و تعدادی لینک از وبلاگها و افراد نه چندان شناخته شده در این مورد قرار داده شده را نمی توان به حساب تغییر جدی در نگاه جنبش سبز به این مساله گذاشت.

در مورد اهمیت زبان مادری حرفهای بسیاری گفته شده ولی من می خواهم از زاویه ای دیگر به این موضوع نگاه کنم. بیایید اصلا فرض کنیم در دنیای گلوبال آینده زبان مادری هیچ اهمیتی ندارد و فرقی نمی کند که به چه زبانی حرف بزنیم و آنچه مهم است باسواد شدن و یادگیری علوم جدید است که به سرعت در حال پیشرفت است. حال ببینیم سیستم آموزش و پرورش ایران چگونه عمل می کند. انکار وجود تفاوتهای زبانی در ایران به آنچنان مرحله ای رسیده است که با بدیهی ترین اصول آموزش و پرورش مدرن هم در تضاد قرار گرفته است. در بحث علمی آموزش زبان، دو مورد را بطور کامل از هم تفکیک می کنند. یکی آموزش زبان اول یا زبان مادری و دیگری آموزش زبان دوم یا زبانی غیر از زبان مادری به کودکان در مدارس. وقتی شما می خواهید برای یک کودک انگلیسی، خواندن و نوشتن به زبان انگلیسی را بیاموزید، آن کودک پایه و اساس زبان را به خوبی می داند و فقط کافی است اصول خواندن و نوشتن را به او بیاموزید و بعد به تدریج کلمات و اصطلاحات پیشرفته و گرامر زبان را به او یاد بدهید. این در واقع شیوه آموزش زبان اول یا زبان مادری است. ولی وقتی همان زبان انگلیسی را می خواهید به یک ایرانی بیاموزید، علاوه بر خواندن و نوشتن و گرامر و اصطلاحات، کلمات پایه ای زبان را هم باید از صفر به او بیاموزید.

خیلی ضریب هوش بالایی نمی خواهد تا بفهمیم که نمی توان با همان کتابها و با همان شیوه ای که انگلیسی را در مدارس ابتدایی انگلستان به کودکان انگلیسی می آموزند، زبان انگلیسی را به یک ایرانی آموزش داد و کتابها و شیوه ها و متدهای متفاوتی لازم است تا یک کودک ایرانی بتواند انگلیسی را یاد بگیرد. یعنی متدهای آموزش زبان دوم بسیار متفاوت از آموزش زبان اول یا زبان مادری است. حالا ببینیم که شیوه آموزش زبان فارسی در مدارس ایران چگونه است. در همه نقاط ایران بدون توجه به اینکه کودک زبان مادری اش فارسی است یا یک زبان دیگر، همه کودکان باید همان کتابها را با همان متد آموزشی یکسان بیاموزند! دردناک تر این است که آن کودک نه فقط باید یک زبان جدید را یاد بگیرد بلکه ریاضی، علوم و ... را هم به همان زبان باید بفهمد و درک کند و در امتحان هم به همان زبان پاسخ دهد!

پس چرا در سیستم آموزشی ایران اصولا چیزی به عنوان آموزش زبان دوم و تفاوت آن با آموزش زبان اول تعریف نشده است؟! چرا کتابها و متدهای آموزشی ویژه ای برای کودکان غیرفارس زبان حداقل در دوره ابتدایی تدوین نمی شود؟! چه اصراری وجود دارد که همه باید به یک شکل و با یک کتاب و با یک برنامه آموزشی به مدرسه بروند؟! این در واقع انکار وجود هرگونه تفاوت و به رسمیت نشناختن آن است. معنای این رفتار آموزش و پرورش ایران این است که اگر کودکی فارسی نمی داند مشکل خودش یا پدر و مادرش است!؟ آنها حتی نمی خواهند زبان فارسی را هم درست و به شیوه علمی به کودکان ما بیاموزند!

یعنی حالا زبان مادری پیش کش، همین فارسی را درست و علمی به کودکانمان بیاموزند و از شیوه های آموزشی زبان دوم که در همه جای دنیا شناخته شده است، استفاده کرده و کتاب های ویژه ای برای آموزش زبان فارسی برای غیرفارس زبانان تدوین کنند. چرا در برنامه آموزشی زبان فارسی در مدارس مناطق غیرفارس چیزی به نام مکالمه اصلا تعریف نشده است؟! چرا در کلاس اول ابتدایی بچه ها را برای یاد گرفتن و تمرین دیالوگها به صورت دو به دو آموزش نمی دهند؟ چرا از شیوه های صوتی و تصویری برای درک بهتر کودک از زبان جدید، در مدارس ایران استفاده نمی شود؟! حقیقتا خودتان قضاوت کنید! زبان فارسی را درست به کودکان ما یاد نمی دهید و بعد ضعفهای زبانی ما را که برای کسی که زبان دوم را می آموزد، کاملا طبیعی است، به عنوان وسیله ای برای تفریح خودتان در جوکهایتان استفاده می کنید و از خنده روده بر می شوید! و اگر اعتراضی هم بشود، می گویید شما چقدر بی جنبه هستید؟!

اما چرا سیستم آموزشی ایران در انکار وجود تفاوت زبانی در ایران تا آنجا پیش می رود که حاضر است افت تحصیلی کودکان غیر فارس را بپذیرد ولی حاضر نیست با اعتراف به وجود این تفاوت زبانی طبیعی، از متدهای علمی شناخته شده برای برطرف کردن این مشکل استفاده کند؟ جواب روشن است، آنها نمی خواهند اصلا این تفاوت را به رسمیت بشناسند. چون اگر کتابهای مدرسه در مناطق فارس زبان و غیر فارس زبان متفاوت باشد، ذهنها به سرعت متوجه این تفاوت می شود و تبعیض مثبت موجود در سیستم آموزشی ایران به نفع فارس زبانها کاملا به چشم می آید! اما امروز ادعا می شود که همه باهم برابر و برادریم! و هیچ تبعیضی وجود ندارد و همه همان کتاب ها را با همان متد آموزشی می خوانیم! و عجبا که این شیوه انکار موثر هم واقع شده است و خیلی ها هنوز هم متوجه این موضوع نشده اند که اصولا باید کتابها و متدهای آموزشی در مناطق فارس زبان و غیرفارس زبان متفاوت باشد و این متفاوت نبودن خود یک تبعیض مضاعف است. چون نه تنها یک کودک ترک زبان اول باید زبان فارسی را یاد بگیرد و بعد خواندن و نوشتن به آن زبان را یاد بگیرد، در حالیکه کودک فارس زبان، زبان را می داند و فقط کافی است خواندن و نوشتن را یاد بگیرد، بلکه بدتر از آن این است که از آن کودک نگون بخت ترک این انتظار وجود دارد که با همان کتابها و با همان متدی که برای یک کودک فارس زبان تدوین شده، زبان فارسی را یاد بگیرد! یعنی حتی آموزش پرورش آنقدر به خودش زحمت نمی دهد که کتابها و متدهای مناسب برای غیرفارس زبانان را تدوین کند و در این راه به کودک کمک کند که از عهده این کار سخت تری که بر عهده اش گذاشته شده برآید.

چرا نباید آموزش در اول ابتدایی به زبان مادری شروع شود و همزمان زبان فارسی هم به تدریج به کودک به عنوان زبان دوم و با متدهای ویژه زبان دوم آموخته شود تا مثلا در دوره راهنمایی یا دبیرستان که معلومات زبانی کودک در زبان فارسی تکمیل شد، آموزش به زبان فارسی تغییر داده شود؟! تحقیقات علمی ثابت کرده است کودکانی که زبان مادری شان را به خوبی یاد می گیرند، در آموزش زبان دوم هم موفق ترند. اینها تبلیغات بی پایه و اساس نیست و صدها تحقیق علمی در این زمینه وجود دارد. حتی تجربه شخصی خودم هم می گوید که فارسها در یادگیری زبان انگلیسی از ترکها و کردها و ... به نسبت موفق ترند چون آنها زبان مادری شان را به خوبی یاد گرفته اند و مهارتهای زبانی شان تکمیل شده است و همان مهارتهای زبانی را در زبان جدید مثل انگلیسی هم حفظ می کنند. من حتی دقت کرده ام که فارس زبانها در حرف زدن و سخنوری بسیار ماهرتر از دیگران هستند. یعنی یک فارس به زبان فارسی بسیار شیواتر و مسلط تر حرف می زند تا یک ترک به فارسی یا به ترکی! که البته قابل انتظار هم هست چون ترک به ترکی آموزشی ندیده است و فارسی هم زبان دوم اوست (البته اینجا بحث نژادی نیست بلکه زبانی است و ترکهای متولد تهران چون از کودکی فارسی حرف می زنند، عملا زبان اول شان فارسی است و آنها هم مثل فارسها مهارتهای زبانی بالایی دارند) بعدها این نقصان در مهارتهای زبانی برای همیشه با فرد باقی می ماند و مهارتهای زبانی و سخنوری را در هیچ زبان دیگری هم یاد نمی گیرد! بارها دیده ایم که ترکها وقتی با تلویزیون مصاحبه می کنند نمی توانند حرفشان را به خوبی برسانند و این ربطی به ندانستن زبان ندارد، بلکه به نبود مهارتهای زبانی و قدرت سخنوری برمی گردد که او در هیچ زبانی نیاموخته است حتی به ترکی که زبان مادری اش است!

اما متاسفانه جنبش سبز هنوز هم با احتیاط با این خواسته طبیعی آموزش به زبان مادری برخورد می کند و سعی می کند از کنار آن بی تفاوت بگذرد. چون نمی خواهد از آن حمایت جدی و عملی بکند و همینطور نمی خواهد و یا نمی تواند با آن مخالفت هم بکند، لذا ترجیح می دهد با بی تفاوتی یا با حمایتی بسیار ضعیف و مبهم از کنار آن بگذرد. فقط مقایسه کنید بیانیه ها و فراخوانهایی را که برای 29 بهمن توسط سایتهایی مثل راه سبز منتشر شد و سکوتی را که این سایتها در مورد روز جهانی زبان مادری اختیار کرده اند. اصولا انتخاب 29 بهمن برای دعوت از تبریز برای شرکت در اعتراضات در حالیکه سه روز بعدش یعنی 2 اسفند روز جهانی زبان مادری بود، یک اشتباه اساسی و احیانا عمدی سخنگویان جنبش سبز بود. چرا می گویم عمدی! چون شاید آنها پیش خود حساب کرده اند که اگر آنها برای روز جهانی زبان مادری فراخوان بدهند و تبریز واقعا به حرکت درآید، آن موقع ثابت خواهد شد که تبریز خواسته هایی داشته که تاکنون مورد بی مهری همه گروههای سیاسی مرکزگرا قرار گرفته بود و دلیل سکوتش در برابر دعوتهای سبزها همین بوده است، چیزی که هنوز هم عده ای حاضر به پذیرشش نیستند و می خواهند ادعا کنند که عدم همراهی تبریز با جنبش سبز و تلاش برای ایجاد جنبشی مستقل که سمبلش تیم تراکتورسازی و رنگ سرخ آن است، مسائل امنیتی یا عدم رشد جامعه مدنی، سنتی و مذهبی بودن تبریز و ... است!

در مقاله قبلی ام با عنوان «معمای طرفداران پرشمار تراکتورسازی و واکنش های جنبش سبز!» [1] دلایل این موضوع را به تفصیل بیان کردم. مقاله ای که با استقبال خارج از انتظارم روبرو شد! در واقع من آن مقاله را زمانی نوشتم که جنبش سبز کاملا توسط رژیم بازی خورده بود و خود را در برابر طرفداران پرشمار تراکتورسازی قرار داده بود و عده ای حتی به تحقیر و توهین به شعور ترکها پرداختند و مثلا یکی نوشت: من تازه می فهمم چرا می گویند ترک خ. دیگری گفت همین کارها را می کنید که برایتان جوک می سازند! ... در واقع من که مثل خیلی ها به سایت بالاترین که گویا مال از ما بهتران است، دسترسی نداشتم، آن مقاله را از روی نا امیدی برای اینکه پاسخی داده باشم نوشتم و انتظار نداشتم از منفی های عده ای جان سالم به در ببرد! اما خوشبختانه آن نوشته تاثیر خیلی مثبتی داشت و به یکباره جو را حداقل در بالاترین تغییر داد و البته برخی ها را بسیار عصبانی کرد که به سرعت دست بکار شدند و مقاله هایی نوشتند که در آن دلیل عدم مشارکت تبریز در جنبش سبز را به عقب ماندگی و سنتی و مذهبی بودن تبریز نسبت دادند و به نوعی تبریز و آذربایجان را تحقیر کردند که گویا جنبش سبز به این مردم عقب مانده و سنتی و مذهبی هیچ احتیاجی ندارد!؟

اما آن جنابان فراموش می کنند که همین تبریز سی سال پیش به رهبری آیت الله شریعتمداری برعلیه اصل غیر انسانی «ولایت فقیه» و خمینی قیام کرد و مصرانه خواستار حذف اختیارات ولی فقیه از قانون اساسی بود و انتخابات قانون اساسی را هم تحریم کرد. یعنی همان چیزی که جنبش سبز تازه به آن رسیده است! و همین تبریز بود که در اول خرداد 1385 صدها هزار نفر را به خیابانها کشاند که برعلیه سیستم حاکم شعار دادند [2]. البته همان موقع هم نیروهای مرکزگرا به دیده تحقیر به آذربایجان نگاه کردند و اخبار آن حوادث را کاملا بایکوت کردند بگونه ای که هنوز هم خیلی ها چیز زیادی در این مورد نشنیده اند! می توانم به جرات بگویم که حوادث خردادماه 1385 تنها حادثه بزرگ قرن بیست و یکم یعنی قرن ارتباطات بود که دنیا چیزی در مورد آن نشنید و یا اگر شنید با ماهها تاخیر شنید!

می خواهم این حادثه را با قیام اویغورها در چین مقایسه کنم. اویغورها کمتر از دو درصد جمعیت چین را تشکیل می دهند ولی آذربایجانیها براساس کمترین ارزیابی ها یک چهارم جمعیت ایران را تشکیل می دهند بنابراین وزن اجتماعی آذربایجانی ها در ایران بسیار بیشتر از اویغورها در چین است. اویغورها یک اقلیت مسلمان و ترک هستند که علیه یک حکومت سکولار قیام کرده بودند و تعدادی از اویغورها در گوانتانامو به اتهام همکاری با القاعده در بازداشت بودند ولی آذربایجانی ها برعلیه یک حکومت مذهبی قیام کرده بودند و هیچ آذربایجانی در میان هواداران القاعده یافت نمی شود. چین دومین قدرت اقتصادی جهان و شریک مهم تجاری غرب است و ملاحظات سیاسی و اقتصادی برای نرنجاندن چین بیشتر می توانست رسانه های غربی را ترغیب کند که اخبار اورومچی را بایکوت کنند تا اخبار اعتراضات آذربایجانی ها را که بر علیه دولت احمدی نژاد قیام کرده بودند که بزرگترین مشکلات را برای غرب ایجاد کرده است!

هرچند ریشه هر دو اعتراضات مسائل اتنیکی و ملیتی بود ولی آنچه که در اورومچی اتفاق افتاد بیشتر دعوای خصوصی بین چینی های هان با ترکهای اویغور بود که پس از کشتن چند اویغور در کارخانه ای در چین به دلیل مشکوک شدن چینی های هان به رابطه نامشروع اویغورها با دختران چینی شروع شد و در شهر اورومچی که برخلاف تبریز که اکثریت مطلقش ترک هستند، شهری با جمعیت اویغور و مهاجران هان چینی است که تقریبا جمعیت هر دو گروه برابر است، این درگیری ادامه پیدا کرد و آنگونه که دولت چین ادعا کرد، درگیری فقط بین اویغورها و هان ها بود و نیروها دولتی فقط نقش میانجی را داشتند!؟ (هرچند ادعاهای چینی ها دست کمی از جمهوری اسلامی ندارد!) ولی در تبریز اعتراضات کاملا مدنی و به توهین روزنامه رسمی دولتی بود و هیچ درگیری خصوصی بین ترکها و فارسها در خیابانهای تبریز اتفاق نیافتاد!

با وجود همه این تفاوتها و اهمیت ذاتی اعتراضات آذربایجانی ها به قیام اویغورها، همگان شاهد بودیم که خبر اعتراضات در اورومچی به سرعت به خبر اول رسانه های بین المللی مثل بی بی سی و سی ان ان تبدیل شد و ویدیوهای اعتراضات اویغورها که با موبایل گرفته شده بود از همه رسانه ها پخش شد ولی با وجود تداوم یک هفته ای اعتراضات وسیع در آذربایجان، کوچکترین خبری از آن حوادث در این رسانه ها منتشر نشد و هیچ یک از دهها ویدیویی که با موبایل در آذربایجان گرفته شده بود، به رسانه های بین المللی راه نیافت [3]! از آنجا که هم اویغورها ترک هستند و هم آذربایجانیها پس نمی توان غربیها را متهم کرد که ضد ترکند و به همین دلیل اخبار آذربایجان را بایکوت کردند. پس دلیل این بایکوت خبری چه بود؟!

همانطور که پس از انتخابات ریاست جمهوری مشخص شد، حفظ اخبار حوادث پس از انتخابات در صدر اخبار جهان با تلاشهای بی وقفه خبرنگاران ایرانی تبار مشغول به کار در رسانه های بین المللی ممکن شد. در زمانهایی که هیچ اتفاق مهمی در ایران نمی توانست روی دهد، من خودم شاهد بودم که شبکه سی ان ان یک ویدیویی را منتشر کرد که در آن چند نفر چند بادکنک سبز را از پشت بام خانه شان به هوا فرستاده بودند و از آن فیلم گرفته بودند! هدفم این است که بگویم سی ان ان برای حمایت از جنبش سبز و جلوگیری از شکست روحی مردم، حتی تا این حد حاضر شده بود تا اتفاقات پیش پا افتاده را به عنوان تداوم اعتراضات در ایران به نمایش در آورد ولی اعتراضات صدها هزار نفری تبریز و آذربایجان در سه سال پیش هیچ انعکاسی در سی ان ان نداشت!

البته همین خبرنگاران ایرانی تبار بودند که همان موقع به طرزی باور نکردنی برای بایکوت اخبار آذربایجان متحد شدند و اجازه ندادند که هیچ خبری از آن حوادث به رسانه های بین المللی درز کند! در واقع آن رسانه ها به خودی خود نمی توانند از حوادث داخل ایران باخبر شوند! منابع اطلاعاتی آنها روزنامه های خود رژیم و خبرنگاران ایرانی تباری است که با آنها همکاری می کنند و وقتی هر دو گروه تصمیم گرفتند که این اخبار را بایکوت کنند، آنها اصلا از موضوع خبردار نمی شدند که بخواهند آن را منتشر کنند یا نکنند. البته آن زمان فعالین آذربایجانی خارج از کشور هم بسیار پراکنده و بی سازمان بودند و گروههای حقوق بشری مثل آداپ هنوز تشکیل نشده بود که بتواند اخبار را مستقل از گروهها و سازمانهای مرکزگرا به دنیا مخابره کنند.

اما حادثه اعتراضات مردم لارستان در چند هفته پیش و بایکوت این اعتراضات توسط خبرنگاران ایرانی تبار و عدم انعکاس این حوادث در رسانه های بین المللی نشان داد که اینجا مشکل فقط ترک بودن آذربایجانی ها نیست، بلکه اصولا خبرنگاران ایرانی تبار با وجود موفقیتهای چشم گیرشان در نفوذ به رسانه های بین المللی، از درک ابتدایی ترین اصول خبرنگاری، یعنی مخابره حوادث همانگونه که روی داده و بدون اعمال سلیقه شخصی عاجزند!؟ شیوه عملکرد این افراد نشان می دهد که آنها درست همانگونه عمل می کنند، که رسانه های جمهوری اسلامی عمل می کنند، با این تفاوت که تعریف آنها از خوب و بد و سیاه و سفید متفاوت است! آنها تنها اخباری را منتشر می کنند که خودشان آنها را خوب و در راستای اعتقادات و باورهای شخصی شان می دانند! آنها هنوز تفاوت بین خبر و تحلیل را درک نکرده اند! خبر یعنی انعکاس حوادث، درست آنگونه که روی داده و تحلیل یعنی ارزیابی آن اتفاق از دیدگاه شخصی. در انتشار خبر نظر شخصی نباید دخالت کند ولی در تحلیل سیاسی هر کسی می تواند در برابر یک اتفاقی نظر مثبت یا منفی خود را بیان کند.

یعنی مساله اساسی اینجاست که اگر این افراد به این باور رسیده بودند که مردم لارستان در اعتراضشان به احمدی نژاد اشتباه می کردند و حق با احمدی نژاد بود و نه با مردم لارستان، حداقل باید اصل خبر را منتشر می کردند و بعد در تحلیل هایشان نظر شخصی شان را می نوشتند ولی اتحاد باور نکردنی همه این افراد در بایکوت این حادثه که گویی هیچ اتفاقی نیافتاده نشانه خطرناکی است از این که جامعه ایرانی حتی در بالاترین سطوحش هیچ گونه اعتقادی به آزادی بیان و آزادی اطلاع رسانی ندارد و راه حللش برای مقابله با نارضایتی مردم، اگر آنها را صاحب حق تشخیص ندهد، فقط و فقط بایکوت خبری است! مساله اینجاست که اصولا در علوم سیاسی و اجتماعی نمی توان تعیین کرد که حرف چه کسی حق است و حرف چه کسی باطل و قائل شدن به چنین مساله ای شروع دیکتاتوری است. اما حتی اگر فرض کنیم که بتوان معیاری پیدا کرد که براساس آن معیار بتوانیم تشخیص بدهیم که حرف چه کسی حق است و حرف چه کسی باطل، بازهم آزادی بیان و آزادی اظهار عقیده فقط برای کسانی نیست که حرفشان حق است، بلکه برای کسانی هم هست که حرفشان باطل است!

چندی پیش سی ان ان با همسر یکی از تروریستهای القاعده که مرکز سازمان سیا در افغانستان را منفجر کرده بود، مصاحبه ای کرد و همسرش با افتخار از اینکه شوهرش در راه خدا شهید شده حرف زد و گفت که سازمان سیا در افغانستان چه کار داشت که حالا شما بیایید و بگویید چرا همسرم آنها را کشته است! شما به سرزمینهای اسلامی حمله کرده اید و با متجاوز هم باید مبارزه کرد. یا چندی پیش یک خبرنگار سی ان ان با سخنگوی طالبان در یک محل ناشناس قرار گذاشته بود و خطر را به جان خریده بود تا ببیند آنها چه حرفی دارند که بگویند. وقتی سی ان ان حتی نظرات تروریستهای القاعده را منتشر می کند، خبرنگاران ایرانی تبار بدون آنکه واقعا بداند اعتراض مردم لارستان به چه چیزی بود و بدون آنکه حرف آنها را هم شنیده باشند، همگی به صورت متحد به این نتیجه رسیدند که این قضیه اختلافات قومی و قبیله ای بوده، بنابراین ارزش مخابره کردن و ارزش مطرح شدن را ندارد!؟

سوال اینجاست آیا واقعا مردم لارستان از تروریستهای القاعده و طالبان خطرناک ترند که باید صدایشان خفه می شد؟! اصلا مساله این نیست که در این اعتراضات حق با چه کسی است، بلکه مساله این است که انتشار اخبار اعتراضات مردم لارستان باعث می شد که حکومت دست خودش را در سرکوب وحشیانه مردم باز نبیند و بداند که ممکن است اخبار جنایتهایش همانند جنایتهای کهریزک در دنیا مخابره شود و آبرویش برود، بنابراین کمی هم که شده ملاحظه کند و دستش برای کشتار مردم بلرزد. اما وقتی اصل این خبر بایکوت می شود، رژیم مطمئن خواهد بود که هرگونه هم با آن معترضین برخورد کند، صدای اعتراضی بلند نخواهد شد!

مطمئنم هیچ کس بدرستی نمی داند استدلال معترضین لارستانی چه بود بنابراین نمی توان بدون شنیدن حرف آنها گفت که حق با آنها نبوده است! اما حالا بیایید فرض کنیم که حق با آنها نبوده است. آیا این دلیل می شود که هرگونه سرکوب وحشیانه ای برای خاموش کردن آن اعتراضات توجیه شود؟ مگر همه کسانی که در دنیا اعتراض می کنند، حرفشان حق است؟ در غرب بارها کارکنان قطارها و هواپیماها با سوء استفاده از موقعیت استثنایی شان در کنترل شریان اقتصادی کشور، با اعتصابهایشان سعی می کنند که از دولت باج بگیرند و خیلی وقتها هم دولتها در برابر آن مقاومت می کنند و به اعتراضهایشان ترتیب اثر نمی دهد ولی این دلیل نمی شود که سران اعتصابات را بگیرند و زندانی و شکنجه کنند تا دیگر از این غلطها نکنند! این منطق دنیای مدرن نیست! یک حکومت مدرن و دموکراتیک باید طریقه درست روبرو شدن با اعتراضات مردمی را حتی درصورتی که مردم حرفشان غیرمنطقی است، بداند و سعی کند با استدلال هایش مردم را متقاعد کند و با معترضین بدون خشونت و با روشهای مدرن ضد شورش که کمترین صدمه ای به معترضین بزند، برخورد کند.

متاسفانه تا زمانی که این ذهنیت ضد آزادی بیان و اطلاع رسانی آزاد از بین نرود و هرکسی و هر خبرنگاری به یک مامور سانسور تبدیل شود و با تصمیم خودش انتشار بعضی اخبار را برخلاف مصلحت تشخیص دهد و به همین راحتی شرافت خبرنگاری اش را زیر پا بگذارد و مانع شنیده شدن صدای بخشی از جامعه شود، نه تنها هیچ امیدی به اتحاد همه مردم در راه مبارزه با حکومت توتالیتر حاکم وجود ندارد، بلکه حتی پس از سقوط فرضی این حکومت هم، چشم انداز روشنی برای رسیدن به جامعه آزاد و دموکرات وجود ندارد. گناه مردم لارستان چه بود که اعتراضاتشان در سی ان ان منعکس نشد؟ آیا گناه آنها این بود که یاحسین، میرحسین نگفته بودند؟!

حوادث لارستان مرا متتقاعد کرد که سکوت آذربایجان کاملا درست و منطقی بوده است چون اگر آذربایجان با شعارها و خواسته های خاص خودش هم به پا می خواست، باز آن باند خبرنگاران ایرانی تبار رسانه های بین المللی، درست مثل حوادث لارستان، بطور کامل اخبار آذربایجان را بایکوت می کردند! اما جالب این است که همین باند خبرسازان، از اتفاقات رخ نداده در تبریز، چهار شهید هم بیرون کشیدند! تا موقعی که هیچ کس حاضر به شنیدن صدای مخالف خودش نباشد با این استدلال که آنها حرفی منطقی برای گفتن ندارند و انتشار این اخبار و بحثها برخلاف مصالح ملی است و یا این بحثها قومی و قبیله ای است و یا با هر بهانه دیگری، سانسور و بایکوت اخبار را توجیه کند، هرگز نمی توان امیدی برای رسیدن به دموکراسی داشت.

مساله خیلی ساده است. اگر معتقدید که عده ای آنقدر حرفهایشان بی منطق است که ارزش شنیده شدن ندارد، پس از چه چیزی می ترسید؟ حرفهای بی منطقشان را منتشر کنید تا مردم بدانند که آنها چقدر بی منطقند. چرا حرفهای ملا عمر و بن لادن و سایر تروریستها ارزش شنیدن دارد و هر نوار ویدیویی یا صوتی بن لادن به سرعت به خبر اول دنیا تبدیل می شود، ولی عده ای در ایران خود را به جای قیم مردم قرار می دهند و برای اینکه مبادا مردم با شنیدن بعضی حرفها گمراه شوند، سانسور و بایکوت اخبار را به عنوان عملی وطن پرستانه توجیه می کنند؟!

تا زمانی که ما از انتشار آزادنه اخبار بترسیم و از هر وسیله ای برای جلوگیری از انتشار اخباری که مصلحت نمی دانیم، استفاده کنیم، هرگز نمی توانیم به دموکراسی برسیم. تا زمانی که ما به مردم به چشم صغیر و فاقد قدرت درک و تمیز دادن حرف حق از باطل نگاه کنیم و نگران این باشیم که ممکن است عده ای با حرفهایشان مردم را فریب بدهند و به همین بهانه سانسور را توجیه کنیم، نمی توانیم به جامعه مدنی برسیم. ما هم مجبور خواهیم شد اینترنت را سانسور کنیم، روی ماهواره های مخالفان مثلا پان ترکیستها پارازیت بیاندازیم تا مبادا مردم صغیر و فاقد شعور را فریب بدهند! جنبش سبز بویژه نسل جدید آن که به افکار پوسیده قدیمی ها مبتلا نشده باید از فرصت موجود برای اصلاح این نارسایی های تاریخی اقدام کند و نشان دهد که حاضر است سنت کهنه بایکوت و سانسور را بشکند و حرفهای مخالفانش را هم بشنود و به آنها هم فرصت دفاع از خودشان را بدهد. تنها به این طریق است که می توان گسست های اجتماعی را که متاسفانه درون جامعه ایران شکل گرفته ترمیم کرد و دیوار بلند بی اعتمادی را که بویژه بین مرکزنشینان و حاشیه نشینان ایجاد شده، برداشت و اتحاد و یکپارچگی واقعی و بدون نیاز به سرنیزه را بین مردم ایجاد کرد و البته این اتحاد از روی عشق و علاقه و با خواست قلبی فارسها، ترکها، کردها، عربها، بلوچها، ترکمنها و... است که شاید بتواند ریشه دیکتاتور مذهبی موجود را بکند و الا هیچ گروهی به تنهایی قادر نیست که از پس این حکومت برآید.

در مقاله قبلی ام از اعتماد به نفس کاذب و بیش از حد سبزها به عنوان آفتی برای این جنبش نام بردم و متاسفانه 22 بهمن نشان داد که آن حرف من چندان هم بیراه نبوده است. همینطور جنبش سبز به جای پذیرفتن این استدلال مقاله قبلی ام که آذربایجان سبز نیست و راه مستقل سرخش را انتخاب کرده، سعی کرد با ایجاد هیاهوی تبلیغاتی برای 29 بهمن، همچنان بر روال سابق حرکت کند و البته باز هم دیدیم که هیچ نتیجه ای نگرفت! جنبش سبز باید نشان دهد که حاضر به شنیدن حرفها و صداهایی است که تا به امروز از آن امتناع می کرده است. البته باید دقت کرد که بین شنیدن و پذیرفتن حرف دیگران از زمین تا آسمان فرق وجود دارد. اینکه سی ان ان با تروریستهای القاعده و طالبان مصاحبه می کند و حرفهایشان را منتشر می کند، به این معنی نیست که حرفهای آنها را قبول دارد بلکه چون به آزادی بیان و آزادی اطلاع رسانی معتقد است، اظهارات هر دو طرف را منتشر می کند و تصمیم گیری را به مخاطب واگذار می کند. من به عنوان کسی که متهم به پان ترکیست بودن هستم (در چند مقاله ای که در پاسخ مقاله قبلی ام نوشته شد، مرا متهم به پان ترکیست بودن کردند) از جنبش سبز انتظار دارم حداقل همانقدر که بی بی سی انگلیسی و سی ان ان به ملا عمر و بن لادن اجازه اظهار نظر می دهند به امثال من هم اجازه بدهند که حرفهایمان را بزنیم. حرفهای مارا نپذیرید ولی حداقل حرفهای ما را بشنوید و صدایمان را در رسانه هایتان منعکس کنید و البته به شدت هم نقد کنید. این تنها راهی است که می تواند به دموکراسی منتهی شود.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.