رفتن به محتوای اصلی

دکتر آرامش دوستدار، مبارزه خونین بین تعقل و تعبد در سراسر تاریخ ایران جریان داشت و دارد
09.01.2016 - 02:00
تفسیر از:
http://ahad-ghorbani.com
استاد ارجمند، دکتر آرامش دوستدار، مبارزه خونین بین تعقل و تعبد در سراسر تاریخ ایران جریان داشت و دارد
جستار گشائی
دکتر آرامش دوستدار، در گفتگوئی با الاهه بقراط و آزاده کریمی که در کیهان لندن منتشر شده است (تاریخ گفتگو  ۲۱ خرداد ۱۳۹۴ / 11 ژوئن 2015)، اندیشه‌های بسیار مهمی را مطرح می کند، که برخی از آنها درست و راهگشا و آینده‌ساز است، و برخی دیگر گزاف‌اندیشی و زیاده‌روی و سیاه و سفید دیدن تاریخ است. اظهارات قابل بحث در این گفتگو بسیار است، اما این نوشته به این دو اندیشه اساسی می پردازد:
دکتر دوستدار، گزاره واقعگرا  و دادگرانه «ما جامعه بدون آزادی هستیم» را با گزاره نادادورانه ونادرست.«ما جامعه بدون نخبگان فکری هستیم» هم‌سنگ بیان می کند.
او همچنین، همسو با خامنه‌ای، جهان‌شمولی علوم انسانی را منکر می شود و خواهان علوم انسانی بومی ویژه ایران است.
 
آیا جامعه ایران نخبگان فکری ندارد؟
دکتر دوستدار در بخشی از گفتگویش می گوید: «در تمام تاریخ اسلامی ما در واقع هر چه گفته شد در اثر همان حرف‌هایی بود که قدمای ما زدند.»
این اظهار نظر کاملن بی پایه است. برای نشان دادن این بی پایگی باید به تاریخ اندیشه در ایران نظری انداخت. (بدیهی است که بررسی تاریخ دگرگونی اندیشه در ایران می‌تواند موضوع یک پژوهش و بررسی گسترده و یک کتاب باشد، اینجا فقط نمونه‌هائی دستچین می شود.):
اعراب با ترور، کشتار، قتل عام، تزویر و تجاوز، اسلام را در ایران برقرار کردند. بسیار دور از ذهن خواهد بود که ایرانیان آزاده عکس‌العمل نشان نداده باشند. 
ایرانیان هم به اندیشه‌ها و باورهای غیر معقول، خرافاتی و انسان‌ستیز اسلامی و هم به قتل و غارت و تجاوز اعراب و نوکران ایرانی آنها، از نخستین روز یورش اعراب تا امروز، با تمام وجود واکنش‌های بکر، مبتکرانه  و جانفشانانه نشان دادند و مستقیمن با مشکلات و احجافات و تجاوزها برخورد کردند. پدران ما هم مبارزه عملی و هم مبارزه فکری کردند، نه از طریق قرآن و یا حدیث و روایت و یا اندیشمندان یونان و یا ایرانی، بلکه با اندیشه های بکر و ناب خود، در برخورد با مسائل، مشکلات روز و تنگناهائی که با آن روبرو بودند. 
از میان عکس العمل های مسلحانه ایرانیان می توان مبارزات زیرین را برشمرد:
قیامهای ناجمین و عیاران، سیاه جامگان خراسان به رهبری ابومسلم، به آفرید زوزنی، راوندیان، سنباد، استادسیس، اسحاق ترک، هاشم نقابدار پسر حکیم، حمزه پسر آذرک، بابک خرم دین، مازیار پسر کارن، افشین خیدر، جنبش زنگیان، صاحب الزنج، جنبش دراویش، جنبش حروفیه، جنبش سربداران، جنبش اسماعیلیه، جنبش بابیان، جنبش توده‌ای، جنبش فدائیان خلق . . .
از میان مبارزه در عرصه اندیشه می توان این مبارزات را برشمرد:
جنبش ایران دوستی شعوبی، اصحاب رای، جبریون، تعالیم صوفیان، زنادقه آزاد اندیش، طباغیان، دهریان، اصحاب هیولی، اخوان‌الصفا، پیروان مزده یسنی، مزدکیان، زروانی، معتزله، . . .
از میان فلیسوفان، اندیشمندان و نخبگان، تاکید می کنم نخبگان، می توان این زنان و مردان را برشمرد: ابن مقفع، ایرانشهری، رازی، بیرونی، کمال‌الدین فارسی، فارابی، سهروردی، غیاث‌الدین کاشانی، خوارزمی، ابوالوفا بوزجانی، بهمنیار پسر مرزبان، ابن هیثم، ابن سینا، کوشیار گیلانی، خیام، طالبوف، کسروی، شریعت سنگلجی، ارانی، امیرحسین آریانپور، محسن هشترودی، غلامحسین مصاحب، غلامحسین صدیقی، احسان طبری، محمدرضا فشاهی، هما ناطق، محمدرضا نیکفر، رامین جهانبگلو . . .
 
برخی از اندیشه های بکر اندیشمندان ایرانیان را بسیار فشرده مرور می کنیم:
مزدک پور بامداد، نابرابری و عدم مساوات موجود در جامعه را ریشه‌ی کین، رشک، خشم و جنگ می شمارد و تاکید می کند، اگر نابرابری در استفاده از نعم مادی از میان برود، پایه‌ی مادی و اجتماعی بلاهای اجتماعی نیز از میان خواهد رفت و کین، رشک، خشم و جنگ جای خود را به آشتی و مهر و دوستی و داد خواهد داد. فردوسی از آموزش‌های مزدک اینگونه در شاهنامه یاد می‌کند:
بپیچاند از راستی پنـج چـیـز
که دانا بر این پنج نفزود نیز
کجا رشک و کین است وخشم و نیاز
به پنجم که گردد بر او چیره آز
همی‌گفت هر کو توانگر بود
تهیدست با او برابر بود
نباید که باشد کسی بر فزود
توانگر بود تار و درویش پود
جهان راست باید که باشد به چیز
فزونی توانگر حرامست نیز
زن و خانه و چیز بخشیدنیست
تهیدست کس با توانگر یکیست
من این را کنم راست تا دین پاک
شود ویژه پیدا بلند از مغاک
این اندیشه قرن‌ها پیش از رابرت اوون و سن‌سیمون مطرح شد. آیا بکر و اصیل نیست؟
 
ابن مقفع سعی دارد بر جدی‌ترین پرسش‌های همه دوران روشنی بیندازد. در کلیله و دمنه در باب «برزویۀ طبیب» به رهبران و پیروان ادیان مختلف رجوع می‌کند تا مستقیمن از آنها پاسخ دریافت کند:
اختلاف میان ایشان در معرفت خالق و ابتدای خلق و انتهای کار بی‌نهایت، و رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم مخطی. و با این فکرت در بیابان تردد و حیرت یک چندی بگشتم و در فراز و نشیب آن لختی پویید. البته سوی مقصد پی بیرون نتوانستم برد، و نه بر سمت راست و راه حق دلیلی نشان یافتم. به ضرورت عزیمت مصمم گشت بر آن چه علمای هر صنف را ببینم و از اصول و فروع معتقد ایشان استکشافی کنم و بکشم تا به یقین صادق پای جای دلپذیر به دست آرم. این اجتهاد هم به جای آوردم و شرایط بحث اندر آن تقدیم نمود. هر طایفه‌ای را دیدم که در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی می‌گفتند و گرد تقبیح ملت خصم و نفی مخالفان می‌گشتند. به هیچ تأویل درد خویش را درمان نیافتم و روشن شد که پای سخن ایشان بر هوا بود، و هیچ چیز نگشاد که ضمیر اهل خرد آن را قبول کردی. (کلیله و دمنه، باب برزویه طبیب)
این برخورد با دین و مذهب که قرن‌ها پیش از بارون دولباخ، دیوید هیوم، داگلاس آدامز، ولتر، فویرباخ، مارک تواین، سم هریس، دنیل دنت، ریچارد داوکینز، ویکتور استنجر، جرج کالین، فریدریش نیچه، تامس پین، برتراند راسل،  کریستوفر هیچنز و یا فرانک زاپا صورت گرفته است، افتخارآمیز و قابل مباهات و الهام گرفتن نیست؟
 
ابوالعباس ایرانشهری که ابوریحان بیرونی درالاثار الباقیه و ناصر خسرو در زاد المسافرین از او یاد كرده‏اند و ناصر خسرو‌ از او به‌ عنوان‌ استاد محمد بن‌ زكریای‌ رازی‌ نام‌ مى‌برد، در كتاب‌هایش که روحانیون اسلام آنها را نابود کرده اند، برای قدیم‌ بودن‌ هیولى [= ماده [‌و مكان‌ برهان می آورد. او ماده‌گرایی مکانیکی لودویگ فویرباخ و یا ماده‌گرایی دیالکتیکی کارل مارکس را نخوانده است. آیا او نخبه، بی‌باک و چالشگر نیست که در دوران تسلط بلامنازع ایده‌آلیسم و مذهب و خرافات و جلادان دندان و چنگال خونین پیرو خالق متعال، برای ازلی و ابدی بودن ماده استدلال می کند؟
 
محمد بن زکریای رازی که هیچ همخوانی و همگونی در میان فلسفه و دین نمی‌دید و در دو کتاب «فی النبوات» و «فی حیل المتنبئین» استدلال‌های روشنگرانه و انتقادهای بنیادین خود از ادیان مبتنی بر وحی (ابراهیمی) را بیان می کند، از نخبگان و چالشگران به حساب نمی آید؟ آیا او هم اندیشه‌های محمد در قرآن و قدما را تکرار می کند؟ آیا اینکه، شوربختانه،این كتاب‌ها ارزشمند را روحانیون مسلمان نابود کردند و ما تنها از روی نقد، رد و تکفیر متكلمین و فلاسفه اسلامی می توانیم به وجود این اندیشه ها پی ببریم، دلیل بر نبود این اندیشه ها و دلیل بر نخبه نبودن اوست؟
 
نسیمی انسان را حاصل اتحاد دنیای مادی و جهان معنوی می‌داند. در دیدگاه او انسان از لحاظ روحانی از همان عنصر روحانی پروردگار خویش مایه دارد. او واژه «لامکان» را که در اصطلاح عرفانی معنی خدا دارد را برای شکوه انسان بکار می‌برد:
منده سیغار ایکی جهان، من بو جهانه سیغمازام
گــوهـر لامـکان مـنم، کـون و مـکانه سیغمازام
برگردان: 
دو جهان در وجود من می‌گنجد، من در این جهان نمی‌گنجم
من گوهر لامکان هستم، در کائنات و مکانها نمی‌گنجم
نسیمی با این احترام ژرف به انسان ، در دورانی که کرامت انسان به شدت ناشناخته است، به رواداری گسترده می‌رسد:
در عالم توحید چه پستی و چه بالا
در راه ‌حقیقت چه مسلمان و چه ترسا
در کشور صورت، سخن از ما و من آید
در ملک معانی نبود بحث من و ما
از نقش و صفت، نام و نشانی نتوان یافت
آنجا که کند شعشعه‌ی ذات تجلّی
ذرّات جهان را همه در رقص بیابی
آن دم كه شود پرتو خورشید هویدا
دوری تو از ذات بود غایت کثرت
وحدت بود آن لحظه که پیوست بدانجا
انجام تو آغاز شد، آغاز تو انجام
چون دایره را نیست نشانی ز سر و پا
بشناس تو خود را و شناسای خدا شو
روشن شود ای خواجه تو را سرِّ معما
ور زان‌كه تو امروز به خود راه نبردی
ای بس كه به دندان گزی انگشت، تو فردا
مستانِ الستند كسانی كه از این جام،
در بزم ازل باده كشیدند به یك جا
این است ره حق كه بیان كرد نسیمی
وَاللّه شَهیداً و كَفی اَللّه شَهیداً
 
مسجد و میکده و کعبه و بتخانه یکی است
ای غلط کرده ره کوچه ما خانه یکی است
چشم احول زخطا گرچه دو بیند یک را
روشن است این که دل و دلبر و جانانه یکی است
چون نسیمی طلب گنج بقا کن به یقین
شاه و درویش درین منزل ویرانه یکی است
نسیمی این جایگاه و کرامت انسان و این سعه صدر و رواداری  را سده‌ها پیش از دکارت و کانت، بنیانگذاران انسانگرائی در اروپای مدرن و دسیدریوس اراسموس، سباستین کاستلیو، ژان بودن، میشل دو مونتین، جان میلتون، باروخ اسپینوزا، جان لاک، پییر بل، ولتر و گوتهولد افرایم لسینگ  طرح کرده است. آیا این اندیشیدن از طریق دیگران است یا برخوردی مستقیم با مردم‌فریبان دورانش؟
 
شهاب الدین سهروردی (۵۴۹ - ۵۷۸ ه.ق.)، اندیشمند سترگ و صاحب مکتب در ۳۶ سالگی در اوج شکوفائی، متهم به الحاد شد و به دست ملک الظاهر پسر صلاح الدین ایوبی کشته شد. دکتر قاسم غنی در کتاب «تاریخ تصوف در اسلام» دوران سهروردی چنین توصیف می‌کند که شباهتی شگفت با دوران ما دارد: 
مخصوصا در قرن ششم از نظر منافع شخصی و اداره معاش، «علوم مذهبی» اهمیت بسیار داشته است؛ زیرا تنها علمی که در آن قرن می توانسته بیش از هر چیزی معاش شخصی را تأمین کند دینی بود، یعنی با دانستن علوم قرآنی، فقه، حدیث، شخص به مقام قضا و وعظ و امامت جماعت و محدّثی و مذّکری وتدریس در مدارس می رسیده و به امراء و ملوک نزدیکی پیدا می کرده و مورد اعجاب و احترام خلق واقع می شده و به راحتی زندگی می کرده است. در صورتیکه مشتغلین به علوم عقلی و فلسفی، به فقر و بینوائی بسر می بردند و همان دانائی و حکمتشان مایه نکبت و ادبار می گشت و غالبا مورد مزاحمۀ فقها و تفسیق و تکفیر آنها می شدند وحتی بزرگانی از قبیل شیخ شهاب الدین سهروردی مؤلف حکمت الاشراق جان بر سر آزادی فکر و پیروی از فلسفه می نهند.
سهروردی، در این دوران، کرامت و شان انسان را به حد اعلا می‌ستاید و آن را آئینه وجود خدا می داند:
در جستن جام جم، جهان پیمودم                 روزی ننشستم و شبی نغنودم
زاستاد چو راز جام‌جم بشنودم                 آن جام جهان‌نمای جم، من بودم
 
هان تا سررشته خود، گم نکنی            خود را ز برای نیک وبد گم نکنی
رهرو توئی و راه توئی، منزل تو         هشدار که راه خود بخود گم نکنی
آیا که سهروردی که اینگونه شجاعانه در نبرد خونین بین تعقل و تعبد شرکت می کند، هر چه گفت «در اثر همان حرف‌هایی بود که قدمای ما زدند»؟
 
خیام در در جامعه اسلامی ایران، که شراب خوردن تعزیر دارد، در رساله «نوروز نامه» به توجیه علمی شراب نوشی می پردازد و علیه نص صریح قرآن و تعالیم محمد و روحانیون مسلمان، در گفتار «اندر منفعت شراب»، خاصیت جسمی، روانی و اجتماعی آن را اینگونه بر می‌شمارد:
داناآن طب چنین گفته‌اند چون جالینوس و سقراط و بقراط و بوعلی سینا و محمد زکریا که هیچ چیز در تن مردم نافع‌تر از شراب نیست، خاصه شراب انگوری تلخ و صافی، و خاصیتش آنست که غم را ببرد و دل را خرم کند و تن را فربه کند و طعام‌های غلیظ را بگوارد و گونۀرو سرخ کند و پوست تن را تازه و روشن گرداند و فهم و خاطر را تیز کند و بخیل را سخی و بددل را دلیر کند و خورندۀ شراب را بیماری کم کند و اغلب تندرست باشد از جهت آنک تب‌ها و بیماری که از خلط‌های لزج و فاسد تولد کند (و سبب آنک) میخواره را گاه گاه.می افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط بد در معده گرد آید و گروهی زیرکان شراب را محک مرد خوانده‌اند و گروهی ناقد عقل و گروهی صراف دانش و گروهی معیار هنر و بزرگان شراب را صابون الهم خوانده‌اند و گروهی مفرح الغم و هر که پنج قدح شراب ناب بخورد آنچه اندروست از نیک و بد سر آید و گوهر خویش پدید کند و بیگانه را دوست گرداند و اندر دوستی بیفزاید و اگر خود او را همین خاصیت است که دوستان را بهم بنشاند.
آیا او هم هر چه گفت «در اثر همان حرف‌هایی بود که قدمای ما زدند»؟
 
میرزا فتحعلى آخوندزاده آخوندزاده با روشن بینی و قاطعیت از جدائی مذهب از سیاست، نقد استبداد شرقی و نقد افكار قشرى مذهبى وعرفانی نوشته كه حتی امروزه تازگی دارد و روشن بینی فلسفی – سیاسی خود را حفظ نموده است:
اگر جهنم راست است خالق رحیم و عادل در نظرها یك وجود نامحبوب، یك وجود مكروه و ظالم مشاهده مى شود و اگر دروغ است پس اى واعظان و اى عالمان و اى شارلاتانان! چرا بیچاره عوام را از نعمات پروردگار عالم محروم مى سازید؟ چرا از ترس جهنم او را نمى گذارید كه با سایر ملل ملاقات كرده علوم و صنایع یاد بگیرد؟ دنیا محل اقتباس است. شما به واسطه این پوچى ها نمى گذارید كه بیچاره عوام از نعمات الهى برخوردار شود: نغمه پردازى مكن، حرام است! به نغمات گوش مده، حرام است! نغمات یاد مگیر، حرام است! تیاتر یعنى تماشاخانه مساز، حرام است! به تیاتر مرو، حرام است! رقص مكن، مكروه است! به رقص تماشا مكن، مكروه است! ساز مزن، حرام است! شطرنج مباز، حرام است! تصویر مكش، حرام است!
و چند سطر بعد مى نویسد: 
آیا كدام مسلمان است كه فقط از بیم جهنم مال مردم را وقتى كه به دستش افتد، نخورد و هنگامى كه بچه بى ریش دچارش گردد، دست به او نزند و به دختر و زن مردم در حین فرصت معترض نشود؟... جمیع دزدان و راهزنان و قاتلان از معتقدان به جهنم به ظهور مى رسند...
آیا او هم هر چه گفت «در اثر همان حرف‌هایی بود که قدمای ما زدند»؟
 
عبدالرحیم طالبوف تبریزی (۱۳۲۹ - ۱۲۵۰ هـ. ق.) مبارز خستگی ناپذیر علیه خرافات و سنت‌گرایى و مروج اندیشه علمی است که در بیداری توده ها نقش ارزنده داشت. طالبوف در جوانى براى كسب معاش به قفقاز رفت و مسائل و مشكلات جامعه ایران را پیوسته در مهاجرت دنبال می کرد و با دردها و زندگی توده ها آشنا بود. 
طالبوف ملایان را سرسخت ترین مخالفان آزادى و ترقى معرفی می کند. روحانیان نیز خطر روشنگری اورا دریافته و وى را تكفیر به زندقه كردند. كتاب «مسالك المحسنین» او شامل اندیشه هاى فلسفى و نقد اجتماعى اوست و در باره آزادى انسان و جامعه مدنى فراوان نوشته است. کسروی نقل می کند که شیخ فضل اله نوری خواندن کتاب «مسالك المحسنین» طالبوف را ممنوع ساخته بود. 
طالبوف در كتاب «مسائل الحیات» در نقد روحانیون نویسد: «اكثر آنان كه در ایران هستند، ملاكند، محتكرند، آشوب را دوست دارند، غوغاى رجاله را مى‌پسندند و صداى نعلین را مى پرستند. از سى تا پنجاه هزار تومان دخل املاك سالانه دارند.»
پیرامون بازاریان و تجار مى نویسد: «تجار فجارند [تبهكارند]، جز ترویج فروش مال اجانب یا انباركردن حبوبات از این طبقه فایده اى به حال ملت نیست».
آیا او هم هر چه گفت «در اثر همان حرف‌هایی بود که قدمای ما زدند»؟
 
علی دشتی ( ۱۳۶۰ - ۱۲۷۴ هـ. خ. ) یکی از بزرگان عرصه هنر، اندیشه، سیاست و تحقیق دوران معاصر کشورمان بوده، و آثار گرانبها و ارزشمند فراوانی در راه مبارزه برای آزادی و خرافه‌پرهیزی و تعصّب‌ستیزی برجای گذاشته است. 
او در کتابهائی چون «نقشی از حافظ»، «قلمرو سعدی»، و «سیری در دیوان عاشقانه ترین غزلیات ادب فارسی، شمس»، «بیست و سه سال»، شاعرى دیرآشنا [خاقانى‏]، دمى با خیام، كاخ ابداع [درتحلیل اندیشه حافظ]، «نگاهى به صائب» [همراه با بحثى درباره سبك هندى واظهارنظرهایى در خصوص بیدل‏]، «پرده پندار» [نوشته‏اى انتقادى بر جنبه‏هایى ازتذكرةالاولیاى عطار و آراى صوفیان‏]، «عقلا برخلاف عقل» [درباره غزالى و نقد دیدگاههاى مخالفان مشرب عقلى‏]، «در دیار صوفیان» ‏[ در تحلیل و نقد ادبیات ‏صوفیانه و ادامه بحث‏هاى پرده پندار]، «تصویرى از ناصرخسرو» با دلایل قطعی و مستحکم خرافات و تعصب را زیر سؤال می برد و روشنگری می کند.
او جمله زیر از «روسو» آذین نوشته های خود کرده است:
«آزادی در هرحال و هر وضع، ملک حقیقی انسان است، کافیست شخص خود را بنده ندانسته و اسیر افکار و عقاید دیگران نشود».
او به سخت جانی و دیرپائی خرافات و تعصب آگاه است و تاکید می‌کند:
«... نه، من نه در خود چنین شکیب را سراغ دارم و نه آن همّت را که با امواج کوه پیکر و مقاومت ناپذیر خرافات به ستیزه برخیزم... راست و صریح تر گویم،... تحت تأثیر عقیده، خِرَد و ادراک آدمی از کار می اُفتد. چنانکه می دانیم، عقایدی از طفولیت به شخص تلقین شده و زمینه اندیشه های او قرار می گیرد و آنوقت می خواهد همة حقایق را به آن معتقدات تلقینی که هیچ مصدر عقلائی ندارند منطبق سازد...».
آیا او یک اندیشمند، چالشگر و نخبه نیست؟
 
اسلام و به ویژه، روحانیون شیعه، هر اندیشه ناب را با ارعاب، با قتل، با تزویر، با تحریف و با کتابشوئی و کتابسوزان از بین بردند. فقط چند نمونه، برای یادآوری اینجا می آورم:
در تاریخ بلخ ، درباره همان خشونت اسلامی که جمهوری اسلامی ایران خمینی و خامنه‌ای و دولت اسلامی ابوبکر بغدادی، با پیروی از اسلام راستین اجرا می کنند، می خوانیم:
قتیبه بن مسلم باهلی سردار معروف حجاج چندین هزار نفر از ایرانیان را در خراسان و ماوراءالنهر کشتار کرد و در یکی از جنگ ها به سبب سوگندی که خورده بود آنقدر از ایرانیان کشتکه به تمام معنی کلمه از خون آنها جوی روان گردد و چون خون لخته می گشت آنرا با آب القاط کرد و جوی خونآبه راه انداخت و از آن آسیاب روان گردانیدو گندم آرد کرد و از آن آرد نان پخته، تناول نمود . زن ها و دخترهای آنها را در حضور خودشان بین لشکر عرب خود قسمت کرد. 
 
حکایتی از سیاستنامه نظام الملک می خوانیم که رضالت حیوانی معتصم خلیفه مسلمانان را آشکار می کند:
روزی معتصم به مجلس شراب نشسته بود و قاضی یحیی بن اکثم حاضر بود. معتصم از مجلس برخاست و در حجرۀ دیگر شد. زمانی بود، بیرون آمد و شرابی بخورد: و سه بار در گرمابه شد و غسل بکرد و بیرون آمد و مصلی نماز خواست و دو رکعت نماز بکرد وبه مجلس شراب باز آمد. قاضی یحیی را گفت: دانی که این نماز چه بود که کردم. گفت: نه. گفت نماز شکر نعمتی از نعمت هائی که خدای عزوجل مرا ارزانی داشت. یحیی گفت آن چه نعمت است، اگر رأی بلند بیند بفرماید تا ما نیز شاد باشیم. گفت درین ساعت سه دختر را دختری بستدم که هر سه دختر دشمن من بودند: یکی دختر ملک الروم، دوم دختر بابک، سیوم دختر مازیار گبر.
 
تکفیر، تحریم، مسکوت گذاشتن، همان کاری که استاد عزیز، جمهوری اسلامی با شما می کند، از تدریس شما جلوگیری می کند، از انتشار کتاب شما جلوگیری می کند، حتی از ترس حکومت روشنفکران جرئت بردن نام بردن از شما را ندارند، شیوه رایج سانسور اسلامی بود. فقها و متکلمین کتاب های اندیشمندان، فیلسوفان و صوفیان را ضاله می خواندند و آنها را به آب می‌شستند. محمد تقی دانش پژوه بخشی از یک سند را که متعلق به سده یازده در باره شستن کتاب های فلسفی از جمله «شفا»ی ابن سینا، نقل می کند که تکان دهنده است («کتاب شویان، نقل از جنگ قرن یازدهم»، راهنمای کتاب، دوره ۸، ص ۷۲):
... به نقل ثقات منقول است که ابوقرة اسکندری کتابی به خدمت عبدالله مسعود رضی الله آورده و گفت: این کتاب را در شام مطالعه کرده ام و لطایف آن در ممیز من نهال اعجاب نشانده و غرایب نکالش به قبول خاطر متلقی شده. عبدالله گفت: هلاک امم سالف باتباع چنین کتاب ها و ترک الله بود. طشت و آب را طلب کرد و اجزای آن را مضمحل گردانید.... شیخ الاسلام قدس سره ذکر کرده که به امداد توفیق الهی کتاب ابن سینا که به شفا مترجم است و به حقیقت کتاب شقا است ده مجلد به اشارت خلیفه وقت الناصرالذین مغسول گردانیده. شکر الله تعالی سعید.
و از آثار معجزات سیدالمرسلین... آن که در حدود سنه ستین و سبعمائه سلطان سعید مبارزالدین محمد بن مظفر الیزدی در اطراف ممالک که حشر ایالت او بود... کمابیش سه چهار هزار مجلد کتاب فلسفه در عرض یک-دو سال به آب شست. مضمون (لیظهره علی الدین کله) همگان را عیان گردد و (قل جاء الحق زهق الباطل) جهانیان را محقق شود.
پرسش این است اگر اینها همه هر چه گفتند «در اثر همان حرف‌هایی بود که قدمای ما زدند»، پس اینهمه کتابسوزان و کتابشوئی برای چه بود؟ آیا روحانیون و متکلمین مسلمان و قشریونی چون ناصرخسرو و غزالی نمی فهمیدند که آنها فقط حرف های قدما را تکرار می کنند؟
 
ابوالحسین راوندی یکی از اندیشمندان بزرگ و آزاده ایران است. او مانند حلاج ابتدا متشرع و معتقد به اصول و عقاید دینی بود و یکی از علمای بزرگ مذهبی به شمار می‌رفت که در تبلیغ و تشریح اصول اسلامی کتاب‌هایی تالیف کرد. اما پس از تحقیق و تامل در ماهیت ادیان، از عقاید مذهبی خود برگشت و ملحد گردید و در مخالفت با اسلام کتاب‌های بسیاری نوشت.
راوندی در کتاب «الزمرد» فصلی به عنوان «رد بر محمدیه» اختصاص داده که در آن مخصوصا به پیامبر اسلام و قرآن تاخته است. در این کتاب، راوندی، رسالت پیغمبران و معجزات منسوب به ابراهیم، موسی، عیسی و محمد را انکار می‌کند. راوندی در کتاب «نعت الحکمه» یا «عبث الحکمه» به یاوه و بیهوده بودن تکلیف امر و نهی به مردم از طرف خداوند پرداخته است. راوندی پس از ارتداد و الحاد همواره مورد تعقیب و آزار شریعت‌مداران و پاسداران تاریک‌اندیشی بود. او دارای ۱۱۴ جلد کتاب و رساله بود که همه این آثار، جمع‌آوری و سوزانده یا شسته شدند و متاسفانه امروزه هیچ اثری از آن‌ها نیست.
آیا او هم در ۱۱۴ جلد کتاب و رساله، هر چه گفت «در اثر همان حرف‌هایی بود که قدمای ما زدند»؟ این بی انصافی و برخورد غیرعلمی نیست؟
 
انجمن اخوان الصفا از نخستین كانون های علمی و فلسفی در قرن چهارم هجری بود. بنیانگزاران این انجمن از بیم تكفیر و تعقیب شریعتمداران ناشناخته اند. اما عقاید آنان، مشتمل بر ۵۲ رساله موجود است. این رسالات، شامل بحث هایی در باره ریاضیات، فلسفه، منطق، علوم طبیعی، ماوراء الطبیعه، علوم عقلی، موسیقی و... می باشند و بسیاری از معارف یونانی در آن منعكس است. بطور كلی: اخوان الصفا معتقد بودند كه: فلسفه، فوق شریعت است و فضائل فلسفی، فوق فضائل دینی می باشد. آنان، عقل را برتر از ایمان و اعتقاد به دین می دانستند. آنان بخاطر شرایط دشوار مذهبی-سیاسی، عقاید واقعی خویش را در لفافه ای از اصطلاحات و اشارات مذهبی، آمیخته به تنجیم (ستاره‌شناسی)، سحر و بازی با حروف و اعداد اظهار نموده اند.
اخوان الصفا می گفتند دیانت اسلام بخرافات و اوهام آمیخته شده است و برای پاک کردن دین از آلودگی های ضلالت انگیز جز فلسفه راهی نیست و شریعت عربی آنگاه بکمال میرسد که با فلسفه یونانی درآمیزد و مقصود ما همین است که دین را با فلسفه موافقت و شریعت حقه را از آلایش اوهام و خرافات شستشو دهیم تا پایدار ماند و مورد قبول عقلا ودانشمندان ملل قرار گیرد. 
استاد عزیر، آیا این ۵۲ رساله را مرور کردید و با وجدان آسوده می توانید بگوئید، هر چه آنها گفتند «در اثر همان حرف‌هایی بود که قدمای ما زدند»؟ 
 
با این موضعگیری در باره نبرد اندیشه ای ایرانیان علیه اسلام، دکتر آرامش دوستدار، مبارزه دشوار کنونی را از پشتوانه تاریخی آن محروم و آنرا تضعیف می کند، و خود نیز سر در گم می شود، تاریخ مبارزه تعقل علیه تعبد از قتل غیله ابن مقفع تا قتل های زنجیره ای محمد مختاری را نمی بیند و سر در گم می پرسد، اگر اسلام را نقد کنیم کجا پناه ببریم؟ .نمی توان یک خانه را خراب کرد و توی آن نشست. یکی نیست از دکتر آرامش دوستدار بپرسد کدام خانه ما در آن نشسته‌ایم؟ چرا جائی برای پناه بردن نداریم؟ 
روحانیت تشیع حتی بدون در قدرت بودن، قدرت تکفیر، تعزیر و کشتن اندیشمندان را داشته است. آیا نابود کردن مبارزان لیبرال، دموکرات، چپ و خداناباور و از بین بردن آثار آنها و منع شدید آنها در تماس، تبلیغ و ترویج اندیشه ها در توده ها، و در نتیجه عدم نشت و رسوب آن در اعماق جامعه، دلیلی بر نبود این اندیشه هاست؟ این اندیشه هائی که خونین و ددمنشانه سرکوب شده وجود دارد و همان خانه ای است که پس از نابود کردن اندیشه های ضد انسانی اسلامی می توان و باید در آن نشست.
ما بایدبا گذشته برخوردی دیالکتیکی داشته باشیم. نفی مطلق و یا پذیرش مطلق خطاست. اندیشمندان ما فرزندان زمان خود بودند. ما باید دستاوردهای فکری و عملی آنها که با دانش امروز همخوانی دارد به آنها افتخار کنیم، الهام بگیرم و آنها تکامل ببخشیم. با اندیشه‌ها نادرست آنها، تقدس‌زدایانه، تابوشکنانه و با تفکر مستقل برخورد کنیم.
باز این پرسش مطرح می شود اگر همه هر چه گفتند «در اثر همان حرف‌هایی بود که قدمای ما زدند»، پس این دشمنی شیخ فضل الله نوری، آیت الله کاشانی و خمینی با روشنفکران و اندیشمندان و دانشگاهیان ایران برای چیست؟
آیا اندیشه و زندگی کسروی ها، ارانی ها، طبری ها، هما ناطق ها، سیمن دانشورها، مصطفی رحیمی ها، شجاع الدین شفا ها، علی میرفطروس ها، محمد مختاری ها، رامین جهانبگو ها، داریوش آشوری ها، ماشااله آجودانی ها، ... چالش (یا به قول شما challenge) نیست؟ آیا درست به خاطر نخبه بودن آنها و چالش‌گری آنها نیست که جمهوری اسلامی اینگونه ددمنشانه با آنها در نبرد است؟
استاد ارجمند، من باکی ندارم از طریق دیگران فکر کنم. می خواهم این بخش سخنم را با اندیشه یکی از زنان نخبه تاریخ ایران، زنده یاد هما ناطق، به پایان ببرم، که زبانحال ماست:
معیار ما در هر زمینه، در هر آرمان و هر جا که باشیم مذهبی است. چه معتقد به مذهب باشیم و چه نباشیم. داوری تاریخی برای‌مان حکم تکبیر یا تکفیر دارد. یا بزرگداشت مطلق است و یا طرد مطلق. مردان تاریخ یا منجی هستند و برگردانی از امام زمان و یا ملعونند و چهره‌ای از ابلیس ... (از کتاب ایران در راهیابی فرهنگی)
 
آیا ما از دستاودهای علمی غرب نمی توانیم بهره‌مند شویم؟
دکتر آرامش دوستدار به درستی تأکید می کند که ایرانیان می بایست مشکلات خود را خودشان بشناسند و راه حل های خود را برای آنها ارایه دهن. و این کار به فکر کردن و اندیشیدن مستقل نیاز دارد.
با این زمینه چینی درست، اما بلافاصله غیر منصفانه  اظهار می کند استعدادی که به دلیل سلطه ۱۴۰۰ ساله اسلام از ایرانیان سلب شده است
در علم دانش هیچکس نمی تواند از صفر شروع کند. همه اندیشه های بزرگ تکامل و گسترش اندیشه های پیشین است. اندیشمندان یونان از سرچشمه علوم مصری سیراب شدند، اندیشمندان اروپا در دوران مدرن از سرچشمه اندیشه های یونانی و ایرانی سیراب شدند. 
در علوم هیچکس لازم نیست چرخ را اختراع کند، با چرخ اختراع شده ماشین می سازند. و از سوی دیگر علم راستین جهانشمول است، حتی علوم اجتماعی و فلسفه. زیرا ماهیت، خصلت و ارزش انسان یکسان است. 
بر بستر جنگ های مذهبی خشونت‌بار طی چندین سده در اروپا، که بی شباهت به جنگهای مذهبی ایران و خاورمیانه نیست، اندیشمندان اروپا به دستاوردهای فکری ژرفی مانند دموکراسی، جدائی دین و دولت، رواداری، کرامت انسان و حقوق بشر، برابری زن و مرد، حقوق کودک، آزادی فردی و احترام به حریم خصوصی، مبارزه بدون خشونت و . . . دست یافتند که بی‌شک الامبخش و پشیبان ما در رزم ما خواهد بود.
بین اندیشمندان و مبارزان مدنی غرب و سیاستمداران جهانخوار غرب فرق است. بین چامسکی و بوش و ریگان و تاچر فرق است.
مبارزه علیه، خشونت و خرافات مذهبی و جنگ، مبارزه علیه دیکتاتوری و برای دموکراسی، در مبارزه برای کرامت و ارزش انسانها، در مبارزه برای عدالت اجتماعی، یک مبارزه جهانی است، اندیشمندان و مبارزان مدنی غرب دوشادوش ما می رزمند.
دشمنی خامنه‌ای نسبت به علوم انسانی، روزنامه‌نگاری، مطالعات زنان، و فلسفه غربی، اگر بشود به آنها غربی گفت، علم غربی و شرقی ندارد، قابل درک. او برای توجیه نابودی ایران، برای توجیه به احترامی به انسان، آشکارا دروغ می گوید:
بسیاری از مباحث علوم انسانی، مبتنی بر فلسفه هائی هستند که مبنایش مادی گری است، مبنایش حیوان انگاشتن انسان است، عدم مسئولیت انسان در قبال خداوند متعال است، نداشتن نگاه معنوی به انسان و جهان است. خوب، این علوم انسانی را ترجمه کنیم، آنچه را که غربی ها گفتند و نوشتند، عیناً ما همان را بیاوریم به جوان خودمان تعلیم بدهیم، در واقع شکاکیت و تردید و بی اعتقادی به مبانی الهی و اسلامی و ارزشهای خودمان را در قالبهای درسی به جوانها منتقل کنیم؛ این چیز خیلی مطلوبی نیست. (دیدار با جمعی از اساتید دانشگاه ها، ۸/۶/۱۳۸۸)
اما جای شگفتی است که این موضعگیری دکتر آرامش دوستدار نسبت به دستاورد شگرف، انسانگرا و جهانشمول علوم اجتماعی غرب، کاملن همان موضعگیری خامنه‌ای و لاریجانی در باره علوم اجتماعی و فلسفه غرب است. پیامد مخرب این فزون‌گوئی ما را از یکی از منابع بی بدیل، راهگشا و الهامبخش ما محروم می کند.
 
سخنی با مصاحبه‌گران
عمده‌ترین نقش و رسالت رسانه‌های گروهی، این قوه چهارم دولت و قلب طپنده آن روزنامه‌نگاران، از یک سو روشنگری و افشاگری و بالا بردن دانش و آگاهی مردم و و تقویت دموکراسی و رواداری، وا سوی دیگر  تقدس‌زدائی، تابوشکنی و تقویت تفکر مستقل همگان است.
در این گفتگو استاد آرامش دوستدار، ادعاهای بسیار کلان و افراطی را بدون دلایل کافی مطرح کرده است، ولی شما شش سلاح بُرّای خویش، شش پرسش روزنامه نگاری را برای چالش کشیدن او بکار نگرفتید. شما مرعوب و مطیع فقط تایید کردید. و این در شان روزنامه نگار، این رکن چهارم دموکراسی نیست.
در پایان ابتکار شما در حذف پرسش ها از پاسخ ها و انتشار جداگانه آنها، بسیار گمراه کننده بود و گفتگو را بسیار نارسا کرده است. 
 
منابع
کیهان لندن-آرامش دوستدار: ما جامعه بدون آزادی و بدون نخبگان فکری هستیم:
 
برای آشنائی با برخی از دستاودهای فکری اندیشمندان ایرانی به کتاب «رواداری در فرهنگ و ادب ایران» اثر نگارنده مراجعه کنید.
 
۱۹ دی ۱۳۹۴
 
احد قربانی دهناری
گوتنبرگ، سوئد
 
Abstract
Philosopher Aramesh Dustdar claims the Iranian has no elite and we cannot apply western social since in our society. We have to develop our own human sconce. The article is the analysis and critique on these two claims.
 
Ahad Ghorbani Dehnari
9 Junuary 2016
 
 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

احد قربانی دهناری
برگرفته از:
http://ahad-ghorbani.com
http://ahad-ghorbani.com

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.