به دیدارِ من نیا
به دیدارِ من نیا، نیا
که اگر ببینی ام نشناسی
منم کبوترِ بی کابوک1 وُ رانده از دیار
فرسوده شد ز سفرها وُ کابوس بالهای من
دنیا نخواست که بمانم کنارِ تو
آیینه در خود وُ بی خود فرو شکست وُ مُرد
زان آتشِ ستم که بسوخت دار وُ ندارِ ما
گویی که زندگی نیامده رفت مانندِ دود
یارانِ همرهِ ما یکی یکی
دریا ربود وُ بُرد به گردابِ درد
برخی به خاک فتادند مانندِ برگهای زرد
رؤیا کنار وُ کران گرفت وُ رفت
کجا شد آشیانۀ آشنایِ ما
آن خانه های تکیه داده به هم در کنارِ رود
آن کودکانه دویدن به کوچه های کبود
شبها به پچ پچِ پیچک پرنده می غنود
کجا شد آن بلوطِ پیرِ رازدارِ روزگار
آن آگهی که خبر داشت از بود یا نبود
آن کومه های برزیگرانِ کار وُ شالیزار
آن خنده های گندم وُ فانوسِ لاژورد
به دیدارِ من نیا، نیا
که خفته دلارامِ من آرام در قعرِ گور
کوک است مضرابِ مرگ وُ من اینجا اسیر
جا مانده جانِ من اینجا کجا رَوَم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-کابوک=لانۀ کبوتر است
2015/10/7
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.