رفتن به محتوای اصلی

قاراكشيش ها و سوزاندن انسان
26.05.2016 - 07:09

 

 

 

 

 

افسانه ى عشق كرم به  اصلی ، به يك ديگرىِ زيباروى، به دختر یك كشیش ارمنی سياه دل، تنها حكايت عشق و محبت نيست بلكه فراتر از مرزهاى مدارا با ديگرى پيش مى رود و به دوست داشتن ديگرى مى رسد. در شهر گنجه ى سبز و زيبا اربابی عادل به اسم" زیاد خان" بود كه فرزندی نداشت. او بارعیت از هر كیش و مذهبی كه بودند مهربان بود و حتی خزانه‌داری داشت مسیحی به نام " قارا كشیش" كه چون دوچشم خویش از او مطمئن بود. ازبختِ بد ِروزگار او نیز فرزندی نداشت.
اين " قارا كشيش " با آن طينت زشت و كثيفش باز هم چهره اى براى زيستن است. زياد خان او را خزانه دار خويش انتخاب كرده است. اكنون و در قلب انگلستان وقتى يك مسلمان شهردار مى شود دنيا ذوق مى كند و بابِ ستايش از ديگرى را مى گشايد. اما در افسانه هاى ما، در متن مبانى ما " ديگرى " براى ذوق زده شدن و تفنن و هواى تازه عوض كردن نيست. " ديگرى"، خود ماست. قارا كشيش شهروند درجه دوم نيست، زير سلطه و اسارت و تبعيض قرار ندارد. شريك قدرت و سياست و ملك و مملكت است.
‫ ‬
روزی دومرد سفره‌ ى دل می‌گشایند و عهد می‌بندند كه اگر صاحب فرزندی شوند و یكی دختر باشد و دیگری پسر آنها را به عقد هم در آوَرَند. بعد از نه ماه و نه روز هركدام صاحب فرزندی می‌شوند. زیاد خان صاحب پسری به نام " محمود " می‌گردد و قارا كشیش صاحب دختری به اسم مریم. آنان دور ازچشم هم بزرگ می‌شوند و محمود به مكتب می‌رود و مریم پیش پدرش به در س و مشق می‌پردازد. پانزده سالشان می‌شود و برای یكبار هم شده همدیگر را نمی‌بینند.
‫ ‬
روزی محمود هوس شكار كرده و با دايه اش"  صوفی " از كوچه باغی می‌گذشت كه شاهین از شانه اش پر می‌گیرد و در هوای صید پرنده ای سوی باغی می‌رود و محمود هم به دنبال اش كه ببیند كجا رفت. محمود خود را به باغ می‌رساند و وقتی شاهین را روى شانه ی دختری می‌بیند و نگاهشان درهم گره می‌خورَد ، محمود از اصل اش می‌پرسد و او می‌گوید‪ :‬
‫ ‬
‪" ‬اصل ام از تبار زیبایان و قبله ام قبله ی نور و یك عالم از قبیله ی شما جدا. مریم هستم دختر قارا كشیش." كَرَم "كن و بیا شاهین خود ببر‪ !"‬
‫ ‬
محمود می‌گوید : از این به بعد تو اصلی باش و من كَرَم.
كرَم انگشتری اش را به اصلی و اصلی  هم دستمال ابریشمی‌اش را به كَرَم می‌دهد.

كرم ( يعنى كرامت انسانى ) به اصلى ( يعنى اصالت انسانى ) دوخته مى شود. انسان ، اساس گفتگوى هر دوست. انگار آدم و حوا براى اولين بار و در زمانى كه بشر هنوز گرفتار عقيده و مسلك و مرزبندى نبود دارند همديگر را مى بينند و مى كاوند و عاشق مى شوند. اصلى اشاره مى كند كه يك عالم از قبيله ى شما دورم و دوريم اما كرم در قيد و بند قبيله نيست. كرم چهره ى اصلىِ انسان را پيش رو دارد. مى خواهد عاشقش شود، دوستش بدارد، ببوسدش. كرم در قالب قبيله ها نمى گنجد. كرم قبيله گرا كه نيست، او " قابليت گرا" است. و قابليت او عاشق شدن به چهره ى "ديگرى " مى باشد. حتى كرم و اصلى در بند اسامى گذشته نيستند. آنها اسمشان را خودشان انتخاب مى كنند.
‫ ‬
كرم با شاهین اش كه از باغ بیرون می‌آید ، مدهوش و بی طاقت از پا می‌افتد و " صوفی " می‌شتابد تا ببيند كه چه اتفاقى روى داده است.
ما كه مى دانيم چه خبر است. كرم سرشار از زيبايىِ ديگرى است. جهان از اين به بعد براى كرم چهره اى است كه گرفتار و عاشقش كرده. كرم بر اين چهره جان فدا خواهد كرد و پايان داستان را با جمله اى لو مى دهد. كَرَم به صوفی می‌گوید‪ ‬‫:‬
‪" ‬چشمهايش ستاره های آسمان بودند و نگاهش شعله ی آتش داشت. تب و آتش عشقش بر جانم افتاد و این تب مرا خواهد كشت.‪"‬
‫( راهيست راه عشق كه هيچش كناره نيست / آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست ) ‬
‫عاشق اين تبِ ديگرى گرفتن هستم. عاشق اين " خويشتن" ى هستم كه چهره ى عاشق شدن و دوست داشتن مى باشد. عاشق چهره به چهره شدن اصلى و كرم در باغى رؤيايى در گنجه ام كه شاهينِ كرم سرآغاز آن بوده است. كه پرواز و رهايى و بال اين دو چهره را رو در رو كرده است. عاشق اين نمادپردازى هستم. انگار كه شاهين در اين تكه از رويارويى همه ى اساطير را به پرواز در آورده و بر دوش خواننده و مخاطب مى نشاند. تمدن اسكانديناوى شاهين را نشانه ى خرد و روشنى مى داند كه با مار تاريكى و ظلمت در جدال است. رومى ها شاهين را علامت قدرت و ظفر و دقت مى دانند. شاهينِ آزربايجان، شاهينِ تفكرى قوى و فنا ناپذير است كه ترس از رويارويى ندارد. ‬
‫ ‬
زیاد خان ، قارا كشیش را فرا می‌خواند و می‌گوید‪ :‬
‪" ‬بی آنكه ما درفكرش باشیم ، تقدیر كار خودرا كرده است. عشق مریم ، آرام و قرار از محمود گرفته و حالا وقتش است كه به عهد و پیمان خود عمل كنیم.‪"‬
قارا كشیش از این حرف برآشفته شده و می‌گوید‪:  ‬
‪" ‬میدانی كه كار محالی است ! شما مسلمانید و ما ارمنی. دین و آیین ما فرق می‌كند.‪"‬
زیادخان از این حرف یكّه خورد و گفت‪ :‬
‪" ‬ارمنی و مسلمان كدامه ؟ همه بنده ی خداییم و هر كاری راهی دارد. مرد است و عهدش‪ !"‬
قارا كشیش مهلتی سه ماهه خواست كه سورو سات عروسی را جور كند و مژده به كَرَم بردند كارها روبه راه است.‪"‬

‪قارا در تركى معانى مختلفى دارد اما بيشتر دو معناى آن در اينجا مدنظر است. بزرگ و سياه. قارا باغ يعنى باغ بزرگ. قاراداغ يعنى كوه بزرگ. در اينجا اما قارا كشيش را نمى توانم يك جورهايى به معناى كشيش بزرگ بخوانم. حقيقتاً بايد گفت كشيش سياه. سنگدلى و سيه دلى و افكار تاريكش بر سراسر داستان سايه افكنده است. ‬
‫شما مسلمانيد و ما ارمنى. اين كار محالى است. يعنى خط بندى و مرزكشى از سمت قارا كشيش آغاز مى شود. يكّه خوردن زياد خان از اين حرف و سخنش كه مى گويد؛ ارمنى و مسلمان كدام است نمونه ى تفكر آزاد و دموكراتيك است. زيادخان تحت تعليم مبانى و مبناهاى فكرى خويش حرف مى زند. زياد خان شعوبيه و قاراكشيش و راسيسم و فاشيسم سرش نمى شود. او فرقى بين انسان ها نمى بيند. زياد خان در اين ديالوگ جهان بينى ما را به نمايش مى گذارد و قاراكشيش جهان سياه خويشتن را. قارا كشيش ديگرى ستيز است و زياد خان ديگرى دوست. دو طرز تفكر متفاوت. ذهن و زبان زيادخان باز است و ذهن و زبان قاراكشيش بسته. قارا كشيش در ستيز و گريز خلاصه شده است. پس همه چيزش را و اصلى را بر مى دارد و شبانه مى گريزد. او از عشق مى گريزد. تاب جهان بينى زيادخان را ندارد. جهان براى قاراكشيش به اندازه ى قبيله اش است. بيشتر از آن را نمى تواند طاقت بياورد. او تنها براى انسان قبيله اش مى انديشد نه به همه ى انسانها. مغز قاراكشيش پر از خطوط قرمز و سياه و درهم برهم است. او از چهره به چهره شدن مى گريزد. نمونه ى نيرنگ و فريب و سياهكارى است. ‬
‫پس آنگاه كابوس كَرَم آغاز مى شود. شاهين نازنين او را دزديده اند. ‬
‪" ‬برف كوه ها آب و آبها سیل شود و زمین را در خود ببلعد كه در چشمانم ، عالَم همه تیره است.  غمخوارم باشید و برایم دعا كنید كه شاهین نازنینم را از آشیان دزدیده اند. من دنبالش می‌روم و اما این سفر را آیا برگشتی نیز خواهد بود ؟‪ "‬
‫ ‬
و اينگونه مى شود كه كرم جغرافياى عشق را در به در در مى نوردد. كرم در راه با درناها حرف مى زند و شعر مى سرايد و سراغ اصلى و اصالت ربوده شده اش را مى گيرد. تصاويرى به غايت زيبا بدان هنگام كه انسان رهايى و پرواز را روبرويش مى نهد و با آن درد دل مى كند. كرم از در و ديوار و كوه و دشت و درختان و رودخانه سراغ اصلى را مى گيرد و جوابى نمى شنود. اين جغرافياى در به درى كرم نيست، جغرافياى عشق اوست. از گنجه تا گرجستان و ارض روم و وان و ...
به گرجستان كه رسیدند خبر كشیش را از " تفلیس " گرفتند. نزدیكی های تفلیس بودند كه كنار رود" كور چای " به عده ای جوان برخورده و آنها وقتی گوش به ساز و آواز كرم دادند نشانی كشیش را از او دریغ نداشتند‫.‬ كشیش كه از دیدن كرم جا خورده بود گفت‪ :‬
‪" ‬از كاری كه كرده ام پشیمانم. اصلی آنقدر ازدوری تو دررنج است كه لحظه ای آرام نمی‌گیرد.‪"‬
اصلی و كرم همدیگر را دیدند و و قتی شرح عشق و فراق گفتند كرم گفت‪ :‬
‪" ‬فردا به عقد هم درخواهیم آمد و چقدر مسرورم فقط خدا می‌داند‪ !"‬
كرم و صوفی شب را آرام و مطمئن می‌خوابند و اما شبانه ، باز كشیش ، اصلی را  زوركی با خود می‌برد.

و باز رودست زنى و حيله و تزوير و كلك. قارا كشيش حكايت گريز است. در اصل اين كرم نيست كه در به در شده است، اين قارا كشيش است كه در به درِ انديشه ى سياه خويش است. هر چقدر كرم پيش مى رود او مى گريزد. او قابليت عشق و صلح و برابرى و همزيستى ندارد.
‫عصبيت مذهبى و قبيله اىِ قارا كشيش، نفرت بى دليل وى از جامعه ، زير پا نهادن حقوق زنان، و به اين ور و آن ور كشيدن اصلى توسط او نشانگر آدم نژادپرستى است كه به خون پاك و آيين برتر و از اين مزخرفات مى انديشد. جالب اينجاست كه قاراكشيش هر جا كه مى رود رد پايش در دربار قدرت و حاكمان است. در نهايت قانون و جامعه و قدرت و انسانيت حكم به وصال اصلى و كرم مى دهند و قاراكشيش كه مجبور است با محبت و عشق و زيبايى همزيست شود اينبار نقشه ى شوم ديگرى مى ريزد. ‬
او به مكر و جادو ، یك لباس سرخ عروسی حاضر كرد  و فردايش رفت به قصر و ضمن ابراز شادی ، از دخترش خواست لباس عروسی را به تن كند كه همین امشب عروس خواهد شد.
‫ ‬
به امر پاشا عروسی سر گرفت و و وقتی اصلی و كرم به حجله می‌رفتند از خوشبختی و خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدند. عاشقان در حجله بودند كه اصلی گفت‪ :‬
‪" ‬پدرم سفارش كرده كه دگمه های لباسم راحتما  تو بازكنی‪ !"‬

‪و اصلى چه بداند كه پدر بر او لباس مرگ پوشانده است؟ ‬
‫ ‬
كرم اما هر چه كرد دگمه ها باز نشد كه نشد. با سِحرِ سازو نوایش التماس به درگاه حق برد و از دگمه ها یكی باز شد و اما تا دگمه ی بعدی راخواست باز كند دگمه ی فبلی چفت شد. ساعتها با دگمه ها ور رفت و فقط یك دگمه مانده بود بازش كند كه آتشی جست و به سینه ی كرم افتاد. كرم در شعله اش سوخت و با فغان اصلی ، مادرش به به اتاق زفاف آمد و دید كه از كرم جز خاكستری بر جا نمانده است و فوری ، خبر به كشیش برد.

هر دگمه نشانى از ذهنيات زشت قاراكشيش است. كرم نمى تواند دگمه هاى نفرت و كينه و تعصب و جهل قاراكشيش را باز كند. چون قاراكشيش توانايى و تاب انبساط و روشنى و فهم را ندارد. مقصود او به آتش كشيدن ديگرىِ عاشق است. و آنچنان كور و لبريز از نادانى است كه خودش را ( اصلى را ) نيز به آتش مى كشد. او در حقيقت نسل نوظهور هر دو سو را كه خواهان تغيير و دگرگونى اند از بين مى برد.
‫ ‬
وقتى آتش زیر خاكسترِ كَرَم بر زلفان اصلى افتاد او در را محكم بست تا كسى نتواند وارد شود بلكه اصلى با خيال راحت در آتش عشق بسوزد. عشق، آتشى است كه در آن سوختن، امنيت و رهايى مى باشد. در آتش عشقِ " ديگرىِ خوبشتن " سوختن لذتى دارد كه فقط اصلى و كرم مى توانند دركش كنند.
انسان چهره ى انسان ديگرى است. در هر زبان و آيين و تفكرى كه باشد اين چهره دوست داشتنى و زيباست. اما هنوز هم كم نيستند قاراكشيش هايى كه در تلاشند تا چهره ى انسانيت را بسوزانند. آنها از سوزاندن انسانها لذت مى برند و سرزنده مى شوند. از اين روى من اين متن را تقديم مى كنم به انسانهاى مظلوم و بى دفاعى كه در آتش نفرت قاراكشيش ها سوختند و مى سوزند.
‫ ‬

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محمدرضا لوایی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.