شوق زندگی در همین جا بود
نامیرایی خاموش در طلب چیزی که شاید از دستمان بگریزد
بی آن که فریب بخوریم
همرنگ احوال شویم
تسلیم این جلوهها
و دیدیم اندیشیدن کمتر از عمل نیست
و تن آدمی از نیستی میگریزد
و خو میگیرد در شتابی که هر روز اندکی به مرگ نزدیکمان میکند
نزدیکمان میکند به سر ـ حد مرگ
به سر ـ حد نیستی
افق ناپیداست
و شوق زندگی در همین جاست
رنج هم
همان رنجی که در تمام عمر از آن حرف نمیزنیم
از کسی نمیخواهیمش تا بداند
و هرگز هم نخواستهایم که
ستایشهای مفرط و دشنامهای بی قیاسشان را
نا گاه بر سرمان بریزند
این لاشههای بویناکِ آغشته به مرگ
در حفره دهانهاشان جز دشنام و ستایش مفرط نیست
و در میانه ما
امید و ناامیدی جلوه میکند
و عاقبت سرتاپای زندگی را در قابی خلاصه میکنیم که تصویری ندارد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید