رفتن به محتوای اصلی

محمّد باقر دولتداد که بود؟ و چه کرد؟
09.06.2016 - 21:34

  

Missing media item.

زایش و مرگ:

محمّدباقر میرزا دولتداد متخلّص به خسروی از ادبای قرن چهاردهم هجری قمری بود که در بیست و چهارم ربیع الثانی سال 1266 قمری در کرمانشاهان پا به عرصة هستی نهاد. و شانزدهم ربیع الاوّل سال 1338 قمری در تهران چشم از جهان فرو بست. در تختگاه واقع در سمت غربی بقعة ابن بابویه جنب مرقد پیر طریقتش آقا محمد حسن زرگر به خاک آرمید.

سوابق تباری و مقدّمات تربیتی:

پدرش محمّد رحیم میرزا نام داشت. وی کوچکترین فرزند محمّد علی میرزا دولتشاه فاتح دیار بَکر بود. و از نوادگان فتحعلیشاه قاجار به شمار می­رفت. که پس از درگذشت پدر به دنیا آمد. شصت و سه سال در کرمانشاهان زیست. در رجب سال 1298 قمری درگذشت. برحسب اظهارات محمّد باقر میرزا مندرج در تذکره اقبال نامه محمد رحیم میرزا شاهزاده­ای عزیز و محترم بود، که هیچگاه گرد افتراء و بدخواهی و مشاغل و مناصب دنیوی نگشت. حشمت و عزّت خویش را به قناعت و استغنا محفوظ داشت. از حیث فهم و فراست، نشانه­ای از اصالت رای و درستی اندیشه بود. با آنکه به علّت نداشتن پدر و محروم بودن از مربی دلسوز تحصیل چندانی نکرده بود. به واسطة قریحة ذاتی و استعدادی خدادادی درست گو و درست نویس بود. چون ندانستن مقدّمات، ادبیات عرب موجب می­شد از لحاظ تلفظ درست حرکات اواخر کلمات در جملات عربی  مواجه با سختی باشد، و اشتقاق پاره­ای از لغات عربی را به درستی نداند. نادم ناآموختن آموختنی ها بود. افسوس می­خورد. و در تربیت فرزندان و تشویق و ترغیبشان به آموختن مقدمات عربیت سعی وافر می­کرد. به شدّت از اهمال و غفلت و تن آسانی و معاشرت با اهل هوی و هوس و بیکاری بازشان می­داشت.

مسیر تعلیمی و مقاصد تحصیلی:

همین سخت­گیری­های تعلیمی و تربیتی وی بود، که محمّد باقر میرزا را واداشت همه همّ خود را مصروف آموختن علوم کند. با کوششی پیگیر در تحصیل علوم عربیه و منطق و معانی بیان و حکمت و اصول به آن حد از دانستنی­های ادبی و حکمی نایل آید ،که بتواند به زبان عربی قصیده سراید. در شرح احوال و آثار شعرای عهد جاهلیت و ازمنة پس آیندش به تألیف و تصنیف کتب دست یازد. و در شمار ادبای بزرگ دوران خود نامبردار اهل فن گردد.

محمّدباقر میرزا از آغاز جوانی طبعی منظوم داشت. و گاه ابیاتی می­سرود که با منع پدر مواجه می­شد. به او می­گفت: «شعر سست و سبک سرودن خود عیب و نقصی است و سَخته و نیکویش نیز درین عهد هنری نباشد.»[1] ولی حسینقلی­خان سلطانی کَلهُر (متولد 1250 و متوفی به 1307 قمری) که از شعرا و ادبای فاضل ساکن کرمانشاهان و از معاشران شاهزاده بود. روانی طبع شاعرانة محمّد باقر میرزا را ستود. وی را به گفتن شعر و تربیت  قریحه، ترغیب و تشویق کرد. تخلّص خسروی را که پیش از این محمّد صادق خان شیخوند به کار می­برد. برای او برگزید. از آن پس محمّد باقر میرزا به هنگام انشاد قصائد و غزلیات خسروی تخلّص کرد. به محمّد باقر خسروی شهرت یافت. تا آنکه سالها بعد در زمان توقّف و تبعید در تهران نام خانوادگی دولتداد را به مناسبت لقب پدربزرگش محمّد علی میرزا دولتشاه مناسب دانست. در دفتر سجل احوال ناحیة دولت ثبت کرد.[2]

مکارم اخلاقی و مدارج علمی

محمّد باقر میرزا دولتداد نیای مادری رشید یاسمی (متولد 29 آبان ماه 1275- متوفی 18 اردیبهشت ماه 1330 خورشیدی) بود. وی به پدربزرگش علاقه­ای سرشار داشت. در شهریور ماه سال 1304 خورشیدی که مقارن با پنجمین سال درگذشت محمّد باقر میرزا و انتشار اشعارش با عنوان دیوان خسروی به همت محمد صادق دولتداد بود، مقدمه­ای نوشت که از کمالات جدش پرده برمی­گرفت و یادآور میشد: محمّد باقر میرزا تمام عمر خود را مصروف آموختن کرد. مصائب ایام حیاتش ناشی از راستی و درستی و حق و گویی وی بود. خودنمایی نمی­کرد و نام خویش را به اصرار پوشیده می­داشت. متواضع و فروتن بود. ولی این فروتنی وی باعث خاموشی و بیکاری نمی­شد، علاوه بر پندآموزی عملاً به مردم کمک می­کرد. البته به نحوی پوشیده و ناشناس، خیرخواهی و همراهی او با محتاجان منحصر به مادیات نبود، در مشاغلی که داشت گرفتاران و بیگناهان را نجات می­داد. گمراهان را به راه راست راهنمایی می­کرد. در علوم و فنون و اخلاق و روحانیات نیز همواره منشأ آموزش و تربیت مستعدان و جویندگان بود. در پیش آمدهای اجتماعی، پیش بینی­هایش به وقوع می­پیوست. با این وصف رسوخ تمایلات انزواطلبی و فروتنی در طبع وی باعث شد کمتر کسی چنانکه باید و شاید او را بشناسد و بر دقایق احوال او معرفت یابد. حال آنکه از حیث علم و ادب، اخلاق و ایمان، ذوق طبیعی و پاکی و صفا، آنچنان جامعیتی داشت که کمتر ایرانی در قرن چهاردهم هجری توانسته به این وسعت از ملکات همه جانبه که فاصله­اش با مقام معاصرین بسیار و نسبتش با ذوق و فهم اهل زمانه مباین است، دست یابد.[3]  

دقیقاً همین ویژگیهای صوری و کمالات معنوی مورد اشارة نواده­ای چون رشید یاسمی است. که در مراثی ادبای اغیار ناخویشاوندی مانند ملکِ الشعراء بهار، حاج میرزا یحیی دولت آبادی و حاج ملک الکلام مجدی کردستانی گواه افضلیت عالمی خجسته خصال است. که نظمی به روانی ماءِ معین می­سرود و نثری به روشنی و رخشندگی درّ ثمین می­نوشت. به شهادت اجلة معاشران، راستگویی و درستکاری، رحمت و عزّت نفس ملازم به مختصری عصبیت، اخلاق او را زینت می­داد. در عقاید دینیِ طریقتی و نیز مسلک و مشرب دموکرات منشانه ثابت قدم بود. احترام و حفظ الغیب را فریضه واجبه می­دانست و از هم زیستی و رفت و آمدهای بیهوده که با شکوه علمی و بزرگ منشی خانوادگی او مناسب نبود دوری می­جست.[4]

سیر و سلوک عرفانی:

علاوه بر گواهی پیشینیان برای ما که دولتداد را ندیده­ایم و درصدد جست و جوی فراز و فرود زندگی و کم و کیف شخصیت تاریخی ادبیش برآمده­ایم، متن زیر که برگرفته از شرح حال خود نوشت وی در تذکرة اقبال نامه است. و گویای سوابق علائق عرفانی و در بردارنده اعتراف صادقانه­ی شخص اوست، جلوة مکتوب خوی بی غل و غش و کفّ نفس والامنشانه­اش را به بهترین نحو ممکن ظاهر می­سازد.  سند محکم مدللی است،که صحّت گزارش معاصران و معاشران وی را تأیید می­کند.

«یک چند نیز هوای صحبت ارباب اذواق[5] و مواجید[6]م به سر افتاد. و درکِ صحبت اصحاب تفرید[7] و تجرید[8]م آرزو گشت. صحبت اهل حال را به ارباب قیل و قال ترجیح بنهادم و اوراق پریشان پرملال را پاک بشستم. چو دانستم «که علم عشق در دفتر نباشد» و راه نجات از اندوختن آن ترهات به دست نیاید. و جز به خدمت صاحبدلان معرفتِ نفس حاصل نشود. پس از مدتی پی مردان گرفتم. امّا افسوس که مردم نشدم! و روزی چند چالاک­وار در آن راه بدویدم. دریغ که به مأمنی نرسیدم. همین قدرم معلوم گشت که این وادی پر آفت نه آن بیابانست که به قدم چون من سست پایی به پایان آید. و این بحر پر مخافت نه آن دریاست که مانند من از آشنا[9] بیگانه تواند از آن گذشت، خاصه از آن پس که پای بند عیال و اولاد گشتم و بعد از رحلت پدر کفیل پرستاری گروهی آمدم، کمندهای علایق چون مار پیچانم به گردن اندر افتاد و واردات نوایب[10] و بوایق[11]چون شیر ژیان بِشَکر ید[12]نم دندان بنمود. نفس پرتَلبیس[13] به اضطراب آمد و به مصداق الشیطان یعدکم الفقر به اندرز و اِنذارم[14] زبان بگشود. که ترا اندرین بازار جز زیان چه سود است که جیب و کیسه از نقد صبر و توکّل تهی داری و این پیکارت به چه کار آید که سر و برت از درع[15]و خود[16] همت و تحمل عاری باشد.

توکه بر جامه دست می­پیچی

 

سوی این اژدها مرو زنهار

 

عشق را قلعه منیع است و بلا بارَد از آن
سر به کف می­نهد آنکس که کند غوص گهر
گر ترا سود به کار است به بازار غمش

 

فتح آن گر طلبی سینه سپر باید کرد
ترک سر چون نکنی ترک گهر باید کرد
از همه سود و زیان صرف نظر باید کرد

من نیز چون بدیدم، که در این دکه گردِ ران[17] را با گردن فروشند. از گروه مشتریان پای واپس کشیدم. و چون خویش را مرد آن میدان ندیدم، جامة زنان بپوشیدم. و العود احمد[18]گویان بازگشتم و از غنیمت به ایاب راضی آمدم و پای به دامن درآوردم. و بیش گرد رعنایی[19]و فضول[20] برنیامدم. منهم ایدون:

نه در مسجد گذراندم که رندی

 

در میخانه کاین خمّار خام است

گرچه درک مسئولیت خانوادگی دولتداد را از گوشه گیری  صوفیانه بازداشت. ترک تجرید و تفرید و انزواطلبی وی را از سیر و سلوک باطنی دور نکرد. از تحصیل حالات و کیفیات روحانی که مقرون ملازمت عرفا و استفاده عینی و استفاضه ذهنی از نفس گرم منتهیان بود غافل نشد. چنانکه اندک زمانی از نوشتن شرح پیشین نگذشت، که در ایّام مسافرت و اقامت در ایالت فارس به نحوی مستمر بر مزار شیخ و مرقد خواجه اعتکاف جست. و به شیوه­ای مقرر به خدمت صاحب لوای عرصه طریقت مرحوم مبرور و فاعلیشاه که ناشر مناشیر عرفان در سلسله درویشان شاه نعمت اللهی بود، شتافت. و به تزکیه نفس پرداخت.

مماشات اجتماعی و مبارزات سیاسی:

با وقوع انقلاب مشروطه، دولتداد که پیش از مشروطه به سنت زمان و تربیت درباری مستبدترین حکام زمانه را می­ستود، به مشروطه خواهان پیوست. انجمن ولایتی کرمانشاهان را تأسیس کرد. و با ثبات عقیده ناآرامی­های اجتماعی پیامد انقلاب را کم و بیش پشت سر گذاشت. به ویژه آنکه سوابق نوع پرورانه و خیرخواهی­های مردمیش در دورة استبداد وی را در تقابل با مغرضینی که با مشروطیت ضدیّت داشتند، یا مشروطه خواهانی که در بند تظاهرات سطحی انقلابی بودند یاری می­کرد، می­توانست با ثبوت قدم و رسوخ اعتقاد در قبال افراط و تفریط موافقان و مخالفان، موانع بازدارنده را در هم نوردَد، و در مسیر تحقق الهاماتی که طلیعة انقلاب در ذهن و ضمیر وی پرورده بود گام بردارد و تغییر رویّه دهد. با این وصف پیش آمد وقایع پیش بینی نشده دامان گیر بود. اردوکشی شاهزاده سالار الدوله در نواحی غربی ایران یا وقوع جنگ جهانی اوّل که شهرهای غربی ایران را صحنة پیکار رزمندگان ترک و روس و انگلیس کرد. وی را در امان نداشت. دولتداد راسخ در آرمانهای آزادیخواهانه و وطن دوستانه را که سر سازش با بیگانگان و متجاسران نداشت، مواجه با خطراتی کرد که منجر به پنهان شدن او در ایلات و عشایر یا ترک کشور به قصد کوچ به عتبات و نیز زندان و زجر و تبعید وی شد.[21]

مشاغل اداری:

دولتداد که به واسطه کاستی توان مالی و فزونی شمار فرزندان ناگزیر به پذیرفتن کارهای دولتی بود. افزون برآنکه در بدو مشروطیت به تأسیس انجمن ایالتی کرمانشاهان پرداخت. با برخورداری از خط خوش و بهره­وری از فراوانی دانش ادبی ضمن آنکه ریاست دبیرخانة حکومتی را بر عهده داشت، به نحوی نامستمر در زمرة کارمندان کارآمد ادارات گمرک- تلگرافخانه و عدلیه در قبل و بعد مشروطه مصدر خدمات اداری بود. چنانکه پس از انتقال علاءالدوله از حکومت کرمانشاهان به فارس، در شمار دوستان وی باز به اصطلاح آن زمان به ریاست دارالانشاء ایالتی فارس برگزیده شد.

تألیفات تاریخی و ترجمه­ها و تصنیفات ادبی

1- دیبای خسروی:

در شرح احوال و آثار دویست و بیست تن از شعرای نامدار عرب اعم از جاهلی و اسلامی منضم به ذکر وقایع تاریخی همزمانشان که در دو مجلد بزرگ تألیف یافته حاوی حدود سی هزار بیت شعر عربی است.

2- اقبال نامه:

تذکره­ای که به خواهش اقبال الدّوله غِفاری کاشی در 18 محرم سال 1319 هجری تدوین گشته باب اولش در شرح احوال خاندان غفاری و سلسله نسب اقبال الدّوله است. باب دومش حاوی شرح حال و منتخب اشعار بیست شاعری است، که اقبال الدّوله را در ایام حکومت کرمانشاهان ستوده­اند. به شرح حال مؤلف در سال مذکور خاتمه می­یابد.

3- علل عروضیه:

رساله­ای در شرح علل و زحافات عروضی به زبان ساده جهت استفاده مبتدیان

4- جهانسوز شاه قاجار

داستان پرکشش جاذبی در شرح احوال حسینقلی خان جهانسوز و وقایع منجر به طلوع سلطنت قاجاریه به شیوه رمان درآمیخته با افسانه­ای گیرا

5- رمان شمس و طغرا و ماری و نیسی و طغرل و همای:

رمان تاریخی عاشقانه­ایست. درباره وقایع بیست و چهار ساله حکومت آبش خاتون آخرین اتابک سلسله سلغریان فارس که دختر اتابک سعدبن ابوبکر بود. وقوع حوادث آغازین داستان مقارن با سال سوم حکومت آبش خاتون و هم زمان با ورود انکیانو فرستاده ایلخان مغول به فارس است.

شمس و طغرا دو قهرمان اصلی کتاب هستند که در حادثه حریقی که در شیراز رخ داده عاشق هم شده­اند. با اینکه شمس جوانی دلیر و هوشمند و با کمال و فاضل است. از آنجا که طغرا دختری است مغول و سنت ایلخانی اجازه نمی­دهد، دختران مغول با تاجیکان زناشویی کنند. مانعی بزرگ بر سر راه وصال آنانست که موجب حوادث بسیار می­شود. گرچه بارها فرصت وصال می­یابند بیم ریختن آبرو آندو را به خویشتن داری وامی­دارد. تا عاقبت برای آنکه روابطشان دور از عفاف نباشد، شیخ اجل سعدی خطبة عقد آن دو را می­خواند. مقدمات این رمان در دورانی که دولتداد در فارس ریاست دبیرخانه علاءالدوله حاکم وقت فارس را برعهده داشته و به بررسی و بازدید ابنیة تاریخی فارس می­پرداخته، فراهم آمده، نقش ترکیبش طی روزهایی که به علّت وقایع انقلابی در دهات ماهیدشت کرمانشاهان پنهان و گوشه گیر بوده، از پردة ذهن به صفحه دفتر انتقال یافته است. دولتداد در این داستان حوادث افسانه­ای وقوع یافته در اماکن باستانی فارس را با قلم ریزه­کار و داستان پردازش به نقش کشیده و با نهایت شیوایی رمان جالب جاذبی نوشته که در رجب همان سال 1325 هجری که سال تدوین کتاب است، به همت معتضدالدّوله کرمانشاهانی با چاپ سنگی منتشر شده است.

عذراء قریش:

ترجمه ایست از داستانی، به شیوه رمانهای اروپایی که در سال هشتم مجلة الهلال به چاپ رسیده است.

الهیئة والاسلام:

ترجمه کتابی است از آثار سید محمدعلی شهرستانی که در ذی الحجة سال 1327 قمری به زبان عربی تألیف شده، سه سال بعد از آن توسط دولتداد با نثری شیوا به فارسی درآمده است. برحسب مندرجات آن مؤلف آیات و احادیث و اخبار اسلام را با هیئت جدید منطبق میداند.میکوشید، ثابت کند آنچه به وسیله اسباب و آلات جدید نوین به دست آمده در بین ائمه اسلام سابقة ذهنی داشته است.

معاشران و معاصران و ممدوحان دولتداد:

1. اقبال الدّوله غِفاری کاشی که دولتداد تذکره اقبال نامه را به درخواست وی نوشته است.

2- حسینقلی خان سلطان کلهر از خاندان نام آور حاجی زادگان کلهر مقیم کرمانشاهان که از فضلا و ادبای معاصر دولتداد بود.

3- علاءالدوله حکمران کرمانشاهان و فارس که حسن رفتار و فزونی دانش و طبع شاعرانة دولتداد را می­ستود. به مانند حاکمان قبلی و به اصطلاح دیوانی پیشینیان دولتداد  را متصدی دارالانشاء اداره حکومتی ایالات کرمانشاهان و فارس کرد.

4-  و فاعلیشاه سرسلسله درویشان نعمت اللهی که در فارس با دولتداد مراوده داشت.

5- معتضدالدّوله کرمانشاهانی که کتاب شمس و طغرای دولتداد را در رجب سال 1325 که همان سال تدوین کتاب بود، به زیور نشرآراست.

6- آقا سیدمحمد علی شهرستانی مؤلف کتاب الهیئة والاسلام که کتابش را دولتداد به فارسی ترجمه کرد.

7- حسنعلی خان امیرنظام گروسی، رجل سیاسی نظامی معروف به خوشنامی و درستکاری دورة قاجاریه و ادیب فاضل و خوش نویس صاحب منشآت و پند نامة یحیویه که دولتداد به مناسبت­های مختلف قصایدی در ستایش او سروده است. از جمله قصیدة زیر در بحر مضارع مثمن ا خرب مکفوف محذوف مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن که در تبریک شمشیر مرصعی است که شاه برای امیرنظام گروسی فرستاده است.

امروز زینتی است عجب روزگار را
یک شهر در نشاط و سرورند متفق

 

بر خلق منتی است دگر کردکار را
حالی چنین بدیع بود روزگار را

نخلِ امیدِ خلق ثمرها بداده نغز
زینت گرفت ملک عجم تا خدایگان
این تیغ را نگر که بدانی نه از گزاف
دریایِ جود و بأس، کفِ میر وجودِ اوست
از این دو بحر لؤلؤ و مرجانِ عدل وجود
ای میر کامگار که اندر ثنای تو
شاهنشه اختیار نمودت نه بی سبب
در انتظام ملک بکلکت خدای داد

 

شادی و خرّمی، به من است آن ثمار را
تعلیق کرد تیغی گوهرنگار را
دریا عطیه ایست کف شهریار را
منت ز موجِ این دو به ما کردگار را
پر کرد روزگاران جیب و کنار را
مدحتگر تو کسب کند افتخار مرا
تا اختیار دید لزوم اختیار را
صنعی که نیست بیلک دشمن شکار را

8- آقا سید محمّد صادق حسینی فراهانی معروف به ادیب الممالک فراهانی ملقب به امیرالشعراء و متخلص به امیری ­از دیگر معاشران وممدوحانی است، که دولتداد مکرر وی را مدح کرده است. از جمله در قصیده­ای به مطلع زیر که در بحر خفیف مخبون محذوف فعلاتن مفاعلن فعلن.

حبذا جان فزای خطه رشت
نه شگفت ار برویدش زین پس

 

که ز دیگر بلاد جای تو گشت
فضل و دانش به جای گل از دشت

9- میرزا محمّدعلی سروش سدهی اصفهانی ملقب به شمس الشعراء که دولتداد تغزلش را با سرودن قصیده­ای درهمان بحرخفیف مخبون محذوف فعلاتن مفاعلن فعلن ،و یادر بحرهزج مسدس محذوف مفاعیلن مفاعیلن فعولن، به مطلع زیر پاسخ گفته است.

نیت اگر خالص است و رای زرین است

 

عزم اگر ثابت است و حزم متین است

10- امیرزین العابدین خان قره گوزلو حسام الملک دوم ملقب به امیر افخم از مردان بزرگ منش و سخاوتمند و گشاده دست اواخرعهد قجر که، دولتداد را به هنگام محبوسی و گرفتاری  در دست روسها  یاری کرد،وبا مساعدت از زندان روسها در همدان رهایی بخشید، از معاشرانی است که دولتداد قصیده­ای در بحر مجتث مثمن مخبون اصلم مسبغ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان سروده ،از مساعدت و پایمردیش سپاسگزاری منظوم کرده است.

دو ماه بود که گیتی به من جهنم بود
برادران حسودم به چاهی افکندند
گهی به سمجی[22] محبوس همچو گور مجوس
بسی شبان به سر آوردم اندران زَندان
گهی به جوف قفس سوی غربتم بردند
ز دور گندِ دهانشان چنان زدی به مشام
چه روزها به شب آوردم اندران تابوت
زمانه خواست به پیری کند مرا تعلیم
ز مغربم به سوی نیمروز می­بردند
چو گفته بودم ملک کیان ز ایرانی است
به هر وسیله زدم دست در خلاصی خویش
پس از کشاکش افزون ز حد، گشایش کار
ز دوزخم به درآورد و در بهشت افکند
به حضرتش همه غمها مرا برفت از یاد
بزرگوار امیری که پیش همّت او
هزار عقدة محکم به دست، او بگشود
هماره رنج برد بهر راحت دل خلق
ز خودنمایی تنها بزرگ نتوان شد
ز شرم نامِ سخا را به خود نپذرفتی
مراکه مدحت او آرزوست حال کسی است
اگز ز مدحش من عاجزم شگفت مدار
خدای عالمش از هر بلا نگهبان باد

 

همه نعیم جهانی به من مُحَرَم بود
که خوف گُرگِ اجل اندران مُسَلَّم بود
که روزِ روشنم آنجا چو شام مظلم بود
که همدمم حشرات و مصاحبم غم بود
زمیل[23] من دو سه روسی چو مار ارقم بود
که بوی جیفه برش نکهت سپر غم بود
که آرزوی هلاکت مرا بهردم بود
که پشت و کتفم از تازیانه مُعلَم[24] بود
که در نهادم سیر ممالک جم بود
حوالتم به سوی تختگاه رستم بود
نداد سود که بندم بلای مُبرَم بود
به دست میر امیران امیر افخم بود
بهشت آنجا باشد که شخص خرّم بود
که لطف او به جراحات قلب مرهم بود
قصیر ماندی اگر نه سپهر، سُلَّم[25] بود
نماند مشکلی او را که عزم محکم بود
از این طریق توان فخر نسلِ آدم بود
نگشت شیر اجم[26] آنچه نقش پرچم بود
به دور جودش اگر در حیات حاتم بود
که با شناه به فکر عبور از یم[27] بود
که صد چو  سحبان[28] در این مقام ابکم[29] بود
که هر چه کرد ز بهر خدای عالم بود

11- امام قلی میرزا عمادالدّوله (متولد 1230 هجری متوفی 1292 هجری در کرمانشاهان) پسر ششم محمّد علی میرزا دولتشاه که سالهای پی در پی مانند پدرش حکومت ایالات غربی ایران را بر عهده داشت. والی غرب و سرحد دار عراقین خوانده می­شد. مدتی نیز وزیر عدلیه بود. افزون بر مناصب دولتی و مشاغل حکومتی شاعر و فاضل و خوش خط بود. به زبانهای فارسی و عربی سخن سرایی می­کرد. کتاب انشاء از آثار اوست. بانی مسجد عمادالدّوله کرمانشاهان و بنای معروف به عمادیه است. علامة دهخدا در لغت­نامه او را از فضلای دورة قاجار معرفی می­کند و به نقل از صفحه 187 کتاب المآثر و الآثار می­نویسد: امام قلی میرزا در علوم شرق ........ و فنون حکمیه ................ به مقامی ارجمند رسیده بود .............................. بالجمله از مشاهیر هنروران دوران بود. دولتداد این عم دانشورش را مکرر در سروده­های خود ستوده است. چنانکه در قصیده­ای به مطلع «آن چیست که هر مجلس از او یافته زیور- رخساره فروزان بُوَد و چهره منوّر» در بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن در مدح او چنین می­گوید:

فرخنده عماد دول آن کو ز وجودش
با رفعت جاه است به هر جای مسلّم
هم ملّت ازو همچو دلش گشته مصفّا
طفلی به دبستان کمالش خرد پیر
ای از دلِ رادِ تو، تنک[30] حوصله بحر
شخص تو شد آرایشِ دین و شرفِ ملک
چهرِ ظفر و فتح ز تیغ تو مصفّا
آنروز که از جسم یَلان دشت، شود کوه
جانها همه چون توسَنِ افسار بریده
از نعرة گردان بدرد گردة ضیغم[31]
تیغ تو در آن مهلکه ابریست شرربار
رخش تو پلنگی است در آن پهنه غضبناک
شیریست تو گویی شده منزلگه خورشید
ای هر که توانا ز وجودِ تو توانا
اوصاف ترا خسروی احصا نتواند

 

آسایش خلق آمد و آرایش کشور
با قوت رای است به شهر مُشَهَّر[32]
هم دولت ازو همچو رُخَش گشته مُنَوَّر
گویی بَرِ چوگانَش گردونِ مُدَوَّر
وی از کفِ جود تو سبک قیمتِ گوهر
پشتِ سپه و دستِ شهنشه سرِ لشکر
مرز هنر و فضل به نامِ تو مقرّر
و آنگاه که از خون گوان[33]، بحر شود بر
تنها همه چون کشتی بگسیخته لنگر
وز نیزة مردان برود زهرة اژدر[34]
تیر تو در آن معرکه[35] مرغی است اجل پیر
یا همچو نهنگی است در آن لُجّه[36] شناور
گوهی است تو گویی شده بنگاه غضنفر[37]
وی هرچه توانگر  ز عطای تو توانگر
بحر است و نپیموده کسی بحر به ساغر

12- معصوم علیشاه نعمت اللهی شیرازی: میرزا محمّد معصوم معروف به حاجی نایب الصدر شیرازی و ملقب به لقب طریقتی معصوم علیشاه مؤلف کتاب معروف طرائق الحقایق و فرزند یکی از اقطاب سلسله نعمت اللهیه به نام رحمت علیشاه بود. که شعر هم میگفت و در شعر معصوم تخلّص می­کرد. کتاب وی را برخی با تذکرة الاولیای عطّار مقایسه کرده­اند. دایره المعارف بزرگی است. در سه مجلد پیرامون تصوّف و سلسله­های صوفیه. نسخة خطی آن مورخ 1317 هجری قمری به شناسه 170989 در سازمان اسناد و کتابخانة ملّی ایران قرار دارد. دولتداد در وصف کتاب طرائق الحقایق و ستایش مؤلفش معصوم علیشاه سروده­ای دارد در بحر رمل مثمن مشکول بر وزن فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن که ابیاتی از آن به شرح زیر نقل می­شود:

به هزار ره چه پویی که یکی است راه عاشق
ره نیستی بپیما که به عمر کوته آنجا
در و بام خانه روشن ز فروغ روی جانان
به هوس همی تراشی ز وجود خویش بتها
همه ظلمت است بالله سخنان شیخ و مفتی
هله تا دگر سخن­ها همه لاغ[38]و لغو بینی
خوش و خرّم ای قلندر بزی و بمان بگیتی
پی گر می روانها شرری به کار بستی
چه فراخ پهنه است این که در آن پدید آید
نفس تو خفتگان راست نسیم صبح دوم

 

خط مستقیم کی شد به خُطوط کج مطابق
نرسی مگر بپویی تو ز اقصرالطرائق[39]
تو به خیره چند پویی به مغارب و مشارق
که از آن یکی برآید به هوای تو مطابق
بنشین و دیده برنه به طلوع صبح صادق
سخنان اهل دل خوان ز طرائق الحقایق
که نمیرد آنکه او راست چنین بنای فایق[40]
که خمود می نیابد ز تطرّق[41] طوارق[42]
هنری که بد نهفته ز سوابق و لواحق
سخن تو رهروان راست دلیل لیل غاسق[43]

13- میرزا علی اصغر خان امین السلطان اتابک اعظم نیز که از مشاهیر وزرای عهد قاجاریه بود و در زمان ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه و محمّدعلی شاه مقم صدارت عظمایی داشت. از ممدوحان دولتداد است. دولتداد در قصیدة مطولی سی و سه بیتی در بحر رمل مثمن مخبون محذوف بر وزنِ فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن که با مَطلَعِ «بار دیگر سپه آراست خزان از پیِ جنگ- حشری کرد پی جنگ همه زرین چنگ» آغاز می­شود وی را چنین می­ستاید:

تا که این خانه شود به ز گلستان برگوی
رادی آنجاست که او باشد و مردی و هنر
عمل صدر بود عقل و حکم را معیار
به پیامی بتواند ستدن حصنی سخت
گر چنین خواجة کافی بدی اندر بر زو
به نظر راز دل اهل خرد داند و کس
شاعر از خدمت او سیم بِبُرَد ست به من
کس از او خشم ندیدست مگر خائن شاه

 

بیتی از مدحت دستور شه چرخ اورنگ
ادب و فضل و کفایت هش و بیداری و هنگ[44]
سخن خواجه بود علم و ادب را فرهنگ
که سپاهی نتواند بر آن رفت به جنگ
ملک ترکستان بگرفتی از پور پشنگ
راز او باز نیاید کند از صد نیرنگ
زایر از درگه او جامه بِبُردَست به تنگ
وانکه خواهد ببرد مال شهنشاه به رنگ[45]

14- علی قلیخان مخبرالدوله وزیر پست و تلگراف ناصرالدین شاه و مؤسس و بانی مسجد و تکیه هدایت واقع در خیابان جمهوری فعلی، پسر رضا قلیخان هدایت تاریخ نگار معروف عهد قاجار و پدر مهدیقلی خان هدایت حاج مخبر السلطنة نخست وزیر دانشمند رضاشاه پهلوی نیز از ممدوحان دولتداد بود. محمّدباقر میرزا که خود از صاحب منصبان تلگراف خانه کرمانشاهان به شمار می­آمد با سرودن قصیده­ای در بحر رمل مثمن محذوف فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن وی را ستوده مقام و جایگاه او را در دوران سلطنت ناصرالدّین شاه به مقام و مرتبة خواجه نصیرالدّین طوسی در دستگاه هلاکوخان مغول همسان و همانند کرده است.

پس از مطلع قصیده و ابیات پیامدش که لغزیست دربارة ابر، در مدحِ مخبرالدوله می­گوید:

آن امیر بردبار باوقار نیک کار
حامی ملّت که باشد حافظش از هر خلل
چون سزا دیدش شهنشه داد جاه و شغل و نام
دید شاهنشه چو علم و حلم و صدق و عقل او
داد او را جاه و منصب حکم و قدرت عزّ و مال
در زمان ناصرالدین شه بدو نازد علوم

 

آن وزیر بی نظیر مستشار مؤتمن
مخبر دولت که باشد صادق اندر هر سخن
نیست نامش از گزاف و نیست از زور و فن
حب شاه و حبِ دولت حب دین حب وطن
پس وزیرش کرد بر آثار عهد خویشتن
چون در ایّام هلاکو بر محمد بن حسن

که منظوراو محمّد بن حسن جهرودی طوسی مشهور به خواجه نصیرالدّین طوسی متولد سال 598 و متوفی به سال 672 هجری قمری است که در علوم ریاضی و نجوم و حکمت سرآمدِ دانشمندان زمان خود بود و بنا بر اظهار نظر علامه حلی شاگردش افضلِ علوم عقلیه و نقلیه دوران محسوب می­شد.

 

15-شاهزاده عبدالجواد میرزا بشیرالدّوله رئیس تلگرافخانه کرمانشاهان نیز از دوستان صمیم و ممدوحانی است که دولتداد.در تهنیت بازگشتن او قطعه ای سروده به مطلع زیر

صد شکر که دیدمت به کام خویش
از دوست ببرده محنت و اندوه
رفتی و همه جهان بگردیدی
هر جای که پا نهادی از رادی
بردی بس رنج و دانش اندختی

 

خرّم چو بهار و تازه چون گلشن
پس بار نموده بر دل دشمن
در سایة حفظ ایزد ذوالمن
نامی بنهادی اندر آن مُعلَن[46]
کامل شدی و تمام در هر فن

 

16- عبدالحسین میرزا فرمانفرما سالار لشکر متولد 1231 و متوفی 1318 خورشیدی از دیگر معاشران و معاصران دولتداد بود. که در تلو قصیده­ای به مَطلَع «عیدی فرّخ رسید در مه آبان- عید چنین کس نشان نداده بدوران» در بحر منسرخ مثمن مَطوی[47] مَنحور[48] به وزن مفتعلن فاعلات مفتعلن فع مدح شده. دولتداد در آن قصیده علاوه بر مدح فرمانفرما و شکوه و شکایت از ظلم رئیس طایفة گوران با تضمین دو بیت زیررودکی:

« دختر رز را نمود باید قربان
«گرچه نباشد حلال دور نمودن

 

بچة او را گرفت و کرد بزندان»
بچة کودک ز شیر مادر و پستان»

به موضوع از شیر باز گرفتن مظفّر فیروز از مادرش آمنه خانم اخترالملوک همسر طلاق داده شده فیروز میرزا نصرت الدّوله اشاره می­کند. جریان امر از این قرار است که عزت السّلطنه دختر چهارم مظفرالدین شاه از تاج الملوک دختر عزت الدّوله و امیرکبیر که نخستین همسر عبدالحسین میرزا فرمانفرما و مادر فیروز میرزا نصرت الدّوله بود، با عروسش آمنه خانم اخترالملوک دختر خواهر عبدالحسین میرزا فرمانفرما و خواهر دکتر مصدّق اختلاف پیدا می­کند. دستور می­دهد پسرش فیروز میرزا نصرت الدّوله همسرش را طلاق دهد. و بچة شیرخواره او یعنی مظفّر فیروز را از مادر جدا کند. همین امر باعث رنجش فرمانفرما از زنش می­شود و چون چنین ظلمی را در حق دختر خواهرش برنمی­تابد به قصد تأدیب وانتقام جویی بعد از بیست سال تک همسری با عزت السّلطنه زنان متعدد دیگری می­گیرد و فرزندان فراوانی می­یابد.

17- ابوالفتح میرزا سالار الدّوله متولد 1260- متوفی 1338 خورشیدی پسر دوم مظفرالدین شاه که از حکام مستبد پیش از مشروطه بود. غالباً در ایّام تصدی حکومتی در نواحی غربی ایران با شکایت اهالی از رفتار مستبدانه­اش معزول می­شد. پس از مشروطه به حمایت از برادرش محمّدعلی میرزا شورش کرد. و در پی اردوکشی به سمت تهران از مشروطه خواهان شکست خورد. از دیگر حکام مستبدی است که دولتداد به هنگام آمدنش به کرمانشاهان در زمان مظفّرالدّین شاه، قصیده­ای به مَطلَع « بهر دیار که باشد خدای را نظری- ز عدل خویش گشاید بدان دیار دری» در بحر مجتث مثمن مخبون محذوف مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن در ستایشش سرود. قیمتی درّ لفظ دری را مسرفانه به پایش ریخت.

سروده­های مذهبی دولتداد در ستایش امامان شیعه:

1- در ثنای حضرت علی علیه السّلام قصیده­ای دارد به مَطلَع شد باژگونه حال زمین و هوا- این یک فسرده دم شد و آن بینوا، در بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن، تا جایی که پس از تشبیب آغازین قصیده می­گوید:

دست خدا و ناصر شرع رسول
استاد جبرئیل و عدیل[49] کتاب
ساقی کوثر است و قسیم[50] جنان[51]
در خدمت خدا و نبی پیشکار

 

نفس نبی و رهبر دین هدی
سالار اهل بیت و شه اولیا
با قهر و مهر اوست عقاب و عطا
بر خلق آسمان و زمین پیشوا

2- در ستایش امام عصر عجل الله تعالی فرجه قصیدة مطولّی گفته مشتمل بر چهل و نه بیت به مَطلَع زیر:

دیدی که جهان همه گمانستی

 

مصدوقه[52] وهم این و آنستی

در بحر هرج مسدس اخرب مقبوض بر وزن مفعول مفاعلن مفاعیلن

3- مسمطی در مدح حضرت رضا سلام الله علیه در بحر هرج مثمن اخرب مکفوف محذوف بر وزن مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن، که چنین آغاز می­شود:

انجام زمستان شد و آغاز بهار است
وین سبزة نوخاسته بر جوی کنار است
و آن برگ بنفشه است و یا مشک تتار است

 

ارتنگ صفت باغ پر از نقش و نگارست
یا خود خط سبزیست که گرد لب یار است
کز نکهت آن باغ شده کلبة عطّار

حبسیات دولتداد:

سروده­های زیر یادگار روزهایی است که دولتداد در بند روسها بود.

1- قصیده­ای بیست و چهار بیتی در بحر متقارب مثمن محذوف فعولن فعولن فعولن فعل، به مَطلَعِ:

درین مجلس تنگ پر خار و خس
چه مونس یکی دشمن جانگزای

 

مرا مونسی نیست جز کیک و بس
که جز خوردن خون ندارد هوس

2- قصیده­ای چهارده بیتی مردَّف به ردیف شود. در بحر رمل مسدس محذوف فاعلاتن فاعلاتن فاعلن به مَطلَعِ:

چون غم ایران هم آغوشم شود
اندرین زندان بجز نوع هوامّ[53]
غیر روسی چند کز سگ کمترند
تا که غوغاشان به شب­ها نشنوم

 

همچو دوزخ جوف شب پوشم شود
نیست زنده تا که همدوشم شود
گربه هم نی حافظ از موشم شود
زیبقی خواهم که در گوشم شود[54]

3- قصیده شانزده بیتی در بحر خفیف مخبون محذوف فعلاتن، مفاعلن فعلن به مَطلَعِ:

اندرین نوبهار و جوشش ورد
هر که با یار خود به گلگشتی است
گفتم ایران بود ز ایرانی
توبه کردم دگر نخواهم گفت

 

که هزیمت گرفته لشکر برد
من به زندان درون ز یاران فرد
جز ندامت بگو چه بار آورد
رنجه شد هرکه کوفت آهن سرد

4- قصیده­ای پنجاه و دو بیتی در بحر متقارب مثمن سالم فعولن فعولن فعولن فعولن به مَطلَعِ:

دلا چند زاری بدین حال زارت
چه گویی که بربسته از جور اعدا
چه باکت که یاران شکستند پیمان
وطن را سپردند آسان به دشمن

 

چه نالی ازین سختی روزگارت
ز شش سوی برروی راه فرارت
بهشتند بر جای بی پشت و یارت
براندند پس دشمنان از دیارت

5- قصیده­ای سی و یک بیتی در بحر رمل مثمن محذوف فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن به مَطلَعِ:

می­رسد هر دم بگردون آه و واویلای من
دست و پا و پشت و پهلو جملگی اندر الم

 

از چه از دردی که بگرفته است سر تا پای من
هر یکی بربوده خواب از چشم طوفانزای من

مراثی دولتداد:

1- مرثیه­ای در مرگ کودک خردسالش به مَطلَعِ:

سالی دو بیش خون جگر خوردم

 

تا گلبنی به ناز بپروردم

2- مرثیه­ای در مرگ حاج علی آقا ذوالریاستین وفاعلیشاه متولّد 1264 و متوفی 1336 هجری قمری در شیراز صاحب کتاب طریق النجاة عن بعض الشبهاة که از عرفای حکیم و فقیه و ریاضی دان دوره قاجار بود. ریاست طریقت و شریعت و مشروطه خواهی و روشنفکری را با هم داشت در سال 1324 مدرسه مسعودیه شیراز را که نخستین مؤسسة آموزشی نوین فارس بود بانی شد. دولتداد در معزّای او قصیده به مَطلَعِ زیر سروده.

ای دل ببار هر دم باران دم ز عین
پشت طریقت علی از مرگ این علی
باد اجل بکشت چراغ هدایتی
وا حسرتا که رشتة حبل المتین گسیخت

 

در ماتم ولیّ زمان ذوالرّیاستین
بشکست چون ز مرگ حسن خاطر حسین
کز او به کاخ شرع نبی بود زیب و زین
بین خدا و خلق چو برخاست او ز بین

مثنویات دولتداد:

دولتداد مثنویات روان جاذبی نیز دارد که ساده و سهل و ممتنع است. از جمله مثنوی عاطفی غم انگیزی در وداع و مشایعت عبدالجواد میرزا بشیرالدوله رئیس تلگراف­خانة کرمانشاهان که با وی انس و الفتی مستحکم داشته .

بیایید ای غمگساران من
گساریم می تا گه بامداد
نشینیم در پیش این آبگیر
بیفتیم برسم یکران او

 

بزرگان و فرخنده یاران من
به عشق گل روی عبدالجواد
سرانگشت از دیده خوناب گیر
بنالیم از درد هجران او

و نیز مثنوی دیگری در بحر حفیف مخبون محذوف فعلاتن مفاعلن فعلن مشتمل بر توصیفات دولتداد از زیبائی­ طبیعی یکی از روستاهای شیراز و دیدن روستائیان زیباروی آن سامان که جلوه وجاذبه و آب و رنگی، ساخته و پرداختة کلک نقّاش صنع داشته­اند.

از همه طاق بُد جوانه زنی
تافتی روی او چو قرص قمر
لعبتی دیدم آفت دل و هوش

 

بیست ساله بتی سمن بدنی
در میان ستارگان دگر
ژنده­ای چند بر تنش روپوش

همچنین مثنوی پندآموزی به نقل از حکیم عمر خیام در بحر سریع مطوی مکشوف مفتعلن مفتعلن فاعلن

مرد خرد پرور با رای و هوش
زود از آن باد نجنبد ز جای
آنچه شنید است بسنجد نخست
تا که ببندد ره آن بدگویی
تا به نکویی بنماید دروغ
ور به غرض گشته از او عیب جوی
حیلتی آغاز کند در نهان
کانچه سپس گوید از او بدگهر

 

چون بد خویش آمدش از کس بگوش
همچو سفیهان نکند هوی و های
بومگر آن عیب در او بُد درست
بر بَدِ خود پرده کند نیکویی
آنچه ازو نشر کند بی فروغ
به که نیارد سخنانش بروی
تا غرضش فاش کند بر جهان
چون غرضش هست نبخشد اثر

یا منظومه­ای صد و بیست و سه بیتی در بحر هزج مسدس محذوف، مفاعیلن مفاعیلن فعولن که عنوان وصل حبیب دارد و ابیات آغازینش به قرار زیر است:

به نام آنکه غم را کرده ایجاد
الا ای پادشاه عشق بازان
یکی افسانه دارم گر کنی گوش
شبی چون زلف دلبر در سیاهی

 

بباید کرد هر غمنامه انشاد
که بردی از کفم دین و دل ارزان
کنی هر غم اگر داری فراموش
گرفته ظلمت از مه تا به ماهی

غزلهای دولتداد:

غزلهای دولتداد لطیف و روان، حاوی مضامین عارفانه و عاشقانه و به سبک عراقی است. از آن جمله است غزلی که ذیلاً نقل می­شود. در بحر رمل مثمن مخبون محذوف فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

 

خیمه بیفکن

خیمه بفکن که از این کوی سفر باید کرد
بر لب جوی امل رخت اقامت مفکن
راه مقصود بدین پای به پایان نرود
گر تو را سود به کار است به سودای غمش
ور نظر بر رخ دلدار ترا دلخواه است
سربکف می­نهد آنکس که کند غوص گهر
عشق را قلعه منیع است و بلا بارد از آن
روز بازار چو شد سیم و زرت در کارست
دوش از تنگی دل شکوه نمودم به صبا
خسروی خواهی اگر دیده شود قابل دید
جان تاریک ترا این تن خاکی است حجاب

 

خانة عاریه را زیر و زبر باید کرد
کوی یار آن طرف جوست گذر باید کرد
در بسر بردن آن پای ز سر باید کرد
از همه سود و زیان صرف نظر باید کرد
ز آنچه دلخواه جز او صرف نظر باید کرد
ترک سر چون نکنی ترک گهر باید کرد
رو بدان قلعه کنی سینه سپر باید کرد
دل خود سیم صفت سینه چو زر باید کرد
گفت این غنچه گل از باد سحر باید کرد
خاک صاحب نظری کحل بصر باید کرد
کشف این مسأله از خَسف[55] قمر باید کرد

رباعیات دولتداد:

از زمره رباعیات اوست:

ای دل دیدی که در بلا افتادی
رفتی کردی در سر زلفش مسکن

 

وز خواهش خویش در خطا افتادی
آشفته شدی و زیر پا افتادی

 

با هیچکسم در این جهان کاری نیست
بر لعل لبت که نرخ جان می­نهیش

 

جز تو نظرم به هیچ دیاری نیست
در مشتریان چو من خریداری نیست

سوکنامه­های معاصران دولتداد:

الف: سروده ای از ملک الشعراء بهار:

دریغ و درد که شهزاده خسروی ز جهان
چو بود مردی آزاد جست از این زندان
بهار شاید اگر در غمش بگرید زار
جهان همیشه به آزاد مرد کین توز است
بر اهل معنی تلخ است اختلاط جهان
چو بود روح خرد خسروی تحجب جست
برفت خسروی و رست از این گریوة تنگ
بُد افضلیت او در ادب مسلم خلق
عجب در اینکه پس از مرگ سال تاریخش

 

برفت و از پس او آه و ناله بی ادبی است
بمرد آزاد آنگو گریست گول و غبی است
به حکم آنکه خروش بهار زیر لبی است
نفور مردم آزاد ازو نه بی سببی است
که سیرتش همه خاری و صورتش رطبی است
که روح را صفت و خاصیت به محتجبی است
پناه جانش اوراد و ذکر نیمشبی است
گه حیات و چنین مرتبت نه بلعجبی است
درست و راست همان (افضلیت ادبی) است

ب: سروده ملک الکلام کردستانی:

خسروی شهزادة والاگهر باقر که بود
ز آن سپس کاندر جهان بگذاشت بهر یادگار
جان او شد جانب جان آفرین زین دامگاه
بی تأمل گفت مجدی بهر سال رحلتش

 

نظم و نثرش در روانی غیرت ماء معین
یک محیط از نظم و نثر خود به از در ثمین
عالمی گشتند اندر ماتمش اندوهگین
شد روان پاک باقر جانب جان آفرین

ج: سروده حاج میرزا یحیی دولت آبادی:

رفت افسوس از این سرای سپنج
زبدة شاهزادگان قجر
داشت قلب سلیم و طبع کریم
بود وارسته از علایق دهر
پس هفتاد سال و یک عمر از
تا بماند بداستان ادب
پی تاریخ رحلتش به حساب
بر سر جمع نه کشید و بگفت

 

      منوچهر برومند

      م ب سها

پاریس فروردین ماه 1394

 

 

 

 

باقر خسروی جهان کمال
نخبة اهل دانش و افضال
وز کمالات کفّ مالامال
نه به جاهش بد اعتنا نه به مال
مرغ روحش ز تن بزد پر و بال
یادگاری از این خجسته خصال
سر فرو برد سر دبیر خیال
باقر  خسروی   جهان   کمال       

      مآخذ:

دیوان خسروی، سلسله نشریات ما، تهران 1363

 شمس و طغری، نشر فجر اسلام، تهران 1374

فرهنگ داستان نویسان ایرانی، نشر چشمه 1386

  لغت نامة دهخدا




[1] . دیوان خسروی، سلسله نشریات ما، تهران، 1363، ص 11 سطر 6-8).

[2] . همان سطر 9 تا 13).

[3] . همان ص ص 19، 20).

[4] . همان، ص ص 18، 19).

[5] . اذواق به فتح اوّل: جمع ذوق است. ذوق: علاقه و استعداد برای یادگیری است. و اولین مرحله از مراحل شهود است.

[6] . مواجید به فتح اوّل: جمع وجد است، حالات و کیفیات روحانی را گویند که با شنیدن نغمه­های صوفیانه روی دهد.

[7] . تفرید به فتح اوّل: کناره گیری کردن- دوری گزیدن از مردم، منظور از اصحاب تفرید: صوفیه و عرفای از مردم دوری گزیده­اند.

[8] . تجرید به فتح اوّل: برهنه کردن- پیراستن- پوست کندن- تنهایی گزیدن- گوشه گرفتن. در اصطلاح صوفیه ترک علائق و اغراض دنیوی کردن و به طاعت و عبادت پرداختن است.

[9] . آشنا: شنا

[10] . نوائب به فتح اوّل: جمع نائبه: پیش آمدها- حوادث- مصائب و سختی­های زمانه

[11] . بوائق به فتح اوّل: جمع بائقه: سختی- بلا- شر، سختی­ها- بلایا، کثیرالبوائق: شرور

[12] . شِکریدن: شکار کردن- صید کردن

[13] . تلبیس به فتح اوّل: پنهان داشتن مکر و عیب از کسی

[14] . اِنذار به کسر اوّل: مصدر عربی است و به معنی آگاه ساختن و ترساندن است.

[15] . درع: به فتح اوّل جامه­ای که از زره آهنین بافته شود. و در جنگها برای محافظت از اسلحه دشمن در بر کنند.

[16] . خود: بر وزن رود کلاهی آهنین است که در جنگ بر سر نهند.

[17] . گِرد ران: به کسر اوّل استخوان ران را گویند که بر آن گوشت بسیار باشد. کنایه از عیش و آسایش نیز هست.

[18] . عود: به فتح اول مصدر و اسم مصدر عربی است و به معنی بازگشتن و مراجعت است. اَلعَود احمد: برگشتن ستوده­تر است. مراجعت احسن است.

[19] . رعنایی: به فتح اول حسن و جمال و دلربایی

[20] . فضول: به ضمّ اول آنچه از غنیمت زیاد آید و قسمت نشود. باقی مانده از مال زائد بر حاجت

[21] . همان ص ص 15 تا 17).

[22] . سُمج: به ضم اوّل و سکون ثانی: زندان زیرزمینی را گویند.

[23]. زَمیل: به فتح اوّل: همسفر و یار در سفر

[24] . مُعلَم: به ضم اوّل و سکون ثانی و فتح ثالث: نقش دار- خط دار

[25] . سُلَّم: به ضم اوّل و فتح و تشدید ثانی: پلکان- نردبان- پایه

[26] . اَجَم: به فتح اول و ثانی: نیستان- بیشه، انبوه درختان

[27] . یَم: به فتح اوّل و تشدید ثانی: دریا و در استعمال فارسی به تخفیف آید.

2. سحبان وائل باهلی : از خطبای عرب که در فصاحت وبلاغت مشهور بود

3. اَبکَم: به فتح اوّل و سکون ثانی و فتح ثالث: گنگ- زبان بسته- لال- خاموش

4. تنک: به ضم یا فتح اول وضم ثانی :کم- اندک

---------

[31] . ضَیغم: به فتح اوّل: شیر بیشه- شیر قوی- شیر درنده

[32] . مُشَهَّر: به ضم اوّل و فتح ثانی و ثالث: مشهور- معروف

[33] . گوان: جمع گو به فتح اوّل: پهلوان- دلیر

[34] . اژدر: به فتح یا کسر اوّل و به فتح ثالث: مار بزرگ جثه

[35] . معرکه: به فتح اوّل و فتح یا کسر ثالث و رابع: جنگ­گاه- جای کارزار- صیغة اسم ظرف است از عرک که به معنی مالیدن و گوشمال دادن است.

[36] . لُجّه: به ضم اوّل و تشدید ثانی: میان دریا

[37] . غضنفر: به فتح اوّل و ثانی و سکون ثالث و فتح رابع: شیر بیشه

[38] . لاغ: شوخی، سخرگی

[39] . اقصر: کوتاه­تر، طرائق: جمع طریقه و به معنی راهها، اقصرالطرائق: کوتاه­ترین راهها

[40] . فایق: بلند

[41] . تطرّق: راه یافتن- راه پیمایی کردن

[42] . طوارق: جمع طارقه به معنی حادثه­های سوء شب هنگام.

تطرّق طوارق: راه یافتن در حادثه­های سوء شب هنگام، راه یافتن تاریکی­ها

[43] . غاسق: تیره و تاریک، شب بسیار تاریک، دلیل لیل غاسق: راهنمای شب تاریک

[44] . هنگ: سنگینی- تمکین- وقار

[45] . رنگ: حیله- مکر

[46] . آشکار شده، فاش شده- شایع شده

[47] . مَطوی: در عروض ویژگی پایه ایست که در آن مستفعلن به مفتعلن تبدیل شود.

[48] . مَنحور: در عروض ویژگی پایه­ایست که در آن مفعولات به فع تبدیل شود.

[49] . عَدیل: مانند- قرین- همتا

[50] . قسیم: تقسیم کننده- پخش کننده

[51] . جِنان: به کسر اوّل جمع جَنّت به فتح اوّل که به معنی باغ و بوستان و بهشت است.

[52] . مصدوقه: صدق- راستی- درستی

[53] . هَوامَّ: به فتح اول و تشدید چهارم جمع هامَّه است به معنی حشرات الارض مثل مار و کژدم و مور و هر خزنده و گزندة دیگر

[54] . زیبق: به فتح اوّل و ثالث: به معنی سیماب و جیوه است. وزیبق در گوش کردن کنایه از کر شدن است.

[55] . خسف: به فتح اوّل و سکون ثانی : کمی نقصان- کاستی گرفتن

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.