رفتن به محتوای اصلی

رنجنامه افشین بایمانی پس از شانزده سال زندان
12.05.2016 - 07:39

شانزده سال قبل هنگامی که در انفرادی بودم بعد از چند ماه بازجوئی و انفرادی یک روز از بازجوی پرونده ام پرسیدم: "من که کاری نکردم، تا کی باید در انفرادی باشم؟ کی آزاد می شوم؟" با خنده ای گفت: "اگر بچه خوب و حرف گوش کنی باشی پرونده ات مشکلی ندارد و زود آزاد می شوی!" گذشت تا هنگامی که به دادگاه می رفتم، از کسانی که همراه من در ماشین بودند پرسیدم: "چرا این قدر دیر مرا به دادگاه آوردید؟" همگی خندیدند: "یک سال، یک ساعت پارک رفتن حاجی است!" متوجه نشدم، در دادگاه از قاضی پرسیدم: "کی آزاد می شوم؟" نگاهی به من کرد و گفت: "نمی گذارم بیشتر از پنج سال در زندان بمانی!"

در بازداشتگاه ۲۰۹ یک روز صبح مرا به یکی از سلول های بازجوئی که مسئول قضائی ( جعفری ) در آن بود بردند، درست ساعت نه صبح بود، یک پرونده بیست صفحه ای به من داد و گفت: "بخوان و امضا کن!" با خوشحالی مشغول خواندن آن شدم، صفحات را که می خواندم هیچ کدام از بندهای آن ارتباطی به من نداشت، ضمنا نام یک وکیل هم در آن قید شده بود که من هیچ وقت او را ندیده بودم و در آخر حکم اعدام برای من صادر شده بود! به آقای جعفری گفتم: "این پرونده اصلا به من ربطی ندارد!" او گفت: "امضا کن! من عجله دارم! ربط دارد یا ندارد را کسی دیگر تشخیص می دهد!"

چون اولین بار بود که با چنین صحنه ای مواجه می شدم و واژه اعدام برای من قابل هضم نبود بی اختیار امضا کردم! مدتی بعد آن قدر تحت فشار روحی و روانی بودم که آرزوی اعدام شدن داشتم و می گفتم: "کی آن روز فرا می رسد خدایا !" تا این که پنج سال به همین منوال با درد و رنج های فراوان برای خود و خانواده ام گذشت!

یک روز عصر مرا صدا زدند که بازجویت آمده، رفتم، مرا همراه چند زندانی دیگر که پابند و دستبند زده بودند به انفرادی ۲٤۰ اوین منتقل کردند، در راه متوجه شدم آنها را برای اعدام کردن می برند و تا می توانستم به آنها دلداری می دادم، غافل از این که خودم هم چنین سرنوشتی دارم! تا این که به ۲٤۰ که رسیده بودیم از یکی از مأموران به نام کولیوند پرسیدم: "چرا مرا به اینجا آوردید؟ به من گفته اند بازجویت آمده!" بدون کوچکترین مکثی به من گفت: "برو داخل سلول، تو هم برای اعدام آمده ای!"

با شنیدن این جمله ناخودآگاه زانوهایم سست شد و پشتم لرزید! تقریبا چند دقیقه ای مات و مبهوت بودم و بعد از آن راستش ساعت ها بی اختیار برای همسر و دو فرزند دلبندم اشک می ریختم که چگونه آنها را تنها بگذارم، ساعت ها بر این شیوه گذشت که توصیفش به هیچ وجه امکان پذیر نیست، بگذریم، به قرآنی که در سلول بود پناه بردم و با خواندن قرآن اندکی آرام شدم، باز گریه کردم، باز قرآن خواندم و باز ..... تا آن که کمی آرام گرفتم و خود را برای اعدام آماده کردم، سه روز به همین شیوه که مثل برزخی برایم بود تمام شد!

مرا از انفرادی ۲٤۰ اوین به بازداشتگاه ۲۰۹ بردند و در آن لحظه از زندگی نکبت بار و پنج سال در زندان بودن خداحافظی کردم، یک لحظه احساس آرامشی به من دست داد که هیچ وقت در تمام عمرم تجربه نکرده بودم، وقتی به بازداشتگاه ۲۰۹ رسیدم بازجوی پرونده ام را دیدم که با لبخندی آلوده به تعفن به من گفت: "حکمت از اعدام به ابد تقلیل یافت!" به او خیره شدم و گفتم: "چرا مرا سه روز در انتظار طناب دار در انفرادی نگه داشتید؟ می دانی به من چه گذشت؟!"

باز بعد از هفت سال بازجوئی را دیدم، گفتم: "کاش اعدام می شدم و از این زندگی پر از خفت و خواری نجات پیدا می کردم!" لبخند زد و گفت: "افشین ما قصد داریم بلائی بر سرت بیاوریم که هر روز صد بار آرزوی مرگ بکنی!" راستش باورم نشد! حال که نزدیک به ده سال از آن واقعه می گذرد، با تمام وجود احساس می کنم که ایشان در این مورد خاص راست می گفت! حال از تمام نهادهای بین المللی و داخلی می خواهم حداقل از حکومت درخواست بکنند که حکم اولیه مرا که اعدام بود به من برگردانند و مرا با ده ها نفری از همبندیانم که هر هفته در این کشتارگاه گوهردشت به دار می کشند مرا هم با آنها به دار بکشند تا از این زندگی پر از دروغ و نفرت و ریا رها شوم و هم بیش از این نسبت به دوستان اعدامی احساس درد نکنم!

لازم به توضیح است اگر کسی نسبت به بیگناهی من، افشین بایمانی شک دارد یک لحظه به این فکر بکند که دو نفر از اشرف برای عملیات آمدند، برادرم مهدی بود و دیگری آرش صامتی پور، برادرم به خاطر آرمانی که داشت تا آخر جنگید و جان خودش را برای آرمانش فدا کرد و آرش صامتی پور زخمی شد و به دست وزارت اطلاعات افتاد.

چگونه است که آرش صامتی پور بعد از مدت اندکی زندان آزاد و حال در خیابان های اروپا آزادانه برای خود می چرخد ولی من که نه در اشرف بودم و نه سازمان های رسمی را می شناختم باید شانزده سال از عمر خود و خانواده ام را در بدترین شرایط سپری کنم؟

از من بپرسید در یک جمله می گویم برادرم عاشق سازمان مجاهدین بود، تسلیم نشد و جان خود را فدای راه و هدفش نمود، آرش صامتی پور خود را به وزارت اطلاعات فروخت و آزادانه می چرخد و من افشین بایمانی که نه سازمانی بودم و نه به خودم یک لحظه اجازه می دادم که مزدور وزارت اطلاعات بشوم حال باید در زندان بمانم! طناب های دار مرا دریابید که محتاج شمایم!

افشین بایمانی - زندان گوهردشت (رجائی شهر کرج) - بیست و دوم اردیبهشت ماه ۱۳۹۵

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

افشین بایمانی، زندانی سیاسی، در تاریخ پانزدهم شهریورماه سال ۱۳۷۹ برای یاری به فرار برادرش مهدی بایمانی که از وابستگان به سازمان مجاهدین خلق ایران بود بازداشت و به اعدام محکوم شد، این حکم در دادگاه تجدید نظر تأیید شد اما پس از شش سال زندان کشیدن حکم وی به حبس ابد کاهش یافت، افشین بایمانی بارها به سلول های انفرادی زندان های رژیم آخوندی برده شده و در آنجا بازجوئی و شکنجه شده است، همچنین در آبان ماه سال ۱۳۹٤ زندانبانان به افشین بایمانی گفتند که برای وی پرونده تازه ای با دستاویز توهین به مقدسات رژیم آخوندی و توهین به مقام معظم رهبری ساخته شده است!

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

afshinbaymani-780-1

 

afshinbaymani-780-2

 

afshinbaymani-780-3

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تبریزی
http://iranianpoliticalprisoners.com/%d8%b7%d9%86%d8%a7%d8%a8-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%af%d8%a7%d8%b1%d8%8c-%d9%85%d8%b1%d8%a7-%d8%af%d8%b1%db%8c%d8%a7%d8%a8%db%8c%d8%af/

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.