رفتن به محتوای اصلی

زوال انديشه ى ايرانى وقتى شكل گرفت كه به سياه نمائى ديگرى و رو سفيد سازى خودى پرداخت
29.02.2016 - 19:31

 

 

 

 

 

يادداشت هايى براى گريز

 

 

* در تاريخنگارى سياسى ايران به جملاتى همچون " عهدنامه ى ننگين تركمن چاى " و غيره زياد بر مى خوريم. چيزى كه تلاش مى شود در لابلاى شرح و توضيحات تاريخى مخفى بماند واژه ى شكست است. پر واضح است كه پيش از هر عهدنامه ى ننگينى شكستى ننگين رخ داده است.

* يكى از توجيه هاى بيمارگونه در متن هاى فارسى جمله ى " بيگانگان با ريزه كارى هاى فرهنگ ما آشنا نيستند " مى باشد. قبل از هر چيز اول بايد درشتىِ يك فرهنگ به چشم بخورد. فرهنگى كه درشت نباشد به ريزه كارى و ريزه خوارى مى افتد.

* فرهنگ بيمار نمى تواند تصاويرش را از چشم جهانيان پنهان سازد. حداد عادل نمونه ى فرهنگ بيمار است. او با پناه آوردن به كلاه مخملى ها و نشاندن آنها جلوى مردم، درون بيمار خويش را كه تركيبى از فاشيسم آريايى و عصبيت دينى است به نمايش گذاشت. حداد عادل در ستيز با فرهنگ ها و زبانها و هويت هاى ديگرى، مشابه شخصيت ها و قهرمانان پوشالى و بيمار فرهنگى است كه هنوز هم از رجعت به سمت و سوى آن هويت پوشالى ابايى ندارند. رستم ها و قيصرها و شعبان بى مخ ها و... حداد عادل شعبان بى مخ بنيادگرايى است. اگر در رأس نهادهاى آموزشى و پرورشى ايران چنين اشخاصى حكم مى رانند اين به منزله ى بيمارى فرهنگ است.

* ايران ذهن و ذهنيتى كلاسيك دارد. لابلاى كتابهايى كه در باب مدرنيسم و پست مدرنيسم نوشته مى شوند پر است از اشعار سعدى و حافظ. محمدتقى جعفرى داشت با مولوى فلسفه ى غربى و ديگربودگى را توضيح مى داد. يعنى انديشه اى در كار نيست تا برابر انديشه گذاشته شود. نسل جديد نيز اين خالى را با ارجاع پر مى كنند. مخاطب ايرانى گم شده است چون متن ايرانى متن ارجاعى است. اين متن در عصر حاضر بيشتر به متون خارجى ارجاع داده مى شود. در جلسات پرسش و پاسخ ، و مقالات علمى و فلسفى، زيرنويس متن از خود متن بيشتر اهميت دارد و بيشتر قابل اعتماد است. هر چه زيرنويسى بيشتر باشد متن بهتر ديده مى شود. به عبارتى ديگر متن ايرانى از خود چيزى ندارد و بيشتر با داشته هاى ديگرى سر و كله مى زند. در كل به اين نتيجه رسيده ام كه نويسندگى ِ ايرانى دارد زيرنويسى مى كند.

* زوال انديشه ى ايرانى وقتى شكل گرفت كه به سياه نمائى ديگرى و رو سفيد سازى خودى پرداخت. ز آب خرد ماهى خرد خيزد / نهنگ آن به كه با دريا ستيزد. متاسفانه در طول تاريخ ، فرهنگ ايرانى به عرض چشم دوخته است نه به طول. اما كشور گشايى نيز نتوانسته اين فرهنگ را عريض كند. فرهنگ ايرانى طول ندارد و دقيقاً براى همين است كه امثال طباطبايى ها در تكاپوى تعريفى عرضى از ايران فرهنگى اند. نمى توان در ارتفاعات زبان و فرهنگ ديگرى به ساخت و ساز پرداخت. اين كار هميشه مورد مناقشه خواهد بود چون زمين از آنِ ديگرى است. ريشه از ديگرى است. در اين صورت فرهنگى كه عرضى كار مى كند قافيه را خواهد باخت. اگر در طول تاريخ از طول و عرض زبان پارسى كاسته شده دليلش همين عرضى نگرى است. عرضى نگرى به مفهوم آغوش گشايى به فرهنگ هاى ديگر زيباست اما عرضى نگرى به مفهوم تسخير، فروپاشى خود فرهنگ را در پى دارد. اين بحث من با تفكر افقى و ريزومى ژيل دلوز اشتباه گرفته نشود. رجوع كنيد به مقاله ى " گريز از عمودى نويسىِ زبان فارسى " اين جانب. اينجا در اين بحث من دارم از دريچه ى نگرش پسا استعمارى و از دريچه ى روابط فرهنگ هاى استعمارگر و فرهنگ هاى استعمار شده مى نگرم. از اين دريچه فرهنگ ايرانى نه آنچنان فرو افتاده است كه دريا شود و نه آنچنان فرازمند است كه كوهستان بناميمش. مشابه جغرافياى خويش، فرهنگ پارسى كويرى بيش نيست.

* در اكثر نقاط جهان فيلم هايى با مضمون فرار از زندان مورد استقبال قرار مى گيرند. اين بدان جهت است كه انسان خود را زندانى تن و جامعه مى پندارد. در اكثر اين فيلم ها انسانها در گريز از زندان هاى قديمى و مدرن به تصوير كشيده مى شوند. من وقتى چنين فيلم هايى را مى بينم كلمه ى گريز در ذهنم جان مى گيرد اما گريز من گريزى با سبك و سياق تركى است. درست است كه از زندانى بودن ذهن و زبان خويش در رنجم اما از اينكه پان فارسيسم سعى مى كند زبان فارسى را زندان ذهن و زبان ديگرى سازد بيشتر در رنجم، كه هيچ زبانى زندان نيست. هيچ زبانى سلطه گر نيست بلكه اگر در دراز مدت همان زبان، زبان سلطه گران و سلطه گرى باشد مهرورزى اش را از دست خواهد داد. چطور شد كه زبان فارسى از مداراى حافظ به سركوبگرى فردوسى رسيد؟ چرا اين فرهنگ به جايى رسيده كه عرب ها و آزربايجانى هاى داخل ايران دارند از آن اعلام برائت مى كنند؟ چرا زبان كه گلستان است در ايران به زندان تبديل شده است؟

* حكومت هاى استبدادى مشابه و مكرر بلايى بر سر فرهنگ ايرانى آورده اند كه به قول شاملو، روشنفكرى از داخل آن بر نخواهد خاست. فرهنگ توهم چيزى بزرگتر از جلال آل احمد ها عرضه نخواهد كرد. توهمى كه هنوز هم رهبران سياسى با آن مردم را از ديگرى دوستى بر حذر مى دارند.

* همراه مصائب گفته شده بايد بگويم كه منطقه ى ما هنوز درگير آسمان است. يعنى خود بعد از خداست. در چنين حالتى مى توان بى خودى بود اما بى خدايى بودن ، تو را, جان و تن و انديشه ات را حلال مى كند. يعنى به راحتى " خود " را مى توان كشت و ثواب از خدا برد. اين " خود "كشى براى آسمان، ذهن را از زمين و انديشه ى انسانى دور نگه داشته است. مضاف بر اين در جهان اسلام نيمه ى رحمانيت خداوند پر شده و نيمه ى جباريت و قهاريت خدا آغاز گشته است. در چنين دنيايى كشتنِ خود به خاطر كشتن ديگرى اجر اخروى دارد. جان ، بمب زنده اى است كه هر جا خواست و اراده كرد منفجر خواهد شد و ديگرى را منفجر خواهد كرد. ديگرى كشى با خودكشى آغاز مى شود. در چنين دنيايى جان انسان جوانه نمى زند بلكه جان انسان هر لحظه جان مى كند.

* نمى دانم چرا اين جمله اين روزها مدام در ذهنم رژه مى رود: طلا اگر بر گنداب افتد ارزشش گم نمى شود.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محمدرضا لوایی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.