رفتن به محتوای اصلی

معمای طرفداران پرشمار تراکتورسازی و واکنشهای جنبش سبز!
27.01.2010 - 14:12

مقدمه

این نوشته به نسبت طولانی سعی دارد به دهها پرسش بی پاسخی که این روزها در رسانه های جنبش سبز در مورد دلایل اقبال غیرعادی و خارج از انتظار آذربایجانیان به تراکتورسازی مطرح می شود، آن هم در زمانه ای که کشور غرق بحران سیاسی بزرگی است و مبارزه ای خونین و نابرابر با حاکمیت استبداد در جریان است، پاسخ دهد. در واقع همگان با دیدن صحنه های حضور دهها هزارنفری آذربایجانی ها در میادین ورزشی و تشویق پرشور این تیم، غرق در حیرت می شوند که چگونه ممکن است آذربایجانی که نقشی انکار ناپذیر در همه تحولات تاریخ معاصر ایران داشته، اینگونه به حوادث دردناکی که در کشور می گذرد بی اعتنا باشد و چنان استقبالی از بازی های تراختور بکند، تو گویی که هیچ اتفاقی در این مملکت نیافتاده و همه چیز به خوبی خوشی در جریان است و آذربایجانیان فرصتی برای تفریح در میادین ورزشی پیدا کرده اند! چگونه می شود این معما را توضیح داد؟ این مقاله سعی می کند، پاسخ این سوالات گاه آزاردهنده را بیابد. اگر شما هم مثل من در این زمینه کنجکاو هستید، این مقاله را با حوصله تا آخر بخوانید و نظراتتان را بنویسید تا بتوانیم این پدیده اجتماعی را رمزگشایی کنیم.

رکوردی باورنکردنی در یک مسابقه معمولی و نه چندان حساس!

روز جمعه 2 بهمن ماه، ورزشگاه سهند تبریز (که نام دولتی اش یادگار امام است) شاهد حادثه ای غیرمعمول در دنیای فوتبال بود. در حالیکه مسابقه تیمهای تراکتور سازی (که به ترکی همه تراختور می گویند) و مقاومت شیراز یک مسابقه معمولی و بدون حساسیت ویژه بود، به اعتراف همه رسانه های دولتی، بیش از 110 هزار نفر به صورت فشرده داخل استادیوم [1] و حتی بالای دکل ها و اسکوربورد ورزشگاه حاضر شدند و بیش از 50 هزار نفر پشت درهای ورزشگاه ماندند [2] و از روی تپه های اطراف به تماشای بازی پرداختند حتی تعدادی از خانمها هم در تپه های اطراف ورزشگاه برای تماشای بازی حاضر بودند [3]. این در حالی بود که چند ساعت قبل از بازی شبکه سهند تبریز مرتب از مردم می خواست که به ورزشگاه نیایند چون ورزشگاه پر است و جای خالی ندارد! حتی خبرگزاری دولتی ترکیه در سایت رسمی فارسی زبانش از آمدن بیش از 200 هزار نفر به ورزشگاه خبر داد [4].

شاید بتوان با جرات ادعا کرد که این تعداد تماشاگر برای دیدن یک مسابقه غیرحساس و معمولی در هیچ کجای جهان تاکنون سابقه نداشته است. این تعداد تماشاگر در حالیست که حکومت درخواستهای مکرر طرفداران برای پخش سراسری مسابقات تراکتورسازی و یا لااقل پخش آن از شبکه های استانهای ترک نشین شمال غرب کشور را بی پاسخ گذاشته است. بدیهی است که پخش زنده این مسابقات از شبکه های استانی آذربایجان غربی، اردبیل، زنجان و... می تواند در افزایش تعداد طرفداران این تیم نقش بسیار زیادی داشته باشد. اما نه تنها حکومت که حتی برخی از ایرانیان خارج از کشور هم در بایکوت تراکتورسازی و طرفدارانش هم داستانند. سایت glwiz.com که همه تلویزیونهای فارسی زبان و افغانی و حتی بعضی تلویزیونهای ترکی، کردی، آذربایجانی و ... را هم پخش می کند، مدتی پس از پخش شبکه سهند تبریز، بنا به دلایلی نامعلوم! این شبکه را از لیست کانالهای خود حذف کرد، در حالیکه همه کانالهای استانی دیگر را پخش می کند! لابد به این دلیل که طرفداران تراختور در خارج از کشور بار این سایت را سنگین می کردند!؟

دلیل این همه استقبال از تراختور چیست؟

اما واقعا دلیل این حادثه عجیب چیست؟ آیا این همه شور و شوق فقط به خاطر یک تیم فوتبال است؟ چنین تصوری فقط یک ساده انگاری محض خواهد بود. نگاهی به شعارهایی که در این بازی ها توسط تماشاگران داده می شود، به سادگی نشان می دهد که این یک حرکت اجتماعی است با خواسته هایی مدنی که در قالب طرفداران یک تیم بروز یافته است. شعارهای کلیدی که توسط همه سرداده می شود عبارتند از «آذربایجان، یاشاسین» (آذربایجان، زنده باد)، «آذربایجان وار اولسون، ایسته مه ین کور اولسون» (آذربایجان پاینده باد، کور شود هرآنکس که نتواند دید!)، «آذربایجان دیاریمیز، تراختور ایفتیخاریمز» (آذربایجان دیارمان، تراختور افتخارمان)، «آذربایجان یوردوموز، تراختور بوزقوردوموز» (آذربایجان سرزمین مان، تراختور گرگ خاکستری مان. توضیح: گرگ خاکستری توتم افسانه ای ترکهاست که برطبق افسانه ها نسل ترکها را از نابودی نجات داده است. این شعار اشاره ای است به نقش امروزین تراختور در حفظ هویت ترکی آذربایجانیان در ایران و جلوگیری از نابودی آن در پروسه آسیمیلاسیون فرهنگی و زبانی، مشابه همان نقشی که گرگ خاکستری افسانه ای در جلوگیری از نابودی نسل ترکها داشته است. البته باید دقت کرد که این نماد هیچ ربطی به پان ترکیسم ندارد و اینکه برخی احزاب پان ترکیست بویژه در ترکیه از این نماد افسانه ای سوء استفاده کرده اند، دلیلی بر کنار گذاشتن آن نمی شود. گرگ خاکستری، چیزی شبیه سیمرغ در افسانه های فارسی است. برای یک آذربایجانی، نماد گرگ خاکستری که با اشاره انگشتان دست نیز به صورت همزمان در ورزشگاه نشان داده می شود، بیانگر همان شعار «هارای هارای من ترکم» است و نه چیزی بیشتر. در واقع اعتراضی است به تئوریهای ساختگی آریایی نژاد بودن آذربایجانی ها که با هدف آسمیله کردن و نابودی زبان و فرهنگ ترکهای آذربایجانی ابداع شده است و هیچ پشتوانه علمی ندارد و بیشتر با اغراض سیاسی مطرح شده است. از طرف دیگر علامت بوزقورد همان کاربردی را دارد که علامت V انگلیسی برای جنبش سبز دارد و نشان دهنده اتحاد و رمز پیروزی آذربایجانیهاست. به همین دلیل است که ورزشگاه سهند را دره گرگها هم می نامند.)

در کنار این شعارهایی که همیشه داده می شوند، برخی شعارها هم در حاشیه مسابقات داده می شود که بیشتر رنگ و بوی سیاسی و مطالبات مشخص زبانی و فرهنگی دارد که مهمترین آنها «تورک دیلینده مدرسه، اولمالیدیر هرکسه» (مدرسه به زبان ترکی (زبان مادری) برای همه) می باشد که در واقع یکی از خواستهای اصلی و در عین حال ابتدایی آذربایجانی هاست [5]. اما این مسائل فقط به داخل استادیوم محدود نمی شود و «تراختور» به سمبل نافرمانی مدنی و مبارزه منفی آذربایجان هم تبدیل شده است که در جریان سفر احمدی نژاد به تبریز هم به خوبی خود را نشان داد [6]. دانش آموزان و کارمندانی که به زور برای استقبال از احمدی نژاد آورده شده بودند، یکصدا در پاسخ همه شعارهایی که از تریبون تحمیلی برای خوش آمد گویی به احمدی نژاد داده می شد، فقط تراختور را تشویق کردند! در واقع تراختور به یک بهانه برای مبارزه منفی آذربایجان بر علیه سیستم حاکم تبدیل شده است که حتی طرز تلفظ اش هم یک نوع دهن کجی به زبان و سیستم حاکم است! اینجا باید توضیح دهم که حتی در زبان رسمی ترکی آذربایجانی هم تلفظ درست تراکتور (Traktor) است و «خ» تلفظ نمی شود ولی اصرار بر تلفظ به صورت تراختور که به لهجه تبریزی است، در واقع فقط نشان از وجود نوعی حس مبارزه منفی با سیستم حاکم و تمام نمادهای آن در میان مردم دارد.

واکنش متضاد جنبش سبز به پدیده سرخ جامگان تراختور!

جنبشی که پس از انتخابات ریاست جمهوری به راه افتاد و نام جنبش سبز به خود گرفت، واکنشی متضاد به این پدیده اجتماعی دارد. در حالیکه انتشار ویدیوی استقبال از احمدی نژاد و دهن کجی مردم با شعار تراختور، تا حدودی با استقبال جنبش سبز روبرو شد، در کل این جنبش نگاهی منفی نسبت به این حرکت دارد که بویژه پس از مسابقه جنجالی اس ام اس برنامه نود، حتی تبدیل به نوعی تقابل شده است! در واقع حکومت توانست با اجرای شوی برنامه نود، اختلاف بین ترک و فارس را عمیق تر کند. از یک طرف با ایجاد اخلال عمدی در سیستم مخابرات در مناطق ترک نشین و پایین نگهداشتن تعداد آرای تراکتورسازی سعی کرد با تحقیر ترکها با رقم 11 درصد (200 هزار رای)، تب طرفداری از تراختور را در آذربایجان خاموش کند. چون به هر حال در وضعیت فعلی حکومت، هر گونه تجمع بزرگ از مردم ناراضی می تواند ناخواسته تبدیل به یک اعتراض بزرگ شود. بنابراین حکومت در عین حالیکه از مشغول شدن آذربایجانیها با فوتبال و تراختور و نپیوستن عملی به جنبش سبز خشنود است، نمی خواهد این حرکت آنقدر گسترش یابد که از کنترل خارج شود! لذا حکومت به این پدیده اجتماعی به عنوان یک نگرانی امنیتی بالقوه هم نگاه می کند که پلمب کردن چاپخانه ها در تبریز به دلیل چاپ پوسترهای تراختور و دستگیری های متعدد در حاشیه این بازیها دلیلی بر این مدعاست.

از طرف دیگر رژیم موفق شد تا با تحریک احساسات ناسیونالیستی دیگران بر علیه ترکها و تراختور، عملا جنبش سبز را در برابر سیل طرفداران این تیم قرار دهد و سبزها با دفاع از تقلب واضح حکومت بر علیه تیم تراختور، دچار چنان اشتباهی شدند که اگر سریعا اصلاح نشود، ضربه سنگینی به مبارزات مردمی با حکومت وارد خواهد آمد. متاسفانه برخی ها وقتی پای آذربایجان به میان می آید، اصلا به خودشان زحمت فکر کردن نمی دهند و به راحتی ادعای حکومت و صدا و سیمایش را در مورد درست بودن نتیجه رای گیری برنامه نود می پذیرند و حتی از آن پیروزمندانه استقبال می کنند! قبل از اینکه دلایلم را برای اثبات تقلب واضح در برنامه نود بیان کنم، ابتدا به این سوال پاسخ می دهم که عده ای می گویند که اصلا چه اهمیتی دارد که تقلب شده یا نشده؟! اولا شاید برای من و شما که طرفدار فوتبال نیستیم اهمیتی نداشته باشد ولی برای دهها هزار نفری که هزار کیلومتر راه را می کوبد و به تهران می رود تا تیم مورد علاقه اش را تشویق کند، خیلی مهم است! ثانیا اگر برای شما اهمیتی ندارد، پس لااقل در مورد آن سکوت می کردید! چرا بلافاصله با ذوق و شوق اخبارش را منتشر کردید و در بالاترین خبر داغ برایش ایجاد کردید تا حال ترکها را گرفته باشید! ثالثا همانطور که در بالا مفصل توضیح دادم تراختور فقط یک تیم فوتبال نیست، یک پدیده اجتماعی است که پیش زمینه ظهور یک نافرمانی مدنی و مبارزه منفی با حاکمیت را آماده می کند. پس از این نظر بسیار هم مهم است! بویژه آن که آذربایجان این راه را برای مبارزه با حاکمیت انتخاب کرده است که دلایلش را بعدا توضیح خواهم داد.

تقلب عمدی و واضح در برنامه نود

برای اینکه ثابت شود که چرا تقلب صورت گرفته، فقط کافی است به تعداد کسانی که اقدام به رفتن به ورزشگاه سهند تبریز کرده اند، نگاهی بکنیم و کمی بیاندیشیم! به اعتراف اکثر رسانه ها بین 160 تا 200 هزار نفر در روز جمعه به ورزشگاه رفته اند که فقط 110 تا 120 هزار نفر موفق به دیدن بازی از نزدیک شدند. این در حالی بود که صدا و سیمای تبریز مرتب اعلام می کرد که ورزشگاه پر شده و دیگر کسی نیاید! حال اگر 200 هزار نفر در طرفداری از تراختور آنقدر مصمم هستند که حاضرند در شرایط سخت بدی راه و ترافیک سنگین به استادیوم بروند، چطور ممکن است که تعداد اس ام اس های طرفداران این تیم از سرتاسر کشور درست برابر با تعداد کسانی باشد که به استادیوم می روند!؟ فقط در نظر بگیرید که هر طرفدار سرسخت به راحتی می تواند 5 تا 10 رای از اطرافیانش برای تیم جمع کند. هرکسی خواهر، برادر، مادر، پدر، همسر، دوست نزدیکی ... دارد که به ورزشگاه نمی رود ولی همان طرفدار متعصب با اصرار هم که شده، برای اثبات پر تعداد بودن طرفداران تیمش رای او را برای تراختور می گیرد! از طرف دیگر دقت کنید که بیش از نصف کسانی که آن روز به ورزشگاه رفتند طبیعتا تبریزی بودند ولی تراختور در همه جای آذربایجان طرفداران بسیاری دارد که نمی توانند به ورزشگاه بیایند و این برای تمام تیمها طبیعی است. یعنی اگر فقط فرض کنیم به ازای هر یک نفر تماشاگر، 5 نفر رای به تراکتورسازی داده باشند، باید یک میلیون رای برای این تیم بدست می آمد!

برخی دچار این اشتباه می شوند که استدلال می کنند چون تراختور فقط در استانهای ترک نشین طرفدار دارد ولی پرسپولیس و استقلال در سرتاسر ایران طرفدار دارد، پس بی تردید طرفداران تراختور کمترند. اول از همه باید بگویم که این استدلال دو اشتباه اساسی دارد. اول اینکه فرض می کند همه مردم ایران حتما طرفدار یک تیم فوتبال هستند و دوم اینکه با تکیه بر این فرض غلط و با این پیش فرض که تراختور فقط در آذربایجان طرفدار دارد، نتیجه می گیرد که چون فقط جمعیت تهران و حومه اش به تنهایی از کل استانهای شمال غرب کشور بیشتر است، پس بی تردید استقلال و پرسپولیس پر طرفدارترند. اما مساله مهمتر از اینکه چه تیمی پرطرفدارتر است این که چرا تعداد رای های تراکتورسازی این قدر کم بوده است؟ یعنی فقط کسانی که به استادیم می روند طرفدار تراکتورند و بقیه طرفدار پرسپولیس! چرا نسبت تعداد تماشاگر به تعداد اس ام اس ها در سایر تیمها اینقدر کم ولی در تراکتور سازی یک به یک است؟ از طرف دیگر واقعا شما بعد از اینهمه اتحاد مردم آذربایجان که همه یکصدا می گفتند، تقلب شده و اس ام اس هایشان ارسال نمی شد، اکثریت آذربایجانی ها را به دروغ گویی متهم می کنید و صدا و سیمای جمهوری اسلامی را راستگو می دانید؟!

طرفدار فوتبال تعریف مشخصی دارد. کسی را می توان طرفدار یک تیم فوتبال دانست که یا بازی های تیمش را در استادیوم یا تلویزیون تماشا کند و یا حداقل نتیجه مسابقات و اخبار ورزشی مرتبط را از طریق رسانه های مختلف ورزشی به صورت مداوم دنبال کند. با این تعریف دیگر نمی توان با مقایسه جمعیت، به مقایسه تعداد طرفداران پرداخت. طرفداری از تراختور در آذربایجان چنان پدیده همه گیری شده است که فقط آن را می توان با طرفداری مردم از بازیهای تیم ملی مقایسه کرد. یعنی همانطور که در بازیهای جام جهانی خیلی از مردمی که اصلا فوتبال باشگاهی را دنبال نمی کنند، هم به یکباره طرفدار فوتبال می شوند، در آذربایجان و بویژه آذربایجان شرقی که مسابقات به صورت زنده از تلویزیون پخش می شود، هم این پدیده به هر دلیلی رخ داده است. البته بدیهی است که تراختور تیم ملی آذربایجانیها نیست چون خیلی از بازیکنانش غیر بومی اند ولی حمایت مردم از این تیم چنین تشابهی را به ذهن می رساند. البته مثال بهتر برای توضیح این پدیده، مقایسه این وضعیت با هواداری یکپارچه اقلیت اتنیکی کاتالانهای اسپانیا از تیم بارسلونا می باشد در حالیکه بسیاری از بازیکنان این تیم غیر بومی اند. حتی پلاکاردهایی با مضمون «تراختور، بارسلونای آذربایجان» هم بارها در ورزشگاه مشاهده شده است.

چرا آذربایجان این شیوه عجیب را برای مبارزه منفی انتخاب کرده است؟

اول از همه باید بگویم که گاهی شرایط و خفقان به گونه ای است که شما مجبور می شوید که از ممکن ترین راه وارد شوید و لزوما راهی که انتخاب کرده اید، ایده آل مطلوبتان نیست! ثانیا این حرکت کاملا خودجوش بوده است نه یک برنامه ریزی پیچیده و توطئه پان ترکیست ها! خود همین جنبش سبز را دقیق تر ببینیم. بسیاری از کسانی که الان طرفدار جنبش سبز هستند، پیش از انتخابات طرفدار تحریم بودند و بارها موسوی کاندیدای نظام نامیده شد، دانشجویان در دانشگاهها پلاکاردهایی در محکومیت قتل عام زندانیان در دهه شصت در دست داشتند و از موسوی تقاضای پاسخ صریح داشتند که هرگز نگرفتند! کروبی شیخ اصلاحات همان کسی بود که به عنوان رئیس مجلس حکم حکومتی رهبر برای مسقوط گذاشتن لوایح دوگانه خاتمی از جمله همین اصلاح قانون انتخابات و قانون مطبوعات را پذیرفته بود و تلاش مجلس ششم را عقیم گذاشته بود! آیا موسوی و کروبی گزینه مطلوب جنبش سبز بود یا گزینه ای از روی ناچاری و با دید پراگماتیسم و عمل گرایی؟! خیلی راحت می شود جنبش سبز را به تمسخر گرفت! جنبش دفاع از انتصابات! جنبش دفاع از نخست وزیر قتل عام های دهه شصت! ...

اما چرا ما این کار را نمی کنیم، چون می فهمیم که موسوی و کروبی بهانه ای است برای مخالفت با این حکومت در چهارچوب قوانین خودش! تاکتیکی است برای کاهش هزینه مبارزه و توده ای کردن آن. برای مبارزه با یک حکومت دیکتاتوری، کمیت مخالفان بسیار مهمتر از کیفیت شعارهایی است داده می شود. تظاهرات میلیونی سکوت در هفته اول بعد از انتخابات بسیار موثرتر از تظاهراتهای پراکنده چند هزار نفری بود که در آن شعارهایی مثل مرگ بر جمهوری اسلامی داده شد. در واقع تظاهراتهای بعدی پس لرزه های کوچک آن زمین لرزه بزرگ بودند که پایه های حکومت را به شدت متزلزل کردند با آنکه کاملا در سکوت برگزار شدند و هیچ شعاری بر علیه رژیم داده نشد. در یک حکومت دیکتاتوری این اتحاد عمل مردم است که سرنوشت ساز است و نه درجه شدت شعاری که چند صد نفر در گوشه ای سرمی دهند و فیلمش را پخش می کنند! چنین حرکتهای پراکنده ای حتی اگر خیلی هم شعارهای تند داده شود، تاثیر چندانی بر حکومت ندارد.

در واقع نکته اینجاست که هرچه شعارهای داده شده تندتر باشد، افراد بیشتری احساس خطر می کنند و وارد گود نمی شوند. بنابراین بالابردن سطح شعارها یک اشتباه تاکتیکی بود که جنبش سبز مرتکب شد. البته همین اشتباه را آذربایجانی ها هم سه سال قبل در خرداد 1385 به نوعی مرتکب شدند و حتی گاهی مشاهده می شود که در حواشی مسابقات تراختور هم در بعضی جاها همین اشتباه تکرار می شود. البته مطمئن باشید که خود عناصر نفوذی حکومت در بالابردن سطح شعارها نقشی اساسی دارند و مردم عصبانی هم ناآگاهانه با آنها همراه می شوند. لذا پایین نگه داشتن سطح شعارها و خواسته ها عاملی کلیدی در موفقیت و تداوم یک حرکت اجتماعی است. شاید گفته شود وقتی مردم به گلوله بسته می شوند، دیگر چه کار باید کرد؟! پاسخ این است که چون رژیم ادعا می کند که ماموران خودش تیراندازی نکرده اند! باید خواستار شناسایی و مجازات مرتکبین به تیراندازی شد و این خواسته را مصرانه و با اجتماعات میلیونی پی گیری کرد بدون آنکه شعاری بر علیه کلیت نظام داده شود. عجله کردن در بالابردن سطح شعارها باعث ترسیدن مردم در پیوستن به این جنبش و در نهایت پراکندگی نیروها و زوال جنبش می شود. البته گفتنش راحت است ولی باید مردم را توجیه کرد تا حتی اگر عصبانی شدند و جسد بی جان هم نوعشان را در مقابل چشمانشان دیدند هم جلوی خودشان را بگیرند و فقط در چهارچوبی حرکت کنند که حکومت نتواند نیروهای وفادار به خودش را برای کشتار مردم قانع کند. در یک جمله ساده اگر خلاصه کنم، برای ایجاد یک انقلاب و سرنگونی حکومت، باید در هر مرحله ای، کوچکترین خواسته ممکن را از حکومت بخواهید که مطمئن هستید به شما نخواهد داد! اگر توانستید این خواسته را بگیرید می توانید مصمم تر خواسته ای بزرگتر را مطرح کنید و بدین ترتیب یکجایی حکومت تصمیم خواهد گرفت که دیگر تسلیم نشود و همین سماجتش رشته کار را از دستش خارج خواهد ساخت و آنجاست که شما به هدفتان رسیده اید بدون آنکه شعار مرگ بر جمهوری اسلامی یا مرگ بر خامنه ای داده باشید!

چرا آذربایجان به جنبش سبز نپیوست و به دنبال راه مستقلی می گردد؟

دلایل مختلفی برای این امر وجود دارد. اول اینکه از همان پیش از انتخابات کاندیدای آذربایجان متفاوت با بقیه بود و اکبر اعلمی تنها کاندیدایی بود که آذربایجانی ها روی آن تقریبا اتفاق نظر داشتند ولی رد صلاحیت اعلمی آذربایجان را دچار دوپارگی و حتی انفعال کرد. بسیاری از فعالین آذربایجانی بی طرف ماندند و تحریم کردند و برخی هم که قصد طرفداری از موسوی را داشتند مثل آقای حسن ارک در تبریز، توسط مسئولین ستاد موسوی طرد شدند! آنها به آقای ارک گفته بودند که ستاد موسوی جای تجزیه طلبان نیست! حالا آقای ارک به کنار، حتی آقای موسوی حاضر نشد تا نظر مثبت اعلمی را هم به سوی خود جلب کند و برخلاف قول و قراری که در تماس تلفنی با او داشت، حاضر نشد به رد صلاحیت اعلمی اعتراض کند و اعلمی هم که حقیقتا به دنبال راهی برای حمایت از موسوی بود، اجبارا سکوت کرد و خودش هم در انتخابات شرکت نکرد.

آقای موسوی که فکر می کرد با حذف کسانی مثل اعلمی با تیغ نظارت استصوابی، مردم چاره ای جز انتخاب بین بد و بدتر ندارند! لازم ندید امتیازی هم به آقای اعلمی بدهد که سابقه انتقادات تند و تیزش نشان می داد که چپ و راست نمی شناسد و همیشه طرفدار حق مردم است. چون بدرستی فکر می کرد که مردم آذربایجان هم چاره ای ندارند جز آنکه به او رای دهند و همانگونه هم شد! اما شاید فکر نمی کرد که این دوره فقط رای دادن کافی نیست بلکه باید مردم آنقدر او را می خواستند که حاضر باشند به خاطرش جانشان را هم به خطر بیاندازند! اما حوادث بعد از انتخابات نشان داد که مردم آذربایجان که به فعالین سیاسی شان و کاندیدای محبوشان آقای اعلمی از سوی ستاد موسوی بی حرمتی شده بود، او را فقط در حد تفاوت بین بد و بدتر دوست داشتند و نه بیشتر واین فقط برای رای دادن کفایت می کرد و نه برای هزینه دادن در خیابانها! تقریبا همه نیروهای سیاسی داخل و حتی خارج کشور در مورد حذف اعلمی از صحنه سیاسی هم رای بودند و با بایکوت اخبار کاندیداتوری اش هم در روزنامه های اصلاح طلب داخل و هم در رسانه های خارجی مثل صدای آمریکا و بی بی سی رضایت شان را از این موضوع نشان دادند!

موضوع مهم دیگر انتشار هدفدار ویدیوی جوک خاتمی به ترکها توسط نهادهای امنیتی حکومت و بهره برداری از آن برای هر چه بیشتر دور کردن آذربایجانیها از ستاد موسوی و حامی اصلی اش خاتمی بود. البته در این قضیه مقصر بیش از آنکه اطلاعاتی ها یا آذربایجانی ها باشند، خود خاتمی بود. از رقیب یعنی باند احمدی نژاد که هدفش حفظ قدرت بود، انتظاری غیر از این نمی رفت و از آذربایجانی ها هم که تحقیر شدنشان را از زبان مدعی گفتگوی تمدنها می شنیدند هم نمی شد انتظار داشت که به خاتمی اعتراض نکنند، این خاتمی بود که می بایست به سرعت با یک عذرخواهی ساده و اعلام اینکه کار اشتباهی کرده بود، به این قضیه خاتمه می داد. اما خاتمی نه تنها عذرخواهی نکرد بلکه پس از تاخیری طولانی و پس از آنکه ابطحی صحت این ویدئو را تایید کرده بود، در مقابل چشمان آذربایجانیان به دروغ متوسل شد و این ویدئو را تکذیب کرد!؟ شما از آذربایجانیهایی که خاتمی هم در جوکش به شعور و فهمشان توهین می کند و هم در عمل با دروغ گفتن و تکذیب ویدیویی که همه می دانستند واقعی است، بار دیگر به شعور آذربایجانیان توهین کرد، چه انتظاری داشتید؟! یعنی اگر باور می کردیم که آن جوک فقط یک طنز بوده و خاتمی منظوری نداشته، دیگر این دروغ گویی آشکار و احمق فرض کردن آذربایجانی ها که دیگر واقعی و جلوی چشمانمان بود! یعنی خاتمی برخلاف ادعای بسیارش شهامت آن را نداشت که به اشتباهش اعتراف کند و این قضیه را که هدفدار از سوی رقیب براه افتاده بود، با رفتار درستش خنثی کند و ترجیح داد به دروغی متوسل شود که از خود آن جوک، به شعور آذربایجانیها توهین آمیزتر بود! یعنی شما نمی توانید از رقیب یعنی احمدی نژاد انتظار داشته باشید که به ضرر شما عمل نکند! بلکه این شما هستید که باید با رفتار درستتان توطئه های رقیب را خنثی کنید.

نکته دیگر این بود که تجربه یک قرن مبارزات آزادیخواهانه، آذربایجانی ها را به این نتیجه رسانده است که هرگاه خود را فراموش کنند و در نهضت های سرتاسری ادغام شوند، در نهایت ستارخانشان تیرباران می شود، آیت الله شریعتمداریشان را به تلویزیون می آورند و مجبور به اعتراف می کنند ... حتی اصلی که تحت فشار آذربایجانی ها وارد قانون اساسی شده بود در مورد تدریس زبانهای غیر فارسی در مدارس هم فقط بر روی کاغذ باقی می ماند. لذا آذربایجان این بار می خواهد هویت مستقل حرکتش را از ابتدا حفظ کند. اما این هویت مستقل به معنی دشمنی و تقابل با جنبش سبز نیست بلکه ما در عین حمایت معنوی از جنبش سبز، خواسته ها و آرمانهای متفاوتمان را هم از همان ابتدا به صورت مشخص عرضه می کنیم و نمادها و سمبلهای حرکتمان را هم مستقل انتخاب می کنیم ولی خود را در مبارزه با جمهوری اسلامی با جنبش سبز در یک سنگر می بینیم.

شباهت ها و تفاوتهای مراسم قلعه بابک و طرفداری از تراختور!

این اولین باری نیست که آذربایجان مبارزه مدنی اش را در قالب یک فعالیت ورزشی-تفریحی سامان می دهد. صعود همگانی به قلعه بابک در آذربایجان یکی از این نمونه هاست که در واقع بستر لازم برای حرکت اعتراضی بزرگ خرداد ماه 1385 را آماده کرد. برای موفقیت یک حرکت اجتماعی در یک حکومت توتالیتر فقط خواست و اراده تک تک مردم کافی نیست. چون مخالفت با جمهوری اسلامی سالهاست که در میان اکثریت مردم ایران وجود دارد ولی چرا فقط پس از انتخابات اخیر مردم وارد عمل شدند؟! چرا پس از قتل عام های سال 67 مردم کاری نکردند؟ چرا پس از کوی دانشگاه این اتفاق نیافتاد؟ پس از قتل های زنجیره ای چرا چنین نشد؟ چرا پس از رد صلاحیت فله ای اصلاح طلبان مردم کاری نکردند؟... یعنی مردم موسوی را بیشتر از همه قربانیان پیشین دوست داشتند؟! مطمئنا نه! قضیه بر می گردد به ممکن بودن از نظر عملی و آمادگی افکار عمومی و از همه مهمتر ایجاد حس اتحاد و همدلی عملی بین مردم در کاروانهای تبلیغاتی پیش از انتخابات.

اگر خیلی ساده بگویم، مردم تهران پس از انتخابات به این دلیل به صورت میلیونی به خیابان آمدند که همان مردم یک هفته قبل پیش از انتخابات در همان خیابانها زنجیره های انسانی ایجاد می کردند و درست همان مسیر انقلاب تا آزادی را در حمایت از موسوی راهپیمایی کرده بودند و بدون هیچ مشکلی به خانه هایشان برگشته بودند! یعنی هم بین مردم اتحاد و همدلی ایجاد شده بود و همه مطمئن بودند که دیگران هم خواهند آمد و هم احساس امنیت می کردند چون هفته قبل هم هیچ اتفاقی نیافتاده بود و از همه مهمتر مردم اعتراض به نتیجه انتخاباتی را که کاندیداهایش مهره های اصلی انقلاب بوده اند را اعتراضی به اصل رژیم نمی دانستند و آن را کاملا قانونی و مشروع می دانستند. لذا احساس امنیت بیشتری می کردند تا به خیابانها بیایند. حالا این را مقایسه کنید با کوی دانشگاه که مردم خبر سرکوب وحشیانه دانشجویان را شنیده بودند و بطور طبیعی ترس در دلشان ایجاد می شد و از طرف دیگر از اتحاد عملی بین یکدیگر مطمئن نبودند و نمی دانستند که اگر به خیابان بریزند تنها خواهند ماند یا صدها هزار نفر دیگر هم هستند که خواهند آمد. همین استدلال در مورد همه موارد فوق از جمله قتلهای زنجیره ای ... صادق است.

حالا برگردیم به حوادث خرداد 1385 در آذربایجان. هنوز هم عده زیادی هستند که به آن حرکت مردم آذربایجان با توهین و تحقیر نگاه می کنند! عده ای آن را جنبش سوسک نامیدند، عده ای اعتراض کردند که چرا مردم آذربایجان به یک کاریکاتور اعتراض می کند ولی به اینهمه ظلم و ستم که رژیم روزانه مرتکب می شود، اعتراض نمی کنند... درحالیکه عین همین حرفها را در مورد جنبش سبز می توان تکرار کرد. جنبش دفاع از نتیجه انتصابات! جنبش رای من کو (کدام رای! مگر انتخاباتی که کسی مثل اعلمی هم رد صلاحیت می شود را می شود اسمش را گذاشت انتخابات!) جنبش دفاع از نخست وزیر قتل عامهای دهه شصت... یا می شود گفت که چرا مردم در قضیه کوی دانشگاه از بچه های خودشان دفاع نکردند، در قتل های زنجیره ای از روشنفکرانشان دفاع نکردند و آمدند از رای دزدیده شده موسوی دفاع کردند؟! گیرم که موسوی رئیس جمهور می شد مگر چه چیزی عوض می شد... البته همانطور که در بالا گفتم من دلیلش را می دانم و این حرفها را برای این تکرار کردم تا با تشابه سازی پاسخ انتقادهای زننده خیلی ها را بدهم که حاضر نیستند کمی فکر کنند و با احترام با حرکتهای مردم آذربایجان برخورد کنند.

صعود همگانی مردم به قلعه بابک، در واقع همان نقشی را در آذربایجان بازی کرد که زنجیره های انسانی و کاروانهای تبلیغاتی در تهران پیش از انتخابات بازی کرد. یعنی ایجاد حس اتحاد و همدلی بین مردم و دادن قوت قلب به یکدیگر که ما بیشماریم و با وجود همه مشکلات باز هم در صحنه ایم. اما این حس اتحاد لازم بود ولی کافی نبود، باید بهانه ای مشروع پیدا می شد تا این انرژی ذخیره شده در اجتماعات انسانی به یکباره آزاد می شد. کاریکاتور روزنامه ایران این بهانه را ایجاد کرد. چون اولا همه آذربایجانیان و بسیاری از خود حکومتیان هم پذیرفته بودند که این کاریکاتور توهین آمیز است، در نتیجه اعتراض به آن دارای مشروعیت حتی از نظر بخشی از حاکمیت بود. درست مشابه قضیه انتخابات که بسیاری از مردم و بخشی از حاکمیت پذیرفته بودند که در انتخابات تقلب شده است و اعتراض به این تقلب مشروعیتی نسبی داشت و همین مشرعیت، احساس امنیت و اطمینان خاطر به مردم داد تا در اعتراضات شرکت کنند.

پس این شما نیستید که انتخاب می کنید چه زمانی فاز اعتراضات خیابانی را شروع کنید، بلکه این حاکمیت است که با اشتباه خودش بهانه لازم را به شما می دهد که انرژی اجتماعی را که در مردم ذخیره شده است، آزاد شود. بنابه دلایلی که در بالا اشاره شد، موسوی و اصلاح طلبان با اشتباهات مکرر خود نتوانستند مردم آذربایجان را واقعا و از ته دل با خود همراه کنند و آذربایجان تا صندوقهای رای و فقط چند روز اول آن هم به صورت پراکنده در برخی شهرها مثل اورمیه با آنها همراه شد ولی چون این همراهی بنا به دلایل فوق عمیق و قوی نبود، به سرعت فروکش کرد و آذربایجان دیگر با این جنبش هیچ گونه همراهی ننمود. دلیل دیگرش هم این است که اعتراضات خرداد 85 در سه سال پیش، انرژی اجتماعی مردم در آذربایجان را تخلیه کرده بود و کاروانهای تبلیغاتی موسوی همانقدر که در تهران موفق بود، در تبریز و آذربایجان با استقبال همراه نبود و نتوانست این انرژی تخلیه شده را بازسازی کند.

البته ملت تاریخ ساز آذربایجان بار دیگر با ابتکار عمل خود، حول محور تیم تراختور در حال متحد شدن است و روز جمعه 2 بهمن نشان داد که این حرکت می رود که به بلوغ برسد. سرخ جامگان آذربایجانی پس از بسته شدن راههای قلعه بابک، پرچم سرخشان را به ورزشگاهها آورده اند و با فریادها و حتی با شادی هایشان خواب را از چشمان ماموران امنیتی رژیم ربوده اند! اگر مراسم قلعه بابک فقط سالی یکبار بود که آن هم با برگزاری مانور نظامی جلویش را می گرفتند، مسابقات تراختور هر هفته تکرار می شود و مردم هر هفته اتحاد و یکرنگی شان را تمرین می کنند و قوت قلب می گیرند. همین است که رژیم را به وحشت انداخته است که سعی کرد با شوی برنامه نود، این شور و شوق را بخواباند ولی نتیجه کاملا برعکس شد!

البته فعالین آذربایجانی و مردم آذربایجان باید کاملا هوشیار باشند و از ایجاد حرکتهای اعتراضی مصنوعی و کوچک اجتناب کنند، چون همانطور که گفته شد انرژی اجتماعی مردم در آذربایجان هنوز به مرحله اشباع نرسیده است و تخلیه زود هنگام این انرژی، هم آن بازدهی و قدرت لازم برای ضربه زدن به حکومت را نخواهد داشت و هم باعث دادن بهانه به دست رژیم برای محروم کردن تیم از تماشاگر و در نتیجه مهار این حرکت خواهد شد. لذا باید منتظر بود تا به وقت خودش، رژیم با اشتباه خود بهانه لازم را به ما بدهد و جرقه جنبش سرخ آذربایجان با دستان خود رژیم زده شود! شاید رژیم ترجیح بدهد که درگیری کوچکی داخل ورزشگاه ایجاد کند و بعد همانجا مردم را سرکوب کند و بعد تیم را ماهها از تماشاگر محروم کند، لذا تا آنجا که ممکن است ما باید مواظب باشیم که هیچ اتفاقی نیافتد و هیچ بهانه ای دست رژیم نیافتد تا این جنبش را در نطفه و در مرحله نارس بودنش خفه کند. مطمئن باشیم که رژیم خودش اشتباهی مرتکب خواهد شد که همه به این نتیجه خواهند رسید که دیگر قابل تحمل نیست و آن زمان وقت مناسب برای حرکت است.

راز قدرت تاریخ سازی مردم آذربایجان در اتحاد مثال زدنی آنهاست. در اعتراضات خرداد 85 حتی در بخش ها و شهرکهای کوچک هم اعتراضات خیابانی برگزار شد، در حالیکه جنبش سبز به چند شهر بزرگ محدود شده است. حتی همین امروز هم مردم آذربایجان در مخالفات با احمدی نژاد متحدتر از مردم تهران هستند. شما مقایسه کنید که در شهر میلیونی تبریز رژیم نتوانست چند ده هزار نفر از نیروهای وفادارش را برای استقبال از احمدی نژاد بسیج کند و مجبور شد از مدارس و ادارات به اجبار مردم را بیاورد که همانها هم با یک ابتکار جالب با شعار تراختور، آبروی رژیم را بردند ولی در تهران پس از حوادث عاشورا به اعتراف همگان رژیم توانست، صدها هزار نفر را برای محکومیت آنچه حرمت شکنان عاشورا می نامید، بسیج کند.

مشکل دیگر آذربایجان مشکل رسانه ای است. با بایکوت خبری حوادث آذربایجان از سوی همه گروههای مرکزگرا و رسانه های خارجی که اصولا باید بی طرف باشند ولی در خط احزاب سرتاسری عمل می کنند، آذربایجان مشکل ارتباط با مردم خودش و رساندن صدای مردم به دنیا را دارد. تنها تلویزیون آذربایجانی را رژیم سه هفته بیشتر در ماهواره هات بیرد تحمل نکرد و دولت اسلام گرای ترکیه هم که روابط گرمی با برادران مسلمانش ایجاد کرده اجازه پخش آن از ماهواره ترک ست را نمی دهد. لذا این مشکل عمده ای است که اجازه نمی دهد، تا آذربایجان در حال حاضر به تنهایی و بدون حمایت رسانه هایی مثل بی بی سی و صدای آمریکا حرکتی بزرگ و دامنه دار را ایجاد کند و تا حل این مشکل به هر طریقی، آذربایجان باید همچنان دست به عصا حرکت کند. چون آذربایجان نباید حرکت کوچکی بکند مانند آنچه که امروز مثلا در اصفهان یا شیراز انجام می شود، بلکه باید یکبار دیگر با تمام قوا به میدان بیاید تا هم ضربه نهایی را بزند و تمام کننده باشد و هم به دلیل حضور پر تعداد مردم، هزینه کمتری هم بپردازد. چون اگر به خاطر داشته باشیم، تا زمانی که مردم در تهران صدها هزار نفری به خیابان می آمدند، رژیم جرات مداخله جدی را نداشت چون ممکن بود کار کاملا از دستش خارج شود و مثلا صدا و سیما و پادگانهای شهر به تصرف جمعیت میلیونی در خیابان در آید ولی وقتی حضور مردم پراکنده و کم تعداد باشد، قدرت سرکوب رژیم هم بیشتر است.

آیا جنبش سبز از حرکت آذربایجان استقبال خواهد کرد!

خیلی شنیده ایم که در رسانه های جنبش سبز از سکوت آذربایجان گله می کنند و می گویند پس این آذربایجان که همیشه سرنوشت ساز بوده کجاست؟! اما آیا آنها در این دعوتشان به اعتراضات صادقند؟! پاسخ به نظر من هم مثبت است و هم منفی! آنها می خواهند مردم عادی آذربایجان به حرکت سبزشان بپیوندند ولی شدیدا مخالف هرگونه تحرکی از سوی نیروهای فعال سیاسی آذربایجانی هستند و دایره این حذف حتی به کسی چون اعلمی هم رسیده است! حمله شدید و خارج از انصاف رسانه های جنبش سبز به اکبر اعلمی به خاطر عدم حمایت عملی از جنبش سبز و در نهایت خالی کردن عقده هایشان با بدست آوردن بهانه ای در مورد ابطحی، به خوبی نشان دادند که جنش سبز حتی راضی نیست که اعلمی هم در هدایت حرکت اعتراضی مردم آذربایجان نقشی داشته باشد، چه رسد به فعالین ملی آذربایجانی که برچسب تجزیه طلب بر پیشانی دارند! یعنی آنها آذربایجانی ها را بدون بزرگانشان و تنها به صورت عوام دنباله رو خودشان می خواهند نه به عنوان یک نیروی سیاسی متحد در میدان مبارزه! اما آنها نمی دانند که آنچه توده ها را به حرکت در می آورد، نیروهای فعال سیاسی مورد اعتماد مردم در درون اجتماع است، نه رسانه های خارج از کشور که اعتبارشان را پیش مردم به دلیل بایکوت سرکوب و کشتار سه سال پیش آذربایجان از دست داده اند!

بعضی وقتها برخی فعالین آذربایجانی هم متوجه این تفاوت نمی شوند و خیال می کنند که جنبش سبز از آنها برای حضور در میدان مبارزه دعوت می کند و می گویند چون آنها می خواهند آذربایجان هم به میدان بیاید، پس ما باید سکوت کنیم! این در حالیست که جنبش سبز تاکنون حتی نخواسته است که اعلمی به میدان بیاید چه برسد، سایر فعالین سیاسی آذربایجانی! پس اگر قرار به برعکس عمل کردن هم باشد، باید فعالین سیاسی آذربایجانی به فعالیت خودشان بیافزایند و مردم آذربایجان هچنان دست به عصا حرکت کنند. اگر جنبش سبز واقعا می خواست که آذربایجان به عنوان یک نیروی سیاسی وارد میدان مبارزه شود، حداقل فعالین سیاسی میانه رو و فدرالیست آذربایجانی در خارج از کشور و شخصیت هایی مثل اعلمی در داخل کشور را به رسانه هایش دعوت می کرد و از زبان آنها که بیشتر مورد اعتماد مردم آذربایجانند، مردم را به حرکت دعوت می کرد! اما آنها چون نمی خواهند هیچ امتیازی به ملیتهای غیر فارس بدهند، حتی حاضر نیستند که به خاطر به میدان آوردن آذربایجان، بخش کوچکی از وقت رسانه هایشان را به فعالین سیاسی آذربایجانی اختصاص دهند!

دلیل آن اینست که جنبش سبز در حال حاضر دچار اعتماد به نفس بیش از اندازه است و به جای آنکه همه نیروهای سیاسی مخالف حکومت را دور خودش جمع کند، به حذف مخالفان عقیدتی اش مشغول است و فعالین ملیتهای غیرفارس اولین گروهی هستند که حذف می شوند! این عمل در حقیقت در حکم خودکشی جنبش سبز است! اگر جنبش سبز واقعا می خواهد که خون صدها نفری که جانشان را در حوادث اخیر از دست داده اند، پایمال نشود، باید در این رویه خود تجدید نظر جدی کند و به اتفاقاتی که در دورو بر خودش می افتد با دقت بیشتری نگاه کند! در حالیکه کردهای عراق به حق خودمختاری وسیع در عراق رسیده اند و زبان کردی، زبان رسمی در سرتاسر عراق انتخاب شده است و حتی در افغانستان چندین زبان رسمی وجود دارد، آنها چگونه می خواهند کردهای ایرانی را که موفقیت برادران عراقی شان را می بینند، همانند انقلاب 57 خام کنند و دوباره حکومت متمرکز مرکزی تشکیل دهند؟! چگونه خواهند توانست بیداری ملی وسیع در آذربایجان را که بیشتر فعالین سیاسی اش به چیزی کمتر از فدرالیسم رضایت نمی دهند و همینطور سایر ملیتها را بدون دادن هیچ امتیازی کنترل کنند و در یک چشم به هم زدن جمهوری اسلامی را ساقط کنند و حکومت مطلوبشان را و دستگاههای سرکوب برای کنترل خواستهای اقلیتهای غیرفارس را هم به سرعت برقرار کنند تا هیچ امتیازی به غیر فارسها ندهند و زبان فارسی همچنان تنها زبان رسمی ایران باقی بماند، ایران به صورت کاملا متمرکز اداره شود...

اگر سیاست هنر عمل به ممکنات است و چشم انداز جنبش سبز بدون حمایت سرتاسری و همه ملیتها چندان امیدوار کننده نیست، عقل حکم می کند که برای رهایی از جهنم جمهوری اسلامی که همه به آن گرفتاریم، هر کس قدمی از ایده آل مطلوبش چشم پوشی کند! اگر ایران هم مثل هندوستان به صورت فدرال اداره شود و چندین زبان رسمی داشته باشد، چیزی از ایران کم که نخواهد شد بلکه برعکس بها دادن به تنوع زبانی و فرهنگی به غنای آن خواهد افزود. نگاه امنیتی به مناطق غیر فارس و هزینه های ناشی از آن حذف خواهد شد و انرژی و ثروت کشور به جای کنترل و سرکوب مخالفان، صرف آبادانی همه بخش های ایران و نه فقط تهران و شهرهای مرکزی خواهد شد و از این مساله همه نفع خواهند برد.

متاسفانه باید بگویم تا زمانی که جنبش سبز نگرش خود را تغییر نداده و انحصار طلبی را کنار نگذارد، حضور آذربایجان در میدان شاید نه تنها مفید نباشد، بلکه مضر هم باشد، چون اگر جنبش سبز بخواهد همانند سه سال پیش اخبار آذربایجان را بایکوت کند و اجازه سرکوب سنگین به حکومت بدهد، رسانه هایی مثل بی بی سی و صدای آمریکا اخبار را منتشر نکنند، حرکت مردم آذربایجان هم دوباره می تواند مثل سه سال پیش سرکوب شود و جنبش سبز هم کاملا در میان ملیتها بی اعتبار شود و حتی خود تصمیم بگیرد به خاطر آنچه که ترس واهی از تجزیه طلبی می نامد، سکوت کند و به مبارزه خاتمه دهد! مساله اساسی اینجاست که همه ما برای رهایی از جهنم جمهوری اسلامی چاره ای جز اتحاد در عمل نداریم. می توانیم در ایده آل ها و نگرش ها متفاوت باشیم. می توانیم به جای آنکه همه سبز باشیم، رنگین کمانی از رنگها باشیم ولی باید همزمان و در یک جهت بر ضد جمهوری اسلامی عمل کنیم و سرنوشت آینده کشور را متمدنانه به صندوقهای رای و برآیند همه نیروهای سیاسی موجود بدون حذف هیچکدام از آنها بسپاریم. جنبش سرخ جامگان آذربایجان قدرت و اتحادش را در میادین فوتبال به رخ می کشد ولی برای ورود به میدان مبارزه منتظر تغییری اساسی و جدی در نگرش سبزهاست چون بدون آن ورود به مبدان مبارزه جز ضرر فایده ای نخواهد داشت. سبزها باید بدانند که همه ایران سبز نیست بلکه رنگین کمانی از رنگهاست و آذربایجان سرخ سرخ است!

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.