رفتن به محتوای اصلی

گراس، یک گالیلۀ دیگر؟
14.04.2012 - 12:07

مردم ایران زیر یوغ یک قهرمان خالی‌بند نیستند، مردم ایران زیر یوغ یک دوجین یا بیشتر خالی‌بندند به سرکردگی مشتی ملّا و ملحقات نظامی که هر کدام هم ساز خودشان را می‌زنند. این بچه را هم باید به نامش خواند: "جمهوری اسلامی ایران". این بچه هم منافعی دارد در منطقه و بسیار اهل ماجراجوئی و توسعه‌طلبی است و دوست دارد رئیس و پایه‌گذار منطقۀ باستانی خاورمیانه باشد. در ضمن اگر منافع این بچه در منطقه تأمین شود، مشکل چندانی هم با غرب و اسرائیل نخواهد داشت. این بچه که نامش اسلامیسم ایرانی است مهار می‌شود اما اصلاح هرگز. تا اینجایش که دیدیم غرب و اسرائیل با اسلامیسم و هرگونه دیکتاتوری مهار گشته دیگر کنار می‌آید. و ناگفته ماند که مردم ایران هم مانند مردم آلمان حق دارند که از شرّ نیروگاههای اتمی خلاص شوند. آنها هم، اگر در این زمینه آگاه شوند، آرزو خواهند داشت به انرژی خورشیدی دست بیابند و سرزمین خود را بیش از این نابود نکنند. بمب اتمی یکی و دو تا ندارد. همان نیروگاه ساده‌اش هم در ایران به معنای سرطان و خلقت ناقص و فاجعه است، دیگر چه برسد به خودکفائی در غنی‌سازی اورانیوم. و درخور یادآوری است که "انرژی هسته‌ای"، "هستۀ هلو" نیست که به ایران وارد کنند. این تکنیک "حق مسلم" هیچ بنی بشری روی این کرۀ خاکی نیست، پس هرگز "حق مسلم" جمهوری اسلامی ایران هم نیست. از اینها گذشته، می‌رسیم به واقعیت اسارت زنان ایران و خاورمیانه زیر یوغ اسلامیسم و سیاست دین‌خوئی. و نیز امواج بیگانه‌ستیزی و نژادپرستی است که در این سرزمین بالا می‌آید... نامش ایران است و ملیتهایش و اقلیتهایش دچار شدیدترین ستمهای ملی و مذهبی و جنسیتی. اینها همه سیاست است و بستر "جنگ" و "بمب اتمی" و "خالی‌بندی" و "ارسال زیردریائی"؛ سیاست است در سایش با جان و شعور و عاطفه انسانی.

گراس، یک گالیلۀ دیگر؟
هایده ترابی, April 14, 2012

گراس در آخرین گفتگو به واکنشهای مثبت و حمایتهائی از شعرش اشاره داشت که بسیار کم در رسانه‌ها انعکاس می‌یابد، او از "رسانه‌های جهت دار" یاد کرد و امیدوار بود ژورنالیسم مستقل میدان بیشتری در رسانه‌ها بیابد. در اشپیگل خواندم که این نخستین بار نیست که اسرائیل ورود کسانی را به علت بیان اندیشه‌های انتقادی‌ نسبت به اسرائیل، ممنوع می‌کند.

شهرزادنیوز: پیشتر قصد داشتم گله‌ای را مطرح کنم از آقای گونتر گراس برای نگفتن آنچه در شعرش باید می‌گفت. اما امواج تکفیر سیاسی شعر و شخصیت وی در رسانه‌های جهان، به ویژه در آلمان، چنان ابعاد مهیبی یافت که من تازه دارم معنای "اعتراف" و "مجازات سرپیچی از اجبار" را در شعر او درک می‌کنم. حالا چکار کنیم که سروده‌اش "خطابه‌ای" و "منثور" و "شعاری" و "ضعیف" و "ابلهانه" است و "هیچ اصلاً تابو شکن هم نیست" اما شک و شعور جهانی را به غلیان واداشته، "واتیکان ادبی" را چنین از خود بیخود کرده، و دیپلماتهای سرد و منطقی را چنین داغ علیه خویش شورانده است؟ چرا جهان، شعر گراس را رها نمی‌کند و به جایش یک لیوان آب سرد نمی‌خورد؟

به جز جاری شدن سیل بی‌امان لعن و نفرین هم‌میهنانش بر او، مقامات اسرائیلی از دولت آلمان تقاضای مجازاتش را کردند. دولت مرکل نخست، با تأکید بر "آزادی هنر در آلمان"، با متانتی دیپلماتیک خود را کنار کشید، اما باز هم غائله نخوابید، تا اینکه سرانجام وزیر امور خارجۀ همین دولت در روزنامۀ بلواری "بیلد آم زونتاگ" نقد خود را بر این شعر ارائه کرد: "ایران و اسرائیل را به لحاظ اخلاقی در یک سطح دانستن نه کاری بدیع، بلکه پوچ است." رژیم اسرائیل حالا دیگر به طور رسمی گونتر‌ گراس را یک "عنصر نامطلوب" می‌داند. وزیر امور داخلۀ اسرائیل "حکم خود را با واژه‌هائی رزمی اعلام می‌کند: من مفتخرم که سفر وی به سرزمین مقدس را ممنوع کنم"، "در واقع باید از گراس جایزۀ ادبی نوبل‌اش پس گرفته شود"، اظهارات گراس در شعرش مقایسه می‌شود با "تحریکات سامی‌ستیزانه‌ای که سرانجام به هولوکاست منجر شد"، "گراس یک انسان سامی‌ستیز است" و "مردی که یونیفورم اس اس را پوشیده است." این آخری را اما خود گراس پس از دهه‌ها سکوت، در سال 2006، در رمانی در نقد زندگی خویش به نام "هنگام پوست کندن پیاز" اعلام کرده بود.

در آن زمان هم، گراس به خاطر تأخیرش در شکستن سکوت در مورد سابقۀ فعالیتش در گروه جوانان اس اس‌ به شدت زیر نقد رفت؛ اما هرگز نه با غلظت و مجازات فعلی. تا 7 سال پس از دریافت جایزۀ نوبل ادبی، "پسر بد" این مسئله را مسکوت گذاشته بود و پیش از آن تنها با دوستانش، در سالهای 60، در آن باره نجواهائی کرده بود؛ این را هم در همین آخرین گفتگویش بیان کرد. چرا هضم این واقعیت، یعنی "یک اس اس بودن" برای آلمانیها آسان‌تر بود تا مواجهه شدن با نقدی بر اسرائیل؟ بسیاری از آلمانی ها دوست‌تر داشتند که مسکوت گذاشتن "ایام جوانی" را در دورۀ جنگ برای خودشان درک یا توجیه کنند. فاشیسم در آلمان یک جنبش توده‌ای بود، نوجوانان بسیاری با شستشوی مغزی/ زیر فشار محیط به سازمان اس اس کشانده می‌شدند و برای اعزام به جبهه‌های جنگ آموزش نظامی می‌دیدند. گونتر، پسر پانزده ساله، هم یکی از آنها بود. خدا می‌داند چه تعداد آلمانی که زمانی با نازیها به نحوی همکاری داشتند، پس از پایان جنگ در این و آن مقام دولتی مشغول به کار شدند، و چه تعداد از آنها هنوز زنده‌اند و کماکان هیچ مسئولیتی نمی‌پذیرند و به احدی پاسخگو نیستند. اما گراس که یکی از اینها نبود و نیست، او نویسندۀ اندیشمندی بود که گذشتۀ جنایت‌بار آلمان نازی را دستمایۀ آثارش قرار داده بود. از او انتظار دیگری می‌رفت. ساده نیست. کشیدن بار سنگین سکوت تا رسیدن به اوج محبوبت و شهرت جهانی، و سپس خط کشیدن بر سیمای متعهد خویش با ثبت و نقد آن لکۀ سیاه در یک خودنگاری. 

امروز هم ترس از یک "همدستی" دیگر در یک "جنایت" دیگر، گراس را به پای یک "اعتراف" دیگر کشانده که خود چیزی نیست مگر انعکاس تأملات و تلاطمات درونی (درست/ نادرستِ) یک شاعر در یک شعر. این را حتا یک تاریخ‌نگار آلمانی (متولد اسرائیل) که منتقد سیاستهای فعلی اسرائیل هم هست، نمی‌تواند تحمل کند. او "از این تصمیم" [ممنوعیت سفر به اسرائیل برای گراس] "استقبال می‌کند". "مسئله اینجا بر سر نخست وزیر یا وزیر امور داخله [اسرائیل] نیست، بلکه بر سر اصول است. یک اس اس سابق صلاحیت اخلاقی ندارد، بخصوص در برابر بازماندگان قربانیان. امر حرام از طریق جایزۀ نوبل هم حلال نمی‌شود. گرگ گرگ می‌ماند و شبان شبان. مقدس‌نمائی با جانماز آب کشیدن، تقدیس نمی‌شود." او به گراس توصیه می‌کند که این ضرب المثل آلمانی را به خاطر بیاورد: "هر کسی بالاخره بر می‌گردد به در خانۀ خودش". اینجا شاعر خاموش تبعیدی ایرانی هم سرانجام صدایش در آمد و گفت: این که شد شبیه همان داستان سلمان رشدی و "آیه‌های شیطانی"!

از پایگاه ادبی منتقد یهودی‌تبار آثارش، یعنی مارسل رایش- رَنیکی، معروف به "پاپ ادبی" ادبیات آلمانی، نیز کمابیش همین توپها شلیک می‌شود: "شعری مشمئز کننده است که نه ارزش ادبی دارد و نه ارزش سیاسی."، "او دنیا را برعکس نشان می‌دهد"، "ایران می‌خواهد اسرائیل را محو کند، این را رئیس جمهور [ایران] چند بار اعلام کرده است، اما گونتر گراس برعکس آن می‌سراید"، "منتشر کردن چنین چیزی بدجنسی است"، "علاوه بر این، حرف بسیار بی‌معنی‌تری گفته، بالاخره اسرائیل خودش تا حد زیادی علاقمند به صلح جهانی است"، "این شعر یک ضربۀ حساب شده است، نه تنها علیه دولت اسرائیل، بلکه علیه همۀ یهودیان"، "اگر فلسطینیها و عربها علیه اسرائیل تحریک کنند، کار خاصی نیست، اما اگر یک گونتر گراس دست به این کار بزند و این طور تند با یهودیان برخورد کند، البته که حادثه‌ای است"، "گونتر گراس سامی‌ستیز نیست اما هدفمندانه با احساسات سامی‌ستیزانه‌ای که در میان مردم هست، بازی می‌کند."

"شعر اسرائیل" گراس یک "گناه کبیرۀ ادبی" است. "وقتی ایدۀ بکری به نظر هنرمند نرسد، سعی می‌کند، مثل گراس، با تابوشکنی های مصنوعی کاری بکند." این هم نظر ولف بیرمن (شاعر و ترانه‌سرا) است که در عین حال از حق آزادی بیان شاعر دفاع می‌کند.

گراس در آخرین گفتگو به واکنشهای مثبت و حمایتهائی از شعرش اشاره داشت که بسیار کم در رسانه‌ها انعکاس می‌یابد، او از "رسانه‌های جهت دار" یاد کرد و امیدوار بود ژورنالیسم مستقل میدان بیشتری در رسانه‌ها بیابد. در اشپیگل خواندم که این نخستین بار نیست که اسرائیل ورود کسانی را به علت بیان اندیشه‌های انتقادی‌ نسبت به اسرائیل، ممنوع می‌کند. نوام چامسکی دو سال پیش در مرز اردن با ممانعت برای ورود مواجه شد، تابستان پیش چند صد کنشگر جنبش صلح، هوادار فلسطین، ورودشان به اردن غربی ممنوع شد، در سال 2010 خانم مئرید مگیر (برندۀ جایزۀ صلح نوبل) پس از اقامت یک هفته‌ای از اسرائیل اخراج شد، زیرا او قصد داشت آنجا با دیگر کنشگران اسرائیلی و فلسطینی جنبش صلح دیدار کند. رهبر ارکستر اسرائیلی- آرژانتینی، دانیل بارن بویم، از منتقدان سیاست اشغال‌سازی، چیزی نمانده بود بخاطر اجرای کنسرتی از قطعات ریشارد واگنر در برلین، به عنوان "عنصر نامطلوب" شناخته شود و ورودش به اسرائیل ممنوع گردد.

از اسرائیل، روزنامه‌نگار صلح‌طلب و برابری‌خواه، گیدون لوی، در حمایت از گراس می‌گوید: "شعر آنچه باید گفت حاوی نکاتی است که باید گفت. می‌شود و باید گفت که سیاست اسرائیلی، صلح جهانی را به خطر می‌اندازد. موضعگیری [گراس] علیه قدرت اتمی اسرائیل نیز مشروعیت دارد. او می‌تواند با ارسال زیردریائی به اسرائیل هم مخالفت کند، بدون اینکه فوری گذشته‌اش به رُخش کشیده شود. اما گراس لازم نداشت به شیوه‌ای مبالغه کند که به جایگاهش صدمه بزند." مشکل چیست؟ صدمه دیدن گراس؟ یا تأثیر شعر؟

به شاعر توصیه شد که به جای دخالت در استراتژی سیاست جهانی و پرت و پلا گفتن در بارۀ قدرت اتمی اسرائیل، برود "با آخرین قطره‌های مرکب، رمان زیبای دیگری بنویسد." هویت گراس اما همیشه در مرز سیاست و هنر بازشناسی شده است. سوسیالیست و دمکرات است و مسئله‌دار با "حزب سوسیال دمکراتیک آلمان." گاه منتقد سرسخت قدرت است، گاه پیرو "سیاست رئال". هرگز آن اندازه چپ مانند "اریش فرید" یا بیگناه مانند "هانریش بل" نبود، اما به حد کافی علیه قدرت ساز مخالف زده است: از مخالفت با وحدت دو آلمان و اعتراض به "شهروند درجه دو ساختن" مردم آلمان شرقی تا حمایت از پرداخت خسارت به بازماندگان اردوگاههای کار اجباری، و مخالفت با تغییر قانون پذیرش پناهجویان در قانون اساسی آلمان، تا دفاع از حقوق کولیان ("سینتی و روما")، و پشتیبانی از نویسندۀ شهیر ترک، یاشار کمال، در برابر فشارها و سرکوبهای دولت ترکیه و غیره. در ضمن او همیشه هنرمندی با استعدادهای چندگانه بوده است. به جز رمان‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی و مقاله‌نویسی و سرودن، او را به عنوان تصویرگر کتاب، گرافیست، مجمسه‌ساز، طراح صحنه و آشپز "خوراکهای لذیذ" هم می‌شناسند.

و حالا در آخرین گزارشها می‌خوانیم که گراس حرفهایش را تعدیل کرد و تا حدی نادم شد. گویا گفته است که نقد او در شعرش تنها به دولت نتانیاهو مربوط می‌شد و نه به اسرائیل، و پس از این اگر بخواهد انتقادی کند تنها از "دولت اسرائیل" نام خواهد برد و نه از "اسرائیل"، و اگر بخواهد آن شعر را دوباره بسراید، به گونه‌ای دیگر خواهد سرائید. چگونه؟ گراس می‌داند که هرگز یک شعر را نمی‌توان دوبار سرائید. او می‌تواند یک بار دیگر به سلول سکوت خویش برگردد، "دوبار فکر کند" و با آخرین "قطره‌های مرکب "‌ توبه‌نامه‌ای "تعدیلی" و بی بو و خاصیت ، این بار، در ستایش "نگفتن" بسراید و یا "رمانی زیبا" بنویسد در بارۀ همۀ چیزهائی که نباید گفت. اما "اعتراف" شاعرانه و مؤثر و اصیل گراس برجاست. "آنچه باید گفت"، در سنت شعر مدرن سیاسی آلمان، متنی است ناتمام برای "شنید" ما.

در ادامۀ آن می‌توان "گفت":

مردم ایران زیر یوغ یک قهرمان خالی‌بند نیستند، مردم ایران زیر یوغ یک دوجین یا بیشتر خالی‌بندند به سرکردگی مشتی ملّا و ملحقات نظامی که هر کدام هم ساز خودشان را می‌زنند. این بچه را هم باید به نامش خواند: "جمهوری اسلامی ایران". این بچه هم منافعی دارد در منطقه و بسیار اهل ماجراجوئی و توسعه‌طلبی است و دوست دارد رئیس و پایه‌گذار منطقۀ باستانی خاورمیانه باشد. در ضمن اگر منافع این بچه در منطقه تأمین شود، مشکل چندانی هم با غرب و اسرائیل نخواهد داشت. این بچه که نامش اسلامیسم ایرانی است مهار می‌شود اما اصلاح هرگز. تا اینجایش که دیدیم غرب و اسرائیل با اسلامیسم و هرگونه دیکتاتوری مهار گشته دیگر کنار می‌آید. و ناگفته ماند که مردم ایران هم مانند مردم آلمان حق دارند که از شرّ نیروگاههای اتمی خلاص شوند. آنها هم، اگر در این زمینه آگاه شوند، آرزو خواهند داشت به انرژی خورشیدی دست بیابند و سرزمین خود را بیش از این نابود نکنند. بمب اتمی یکی و دو تا ندارد. همان نیروگاه ساده‌اش هم در ایران به معنای سرطان و خلقت ناقص و فاجعه است، دیگر چه برسد به خودکفائی در غنی‌سازی اورانیوم. و درخور یادآوری است که "انرژی هسته‌ای"، "هستۀ هلو" نیست که به ایران وارد کنند. این تکنیک "حق مسلم" هیچ بنی بشری روی این کرۀ خاکی نیست، پس هرگز "حق مسلم" جمهوری اسلامی ایران هم نیست. از اینها گذشته، می‌رسیم به واقعیت اسارت زنان ایران و خاورمیانه زیر یوغ اسلامیسم و سیاست دین‌خوئی. و نیز امواج بیگانه‌ستیزی و نژادپرستی است که در این سرزمین بالا می‌آید... نامش ایران است و ملیتهایش و اقلیتهایش دچار شدیدترین ستمهای ملی و مذهبی و جنسیتی. اینها همه سیاست است و بستر "جنگ" و "بمب اتمی" و "خالی‌بندی" و "ارسال زیردریائی"؛ سیاست است در سایش با جان و شعور و عاطفه انسانی.

آقای گراس زندگی‌تان در پناه الهۀ هنر درازتر باد! 

(نقل قولها همه برگرفته‌اند از گزارشهای سایت اشپیگل دربارۀ واکنشهای انتقادی نسبت به شعر گراس.)

* مارسل رایش- رَنیکی، منتقد نامی لهستانی- یهودی- آلمانی، دلائل تاریخی و شخصی خود را برای این موضعگیری دارد. خانوادۀ رایش- رَنیکی از قربانیان نسل‌کشی یهودیان به دست نازیها بودند و خودش نیز در صفوف جوانان یهودی علیه نازیها در لهستان اشغالی مبارزه می‌کرد. در کنار این، اما بخش دیگری از گذشتۀ سیاسی رایش- رَنیکی، در دهۀ گذشته، مورد پرسش و بررسی و مناقشاتی در رسانه‌های آلمانی قرار گرفته است. بر اساس آرشیو و اسناد دولتی لهستان که در سال 2002 در دسترس پژوهشگران و روزنامه نگاران قرار گرفت، رایش- رَنیکی در دورۀ استالین تا سال 1950 ، از سازماندهندگان و مدیران بسیار برجستۀ اعمال سانسور در دستگاه جاسوسی و امنیتی حزب کمونیست لهستان بود و به نشان‌های معتبر و مهم دولتی برای خدماتش نائل شد. رایش- رَنیکی سپس با آن دم و دستگاه مشکلاتی پیدا کرد و از کار برکنار شد و به زندان رفت و با محدودیتهائی روبرو شد، اما او باز هم برای پذیرفته شدن مجدد در آن حزب تلاش کرد. رایش- رَنیکی تا زمان خروجش (1958 ) از لهستان، با برخی ارگانهای فرهنگی دولتی یا حزبی همکاری می‌کرد.  

ترجمۀ‌ شعر گونتر گراس:

 

آنچه باید گفت

چرا سکوت می‌کنم، چرا مسکوت می‌گذارم

چیزی را که آشکار است و در مشقهائی جنگی

تمرین شد که در انتهاشان، ما،

به عنوان بازماندگان،

در هر حال، مشتی زیرنویس هستیم.

 

صحبت از حق مورد ادعاست برای زدن نخستین ضربه‌

 که می‌تواند مردم ایران را محو کند

مردمی که به زیر یوغ‌اند، یوغ قهرمانی خالی‌بند

و کشانده شده‌اند به بساط هوراکشی‌های نمایشی.

گویا در حوزۀ حاکمان آنان

گمان بر ساخت یک بمب اتمی می‌رود.

 

اما چرا بر خود ممنوع ‌می‌کنم

که آن سرزمین دیگر را به نامش بخوانم؟

سرزمینی درش سالها، شده گر در خفا،

پتانسیل اتمی فزاینده در دسترس

اما خارج از کنترل، زیرا نظارتی

بر آن ممکن نیست.

 

مسکوت نهادن عمومی این امر مسلم را

یک دروغ توانفرسا

و یک اجبار می‌یابم،

سکوت من نیز مطیع آن،

به محض سرپیچی

مجازات را پیش می‌نهد

داغ اتهام سامی‌ستیزی چه آشناست.

 

اما حالا، از آنجا که از سرزمینم،

جائی که جنایتهای قدیمی‌‌‌ خودش

قیاس ناپذیرند،

و بارها و بارها دستمایه می‌شوند برای محاکمه،

باز هم، به صرف کسب و کار، حتا زمانی که

با زبان‌بازی اعلام می‌شود برای جبران آن جنایتها،

یک زیردریائی دیگر به اسرائیل

روانه می‌شود که خاصیتش

در این است که کلاهکهای هسته‌ای اَبَر ویرانگر را

به جائی هدایت کند که وجودِ

یک بمب اتمی در آنجا ثابت نشده،

اما ترس از ثابت شدنش بر جاست،

پس...

می‌گویم آنچه را که باید گفت.

 

چرا تا حالا سکوت کردم؟

زیرا فکر می‌کردم، تبارم

که با هیچ مثالی در جهان درخور مقایسه و تطهیر نیست،

ممنوع می‌کند روا دانستن این واقعیت را،

به عنوان حقیقت جاری بر زبان،

در مورد سرزمین اسرائیل که من با آن همبسته‌ام

و همبسته خواهم ماند.

 

چرا تازه حالا می‌گویم،

در پیرانه‌سری و با آخرین قطره‌های مرکب:

قدرت اتمی، اسرائیل،

صلح خودبخود شکنندۀ جهانی را به خطر می‌اندازد؟

زیرا باید گفت

چیزی را که گفتنش فردا می‌تواند دیر باشد؛

و نیز زیرا ما، به عنوان آلمانی به حد کافی زیر فشار،

ارسال‌گر جنایتی می‌توانیم شد

 که پیش‌بینی‌پذیر است،

از این رو همدستی ما

با هیچ بهانۀ مرسومی

تطهیر نخواهد شد.

 

و اعتراف شد: دیگر سکوت نمی‌کنم،

زیرا از هیاهوی غرب

بیزارم؛ در این جای امیدواری است،

بادا که بسیاری خویشتن از سکوت برهانند،

آن عامل خطری را که درخور بازشناختن است،

به کنار گذاشتن خشونت فرابخوانند و

بر این، همزمان، پای فشارند

که نظارتی دائمی و آزاد

بر قدرت اتمی اسرائیل و نیروگاههای اتمی ایران

از سوی صالحان بین‌المللی

با پذیرش حکومتهای هر دو سرزمین

ممکن باید.

تنها اینگونه می‌توان به همه، به اسرائیلیان وفلسطینیان،

و بیش از آنها، به همۀ انسانهائی که در این

منطقۀ زیر سیطرۀ جنون‌

تنگ هم به دشمنی با هم می‌زیند،

و سرانجام، نیز به خودمان یاری رساند.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
شهرزادنیوز

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.