رفتن به محتوای اصلی

روانکاوی فیگور «دراکولا»، یا چگونه دراکولا شویم
21.04.2012 - 09:07
مقدمه

این مقاله تلاشی برای پاسخگویی به این سوال است که علل جذابیت، ماندگاری و بازگشت مداوم و با خوانشی جدید فیگورهایی چون «دراکولا یا وامپیر» چیست و  در واقع تلاش برای بازکردن عرصه ای جدید از نقد نوین روانکاوی فیلم در میان ایرانیان علاقه مند به نقد فیلم و یا زمینه ای برای لذت و لمس و درک جدید این فیگورها برای عاشقان سینما است. سوال روانشناختی این است که  فیگورهایی چون کازانوا یا زن اغواگر،دن کیشوت یا هانیبال کانیبال،  موجودات غیر زمینی چون الیین  و فیلمهای سریالی یک تا چهارش، شیطان یا جن گیر، هاملت یا ارواح سرگردانی چون پدرش، فیلمهای« زامبی»  و غیره چه معناها و لایه ها یا چشم اندازهایی دارند یا می توانند داشته باشند؟ آنها چه فانتزی یا تمناهایی از ما تماشاچیان را ارضاء می کنند که این فیلمها را می بینیم؟ چرا آنها «جاودانه» هستند و مرتب برمی گردند؟ راز میل و اشتیاق «حیوان شدن، متامورفوزه به وامپیر خون آشام یا به گرگ» چیست و تماشاچی در آن با چه اشتیاقات خویش همخوانی یا دیدار می کند؟ یا چرا و چگونه تحول در معنا و در گفتمان این فیگورها، حالت آنها در مسیر سینما یا در فیلمهای جدید اتفاق می افتد و چگونه فیلم با این تحولات هم به تحولات زمانه و دیسکورس خویش پاسخ و واکنش نشان می دهد و هم از سوی دیگر «اشتیاق و تمنای تماشاچی را نظم و چهارچوب» می بخشد، به دیدار او با تمتع ها و اشتیاقاتش نظمی می دهد؟ رابطه بینامتنی این فیگورها با فیلمهای قبلی یا با متون ادبی، شخصیتهای واقعی و معاصر و غیره چیست؟

Missing media item.

 
 
 

 اینها فقط بخشی از سوالات و چشم اندازهایی است که می تواند زمینه ساز بحث و نقدهای فراوانی و گشایش چشم اندازی نو به این پدیده های مدرن در میان ایرانیان علاقه مند باشد. زیرا این فیگورها اغواگر و جذابند، تهوع برانگیز، وحشتناک و به همین دلیل سوال برانگیز و میخکوب کننده هستند و چشم تماشاچی را مسحور فیلم و صحنه می سازند، حتی اگر تماشاچی از روی ترس از گوشه ی چشم به فیلم و به تلویزیون بنگرد. در واقع در سینما در نهایت همیشه این جذابیت و قدرت عنصر باصطلاح غیر مدنی، غیر عقلانی، غیر قابل فهم و یا هولناک بر جذابیت فیگور اول و اصلی و قهرمان سمبولیک از جهاتی چیره می شود و از او جاودانی تر است. ضدقهرمان در سینما در نهایت همیشه پیروزتر است. حتی اگر در آخر فیلمی  مثل «الیین» این موجود غیر زمینی هولناک و رام نشدنی، غیر قابل فهم و رئال کشته شود.  اما همه می دانند که او باز می گردد و هر بار قویتر، خطرناکتر و هولناکتر و در نهایت جذابتر. راز این جذابیت عنصر منفی و هولناک یا مرگ چیست و میل چیرگی هرباره با او و با وجود این آگاهی که «او دوباره برمی گردد» و پیروزی بر او ممکن نیست؟

راز «دراکولا و وامپیر خون آشام، جذاب و معماوار» 

یکایک ما با فیگور «دراکولا و یا وامپیر خون آشام» از کودکی آشناییم و هر دو سه سالی حدااقل یک فیلم تازه در سینمای هالیوود از آن بوجود می آید. فیگور دراکولا توسط رمان نویس ایرلندی « برام استوکر» در دوران پایان قرن نوزدهم و شروع قرن بیستم در سال 1897 در کتابی به اسم «دراکولا» به عنوان یک فیگور ادبی بدنیا آمد. البته این فیگور در قرن نوزدهم و در نمایشنامه های آن دوران و در پیوند با مکتب رومانتیک ها نیز حضور داشته است و احتمالا قبلا نیز به حالت اسطوره ای یا داستانی وجود داشته است. همانطور که برخیها ارتباطی میان او و یک ژنرال رومانیایی نیز می بینند. دراکولا برای اولین بار در سال 1931 بر اساس همین رمان و در فیلمی به نام «دراکولا» به حالت سیاه/سفید بر پرده سینما ظهور کرد و از آنزمان تا کنون یک یار و بازیگر همیشگی سینما بوده است و تمامی تحولات سینما را با خویش حمل و همراهی کرده است و بر آن تاثیر گذاشته است. ( برای اطلاعات بیشتر به ویکیپپدیا و مراجع اینترنتی دیگر مراجعه بکنید)
 
باری سوالات اولیه و از جانب من این است که احساس شما نسبت به این «فیگور» چیست، او در شما چه احساسات یا سوالاتی را بر می انگیزد؟ فکر می کنید که چرا این فیگور اینقدر جذاب است که مرتب در سینما تکرار می شود؟ داراکولا چه چشم انداز و علل روانی، دلوزی یا بینامتنی می تواند داشته باشد؟ و در آخر کدام فیلم دراکولا بیشتر مورد پسند شماست  و چرا؟ (طبیعی است که هر کس می تواند به سوال دلخواه خویش یا به همه سوالات جواب بدهد و  یا دوستان سوالات دیگری مطرح بکنند و یا در این مورد با یکدیگر بحث بکنیم)
من از علاقه مندان به این فیگور هستم در کنار علاقه ام به خیلی دیگر از فیگورهای سینمایی. این فیگورها در خویش فانتزیها، تمناها و تمتع های عمیق بشری و در نهایت یکایک ما را حمل می کنند، به ویژه تمناها یا تمتع هایی که گاه بشدت از آنها بدمان می آید و یا از آنها می ترسیم. برای مثال «دراکولا» تمتع و اشتیاقات بشری و  انسانی در پی جاودانه بودن، خدا بودن، بی نیاز بودن از دیگران، میل و شوق قدرت جنسی و اروتیکی یا نارسیستی بی مانند و  بی دفاع بدون دیگران در برابر این قدرت و اغوا، یا  میل و لذت خشونت و تخریب بی پایان، میل «یگانگی با دیگری» از طریق کانیبالیسم و  خوردن خون دیگری را متبلور و نمایان می سازد. ما را با بخش تاریک و هولناکی روبرو می سازد که یکایک ما آن در بخشی از خویش حس می کنیم. مثل گرگی یا حیوانی که در بند است و یا این خون آشامی و قدرت طلبی را با شدتها و حالات مختلف در حالات روزمره و واقعی خویش و دیگران حس و لمس می کنیم. یا «دراکولا» از طرف دیگر  تبلور «سوژه قدرتمند و بی مرزی» است که هر انسان و سوژه مدرن و خودآگاه در «ناخودآگاهی» خویش حس می کند و هم او را و لذتش را می طلبد و هم او را می خواهد رام و یا بی خطر سازد، سرکوب سازد. سوژه قدرتمندی که  ورای هر قانونی است و به دیگران فقط چون طعمه، ابژه و یا کنیزکان و بردگان خویش می نگرد و یا به عنوان یاران و همدستان وامپیر و داراکولای دیگر. (البته در رمان اولیه و در فیلمهای اولیه ما فقط با یک دراکولا و دستیاران سرسپرده اش روبرییم مثل اصل کتاب، اما در مسیر تحول سینما و این فیگور بعدا با دسته دراکولاها و وامپیرها و یا روابط آنها مثل فیلم «مصاحبه با یک وامپیر» نیز روبرو می شویم). اینها دلایلی اولیه و یا چشم اندازهایی هستند که در مسیر آنها می توان به درک این موضوع نزدیک شد که چرا این فیگورها همیشه جاودانه هستند و مرتب باز می گردند و خوانشی نو از خویش ایجاد می کنند. همانطور که تمناهای انسانی و یا بخش تاریک درون ما همیشه بازمی گردد و حق خویش می طلبد. همانطور که حیوان درون ما حق خویش می طلبد و مرتب بندهایش را پاره می کند. زیرا 
به قول فروید «ناخودآگاهی برمی گردد». هیچ سرکوب نهایی ممکن نیست.

 
 
کدام فیلم «دراکولا» را بیشتر می پسندم و چرا؟
 
از میان فیلمهای مختلف داراکولا که دیده ام،  می خواهم به سه فیلم مورد پسندم اشاره بکنم و  همزمان به کمک این فیلمها تحولاتی را در حالت و معنای «دراکولا» در سینمای مدرن و در سلیقه تماشاچیان نشان بدهم. اگر دراکولا را با کمک تئوری سه ساحت « سمبولیک، خیالی یا نارسیستی و رئال یا واقع» بخواهیم بسنجیم. آنگاه می توان دید که نقش عمده دراکولا در فیلمهای اول دراکولا نقشی عمدتا « رئال یا کابوس وار» بوده است. ازینرو  دراکولا در این فیلمها عمدتا تک ساحتی و  یک هیولا یا گاه روبوتی است که فقط می خواهد بکشد و خون بیاشامد و لذت ببرد. در این فیلمها نیز حالت دراکولا به حالت خونخوار و یا با نگاهی هیپنوتیک و خطرناک نشان داده می شود. دراکولا کمتر جذابیت نارسیستی و یا قدرت سمبولیک و   بیان اندیشه دارد و بیشتر نماد ساحت رئال و تاریک بشری است که از یک سو محل خشونت و  مرگ و  از سوی دیگر محل  «تمتع محض یا کیف محص« است و فرد اسیر این حالت مثل تجاوزگر محکوم به تکرار خشونت جنسی یا مرگبار و رانشی خویش است. در حالتی که ساحت و بخش نارسیستی یا خیالی در فیگور داراکولا برجسته تر می  شود، آنگاه ما در این فیلمها مثل فیلم «مصاحبه با یک وامپیر»، فیگور دراکولا بیشتر سکسی و اروتیکی می شود، اغواگر می گردد، یا مثل همین فیلم و فیلم  «دراکولای برام استوکر.1992»  بیشتر «نارسیستی/ سمبولیک» می شود و بحثهایی در مورد عشق و زندگی بوجود می آورند.  در حالت سمبولیک یا «رئال/سمبولیک، سمبولیک /رئال، سمبولیک/نارسیستی» آنگاه فیلم و این فیگور ما را با معضل دراکولا و یا مباحث دیگر عمیق بشری و نیز حالات رئال یا نارسیستی او روبرو می سازد. اما یک بخش بهر حال قویتر و اصلی تر است. نمونه یک فیگور دراکولای « رئال/سمبولیک» خوب فیلم  « سایه  دراکوللا» است که می بینیم. ازینرو اینجا دراکولا اصلا زیبا یا اروتیکی نیست بلکه ز یک سو دهشتناک و همزمان به گونه ای غریب کمدی وار و دارای لایه های مختلف و انسانی است و ازینرو این این فیلم و فیگور مالامال از تعبیر و امکان نقد یا تحلیل است. همانطور که این فیلم ازینرو به یک حالت تراژیک/کمدی فیگور دراکولا و فیلم دست می یابند.
 
 می توان با توجه به تحول این فیگور در سینما گفت که دراکولا در  فیلمهای اولیه در سالهای سی از زمان پیدایش تا دهه پنجاه /شصت بیشتر این تجاوزگر و قاتل خون آشام است. یا می توان گفت عمدتا «رئال/نارسیستی» است. در  فیلمهای بعدی و از دهه شصت تا هفتاد/هشتاد به بعد هر چه بیشتر دراکولا به حالت عمدتا «نارسیستی/رئال» نشان داده می شود. یعنی این بار جذابیت جنسی یا نارسیستی او مورد توجه قرار می گیرد و دراکولاها زیباتر می شوند ولی همزمان خون آشام هم هستند. ازین زمان نیز این دراکولا کم کم شروع به بیان اندیشه و حالات سمبولیک نیز می کند، اما این لایه سمبولیک هنوز کم رنگ است.  از دهه هشتاد  و سپس دهه نود «داراکولا» دارای لایه های بیشتری می شود و چه لایه های رئال یا نارسیستی  و رئال او قدرت بیشتری می یابند. حتی اینجا ما، البته در کنار کارهای ضعیف فراوان،  با دارکولاهای نوین « رئال/سمبولیک» «نارسیستی/سمبولیک» نیز هر چه بیشتر روبرو می شویم و با درجات قدرت مختلف. از این میان من به سه اثر اشاره می کنم که  به این دوران نو و تحولات مشابه اش و حالات این تحول خوب اشاره می کنند و همزمان مورد علاقه من نیز هستند.
 
اولین فیلم،  فیلم فرانس کوپولا به نام « داراکولای برام استوکر.1992»  است که به خاطر نزدیکی سناریو با کتاب استوکر و بازی خوب بازیگران مانند آنتونی هاپکینز در نقش دکتر وان هلزینگ و به خاطر حالت دراکولا  خوشم می آید که ترکیبی از خشونت و میل به زندگی جاودانه و همزمان جستجوی عشق و یا عشق جاودانه است.  نکته جالب فیلم در این است که تفریبا همه به نوعی عاشق و یا دلداده « زن فیلم» هستند، چه قهرمان یا ضد قهرمان و  دراکولا و همه بدنبال عشق و درک خویش  از عشق می گردند، بدنبال وصال با دیگری و با معشوق. زن فیلم نیز بدنبال عشق است و در بخشی از وجودش دقیقا عشق دراکولا را،این خطر و این تنانگی بی مرز و پرشور همراه با حس مرگ و یگانگی، اروتیک و مرگ، خشونت و نرمی همزمان را  می طلبد و می جوید، مثل یک یاد قدیمی و تمنای یا تمتع اصیل و اولیه و بنیادی برای او و در کل برای زن.  نکته دیگر بحث عشق در این فیلم است و اینکه در عشق و اروتیسم حالتی کانیبالی وجود دارد و میل یگانگی و وحدت وجود با دیگری، میل جاودانگی. دراکولا عاشق جاودان است و عشق عنصر کانیبالی و دراکولایی دارد. عشق نیز نمی خواهد هیچگاه بمیرد، می خواهد با دیگری به هر بهایی از جهاتی یکی شود. در مجموع فیلم هیجان انگیز و خوبی است.
از فیلمهای جدیدتر که برخی فقط تکرار خشن تر و احمقانه تر فیلمهای قبلی هستند،  من از فیلم « مصاحبه با یک وامپیر »  در سال 1994نیز از جهاتی مثل داستان فیلم و صحنه های فیلم خوشم می آید و درگیری وامپیرها با معضلات خویش و بحرانهای ارتباطی خویش. با اینکه اینجا «دراکولا» از حالت عنصر رنال و کابوس وار و خطرناک خویش هر چه بیشتر خارج می شود و هر چه بیشتر به حالت «موجودی در تناقض و برزخی اگزیستانسیال» و از طرفی دیگر «زیبا و جذاب» با بازی براد پیت و تام کروز نشان داده می شود و گویی قرار است دراکولا مثل هر عنصر خطرناک در نگاه مدرن، از حالت خطرناکی و هولناکیش بشدت کاسته شود و هر چه بیشتر به قول معروف قابل پذیرش و حضور در بالماسکه و پارتیهای عمومی گردد، مدنی و نمادین شود. در واقع می توان این فیلم را از این جهت تلاش برای « نمادین ساختن و اهلی ساختن دراکولا» نیز کرد، تلاشی که نماد آخرینش  فیلم تین ایجری و پرفروش و  سریالی « گرگ و میش،یا تا پایان شب1» است که در آنجا وامپیرهای جوان به مدرسه می روند، خون مصنوعی می خورند و خیلی مهربان و مدنی نیز می شوند  و وامپیر قهرمان فیلم به فیگور و ایده ال سکسی نسل جوان دختر و پسر تبدیل شده است و گرگ جوان فیلم  و ضد وامپیرها به خوش تیپ دوم تبدیل می شود. البته همیشه و در این فیلم نیز چندتا عنصر خطرناکتر نیز هنوز وجود دارند و با یک «مثلث عشقی میان دختر/گرگ خوش تیپ/وامپیر خوش تیپ تر، اما قدرت فیلم با تمام تکنیکهای فییلمی خوب ضعیف است و برای تین ایجرها ساخته شده است.
با اینحال فیلم  «مصاحبه با یک وامپیر» نیز حالات و مباحثی قوی دارد و اینکه تمتع و میل انسان بدنبال جاودانگی، بی نیازی به دیگری از طرف دیگر این مشکل را با خویش دارد که حال نیازمند «مرگ و پایان جاودانگی و یا نیازمند حس دلهره زندگی» 
می شوی و اینکه گذشت زمان و حضور خورشید و لمس آن را بر تن ات و زندگیت حس بکنی.
 زیرا دراکولا از جهاتی روی دیگر و بهای  «میل جاودانگی» است و اینکه برای جاودانه بودن بایستی حاضر به مرگ هر حالت و دلهره انسانی و یا نیاز انسانی شد. دراکولا تصویر درون تابلو و اصلی «دوریان گری» از اسکار وایلد است. تصویری که روی دیگر «نارسیسم و میل جاودانگی، زیبایی و قدرت بی مانند و بی نیازی» را نشان می دهد.خودشیفتگی و میل جاودانگی که بهایش خشونت محض به دیگری و در نهایت به خویش است. زیرا برای دستیابی به این جاودانگی یا بی نیاز بودن باید خدایی در نهایت جبار شد که دیگران فقط برایش ابزار و ابژه لذت محض و خشونت محض هستند و این لذت و ریتوال محکوم به تکراری ابدی و در نهایت احمقانه است. ازینرو «دراکولا» نیز از «آینه» وحشت دارد و در آینه دیده نمی شود. یعنی آینه راز او برملا می سازد که همان این است که «دراکولا»هیچ است، در واقع مرده است. دراکولا حالت و میل انسانی ماست آنگاه که می خواهیم زندگی کنیم، عشق بورزیم بدون آنکه حضور دیگری، حضور تمناها و خواست دیگری را پذیرا باشیم، یا بدون آنکه بخواهیم قبول کنیم که عشق ورزیدن، زیستن بدون دلهره و حس فانی بودن، بدون نیازمندی به دیگری ممکن نیست. در چنین حالاتی آنگاه دیگری برای فرد فقط یک «قربانی و طعمه جنسی، مالی، انسانی» و غیره است. اما با این دگردیسی به «سوژه مطلق وبی نیاز» در واقع فرد حیات و حالت انسانی خویش را هر چه بیشتر از دست می دهد و اگر صدبار نیز جراحی بکند و زیبا بماند اما چشمانش عاری از شور می شوند، سنگ می گردند و می میرند. اگر صاحب قدرت مطلق به عنوان دیکتاتور باشند، آخر مثل دراکولا محکوم به مرگند و یافتن «سوراخ موشی» و قبری برای فرار و زیستن مرده وار، زیستن به عنوان «نا_زنده یا نا_مرده.». زیرا چه برای زندگی کردن یا برای مردن باید قادر به لمس دیگری در خویش باشی. ازینرو زندگی وقتی شیرین است که همزمان حس و اکسیژن مرگ و فانی بودن در آن جاری است و وقتی دردناک یا سنگین است که این حس و دیگری چنان قوی و تبدیل به باری در زندگیت شود، تبدیل به نگاهی شود که تو را اسیر و قربانی خودش بکند و کاری بکند که دیگر نه زندگی بکنی و نه توان مردن داشته باشی.
 
 

 همانطور که «خون خوردن دارکولا» و تاثیر اروتیکی اش بر زنان قربانی او، از طرفی شکل دیگر از این «ذات نارسیستی و از طرف دیگر رئال و کابوس وار» دراکولا است. او با خوردن خون دیگری در واقع با او یکی و یگانه می شود، با دیگری به وحدت وجود دست می یابد. ازینرو این حالت او تبلور میل کانیبالیستی  نهفته در انسان و میل وحدانیت  با بهشت گمشده، با  مادر است و ازینرو که اینکار ممکن نیست و هیچ وحدت نهایی دیگر وجود ندارد یا اصلا وجود نداشته است، ازآنرو دراکولا و قربانیانش محکوم به زیستن در شب و به عنوان « نا_مرده» هستند و اینکه می خورند و می آشامند، همخوابگی و  یا تجاوز می کنند بی آنکه واقعا به لمس این احساسات عاشقانه یا اروتیکی دست یابند. ازینرو محکوم به تکرار رانش خویش و تمتع خویشند و در پی دست یابی به «لذت محض» که همان  رانش مرگ و اسیر بودن در ساحت رئال و کابوس وار است. از طرف دیگر اینکه دراکولا اینگونه از لحاظ جنسی یا جنسیتی برای زنان قربانی و داراکولای زن بر مردان قربانی جذاب هستند، بیانگر شوق نهفته در یکایک ما برای شکاندن هر تابو و قانون و مرز است و جذابیت نهفته در «انسان و مرد خشن یا زن بی وفا» بخشا در این «میل به کار ممنوعه» نهفته است و  میل لمس عمیقتر زندگی.همانطور که دراکولا برای قربانی در لحظه همخوابگی، چه خشن یا به اختیار، در واقع به تبلور « مرد مطلق یا زن مطلقی» یا در نگاه لکانی به معنای «فالوس داشتن یا فالوس بودن مطلق» می شود. به «چیز مطلق، مطلوب مطلق» تبدیل می شود و قربانی اسیر این جاذبه او می گردد و خیال می کند می تواند حال او نیز به این لذت دست یابد و نمی داندن که بهایش مرگ است و یا گول خوردن دوباره در رابطه ای و دیدن اینکه این مرد و یا زن را نیز مرد نهایی یا زن نهایی و مطلق نبود و نمی تواند باشد. زیرا چنین چیزی یک دروغ و یک توهم است. از طرف دیگر این «جذابیت و قدرت» نهفته در دراکولا یا  کازانوا و غیره تبلور ساحت و حالات رئال و نارسیستی بشری هستند و این ساحت ها و قدرتها همزمان اساس قدرت و توانایی عشق ورزی  یا خلاقیت ما نیز هستند. موضوع همیشه در چگونگی نزدیک شدن و دیدار با این اشتیاقات و تمناهای خویش، با لایه های انسانی خویش است و اینکه چگونه قدرتمند، زیبا یا اغواگر شویم.

 
با این حال فیلم مورد علاقه من از داراکولا فیلم « سایه وامپیر » اثر «الیاس مهرینگ» از سال  2000 است، هم به خاطر سناریو و فیلم برداری قوی، هم به خاطر بهترین داراکولایی که دیده ام یعنی بازیگر مورد علاقه من «ویللم دفو» که در فیلمهای فون تریر نیز چون «آنتی کریست» درخشیده است و نقش مقابل او یعنی نقش «کارگردان» با بازی قوی «جان مالکوویچ». هم به دلایل مهم دیگری که ابتدا فقط  چندتایش را اینجا می گویم و بقیه را برای وقتی می گذارم که ببینم بحثی خوب درباره این فیلم در گرفته است.
 دلیل اول این است که دراکولای این فیلم از یکطرف به خوبی « حالت کابوس وار و رئال» نهفته در حیات خون آشام و جاودانه دارکولا را نشان می دهد و از طرف دیگر این دارکولا موجودی شکننده و رو به مرگ است که می خواهد از خویش و حالات نزارش نیز سخن بگوید و در نگاه و برخوردش  به دیگری، به دروبین، در واقع تمتع و توهمات انسانها روبرویش، چه فیگورهای فیلم و یا تماشاچی را نیز بازتاب می دهد و آینه ای برای ما و دیدن خویش در آن درست می کند. جالبتر این است که او برخلاف داراکولاهای دیگر که عمدتا توسط گرگی یا چیزی مشابه گزیده شده اند، او توسط «زنی» گزیده شده است و ازینرو او اصلا تبلور «مرد جبار، اغواگر و قدرتمند» یا  اصلا تبلور یک «سوژه قدرتمند و بی مرز» نیست و این حالت تراژیک/کمیک او را در فیلم قویتر می کند. ازین جهت این فیلم با یک سنت مهم فیلمهای «دراکولا و وامپیرها» مقابله می کند و سنت شکنی می کند. زیرا فیگور دراکولا عمدتا و در درجه اول نمادی از «فانتزیهای مردانه یا کودکانه » بدنبال دست یابی به  قدرت بی مرز، قدرت جنسی بی مرز و جذابیت غیر قابل مقاومت برای جنس زن هستند.  (حتی می توان خوردن خون زن یا قربانی توسط مرد را نوعی تلاش محکوم به شکست برای یگانگی با مادر خواند. فقط این بار دراکولا همان مادری است که مثل اژدهایی فرزندان خویش را می خورد تا بزرگ نشوند یا خودش بزرگ و مستقل نشود. جالب است که در فیلمهای جدید وامپیری مثل فیلم اکشن و  سریالی « دنیای پاییی یا زیرزمینی» نقش زن اساسیتر و محوری می شود. در تناقض با تکامل نقش مستقل دراکولا.)
هم  آنکه در این فیلم سمت و سوی دیگر دوربین و فیلم بر یافتن و نشان دادن  علل « جذابیت داراکولا برای تماشاچی و فیلم برداران» درون فیلم است و اینکه چرا این فیگور ما را به سوی خویش می کشاند.، کشش و جذابیتی که در نهایت مثل پایان فیلم می تواند پایانی مرگبار و خون آشام باشد. در همین زوایه فیلم همزمان به رابطه« سینما و فیگور  وامپیر یا دارکولا» نیز همزمان می پردازد. یعنی فیلم موضوعش را بر رابطه متقابل و پارادوکس و همزمان تراژیک/کمیک «فرد/دیگری» می گذارد، از یک سو رابطه ی پارادوکس «داراکولا/دیگری»  که هم قربانیش و هم برای او همصحبت و کشیشی برای اعتراف هستند و از طرف دیگر رابطه « بازیگران یا سینما/دارکولا» و اینکه چگونه آنها در مسیر دیدار با دراکولا با تمنا و هراس نهفته در نگاه و برخوردشان با داراکولا، یا  با تمناها و فانتسمهای انسانی خویش بدنبال موفقیت، جاودانگی، بی نیازی روبرو می شوند و با بهای تراژیک این تمتع و میل و بهای ناتوانی بر چیرگی بر توهمات و تمتع های خویش. گویی فیلم با قدرت تصاویر و داستان، با کمک روایتی در نهایت تراژیک/کمیک، به ما نشان می دهد که چگونه سایه این تمتع خون آشام و میل دستیابی به جاودانگی و بی نیازی، تبدیل همه هستی به ابژه و قربانی خویش در زندگی و  حیات انسانی یکایک ما حضور دارد و آنکه خیال کند می تواند این جاودانگی یا قدرت مطلق را به یار و برده خویش تبدیل بکند، بهایش را با تبدیل شدن به «قربانی» جدید این حماقت و توهم می پردازد و برای اینکه این میل و تمتع باز هم زندگی بکند.  زیرا  این سایه دراکولا، در واقع همان سایه، بخش تاریک و دنباله جسم و تمنای ماست، روی دیگری از قیافه زیبا و انسانی ماست. همزمان فیلم به ما نشان می دهد که ما ناچاریم با این تمتع و اشتیاقات پنهان یا خطرناک خویش  دیدار بکنیم، به «دیدار هولناک با دیگری» تن بدهیم و گویی لحظه پایانی فیلم و  نگاه کارگردانی که حال پی می برد نمی تواند دراکولا را به حالت نمادین و به فیلم جدید خویش، هنرپیشه جدید و پول آور جدید خویش تبدیل بکند و می داند حال به قربانی جدید او تبدیل میشود یا می تواند بشود، در واقع می خواهد ما را با این انتخاب و یا موضوع روبرو سازد:  آیا می توانیم بر فانتسمها و توهمات خویش بدنبال جاودانگی، بدنبال کنترل جسم و زندگی و دیگری چیره شویم  و یا می خواهیم مثل کارگردان فیلم فقط کار خویش را به پایان ببریم، داراکولا را در جعبه فیلم برداری خویش ، در دنیای سمبولیک و خودآگاه خویش یک نوعی رام و  اهلی و  مثل کینگ کونک به نمایش عمومی بگذاریم و بهای این توهم را با مرگ بپردازیم.
 زیرا، _ و این بخشی دیگر از برداشت و دیدار من با فیگور « دراکولا یا وامپیر» در سینما و از دیدارم با تمتع انسانی خویش بدنبال  میل جاودانگی، میل خدا بودن، میل سروری مطلق بر زندگی و بر دیگری است_، همیشه بخشی از زندگی و شورهای انسانی، بخش از حیات و تمناهای هر روزه ما مرموز و تاریک می ماند. این آن بخش ناخودآگاه و یا «سایه و بخش تاریک» حیات انسانی یا سمبولیک ماست که ما بایستی هر از چندگاهی به دیدار با او تن بدهیم و بر تمتعات کانیبالی و جاودانگی، بر میل یگانگی با دیگری و بی نیازی چیره شویم و همزمان با کمک حضور مرگ و این سایه، با درک حقایق و تمناهای انسانی نهفته در این فیگورها و حالات خویش، با حضور و پذیرش سمبولیک و بالغانه این شورها و اشتیاقات بزرگ بدنبال کامجویی و لذت، عشق در زندگیمان، حال هر چه بیشتر به حالت «کثرت در و حدت نوین انسانی خویش»، به حالت جاودانگی در لحظه، به حالت تمنامندی پرغرور و بازیگوشانه دست یابیم. یا در حالت والاتر از مسیر این دیدار و دیالوگ با «حیوان درون» خویش، به «حیوان خندان »، به گرگ خندان، به تنانگی هزارگستره و شاد دگردیسی یابیم.  حالتی  که همیشه ناتمام است و همیشه طبیعتا خطر و کابوسی دیگر، تمتعی دیگر نیز در راه است و بار دیگر زمان دیدار با دیگری خویش، با بحران و میلی از خویش می رسد و  اینکه از این دیدار بتوان به قدرتی نو و حالتی نو دست یافت و یا آنکه اسیر توهم و فانتسمی شد، خون آشام شد و یا قربانی خون آشامی دیگر، طعمه و گوشت دم توپ  توهم و حماقت دیگری.
 
باری دوستان فراموش نکنید! در یکایک ما «دراکولا و وامپیری» نیز حضور دارد چه بخواهیم یا نخواهیم، در کنار گله ای دیگر از حالات و تمناها یا فیگورها. تنها موضوع «چگونگی دیدار ما با داراکولای خویش» است و اینکه آیا او به «قدرت اغوای انسانی و شور جاودانه ما بدنبال عشق، قدرت در زندگی فانی و در رابطه انسانی و تمنامند با دیگری» تبدیل شده است، به یار ما و قدرت ما تبدیل شده است و یا اینکه ما اسیر او و نگاه او، قربانی او و ابزار او مثل حالت یک «تجاوزگر جنسی، یا سادیست و مازوخیست بیمارگونه» هستیم، یا به اشکال مختلف خون آشام می شویم، به اشکال و حالت مختلف و با شدتهای مختلف. باری میان این قدرت خندان و آن خون آشامی مرزی باریک و اما مهم وجود دارد و این به معنای آن است که این دیدار و بازی هیچگاه پایان نمی یابد و مرتب می توان روایتی نو از او، از خویش ساخت و اینکه «دراکولا» همیشه زنده خواهد ماند، زیرا او مثل همه تمناهای عمیق دیگر ما، بخشا غیر قابل فهم و توضیح، غیر قابل رام و غیر نمادین شدن است و اسیر نام نمی شود. بخشی و شوری نامفهوم که  از طرف دیگر همان شور  عمیق زندگی ماست که مرتب می طلبد و از طلبیدن و تمناورزی، از میل زندگی کردن دست برنمی دارد، مثل نگاهی که صاحبش مرده است اما باز هم نگاه می کند.( این بخش و شور زندگی و طلبیدن غیر قابل توصیف را لکان «لاملا» می نامد). بخشی که با وجود خطرناکیش یا حماقتش ( سینتهوم در معنای لکانی) از طرف دیگر به قول لکان اساس آزادی ماست و اینکه ما  بتوانیم مرتب زیر روایت کهن و بدن کهن، روابط کهن بزنیم و روایتی نو، شور و بازی نو، کامیابی و شدتی نو از عشق وقدرت بیافرینیم، از تن و زندگی. این بخش تاریک و همزمان محل تمتع وکیف محض همان «ساحت رئال» لکان است که در واقع زندگی خودآگاه و سمبولیک ما بدور او آفریده می شود و مرز جهان روزمره و قیافه و حالات روزمره ماست و همزمان باعث می شود بتوان مرتب روایاتی نو و واقعیاتی نوین بدون این بخش غیر قابل توضیح و نام و هیچی غیر قابل بیان آفرید.
 
شاید حتی در زمانی دیگر و در مسیر این تحول فردی یا جمعی، در مسیر این تنانگی و زمینی شدن و آشتی با زمین و شورهای خویش، بتوان حتی از آخرین هراسهای مدرن یا پسامدرن از «تن و زمین، از حیوان درون» عبور کرد و هر چه بیشتر دید که این «حیوان درون، این جسم»، این «ضمیر و تمنای ناخودآگاه» در واقع یک «حیوان و ضمیر سمبولیک» به زعم لکان است، زیرا حتی ضمیر ناخودآگاه در واقع محل حضور زبان و دیسکورس انسانی است. یا بتوان به زبان «دلوز» دید که این «حیوان درون» و خشم یا میل خون آشامی او در پی شکاندن بدن و دنیای کنونی ماست که مالامال از هراس از زندگی و تولید، از میل و از لذت است. آنگاه می توان، چه در حالت روانکاوی لکان یا آنتی ادیپ دلوز و یا حتی با عبور از آخرین خطاها و هراسهای آنها، به شیوه های مختلف و با شدتهای مختلف، به این آگاهی دست یافت که جسم و تمنای ما خردمند است، حیوان درون ما خردمند و پرشور است، یار ماست ولی برای دیدار با او به اینگونه، از یک سو ما بایستی بر هراس خویش از تمناهایمان عبور کنیم و این تن خندان شویم و هم او در مسیر این آشنایی دوباره و دیالوگ دوباره هر چه بیشتر بر خشم و درد زندانی بودن و میل انتقام چیره شود و به حیوان خندان و یار ما، از اهریمن به الهه یاور ما تبدیل شود. در هر دو حالت موضوع« دیدار ودیالوگ تمنامند، هولناک با دیگری، با تمنای خویش» است و تحول دوجانبه و دگردیسی به فردی نو، تنی نو و به کثرت در وحدتی نو است، یا به تنی هزارگستره. آنچه می ماند باز هم هراس و شوق دیدار این امیال خطرناک خویش و عبور از بحران مشترک و دگردیسی از دشمنان به یاران و همراهان نو است و به بدن و جهانی نو، امکان و گستره ای نو، روایتینو. آنگاه و با این گذار نهایی فیلم مدرن از هراس از «جسم و تن» احتمالا شاهد روایات جدیدتری از «دراکولا» نیز خواهیم بود. پس دراکولا بازمی گردد و یا تازه از راه می رسد.
 
لینک پیش پرده فیلم « سایه وامپیر، یا شادو آف وامپیر»

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناشناس

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.