رفتن به محتوای اصلی

جاده صافکنهاي جنـگ ( 7و6)
03.02.2010 - 18:12

درباره سياست اپيزمنت غرب درمقابل فاشيسم در دهه سي قرن بيستم

با توجه به تاريخ و استفاده از اصطلاحي از دوران اوليه انقلابي، بايد گفت که «خانه تکاني» به صورتي مؤثر آغاز شده است و نيروي رژيم نازي تثبيت و به مرتجعين توطئه‌گر درس خوبي داده شده است. واقعيتهاي آشکار اينها هستند

تايمز لندن، مورخ 2 ژوئيه 1934، پس از تصفيه خونين اس.آ. توسط هيتلر

«1934، سال تعيين‌کننده»

اواخرسال 33 براي همه طرفها روشن بود که خروج آلمان از جامعه ملل و لگد زدن هيتلر به مفاد آن، هيچ عقوبتي نمي‌بيند. خواست فرانسه هم مبني براعلام و افشاي برنامه پنهاني تسليحاتي آلمان و مجازات برحسب پيش‌بينيهاي مندرج درپيمان ورساي به جايي نرسيد.

دولت انگلستان درپاسخ به يادداشت دولت آلمان راجع به مسائل خلع‌سلاح، خود رأساً يک يادداشت متقابل براي کشورهاي آلمان، فرانسه، ايتاليا و ايالات متحده فرستاد. همين کار را دولتهاي ايتاليا و فرانسه نيز متقابلاً انجام دادند. توسط اين تبادل يادداشت چند جانبه، عملاً دوره چند‌ماهه سکوت و سؤال که چه مي‌شود به پايان رسيد. هيتلر ـ درنتيجه تصميم دولت انگلستان به ادامه گفتگو و تلاش جهت انعقاد يک پيمان جمعي خلع‌سلاح ـ کماکان به عنوان طرف مذاکره درصحنه باقي ماند ولي دولتهاي غرب مطالباتي را پيش کشيدند که سواي چانه‌زدن راجع به سطح و نوع تسليحات مجاز آلمان، مسأله شبه نظاميان SA بود! دراين مورد فرانسه بيشترين مشکل را داشت.

دولت انگلستان بالاخره تصميم گرفت آنتوني ايدن، وزيرامورجامعه ملل را دررأس هيأتي به پايتختهاي سه گانه اعزام کند، تا آرا و نظرات آلمان، فرانسه و ايتاليا را درمورد يادداشت فوق‌الذکر و طرح دولت انگلستان براي خلع‌سلاح عمومي، درهريک ازاين سه کشور استفسار وسعي نمايد مواضع مربوطه را بهم نزديک کند. ايدن روز16 فوريه 34 ازلندن حرکت کرد. اولين مقصد وي پاريس بود. با اين سفرسال سياسي پر حادثه 1934 شروع شد.

پس از شکست قطعي سياست اپيزمنت و وقوع جنگ جهاني دوم، بسياري ازپژوهشگران اين دوره متفق‌القول نوشتند که 1934، به قول وينستون چرچيل يک «سال تعيين‌کننده» بود و رويهمرفته مسيرکلي وقايع بعدي را مشخص کرد:

«تا تابستان 1934 دولت انگليس بي‌آن که ناگزير باشد ريسک يک جنگ را بپذيرد هنوز تا حدود زيادي سمت وسوي وقايع را دردست خود داشت. دولت انگلستان همراه با فرانسه واشتراک مساعي جامعه ملل مي‌توانست هرموقع که بخواهد، با حفظ برتري، جلوي نهضت هيتلر ـ که درخود آلمان هم با يک طيف وسيع مخالفان مواجه بود ـ بايستد و محدودش کند. اقدامات مقتضي دراين راستا حتي به خونريزي هم نمي‌کشيدند. اما اين دورة مساعد به زودي خاتمه يافت و آلماني مسلح و مجهز، زيرسلطه نازيها به سرعت رشد کرد و بالا آمد»1

در رايش آلمان وقايعي که 1934 درارتباط با شروع و ادامه آشکار و پنهان سياست اپيزمنت اهميت پيدا کردند، عبارت بودند از:

ـ انعقاد قرارداد عدم حمله مابين آلمان و لهستان(26 ژانويه ) و خشم فرانسه،

ـ تدارک و اجراي يک تصفيه بزرگ و خونين شبه نظاميان اس.آ. و به دنبال آن اتحاد آشکار ميليتاريسم و ارتش با هيتلرو حزب نازي،

ـ کودتاي نازيها دراتريش، قتل صدراعظم دولفوس وعواقب آن براي آلمان،

ـ مرگ رياست رايش، فيلد مارشال هيندنبورگ، و صعود هيتلر به قله قدرت مطلقه.

درهمين سال رويدادهايي مهم نيز درانگلستان و فرانسه و جامعه ملل پيش آمدند:

- درانگلستان همه‌پرسي بزرگ معروف به «Peace Ballot » و نتايج آن،

ـ بحث بيدفاع بودن کشوردرمقابل حمله هوايي، هشدارهاي چرچيل وسرانجام تصميم دولت انگلستان براي تقويت نيروي هوايي(ژوييه 34)،

ـ درفرانسه، همزمان ترور و مرگ الکساندر اول، شاه يوگسلاوي و مهمان دولت فرانسه، ترور و مرگ بارتو، وزيرخارجه فرانسه و مقاوم درمقابل هيتلر، وسپس روي کارآمدن لاوال که طرفدار گفتگو و مماشات با آلمان بود،

-عضويت اتحاد شوروي درجامعه ملل و پيوستن به طرح امنيت جمعي.

کليه اين وقايع و...به نوعي درکنش و واکنشهاي مربوط به سياست خارجي آلمان، ضربه‌خوردن مداوم پيمان ورساي و ازآن طرف راه افتادن سياست اپيزمنت تأثير داشتند و بر هم اثر گذاشتند. وليکن دو رويداد از يک نظر در آلمان بي‌سابقه و خصوصاً براي شناخت شخص هيتلر، سياستهاي داخلي و«برخورد متفاوت» او نسبت به همسايگان، مهمترين، و از ديد خارجيها نيز برجسته‌ترين به شمار مي‌آمدند.

تصفيه خونين درداخل

کشتاربزرگ سران اس.آ.، شب «چاقوي تيغه بلند»

زماني که آنتوني ايدن و هيأتش عازم

پاريس شدند، فرانسه دوره ناآرامي‌را از سر مي‌گذراند. مردم، تحت تأثير يک رسوايي مالي پر‌سر و صدا (ماجراي معروف استاويسکي) و بروز اغتشاشات سياسي راستهاي افراطي، از دولت ناراضي و کشور دچار تنش بود. به همين جهت وزرا به‌علت گرفتاري خارج ازمعمول سخت درتنگناي وقت قرار داشتند و ايدن مطمئن نبود که وزيرخارجه جديد، بارتو، و همکاران وي آمادگي کافي درباره موضوع مورد نظر وي داشته باشند. اما وقتي صحبت شروع شد، طرف فرانسوي علاوه بر جزئيات مسائل خلع‌سلاح و طرح ميثاق پيشنهادي انگلستان، مفصلاً به معضل «سازمانهاي شبه‌نظامي‌آلمان، به‌خصوص اس.آ.» پرداخت و از ايدن تقاضا کردند اين مسأله را با هيتلر مطرح کند و تکليف اين نيروي عظيم رشد‌يابنده و مسلح در محاسبات مربوط به خلع‌سلاح روشن شود. ايدن در خاطرات سياسي‌اش اين گفتگوها را چنين جمع مي‌بندد:

«دغدغه اصلي فرانسويها دو مسأله بود، يکي معضل صفوف شبه نظاميان آلماني و ديگري حفظ ضرادخانه‌هاي تسليحاتي خودشان»2

در ادامه سفر، روز 19 فوريه هيأت ايدن به برلين وارد شد و 20 فوريه به ديدار وزيرخارجه رفتند. معاون وزيرخارجه و ژنرال بلومبرگ، وزيردفاع، درگفتگو شرکت داشتند. اولين موضوعي که ايدن طرح کرد مسأله شبه نظاميان اس.آ. بود:

«من دراولين دورصحبتم به نگرانيهاي اروپا درباب سازمانها و صفوف شبه‌نظاميان آلمان توجه دادم و ابراز اميدواري کردم که دولت آلمان درطول ديدار ما پيشنهاداتي در اين رابطه مطرح کند درجهت رفع اين نگرانيها... فون نويرات[وزيرخارجه] مخالفت روشني نکرد ولي در بارة اين موضوع بين آن سه نفر ازهمه بيشتر ژنرال بلومبرگ روي خوش نشان داد».3

جالب بود که اولين مسأله مورد گفت و گو به نقش سازمان و نيروهاي اس.آ. برمي‌گشت. دولتهاي غرب، حالا که تصميم داشتند هيتلر را به عنوان طرف «مذاکره» بپذيرند اصرار داشتند فقط با «يک قدرت مسلح،يعني دولت» طرف باشند.

نشستهاي بعدي با حضور هيتلر ادامه مي‌يابد. وي بار ديگر روضه‌يي طولاني درباب صلح و سازندگي مي‌خواند و مخالفتها با جنگ مي‌کند و بالاخره – پس ازپرسشهاي گوناگون ايدن راجع به شبه نظاميان - مي‌آيد سر موضوع اس.آ. و ضمن شرح و تفصيل تکراري به طورغيرمترقبه کوتاه مي‌آيد و از ضمانتهايي صحبت مي‌کند:

«دراين مورد به نظر رسيد که هيتلر مسأله ما را فهميده و حاضر به دادن امتيازاتي است. او گفت: اگريک ميثاق خلع‌سلاح به وجود آيد، حاضراست براي آينده ضمانت دهد که اس.آ. و اس.اس. ديگر نه حمل سلاح کنند و نه براي کاربرد سلاح آموزش نظامي‌ببينند، نه درمانورها شرکت کنند و نه توسط افسران ارتش تعليم نظامي ببينند... درنشست بعد از نهار همان روز، هيتلر مايل بود نکته‌يي به مطالب قبلي خود اضافه کند:

«شم سياسي و عقل معاش من هرگز اجازه نمي‌دهد يک ارتش دوم را درمتن دولت بپذيرم. هرگز، هرگز»!4

درطول ماههاي بعدي، درداخل آلمان تشنجات متعددي مابين ارتش و اس.آ. پيش آمد. هيتلر خوب متوجه بود که نه تنها نمايندگان قدرتهاي غرب عليه شبه نظاميان اس.آ. موضع مي‌گيرند، بلکه اعتراضها و جبهه‌گيري سران ارتش و شخص ژنرال بلومبرگ عليه مواضع وکارهاي ارنست روم «رئيس ستاد اس.آ.» رو به افزايش است. بنابراين، قدرتهاي محافظه‌کار، چه در داخل و چه خارج آلمان، بابت همکاري (درداخل) وقبول دولت هيتلر(ميز مذاکره)، شرط و شروطي داشتند! فشار براي تعيين تکليف با اس.آ. زياد مي‌شد.

آنتوني ايدن، بعد از ديدار با هيتلر، از اين بابت که وي حاضر شد در باره شبه‌نظاميان راه بيايد ازنتايج صحبت راضي بود و با «نظرخوبي دربارة فوئرر» برلين را ترک کرد...

ارنست روم [همراه قديمي‌هيتلر و سازمانده و رئيس ستاد اس.آ.]، که دريکي ازمهمانيها براي هيأت آنتوني ايدن شرکت داشت، زود بو برد که خارجيها با خط او و سازمان قدرتمندش مسأله دارند و از همان موقع نگران قرباني شدن «ارتش حزب» بود. ارتشي که او با سالها کار و زحمت ساخته و مجهز کرده بود و تا آن زمان، با کشتارهاي متعدد و دستگيريهاي سراسري چپيها و دموکراتها و سرکوب يهوديان و ديگر مخالفان، بزرگترين خدمتها را به شخص هيتلر و حزب نازي کرده بود. حالا همين «ارتش حزب» موضوع نگراني خارجيها و مخالفت ژنراليسم داخلي و سرمايه‌داران بزرگ بود. درواقع اس.آ. به موضوع وجه‌المصالحه تبديل شده بود... واين خطري نبود که سران اس.آ. متوجه آن نباشند. منتها چون به نيروي عظيمي اتکا داشتند، به‌خود مي‌ديدند کماکان شاخ و شانه بکشند. تازه حساب مي‌کردند درنشست بزرگ آينده به طريقي هيتلررا نيز با خود همراه مي‌کنند. به هرحال خط اس.آ. و رئيس ستاد آن، ارنست روم، روي سفت ايستادن و ادامه فشار بر هيتلر تنظيم شده بود. درتاريخ 18 آوريل 1934 روم اطلاعيه‌يي منتشر کرد با محتواي زير:

«...انقلاب ما نه ملي، بلکه يک انقلاب ملي- سوسياليستي [ناسيونال سوسياليستي=نازي] است. ما حتي مايليم روي کلمه سوسياليستي تأکيد داشته باشيم. دراين انقلاب، تنها ضامني که جلوي ارتجاع مي‌ايستد در نيروهاي اس. آ. تجسم يافته؛ زيرا اين نيرو همان تشخص مطلق فکر انقلابي است. مبارزي که به صفوف اس.آ. پيوسته است از همان روز اول به طي کردن مسيرانقلابي متعهد مي‌شود و يک گام هم ازاين راه پس نخواهد نشست تا هدف نهايي ما تحصيل شود...»5

همين مواضع بود که سخت با مخالفت سرمايه‌داران بزرگ و سران ارتش روبه‌رو مي‌شد، وگرنه غير از نطق هيتلر( آنهم بعد ازتصفيه حساب و کشتاربزرگ) هيچ مدرک جدي وجود نداشت که مدعاي کودتا و دستور شورش عليه دولت را مستدل کند.

بيش از يکسال از روي کارآمدن هيتلر مي‌گذشت. پس از سرکوب همه احزاب و سنديکاههاي چپ، که عمدتاً توسط شبه نظاميان اس.آ. انجام شده بود، اکنون وسعت اين سازمان مسلح حزب به حدود يک و نيم تا دوميليون نفر بالغ مي‌شد، آموزش‌ديده و مسلح. ولي درآن ماههاي بهار34، سرتا پاي اين دستگاه عريض و طويل شبه‌نظامي، از نارضايتي نسبت به حزب و سياستهاي آن مي‌جوشيد و به کم و کيف امور سياسي جاري و ائتلاف هيتلر با بورژوازي بزرگ مالي و سران ارتش اعتراض مداوم داشت. شبه‌نظاميان اس.آ. به طور وسيع زير فشار توده‌هاي پاييني بودند. آنها عمدتاً ازطبقات محروم جامعه مي‌آمدند واکثراً درسالهاي بحران و بيکاريهاي عظيم، و يا بعد از روي کارآمدن نازيها، به اس. آ. پيوسته بودند و حالا از قدرت و پيشرفت هيتلر و حزب، سهم مي‌خواستند.

اس.آ. سرسختانه عليه سياست حمايت ميلياردي شرکتهاي بزرگ توسط دولت و بي‌بهره ماندن نيروهاي مرتبط با اس. آ. جبهه مي‌گرفت. نيروهاي آن احساس مي‌کردند افسران و ژنرالهاي ارتش مفت و مجاني سوار اسب قدرت شده‌اند و سر اس.آ.، به قول معروف، بي‌کلاه مانده است. آنها که با کشتارهاي وسيع، ايجاد اردوگاهها وبازداشتگاههاي متعدد، تعقيب و دستگيري هزاران هزار کادر و فعال چپ و نابودي سنديکاها، منحل کردن خونين و اجباري احزاب غيرنازي و طيف دموکرات ليبرال اپوزيسيون…، بيشترين خدمت را به توفيق و استحکام ديکتاتوري هيتلر کرده بودند، حالا خود را بازنده مي‌ديدند و فشارمي‌آوردند كه خواسته‌هايشان درزمينه‌هاي مالي و قدرت سياسي، نظامي‌ و «ايدئولوژيک» برآورده شود. آنها به صراحت «انقلاب دوم» مي‌خواستند و«ارتش واحد» به رياست ستاد خودشان ارنست روم!

در واقع، در وراي کشمکشهاي سياسي - ايدئولوژيک، مسأله مهم و مورد اختلاف، مابين سران اس.آ. با ژنرالهاي ارتش – و درمرکزآن مابين ارنست روم و ژنرال بلومبرگ بود.

هيتلر طي چند صحبت طولاني و خصوصي با همراه قديمي‌ خودش ارنست روم، بارها هشدارداده بود که «مصمم هستم با هرتلاشي جهت واژگوني نظام به سختي مقابله کنم»، ولي سران اس. آ. ول کن نبودند، به مصوبات حزب نازي و تناقص آنها با روال جاري امور اشاره مي‌کردند. ازقدرت گرفتن روزافزون ژنرالهاي «ارتجاعي» شکايت داشتند و خواستار تبديل دوبخش بزرگ نظامي– يعني ارتش کلاسيک ( دويست هزارنفره) و شبه نظاميان حزبي اس.آ. (درظرف يکسال بالغ بر2 ميليون نفر) به يک «ارتش واحد خلق» به رياست ارنست روم بودند. همه سرمايه‌داران و بانکداران بزرگ و ژنراليسم ارتش و وردستهاي رياست رايش، پال هيندنبورگ پير ومريض، جملگي با اين خواسته‌هاي اس.آ. به‌شدت مخالف بودند و مرتب از تبليغات و «توطئه‌هاي» اس.آ. گزارش و به شخص هيتلر فشار مي‌آوردند. به‌خصوص اختلاف نظر و مناقشه مابين ارنست روم و ژنرال بلومبرگ، وزيردفاع رايش، روبه افزايش بود. هيتلر آشکارا طرف سران ارتش را مي‌گرفت. گورينگ و گوبلز هم از سالها پيش با ارنست روم مخالف و رقيب بودند و طبعاً پشت هيتلر مي‌ايستادند. اما فشار شبه‌نظاميان از پايين و کادرهاي فرماندهي آنها نيزشدت مي‌گرفت. آنها جهت حل وفصل مشکلات جاري سرانجام خواستار تشکيل يک نشست عمومي‌ بزرگ با حضور هيتلر و ديگر سران حزب در روز 30 ژوئن 34 شدند. هيتلرنيز موافقت کرد.

اين کشمکشها ادامه داشت تا اين که هيتلر روز 21 ژوئن براي عيادت مارشال هيندنبورگ به محل اقامت رياست رايش رفت. ژنرال بلومبرگ، وزير جنگ، نيز حضور داشت. وي درآن جا، خطاب به هيتلر، رسماً ازطرف ارتش خواستار «آرام کردن شبه نظاميان» و تعيين تکليف با آنها شد و اضافه کرد که:

«... وگرنه پرزيدنت هيندنبورگ ناگزير خواهند شد اعلام وضعيت فوق العاده کنند و اختيارات لازم را به ارتش تفويض نمايند»!6

بعد ازاين حرف، هيتلرديگرچند دقيقه بيشتر آن جا نمي‌ماند و پي مي‌برد كه نه تنها مسأله مهم جانشيني هيندنبورگ (بعد از فوت قريب الوقوع)، بلکه ادامه کار دولت نازي سخت به خطر افتاده است و بايد بجنبد. ازاين جا به بعد ماجرا، لابلاي شرح و تفصيلات گوناگون و مه‌آلود گزارش شده، که البته پايان تمام روايتها يکي است. مسلم و مستند آن که، روز28 ژوئن ارنست روم طي اطلاعيه اي رسماً ازاتحاديه افسران رايش آلمان اخراج مي‌شود(اوسابقاً سرهنگ ارتش و هنوز عضو اتحاديه افسران بود) و 29 ژوئن نوشته اي به امضاي ژنرال بلومبرگ درخدمت به نظام و هيندنبورگ و هيتلر وقانون و ملت آلمان منتشر مي‌گردد...

روز 29ژوئن هيتلر دراثناي سفري که به غرب آلمان دارد، در شهر گودسبرگ گوبلز را در خلوت ملاقات مي‌کند. طبق يادداشتهاي گوبلز در تقويم سياسي‌اش، وي به پيشوا خبرمي‌دهد شبه نظاميان اس.آ. دربرلين طرحي براي کودتا حوالي 30 ژوئن دردست دارند. دراين اثناء خبرمي‌رسد که پروفسورزائربروخ(پزشک شهير) به بالين هيندنبورگ فراخوانده شده! درهرحال، هيتلرپس ازصحبت کوتاه با گوبلز و تلفني به مارشال گورينگ دربرلين، تصميم خود را مي‌گيرد به افراد خود در برلين و مونيخ دستوراتي اکيد صادرمي‌کند. پس از يک سري دستورات تدارکاتي، نيمه شب همان روز به اتفاق گوبلز و چندين نفراز محافظان و همراهانش با هواپيما عازم مونيخ مي‌شود. قبلاً تلگرامي‌به ارنست روم مي‌زند که فردا درمحل نشست کنار درياچه ويز در بايرن عليا، به ديدنش بيايد. درطول پرواز شبانه تمام وقت کنار خلبان بيدار مي‌ماند. ساعت 4 صبح روز30 ژوئن به مونيخ مي‌رسند. آن جا براي دستگيري جمعي ازفرماندهان اس.آ. درشهر دستوراتي مي‌دهد و خود بلافاصله با گروهي مسلح به طرف محل نشست 30ژوئن حرکت مي‌کنند و مستقيماً به هتلي مي‌روند که روم آن جا در اتاق خود خواب است. به هتل که مي‌رسند هيتلر شخصاً به طبقه بالا سراغ همراه قديمي‌اش مي‌رود، او را از خواب بيدار و خلع‌سلاح و دستگير مي‌کند و بلافاصله دستجمي‌برمي‌گردند به طرف مونيخ. سر راه به تعداد زيادي ماشينهاي نظامي و نفربر پراز افراد مسلح اس.آ. برمي‌خورند که سرودخوانان درجهت ديگر به سمت درياچه ويز حرکت مي‌کردند. هيتلر دستور ايست مي‌دهد، خودش شخصاً از اتومبيل پياده مي‌شود، و فرمان مي‌دهد جلوي نفربرها را بگيرند و فرماندهان آنها را حضورش بياورند. باشدت و تغير دستور بازگشت و پراکنده شدن به همه آنها مي‌دهد. فرماندهان وحشت‌زده پاشنه بهم مي‌کوبند ودستور هيتلر را اجرا مي‌کنند. هيتلر و همراهان (ازجمله ارنست روم دستگيرشده و...) به سرعت راه خود را به سمت مونيخ ادامه مي‌دهند. دستگيرشده‌ها را به زندان مي‌اندازند. ازقضاي روزگار، همان زنداني که دهسال پيش ارنست روم به اتفاق هيتلر آن جا دربند بودند. درسلول اسلحه‌يي براي ارنست روم مي‌گذارند تا خودش را بکشد. او ازاين کار تن مي‌زند. بلافاصله از سوراخ پنجره درب سلول او را به رگبارمي‌بندند. دراين اثناء تمام فرماندهان اس.آ. درمحل نشست موعود، کنار درياچه ويز، سريعاً دستگير، يا در محل و يا بعد در زندانهاي مونيخ بلافاصله جلوي جوخه آتش قرار مي‌گيرند. دربرلين و سراسر آلمان نيز مارشال گورينگ و فرماندهان اس.اس. تحت کنترل هيملر، تمام سران اس.آ. را دستگير و پس از احراز هويت به سرعت تيرباران مي‌کنند. درمونيخ و برلين و… از نيمه شب يکشنبه30 ژوئن تا صبح دوشنبه صداي شليک بي‌وقفه به گوش مي‌رسد.

اين شب و روز خونين بعدها به نام «شب چاقوي تيغه بلند» شهرتي مخوف يافت. اما هيچگاه شمار دقيق کشته ها معلوم نشد. گورينگ دستور داده بود کليه مدارک مربوطه را به‌سوزانند و ردي باقي نماند. بنا به گفته ها، شمار اين کشتارها چند هزارنفر بوده، به اتهام کودتا و… و…

هيتلر روزبعد نطقي (غيرمستدل و باورنکردني) دراين راستا ايراد نمود. درتاريخ 3ژوييه نيز قانوني در«مجلس » کذايي تصويب شد که طبق آن کشتارهاي واقعه، تحت عنوان اقدام به «دفاع ازدولت و رايش» مشروعيت يافت. ضمن اين تصفيه خونين سران اس.آ.، شماري از حريفان با نفوذ هيتلر، مانند گروگر اشتراسر (رئيس سابق تشکيلات حزب) و ارتشي بسيار بانفوذي مانند ژنرال شلايشر (وهمسرش) نيز به رگبار بسته شدند.

هيتلر، همان روز 30ژوئن، بعد از «تعيين تکليف با اس.آ.» توسط گماشتگان اس.اس. با هواپيما به برلين بازگشت و مورد استقبال گورينگ، گوبلز و سران ارتش قرارگرفت. ازاين لحظه به بعد ارتش و ژنراليسم کاملاً دراختيار هيتلر بودند.

آدلف هيتلر درآن «شب چاقوي تيغه بلند »، صاعقه‌وار کليه سران اس.آ. را شکارکرد وسبعانه ازدم تيغ گذراند. او به همه حالي کرد با چه موجود مهيب و درنده‌يي طرف هستند که براي حفظ قدرت تا کجا مي‌رود.7

روز بعد هيندنبورگ طي يک پيام رسمي‌ رياست رايش از او تشکر نمود و تحسينش کرد که «شما با عزم و اقدام محکم و مداخله شجاعانه شخصيتان همه دسيسه‌هاي خائنانه را درنطفه خفه کرديد»، ژنراليسم ارتش هم تصورنمود بازي قدرت را برده است:

«روزسه شنبه ژنرال بلومبرگ تبريک و سپاسگزاري کابينه را حضور صدراعظم تقديم نمود. ژنرال،قبلاً طي يک فرمان صبحگاهي، مراتب وفاداري و فرمانبرداري ارتش را اعلام و اضافه کرده بود که : «پيشوا از ما خواسته با اس.آي جديد مناسبات صميمانه برقرارکنيم. ما با خوشحالي سعي مي‌کنيم درپرتو اعتقاد به آرمانهاي مشترک به اين خواست عمل کنيم.»8

تاريخ بعدي نشان داد كه با نابودي سران اس. آ. نه سران ارتش، بلکه شخص هيتلر و سازمان اس.اس. زيرنظر هيملر، بيش ازپيش قدرت گرفتند. ارتش وسرانش کاملاً به انقياد هيتلر درآمدند و به تمام برنامه‌هاي او گردن گذاشتند.

با اين کشتاربزرگ، هيتلر جباربلامنازع رايش آلمان شد. يک ماه بعد که هيندنبورگ فوت کرد. بلافاصله سران ارتش و حزب و اس.آ. و اس.اس.، همگي منحصراً به شخص وي، به عنوان «پيشوا و صدراعظم رايش آلمان» قسم خوردند.9

واکنش انگليسيها

کشتاربزرگ سران اس.آ. درداخل آلمان حيرت و وحشت برانگيخت و چون پتک ارعاب اثر گذاشت. در خارج اما، ازيکسو چهره بي‌نقاب هيتلر نمايان و ازسوي ديگر قدرتها دريافتند که خواست آنها مبني بر «تعيين تکليف با شبه‌نظاميان اس.آ.» به صورتي مهيب اجرا شده است! دولتها، با اشاره به «اصل عدم دخالت درامورداخلي» سکوت رضايت‌آميزخود را توجيه نمودند. واکنش مطبوعات و رسانه‌هاي غرب نيز برحسب خط‌و‌ربط آنها متفاوت بود. البته پيشگامان مشي مماشات با هيتلر، به ويژه جناب لرد راثرمِر سلطان روزنامه‌ها درانگلستان، يک روز بعد چنين به کمک «آقاي هيتلر» آمدند:

«کشورهاي خارجي کوچکترين نفعي دردخالت درامور داخلي آلمان ندارند. ژنرال شلايشر و کلنل روم نيز اشخاصي نبودند که ديپلوماسي خارجي بتواند به آنها اطمينان کند …

اما آقاي هيتلر، صرفنظر از قضاوت جهانيان دربارة او، نشان داده است که اهل عمل است».10

روزنامه تايمزلندن هم از يک زاويه مشابه پشت آقاي هيتلر را گرفت و گرم حمايتش کرد:

«نظرما راجع به روشهاي آقاي هيتلر هرچه که باشد، واقعيت اين است که او به صورتي اصيل [؟!] برآن است که شور و هيجان انقلابي را مهار و به تلاشي سازنده و ميانه‌روانه (مدره) تبديل کند.....»11

ديلي تلگراف براي توجيه «عمليات صاعقه‌وار هيتلر و گورينگ» و آگاهي (!) خوانندگانش بيشتر به خود زحمت داد: «براي تفسير عمليات صاعقه‌آساي هيتلر و گورينگ دو راه وجود دارد: روية ارتدکس و روش غيرارتدکس.... نگرش ارتدکس اين عمليات را هم تأييدي مي‌گيرد برتوان تفکر نازي و دليلي بر قدرت و صلابت و قاطعيت حيرت‌انگيز رهبران آن در نابودي بي‌چون وچراي همه کساني که به‌خود جرأت داده‌اند درمقابل آنها قدعلم کنند، يا حتي درفکر آن بوده‌اند که در برابر آنها قد علم کنند.

نگرش غير ارتدکس بر آنست که که ژوپيترآلماني ـ بدون آگاهي ازخطراتي که ازهمه طرف متوجه اوست ـ تيري از چله کمان رها کرده است. البته اين تنها تير او نيست و تيرهاي ديگري هم بايد پرتاب شوند. اين آن تيري است که براي مدتي تشکيلاتي را که در تاريکي هيبتي تهديدآميز به خود مي‌گرفتند تارومارکرده است».12

ادامه دارد

پانويس

1ـ وينستون چرچيل، کتاب جنگ جهاني دوم ، بخش «سال 1934 »، ص 63 ،

2ـ آنتوني ايدن، مجلد دوم کتاب خاطرات، رودررو با ديکتاتورها ، ص 86 ،

3ـ همان جا، ص 88 ، ژنرال بلومبرگ از طريق ارتباطات گسترده نظامي‌اش خوب مي‌دانست که قدرتها با اس. آ. خيلي مشکل دارند. وانگهي، خود سران و افسران ارتش آلمان نيز با کارها و توقعات و برنامه هاي اس.آ. بسيار مسأله داشتند و با پشتيباني هيندنبورگ به هيتلر فشار مي‌آوردند و از سران اس. آ. به‌خصوص ارنست روم دائم شکايت داشتند.

4ـ همان جا، ص 90 ، ايدن از اين نقل قولها به اين نتيجه مي‌رسد که: گمان مي‌کنم هيتلر ضمن گفتگوهاي ما درآن زمان در فکر نابود کردن روم ، رئيس اس.آ. نيز بوده ، کاري که چند ماه بعد در «شب چاقوي تيغه بلند» به انجام رساند.

5ـ به نقل از ص 65 کتاب فوق الذکر چرچيل

6 ـ الن بالاک، کتاب «هيتلر....» ، ص 299

7- چرچيل در اين باره نوشت : «در آن روزي که مسأله مرگ و زندگي درکار بود هيتلر شخصيت مخوف خود را به منصه ظهور رساند ...»، ص 67 کتاب جنگ جهاني دوم،

8- همان جا، ص 303

9- به دستورهيتلر مقام و مسند رياست جمهوري رايش آلمان بالکل از بين رفت و همه قدرت در دست «پيشوا» جمع شد.

10- ديلي ميل، 2 ژوييه 1934

ضمناً ، همين جناب لرد راثر ِمر شش ماه جلوتر، حزبي از نوع نازي و فاشيستي و روشهاي هيتلر و موسوليني را حتي براي اداره امور انگلستان توصيه و سازمان ِسر اسوالد موسلي ، فاشيست انگليسي را با دراختيار گذاشتن صفحات روزنامه و نيز نوشتن مطالبي به نفعشان ازنوع زير، مستقيماً حمايت کرده بود:

«... اين جا يک حزب سازمانيافته از جناح راست داريم با همان هدف وقوت روشي که هيتلر و موسوليني نشان داده‌اند. اين سازمان حاضر است به قبول مسئوليت در امورکشور....»- ديلي ميل 15 ژانويه 34 ،

11- تايمز مورخ 2 ژوييه 34 ،

12- ديلي تلگراف، 3 ژوييه 34 ،

هيتلر و ارنست روم، رئيس كل ستاد شبه نظاميان اس. آ.در فوريه 1934

چند ماه بعد هيتلر شخصاً وي را دستگير و همراه فرماندهان ديگر اس. آ. جلوي جوخه آتش قرار داد

گوبلز و گروگر اشتراسر ،نفردوم سمت چپ (رئيس سابق تشکيلات حزب نازي) از حريفان با نفوذ هيتلر، كه در جريان تصفيه خونين اس.آ. توسط عوامل هيتلر كشته شد

رياست رايش، هيندنبورگ در بستر مرگ

ارنست روم(نفردوم از سمت چپ)سرهنگ ارتش و عضو حزب نازي كه بعدها همه كاره شبه‌نظاميان اس آ. شد و پس از به قدرت رسيدن هيتلر در مقام رئيس ستاد اس. آ. اعضاي اين سازمان را به يك ميليون رساند

جاده صافکنهاي جنـگ (7)

درباره سياست اپيزمنت غرب درمقابل فاشيسم در دهه سي قرن بيستم

«هدف غايي سياست خارجي آلمان [هيتلري] عبارتست از استقرار هژموني پان ژرمنيک[ سرکردگي حول محورآلمان] در کل اروپا و نه فقط در اروپاي شرقي، چون نظام اروپا واحد است و شرقي و غربي آن از هم جدا نيست. اين نظام واحد وقتي قابل حفاظت است که به مثابه مجموعه واحد نيز مورد دفاع قرارگيرد»

منچستر گاردين 15 فوريه 1934

«دراين انزواي شديد ما درخارج و وضعيت اقتصادي و ارزي ضعيفي که اکنون گرفتاريم، دولتهاي مخالف ما نيازي به ريسک و قبول مخاطره هاي نظامي‌براي به زانو درآوردن ما ندارند. آنها، بدون اين که مجبورباشند حتي يک نفر را بسيج، يا يک تير شليک کنند، قادرند ما را در شديدترين تنگناها قرار دهند. کافيست آنها تصميم بگيرند و ما را، علني يا ضمني، از نظر اقتصادي و مالي تحريم کنند»

از گزارش مخفي معاون وزارت خارجه رايش آلمان به هيتلر، اوت 34

کشتار بزرگ سي ژوئن1934 درداخل حکومت رايش آلمان فضايي سنگين ايجاد کرده‌بود. هيتلر خواست با چراغ سبز کودتا در اتريش و «صدوربحران»، به‌علاوه يک پيروزي سهل‌الوصول استراتژيک، با يک تير چند نشان بزند:

- گامي اساسي به هدف قديمي ايدئولوژيک خود مبني بر وحدت ژرمنها نزديک شود،

- برمحبوبيت و اقتدار خود بيفزايد و توسط يک پيروزي برق‌آساي ژئوپليتيک اروپاي مرکزي را به نفع خود تغيير دهد،

- به فشارهاي قبلي موسوليني جواب دندان‌شکن بدهد و متقابلاً او را زيرفشارگذارد،

- و مهمتر از همه، به ذخاير ارزي قابل توجه و امکانات اقتصادي و نيروي کار ميليوني اتريش مسلط شود و بدينسان از فشارهاي ارزي و… داخل آلمان بکاهد.

کودتا در خارج، اتريش25 ژوييه 1934

يکي از هدفهاي اوليه هيتلر الحاق اتريش به آلمان بود. اين خواست قديمي فاشيستهاي نژادپرست دست‌کم از يک دهه قبل نيز در صفحه اول کتاب هيتلر به چشم خورد:

«اتريش آلماني است و بايد به آغوش سرزمين بزرگ مادري خود بازگردد» ايده الحاق اتريش چيز تازه‌يي نبود. اما روشي که اين بار براي تحقق خواست الحاق در دستور کار نازيها قرار گرفت، بي سابقه بود . نتيجه‌اش درسي مهم به همراه داشت. از جمله براي مماشاتگران!

چند ماه پيشتر دولت (حزب کاتوليک) صدراعظم دولفوس با سرکوب شديد و خونين سوسياليستهاي چپ (و کشتار بيش ازهزارنفر از آنها در ماه فوريه)، سعي کرده بود پايه‌هاي حکومت خود را محکم کند. ولي کشتار سوسياليستها در عمل به نفع نازيها تمام شد. مشکلات اجتماعي حل نشده بود، پس از اين كه چپ به خون کشيده شد، راست افراطي نيرو گرفت و ناآراميهاي سياسي شديدتر سرتاسر کشور را در اغتشاش و بي‌ثباتي فروبرد. نازيهاي اتريش كه پشتشان به کوه آلمان هيتلري بود، همه جور حمايت مي‌شدند آنها توانستند پايتخت و شهرستانها را به آشوب بکشند. آنها گروههاي مسلح و آموزش ديده درآلمان را نيز وارد صحنه کرده بودند.

در17فوريه34 دولتهاي انگلستان، فرانسه و ايتاليا طي بيانيه‌يي اعلام کرده بودند خواستار و حامي استقلال و تماميت ارضي اتريش هستند. ولي با وجود اين، مداخله‌هاي آشکار و پنهان هيتلر مرتب افزايش يافت و کار به عمليات تروريستي نازيها در وين و ديگر شهرهاي اتريش کشيد. دولفوس، صدراعظم اتريش که روابط حسنه‌يي با موسوليني داشت، گزارش دقيقي از اين اعمال تروريستي، که ضربه شديدي به تجارت و توريسم اتريش - ايتاليا هم مي‌زدند، براي دولت ايتاليا فرستاد. ماه آوريل که هيتلر براي اولين ديدار با موسوليني به ونيز رفت، وي اين پرونده نازيها را جلو هيتلر گذاشت و براي آرام کردن اوضاع فشار آورد. هيتلر هم قول داد نازيهاي اتريش را آرام کند و به راه مسالمت وقانون بازگرداند! اما چندي بعد دريک فاصله زماني بسيارکوتاه اتفاقاتي افتاد که چکيده آن را درزيرمي‌آوريم:

اواخر ماه ژوييه1934 در ناحيه‌يي مرزي از کوهستانهاي آلپ، يک مأمور و پيک آلماني به تور پليس مرزي اتريش افتاد. اسناد و علائم رمز همراه او بود. از مدارک به دست آمده کشف شد که يک نقشه کامل شورش سياسي و کودتا توسط نازيهاي اتريش در دست اجرا است. رهبري اين کودتا دست يک عضو برجسته حزب نازي اتريش به نام آنتون فون رينتِلن بود. ماجرا سريعاً به اطلاع صدراعظم دولفوس رسيد، ولي اوتعلل نشان داد، ديرجنبيد وکند اقدام کرد. برعکس نازيها کارهاي اجرايي کودتا را جلو انداختند و روز 25ژوييه با بسيج نيرو جلو ساختمان صدراعظم در شهروين هجوم آوردند. کمي به ساعت يک بعدازظهر مانده يک گروه مسلح ازکودتاچيان نازي به زور وارد ساختمان شد و به ضرب دو گلوله صدراعظم را در دفتر کارش نقش زمين کرد. يک گروه ديگر نازيها به ساختمان راديو حمله بردند و بلافاصله کناره‌گيري دولت دولفوس را اعلام نمودند. همزمان، هيتلرکه، ظاهراً براي تماشاي اپراي معروف «راين گولد» اثر واگنر در بايرت به سر مي‌برد، همانجا دقيقه به دقيقه درجريان اخبار قرار مي‌گرفت و دستوراتي مي‌داد. در وهله نخست کودتا موفق بود، اما به سرعت ورق برگشت. وزيران کابينه مقاومت کردند و رئيس جمهور اتريش دستور داد به هرقيمت «نظم وقانون» برقرارشود. وزيردادگستري، دکترشوشنيگ، به جاي دولفوس اداره امور را به دست گرفت و اکثريت فرماندهان ارتش و پليس به حمايت دولت ورياست جمهوري ساختمان صدارت عظما را محاصره کردند. درهمين اوقات، نازيها درشهرستانها نيز دست به اغتشاش زده بودند. بخشهايي از«لژيون اتريش» ( نازيهاي مسلح مستقردرمونيخ) براي کمک به کودتاي نازي، ازبايرن آلمان وارد خاک اتريش شدند.

دراين هنگام، موسوليني که تلگرافي درجريان قرارگرفته بود، بلافاصلهً از دولت قانوني اتريش اعلام حمايت و همزمان چند هنگ نيروي نظامي به گردنه ِبرِنر، مرز ايتاليا با اتريش، اعزام کرد. دراثر استقامت و اقدام قاطع دولت اتريش و نيز مقابله سريع موسوليني، کودتاي نازي تا پايان همان روز شکست خورد، جمع کثيري از آنها دستگير و روانه زندان شدند. دولتهاي غربي نيز به‌طور دستجمعي عليه اين کودتا موضع گرفتند. هيتلر، که در آن زمان حساب ايستادگي دولت و ارتش اتريش را نکرده بود و درتابستان34 هنوز از نيروي لازم براي مداخله علني و اقدام نظامي برخوردار نبود، آشکارا جا زد و سعي زيادي نمود خود را بي‌گناه جلوه دهد.

سرنوشت کودتاي نازيها در اتريش و نتيجه واضح ايستادگي دولت و ارتش آن کشور و قاطعيت همسايه جنوبي آن به همه طرفها درس روشني داد: نازيها از هيچ کاري براي رسيدن به قدرت و توسعه سيطره خود پرهيز ندارند. جلوگيري ازتوسعه طلبي آنها جز با ايستادگي وسياست قاطع شدني نيست. ولي آنها تصميم نگرفتند

همان طور که کشتار سي ژوئن تا حدودي نقاب پوپوليسم را از چهره هيتلر کنار زد و به لحاظ خصوصيات نيز شمه‌يي از سفاکي و سبعيت «پيشوا» - حتي نسبت به وفادارترين فالانژهاي قديمي خود - را به همه طرفها نشان داد، در زمينه سياست خارجي نيز کودتاي نازيها در اتريش (با پشتيباني رايش آلمان) و قتل صدراعظم وقت آن کشور درتابستان34 درسطح جهاني تکان‌دهنده و روشنگر بود. صلح‌طلبي هيتلر در سياست خارجي عموماً زير سؤال رفت و رابطه با موسوليني نيز به سرعت بحراني شد. کشتار بزرگ در داخل و اين کودتا درخارج، درظرف کمتر از يک ماه، به سرعت بر انزواي بين المللي رايش آلمان افزود. تنگناهاي مالي و اقتصادي آلمان نيز شرايط دشواري به وجود آورده بود که رويهم مي‌توانست براي هيتلر خيلي گران تمام شود. البته اگر دولتهاي دموکراتيک حاضرمي‌بودند با قاطعيت عمل کنند و حساب ديکتاتور مکار و خونريز را کف دستش گذارند. ولي در اين جا نيز لابي انگليسي هيتلر و ژرمنوفيلهاي طالب اپيزمنت بار ديگر به کمک او شتافتند. تايمزلندن با ملايمت و زيرکي سعي کرد از وخامت بيشتر اوضاع جلوگيري کند:

«انصاف نيست که مسئوليت ماجراجويي غيرمحتاطانه [!] ديروز به گردن دولت آلمان گذاشته شود ولي اين شورش بي‌ترديد به تحريکات دائمي که ازسوي آلمان[؟] انجام مي‌شوند بي‌ربط نيست…»3

و لرد راثرمِرکه کشته مرده قدرت فزاينده هيتلر بود، يک هفته بعد در ديلي ميل اين‌طور بازار گرمي‌کرد:

«ناپلئون هرگز درجمع بزرگانش صاحب چنين قدرتي نبود که هيتلر از آن برخوردار است. کرامول هم هيچ‌وقت… آقاي هيتلر همواره برخواستش مبني برصلح تأکيد کرده‌است، و او به عنوان رهبري روشن بين حتماً مي‌داند که بهبود و ترقي تجارت بدون صلح مقدور نيست. چه براي آلمان و چه براي اروپا»

اما، به‌رغم سياست عدم مداخله دولت انگليس و نوازشهاي مطبوعاتي لابي هيتلر، اوضاع از هر نظر براي دولت آلمان مخاطره‌آميز شده بود. انزواي بين‌المللي پس از «شب چاقوي تيغه بلند»، که درخارج کشور موجب عکس‌العملهاي نامساعد براي دولت هيتلر شد، و به‌خصوص درپي کودتاي شکست خورده نازيها در اتريش درروز 25ژوييه (که به انتقال نيرو توسط ايتاليا به مرز جنوبي اتريش منجرگرديد) اوج تازه‌يي يافت. اين وضع باعث نگراني سران وزارت خارجه آلمان و هشدارهاي مکرر آنها شد. نگرانيهاي آنها از اين بابت بود که مبادا رويدادهاي دو ماه اخير به‌علاوه ادامه «برنامه تسليحاتي پيشوا» موجب واکنش جمعي قدرتها و دست‌کم اعلام تحريم اقتصادي و حَصر مالي خارجيها شود.

برنارد بولو ديپلومات معروف و بسيار با تجربه که پست معاون وزارت خارجه رايش آلمان را عهده‌دار بود، درمتني سر به مُهر، مورخ 16‌اوت34، به اطلاع مقامات بالاتر و شخص هيتلر رساند که:

«دراين انزواي شديد ما درخارج و وضعيت اقتصادي و ارزي ضعيفي که اکنون گرفتاريم، دولتهاي مخالف ما نيازي به ريسک و قبول مخاطره‌هاي نظامي براي به زانو درآوردن ما ندارند. آنها، بدون اين که مجبور باشند حتي يک نفر را بسيج، يا يک تير شليک کنند، قادرند ما را در شديدترين تنگناها قراردهند. کافيست آنها تصميم بگيرند و ما را، علني يا ضمني، از نظر اقتصادي و مالي تحريم کنند».5

ولي «دولتهاي مخالف»، با وجودي که اين «راه حل سوم» امکانپذير بود، تصميم لازم را نگرفتند! البته ناگفته نماند که دولت وقت فرانسه و به‌خصوص وزيرخارجه‌اش، بارتو، به چنين راه‌حلي تمايل داشت و جداً حاضر بود اقدام کند. منتها بدون همکاري دولتهاي ديگر اروپا، به ويژه دولت امپراتوري بريتانيا، که بيشترين امکانات را در اختيار داشت، طبعاً چنين تحريمي محقق نمي‌شد. اصولاً، عدم هماهنگي در مقابل نازيها و شخص هيتلر يکي ازمشکلات اساسي آن دوران بود که نهايتاً به همه حريفان هيتلرصدمه جدي وارد کرد:

«آنها نمي‌توانستند روي اقدامات مشترک و مشخص جهت دفاع درمقابل هل من مبارز طلبيهاي آلمان و ثبات بخشيدن به نظام اروپا به تفاهم رسند. نه پيشنهاد وزيرخارجه فرانسه [عقد پيمان امنيت جمعي توسط ائتلاف بزرگ قدرتهاي غرب به‌علاوه اتحادشوروي، [خطي که چرچيل هم مطرح مي‌کرد و سرانجام از زمان نخست وزيري او درجنگ جهاني دوم به‌عمل درآمد] و نه تأملات و تلاشهاي ديگر، هيچ‌کدام عکس‌العمل مناسب و لازم را نيافت تا بتوانند دستجمعي سد به بندند و مانع تجديدنظرخواهي بيشتر و ادامه توسعه طلبيهاي هيتلر در آينده شوند. البته سياست خارجي رايش سوم درسالهاي بعدي نيز پيوسته درمعرض اين خطر باقي ماند که مبادا ديگر قدرتهاي اروپا با هم متحد شوند و حوزه فعاليت آلمان را محدود کنند، و ليکن منافع واگرا و ارزيابيهاي مختلف لندن، پاريس و رم دست آخر مانع اقدام مشترک آنها بود».6

سقط جنين «لوکارنوي شرق»

يک مثال بارز و معروف از اين ناکاميهاي غرب درامر کنترل و حَصر هيتلر، سرنوشت طرحي است که به ابتکار لويي بارتو پيش کشيده شد و به نام «لوکارنوي شرق» شهرت يافت.

پس از شکست کودتاي نازي دراتريش و سپس فوت هيندنبورگ، سياست خارجي آلمان دريک فاصله کوتاه به دليل شرايط فوق الذکر و نيز ورود فاکتور اتحادشوروي7 به صحنه جامعه ملل و همکاري فزاينده اين کشور با فرانسه، کم وبيش بلاتکليف مانده بود. همان‌طور که آمد، از جمله پيشنهادات و طرحهاي جدي در اين زمان به منظور حصول امنيت جمعي اروپا، طرحي بود که به « لوکارنوي شرق» شهرت يافت. نتيجه عملي طرح اين بود که مرزهاي شرقي همان زمان رايش آلمان رسميت مي‌يافت. غرب و به‌خصوص فرانسه، درزمان لويي بارتو، خيلي سعي کرد اين طرح تحقق يابد. بارتو با اصرار زياد توانست درتاريخ 8‌ژوئيه34 بالاخره نظر موافق دولت انگلستان را هم به‌دست آورد و ازآن زمان فشار چند طرفه روي آلمان، جهت موافقت و امضاي اين طرح، بالا گرفت:

«ازتابستان1934 به بعد هدف اصلي ديپلماسي قدرتهاي غرب عبارت بود از برانگيختن آلمان به عقد پيماني با همسايگان شرقي خود. . .

هيتلر هيچ قصد نداشت با انعقاد چنين عهدنامه‌يي [يعني طرح لوکارنوي شرق] دست و پاي خود را ببندد؛ آخر مشکل او که ممانعت از تجاوز ديگران نبود، بلکه با محدود شدن خودش توسط اين طرح مسأله داشت». 8

همان طور که هدف پيمان لوکارنو(1925)، با امضاي چند کشور (فرانسه، بلژيک، انگلستان، ايتاليا و آلمان و…) حصول نوعي امنيت سياسي براي مرزها و ممالک غرب آلمان بود، طرح لوکارنوي شرق نيز در نظرداشت با جمع کردن امضاي آلمان و شوروي، لهستان، چکسلواکي و… در واقع رايش آلمان را به حفظ و احترام مرزهاي شرقي‌اش متعهد کند تا شايد از اين راه جلوي تجاوز به سرزمينهاي شرق آلمان گرفته شود. حتي اگر آلمان هم حاضربه امضاء نمي‌شد، بازهم توافق دستجمعي همسايگان شرق آلمان سدي در مقابل هوسهاي هيتلر ايجاد مي‌کرد. بنابراين او خيلي مايل بود که لهستان شانه خالي کند و از قبول اين طرح تن‌زند. يکي ازاهداف خفيه بستن قرارداد عدم حمله رايش آلمان با لهستان (اوايل سال34) نيز جلوگيري از وقوع چنين ائتلافها و اتحاد عملهايي عليه مطامع آينده آلمان نازي بود. طبعاً طرح لوکارنوي شرق، بي‌معنا مي‌شد

وقتي که علاوه برآلمان يکي ازکشورهاي مهم شرق (لهستان) هم با آن مخالف باشد. لذا هيتلر همه تلاشهاي خود را مصروف تظاهر به دوستي با لهستان کرده بود. او حتي مارشال گورينگ، فرد دوم نظام را، مشخصاً به عنوان «دوست لهستان» جلو انداخته بود و او با طرح مباحثي اندر باب لهستاني بودن اوکراين (آن زمان جزء اتحادجماهيرشوروي بود) و لزوم «اتحاد دوکشورعليه روسيه» که خصم قديمي لهستان محسوب مي‌شد، دهان رهبران اين کشور بخت برگشته را آب انداخته بود و بالاخره هم درگمراه کردن، يا به قول برخي مورخان «خودکشي سياسي لهستان» توفيق يافتند. به‌هرحال، با اين نوع تلاشهاي فشرده هيتلر جهت همراه کردن لهستان، در مخالفت با طرح لوکارنوي شرق،

سرانجام درپي جواب منفي دولت آلمان در 10 سپتامبر34، موضع مخالف لهستان نيز به اطلاع فرانسه و ديگر کشورهاي اروپا رسيد! اين يک نقطه عطف سياسي بود و درحلقة محاصره آلمان شکافي بازشده بود به نام «دوستي با لهستان» که براي فرانسه (متحد لهستان) و به‌خصوص شوروي خيلي مسأله ايجاد مي‌کرد. با وجود اين، بارتو، وزير خارجه فرانسه به کوششهاي ديپلوماتيک خود ادامه داد. او براي تغيير موضع لهستان به اندازه کافي اهرم فشار در اختيار داشت. درگيرودار اين تلاشها، ناگهان، به هنگام استقبال از الکساندر، پادشاه يوگسلاوي و مهمان فرانسه، که در مارسي پا به خاک ميزبان گذاشته بود. اتفاق مهم و غيرمترقبه‌يي افتاد. شاه يوگسلاوي مورد سوء قصد و ترور قرار گرفت و در دم جان سپرد.

بارتو که آن جا همراه مهمان بود، دراين تيراندازي سخت زخمي شد وساعتي بعد دراثر خونريزي شديد فوت کرد.9

مرگ لويي بارتو ضربه شديدي بر مقاومت فرانسه درمقابل نازيسم و هيتلر وارد کرد.

پس از او ديگر خط مشي ايستادگي و تصميمات قاطع در مقابل ديکتاتورها، از سياست خارجي فرانسه رخت بربست :

«تا زماني که هدايت سياست خارجي فرانسه در دست لويي بارتو بود، مي‌شد ازفرانسه [دربرابرهيتلر] انتظار پيگيري و قاطعيت داشت. بعد از او، سياست لاوال شانس انعقاد يک پيمان لوکارنوي شرق را به‌طور كامل ازبين برد.»10

درهمين زمان ، بختک نازيسم و پيشوايش، که حدود دوسال پيشتر با همدستي سرمايه بزرگ و ژنراليسم تلافي جوي آلمان به دوش ملت بحرانزده پريده بود، پس از کشت و کشتارهاي داخلي و تمرکز تمام قدرت در دست جبار بلامنازع، با شتاب فزاينده به پيشرفته‌ترين سلاحهاي سنگين زمانه مجهز مي‌شد و چنين مي‌نمود که هيچ قدرتي جلودارش نيست.

در ماههاي پاياني سال 1934، نه نويد کريسمس، بلکه اخبار خوف انگيز از رشد تسليحاتي رايش آلمان و سيطره مرگبار هيتلر بر زمين و زمان رايش آلمان و خطر جنگ به گوش جهان مي رسيد. برخلاف شيفتگان قدرت درکمپ اپيزمنت، چرچيل که آن زمان در حزب خود نيز در اقليت محض به سر مي‌برد،

آلمان نازي اواخر 34 را چنين به ياد مي آورد:

«دنيا با يک ديکتاتوري خونريز و متکي بر نظام ترور روبه‌رو بود. دراين جولانگاه هيتلري، توفان ضديت با يهوديان بيداد مي‌کرد و نظام اردوگاههاي مرگ براي عناصر نامطلوب و مخالفان و همه ديگرانديشان سياسي با شدت تمام به کارافتاده بود.»11

ادامه دارد

زير نويس عكس اول. بارتو الكساندر اول

بارتو وزير خارجه فرانسه هنگام استقبال از پادشاه يوگسلاوي الكساندر اول در بندر مارسي _ آلكساندر و بارتو در يك ترور هر دو كشته مي شوند

زيرنويس عكس دوم

هيتلر در لباس صدراعظمي آلمان ، به اتفاق فون پاپن معاونش و ژنرال فون بلومبرگ وزير دفاع كابينه

قوطي:

مرگ لويي بارتو ضربه شديدي بر مقاومت فرانسه درمقابل نازيسم و هيتلر وارد کرد.پس از او ديگر خط مشي ايستادگي و تصميمات قاطع در مقابل ديکتاتورها، از سياست خارجي فرانسه رخت بربست .«تا زماني که هدايت سياست خارجي فرانسه در دست لويي بارتو بود، مي شد ازفرانسه [دربرابرهيتلر] انتظار پيگيري و قاطعيت داشت. بعد از او، سياست لاوال شانس انعقاد يک پيمان لوکارنوي شرق را به‌طور كامل ازبين برد».

پانويس: 1

- The ultimate purpose of German foreign policy is the establishment of a pan-German hegemony in Europe - and not only in Eastern Europe. The European order is one – there is not a special Eastern and a special Western European order. And that one order can only be preserved if it is defended as one

2 - آلن بالاک دراين مورد چنين مي‌نويسد:

«هيتلر نيروي خود را دست بالا گرفته بود و پس از شکست مي‌بايست به سرعت منکر هرگونه رابطه‌يي با کودتا شود...

اخبار و گزارشهاي رسانه‌هاي رسمي آلمان بلافاصله عوض شدند و نخستين برنامه‌هاي شور و شوق براي فتح و پيروزي کودتاچيان از دستور کار خارج گرديدند. قاتلان دولفوس که به آلمان گريخته بودند، به دولت اتريش مسترد شدند، هابيشت ( بازرس حزبي مسئول اتريش) خلع مقام و همراه نماينده آلمان در اتريش به آلمان احضارگرديد.

هيتلر، جهت کاهش خسران سياسي، معاون خود، فرانس پاپن (کاتوليک و سياستمدار معروف)، را به عنوان سفير فوق العاده به اتريش فرستاد و…» - ص 327 کتاب

3 - تايمز، 26ژوئيه34 ،

4 - ديلي ميل ، 3 اوت34 ،

5 - ص320 مجلد سوم از پرونده‌هاي سياست خارجي آلمان

Akten zur deutschen auswae. Politik Band

3, S. 320

6 - ص 9 ، کتاب سياست خارجي رايش سوم نوشته ماري لوئيز ِبکر

7- اتحاد جماهيرشوروي تا آن زمان روابط نسبتاً حسنه‌يي با دولتهاي آلمان(بعد از جنگ جهاني اول) داشت. اما شدت يافتن مواضع ضد بلشويکي هيتلر و به‌خصوص توجيه تئوريک برنامه تسليحاتيش با «خطرکمونيسم» و ادامه مزخرفات نژادي و نيز تحريک لهستان عليه شوروي و ... بالاخره موجب فاصله گرفتن تدريجي سياست خارجي شوروي از رايش سوم شد به صورتي که پاييز سال34 سردي و نوعي مخالفت تلويحي نسبت به سياستهاي هيتلر درمواضع شوروي آشکار شده بود. سياست خارجي شوروي در زمان پيوستن به جامعه ملل(سپتامر34) بيشتر به خط بارتو، وزير خارجه فرانسه، نزديک بود.

8- ص 328 کتاب بالاک

9 - لويي بارتو، متولد 25 اوت 1862 سياستمدار بزرگ فرانسوي ، بارها وزير و در سال 1913 نخست وزير فرانسه.

خط سياسي بارتو در مقابل هيتلر و نازيها قاطعيت داشت. در 9 اکتبر34 که به استقبال پادشاه يوگسلاوي به مارسي رفته و وي را از بندر به محل اقامتش همراهي مي‌کرد، يک فرد متعصب اهل صربستان با اسلحه گرم به قصد کشتن پادشاه يوگسلاوي شليک مي‌کند. گلوله ها نه تنها به شاه، بلکه به بارتو نيز اصابت مي‌کنند. وي پياده مي‌شود و مجروح سعي مي‌کند از محل شلوغي دور شود. ولي دراثر خونريزي شديد کمي بعد فوت مي‌کند.

10 - ص 117 کتاب «آغاز پايان» دربارة روابط رايش آلمان - شوروي درسالهاي 1933-39، نوشته ماکسي ميچف، مورخ و ديپلومات شوروي، به زبان آلماني Igor Maximytschew, DerAnfang vom Ende

پي ير لاوال ، متولد 1883 ، سياستمدار فرانسوي، بارها وزير و در فاصله 1931-32 و 35-36 نخست وزير شد و سياست راه آمدن با هيتلر را پيشه کرد. بعد از اشغال فرانسه توسط نازيها معاون پتن دردوران حکومت ويشي و زيرفشار آلمان رياست دولت را عهده‌دار شد و پس از پيروزي متفقين در اکتبر 1945 به اتهام همکاري با دشمن تيرباران شد.

چرچيل خط سياسي لاوال به‌هنگام روي کارآمدن درپايان سال 34 را چنين خلاصه مي کند:

«لاوال براين عقيده بود که فرانسه به هر قيمت مي‌بايد از جنگ پرهيز کند و مي‌خواست از راه قرارداد بستن با ديکتاتورهاي آلمان و ايتاليا به اين فکر خود جامه عمل بپوشاند. او با سيستمهاي ديکتاتوري مشکلي نداشت. سوءظن او متوجه شوروي بود.» - ص 71 همان کتاب فوق

11- ص 68، کتاب «جنگ جهاني دوم» به زبان آلماني،

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.