رفتن به محتوای اصلی

مرده ریگ امام
03.06.2016 - 05:26

 

امام مجهول‌الهویه

امروز سالمرگ سيد روح الله مصطفوى، يكى از رسواترين دشمنان بشريت و مدنيت معاصر است. از اين استاد عديم النظير ارتجاع دينى حدود چهل كتاب در اخلاق، فقه، عرفان، فلسفه، حديث، شعر و تفسير و انبوهى سخنرانى باقى مانده است. سيد تا مى توانست از به كار بردن نام خانوادگى مصطفوى كه در شناسنامه اش ثبت شده بود، اجتناب مى كرد. 

مهمترين تأليف سيد، تحرير الوسيله است. البته بايد به خاطر بسپاريم كه سيد در درس اخلاق شاگرد برجسته مكتب ميرزا محمدعلى شاه آبادى بود. پس از اين استاد منبر و كرسى تدريس اخلاق در حوزه علميه قم به اين سيد رسيد. فراموش نكنيم كه در بين معروف ترين شاگردان درس اخلاق اين استاد، فاضل، فيلسوف، عارف، معلم اخلاق، علامه، مرجع عاليقدر شيعه حضرت آيت الله العظمى سيد عبدالله جوادى آملى مى درخشد. مى دانيم كه اين دانشمند بزرگ اسلامى، لب پاى گور همت كرد و ماه گذشته بحث شيرين "دياثت" اهل لباس را فتح باب فرمود. 

در هر حال در ادبيات حوزوى سيد روح الله مصطفوى استاد اخلاق را سيد روح الله، موسوى خمينى مى خواندند. از اين استاد بى بديل توضيح المسائلى دارم كه تاريخ چاپ ندارد. 

توسط مؤسسه نشر قائم به نشانى تهران، نوروز خان، بازار كاشفى منتشر شده است و به بهاى سيصد ريال. قطعاً تاريخ چاپ آن پيش از عروج سيد به عرش آسمان ولايت است. در عناوين چرب و چيله، القاب و اسامى حاج آقا روح الله سيادت خونى و نژادى و نام خانوادگى مصطفوى حضرتش به طاق نسيان كوبيده شده است.

مى دانيم كه در مجلس ختم پسر حاج آقا روح الله، يعنى مصطفى مصطفوى، آقا حسن فريدون سابق،  همان حسن روحانى، رئيس جمهور فعلى لقب امام را براى سيد برگزيد. چون كه صد آيد نود هم پيش "اوست" به اين ترتيب سيد سه طبقه ساختند. امام سوار آيت الله شد آن هم از نوع عظما كى ميره اين همه راه رو.

پاى اين نام مجعول به مقدمه، متن و اصول قانون اساسى جمهورى مقدس اسلامى هم رسيد. 

شاهراه ( ببخشيد بزرگراه "ترقى امت اسلامى" به رهبرى مرجع تقليد عاليقدر حضرت آيت الله العظمى امام خمينى...." - به طرف جامعه توحيدى و اسلام ناب محمدى گشوده شد و صلوات سه بار . 

پرداختن به القاب غير رسمى حاج آقا روح الله در حوصله اين ياد داشت نيست و يك مؤسسه اسلامى و دين پژوهى مى خواهد. عناوين عريض و طويل، بلند  و كوتاه، عربى و فارسى، دينى و اساطيرى وووو سيد روح الله اقيانوسى است. مقلدين اصول گرا، اعتدالى، انقلابى، اصلاحاتى، حزب الهى، خط امامى وووو از ١٣٥٦ تا كنون زحمت فراوان كشيده اند. به نظر مى رسد زبان  و كلام قاصر از بيان صفات الهى او باشد. اعراب و اهل تسنن معمولاً امام، سيد اولاد پيغمبر را خمينى المجوسى مى خوانند. ايرانيان ستمزده هم از آن كفن دريده با عناوين جلاد جماران، دجال، خونريز و قاتل نام مى برند.

صاحب اين قلم نمى داند كه اصرار حاج آقا روح الله براى پرهيز از استعمال نام خانوادگى مصطفوى چه بود؟ چرا اولادان او هم به همان نام جعلى چنگ زده اند؟ در هر حال موضوع اين نوشته معرفى مطلبى است در باب وصيت نامه سيد روح الله مصطفوى. ذيل اين وصيت نامه را "روح الله الموسوى الخمينى" امضا كرده است. 

 

وصيت نامه خمينى 

 

حقه مهر بدان نام و نشان است كه بود 

ماه پيش به دنبال سندى مى گشتم. تصادفاً گاهنامه آزادى وابسته به جبهه دموكراتيك ملى  ايران دوره دوم شماره نهم فروردين-تير ١٣٦٨- را يافتم. چندين نوشته خود رادر آن ديدم. مجله را كنار تخت گذاشتم تا سر فرصت بخوانم. به دلايل گوناگون من چندين نام مستعار داشتم. اين يادداشتهابا امضاى مستعار صالح رمكى بود.

دو سفر پى درپى مرا ازخانه و كاشانه و فرصت خواندن قبل از خواب محروم كرد. هفته پيش فرصت باز خوانى مطلبى كه بيست و هشت سال قبل نوشته بودم پيدا شد. به نظرم رسيد كه در حد لياقت و عقل خود و در خطوط كلى، سمت و سوى مبارزاتى ام را حفظ كرده ام. به ياد حافظ افتادم و

حافظا باز نما قصه خونابه چشم                  كه در اين چشمه همان آب روان است كه بود

بر اين گمانم كه باز نشر اين نوشته براى همه آنانى كه در توهم مزمن چانه زنى در بالا هستند.

آنانى كه مى خواهند با فشار خارجى راه رسيدن به قدرت را هموار كنند؛ فرصت باز بينى فراهم مى آورد، شايد  به ياد شلاقهایى كه در هفته گذشته بر تن نحيف كارگران گرسنه ما فرود آمد؛

با در نظر گرفتن تن و جان مجروح و مصدوم فرزندان فارغ التحصيل ما كه با تازيانه دادستان انقلاب قزوين جشن آنها به عذاب تبديل شد. و بالاخره با توجه به شكست مفتضحانه شان در " انتخابات" مجلسين خبرگان و شوراى اسلامى؛ در فكرتقويت جنبش داخلى وهمبستگى با مردم باشند.

 

انتقاد از خود

مطلبى كه ذيلاً و تحت عنوان درسهایى از دشمن خلق مى خوانيد ٩٥ سطر و ۱۵۰۰ كلمه است.

لینک به «درسهایى از دشمن خلق; صالح رمکی»

من پس از ٢٨ سال به اين نتيجه رسيدم كه يك پاراگراف  ٦٠ كلمه اى يعنى، جمله ماقبل آخر اين نوشته مبتنى بوده است. بر جهل من از واقعيت ها در آن زمان .

من ٢٨ سال قبل عضو شوراى ملى مقاومت نبودم. ارتباط من از اخبار و فعاليت هاى مجاهدين محدود بود به مطبوعات و انتشارات آنان. در آن ايام فعاليت هاى سياسى من منحصر به تلاش در جبهه دموكراتيك ملى ايران بود. اطلاعات غير مستقيم داشتم. بيشتر در فعاليت هاى حقوق بشرى و به ويژه حل مشكلات پناهندگان در گير بودم. در زندگى اصل بر صحت است. كاملاً طبيعى بود كه من به اخبار رسيده از مجاهدين اعتماد كنم.

اين جملات كه "مقاومت ملى ريشه در اين بستر زنده دارد...." امروز و در نگاهى انتقادى به گذشته براى من ديگر اعتبارى ندارد زيرا بيشتر از آنكه بازتاب واقعيت بوده باشد مبتنى بر آرزوهايم بوده است. بر اساس اخبار و اطلاعاتى بود كه در نشريات شورا و مجاهدين منعكس مى شد. اشتباه من بر اساس اعتمادى منطقى، در روابط اجتماعى و مبارزاتى شكل گرفت. البته گاه ممكن است در افراط و تفريطى به مشاجرات و مجادلاتى غير اصولى راه برده باشد. من هر چه كرده ام با حسن نيت، اعتقاد و براى اداى دين به ولى نعمت خودم ملت ايران بود. مبناى عمل من دشمنى و منافع مادى و شخصى نبود. از سال ١٣٤٠ تا كنون يعنى ٥٦ سال است كه در حد فهم،شعور، امكانات مادى و معنوى خودتلاش كردم. هيچ كار نكرده، حرف نگفته و مطلب نا نوشته اى نمى يابيد كه در آن غلطى باشد.

من هرگز حق اشتباه كردن را از خود سلب نكرده ام. استالين، هيتلر خمينى،پول پوت، خامنه اى، عمرالبغدادى، كيم جون اونگ و بشار الاسدها و همه رهبران عقيدتى معصوم و مصون از هر غلط و اشتباهى هستند. اين جملات را امروز قبول ندارم و پس مى گيرم. از هر جسارت و ستمى كه ناخواسته، به هر كسى، در اين سالها بر اثر نادانى و اطلاعات غلط روا داشته ام شرمنده هستم و عذر مى خواهم. من خود را مالك بنگاه انحصارى توليد و توزيع حقايق دو عالم نمى دانم آدمى هستم و جايز الخطا. گفته اند "همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند" وصف الحال امروز من سروده " تلخ" هم ولايتى بزرگوارم نيما يوشيج است. 

 تلخ
پای آبله ز راه بیابان رسیده ام 
بشمرده دانه دانه کلوخ خراب او
برده به سر بیخ گیاهان و آب تلخ 
در بر رخم مبند که غم بسته بر درم 
دلخسته ام به زحمت شب زنده داریم 
ویرانه ام ز هیبت آباد خواب تلخ 
عیبم مبین که زشت و نیکو دیده ام بسی 
دیده گناه کردن شیرین دیگران 

وز بی گناه دلشدگانی ثواب تلخ است 

در موسمی که خستگی ام می برد ز جای 
با من بدار حوصله بگشای در زحرف 
اما در آن نه ذره عتاب و خطاب تلخ 
چون این شنید بر سر بالین من گریست 

گفتا کنون چه چاره ؟

بگفتم اگر رسد با روزگار هجر و صبوری شراب تلخ 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کاوه جویا

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.