..........................
ازکردستانِ دلم برای فرزاد کمانگر
ویارانِ به خون خفته اش.
..............
زيبايیِ ترانه ی جاری!
اين شعر را برای تو می گويم.
ديشب شکوهِ عاطفه ات را گريستم.
با جانِ شاعرانه ترين لحظه های تو
تا اوجِ عاشقانه ترين واژه، زيستم.
وقتی که در برابرِ فريادِ بامداد
چشم تو از سپيده، سخن گفت
ديدم چه عاشقانه، چه زيبا
خورشيد را به شانه ی فردا گذاشتی.
شادابیِ شقايقِ عاشق !
اين شعر را برای تو می گويم
با يک مدادِ تلخِ تپنده
با يک مدادِ درد، که می گويد:
از سينه ی صميمیِ "لاهيجان"
تا گريه ی ستاره ی کردستان
تنها
يک
آه
فاصله ست.
ای آتشِ گُداخته ! ای کُرد !
ميراث دارِ شعله ورِ شورِ سر بلند !
من گيلکم
بوی بهار نارنج
در لابلای واژه ی سبزم چکيده است.
شادا درین کرانه ها، چشم ِ زمانه ام
زيبا تر از صدای تو شعری نديده است.
بگذار از طراوتِ سبز ينه های چای
در جانِ بيقرار وُ دلِ چاک چاک ما
يک شاخه گل، به نام تو بگذاريم.
بگذار "عشق" را
در آخرِ کلامِ تو بگذاريم.
......................
رضا مقصدی
....................
کلن ۲۲ ارديبهشت ۸۹
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید