دیروز، 9 آبان 1394، شنبه ی اعتراض ایرانیان علیه ستم رژیم جمهوری اسلامی به زندانیان سیاسی و عقیدتی، چون هفته های پیش در برابر در بزرگ زندان اوین برگزار شد.
در همایش دیروز، که گروهی از کنشگران سیاسی و مدنی چون محمد ملکی و محمد نوری زاد، پشتیبانان زندانیان سیاسی و عقیدتی و شهروندان ستم ستیز ایرانی شرکت داشتند، شعارهایی همچون "در قوه قضائیه را باید گل گرفت"، " ما به دزدی های سپاه معترضیم" و عکس هایی از زندانیان سیاسی و عقیدتی، از جمله محمدعلی طاهری، به چشم می خورد.
دادخواهی آتشین فرح بخشی، مادر زندانی سیاسی امین انواری رستمی، که از جمله "مرگ بر سپاه" را فریاد می کرد، برجستگی ویژه ای به همایش این شنبه داده بود.
گزارش محمد نوری زاد از همایش دادخواهی شنبه، 9 آبان 1394:
شنبه صبح از راه رسید. صبحِ اوین با تنش همراه شد بدجوری. مأموران نیروی انتظامی تصمیم بر این گرفته بودند که غائله ی ما را در هم بپیچند. هنوز پانزده دقیقه به ساعت ده صبح مانده بود که من، تنها، از تیرک نگهبانی گذشتم. سه چهار اتومبیل نیروی انتظامی چشم به راه ما بودند. مأموران دوره ام کردند که: راهت را بگیر و برگرد پایین. یکی شان که ستوان جوانی بود خیلی زود کار را به فحش های پایین تنه ای کشاند. و دوسه مأمور دیگر، کار را به یقه گیری و داد و هوار. یکی شان که لباس شخصی به تن داشت و کشتی گیر بود و گوش هایش شکسته بود، هر چه در توان داشت به حنجره اش ریخت و داد زد: به رهبر توهین می کنی؟ من پدر کسی را در می آورم که بخواهد به رهبر من توهین بکند. می تپانیمت توی صندوق. این مأمور مثل همکارانش مثلاً برای من تله درست کرده بود با توهین به رهبر. و حال آنکه اساساً اسمی از رهبر به میان نیامده بود آنجا. به وی گفتم: مبارکه، ترفیع را گرفتی. و رفتم و کف دست بر صندوق عقب اتومبیلشان زدم و گفتم: بازش کنید. من آماده ام. یک سرگرد بد اخلاق در میانشان بود که مرتب به من می گفت: از ریش سفیدت خجالت بکش مردک. آخر عمری ببین به چه روزی افتاده ای بدبخت. با این همه اما هل دادن ها و یقه گیری ها و بکش بکش ها و عربده ها مرا از جا بدر نبرد.
دکتر ملکی آمد. شدیم دو نفر. دکتر گفت: نوری زاد را هر کجا می برید من هم هستم. کارشان دشوار شد. با بالایی ها تماس گرفتند. دستور آمد که مدارا کنید لابد. کمی نرم شدند. خانم زینالی و خانم علی شناس از نقطه ی مقابل آمدند. شدیم چهار نفر. بانویی پنجاه شصت ساله که از شاگردان محمد علی طاهری بود آمد و شدیم پنج نفر. بقیه را راه ندادند. دکتر رییس دانا را دیدم که از پشت توری محافظ، به من اشاره می کند. رفتم جلو. گفت: جمعیت آمده و اجازه نمی دهند جلو بیایند. و گفت: شما اگر می توانید بیایید و به آنها بپیوندید. مأمور کشتی گیر کیسه ی پلاستیکی شعارها را از دست من کشید. به او گفتم: من این کیسه را از دست مأموران اطلاعات بیرون کشیده ام. اگر ندهید کاری می کنم که نتوانید جمعش کنید. گفت: مرا تهدید نکن نوری زاد. گفتم: این تهدید نیست. واقعیت است. پنج نفری رفتیم و به جمع معترضان پیوستیم. مادر امین انواری با فریادهای آشوبنده اش، دل سنگ را آب می کرد. چه سوزی از دل و از فریادهای این مادر فوران می کند. از زیر پل اوین تا بزرگراه چمراه به راه پیمایی پرداختیم. مأموران نیروی انتظامی نیز - بعضی ها با خوش اخلاقی و بعضی ها با بداخلاقی و پاره کردن پوسترها و شعارها - با ما همراه بودند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید