مردم آذربایجان، همانگونه که نام سرزمینشان نشان میدهد، مردمانی ایرانی (آریایی) هستند. نام آذربایجان از «آتروپات» سردار هخامنشی که آذربایجان را از چنگال اسکندر رهاند و تا سالیان دراز، خود و خاندانش حاکم این سرزمین بودند، گرفته شده است. جایی که پیش از آتروپات، «ماد خُرد» نامیده میشد.(۱)
«ابراهیم پورداوود» – برجستهترین ایرانشناس سدهی اخیر ایران – در معنی آذربایجان یا «آتروپاتکان» میگوید: نام آتروپات، نامی است که به گستردگی در ایران باستان به کار گرفته میشد. از دو بخش در آمیخته؛ آتر (آذر) و پات که اسم مفعول از مصدر پا که در اوستایی و پارسی باستان به معنی نگاه داشتن و پاس داشتن و پناه دادن، بسیار به کار رفته و همین واژه است که در پارسی، پاییدن شده است. جزء کان یا گان که در آتروپاتکان و آذرپادگان افزوده شده، همان است که در بسیاری از نامهای دیگر سرزمین ایران هم دیده میشود، مانندِ گلپایگان (گلبادگان) (پورداوود، ۱۳۸۲).
آذربایجانیان، فرزندان مادان آریاییاند، همان قومی که کردان امروزی، بازماندگان ایشانند. زبان کهن آذربایجان، زبان «پهلوی آذری» بوده است و بر پایهی پژوهشهای مورخان ایرانی و خارجی، زبان ترکی، دیرینگی چندانی در آذربایجان ندارد. به گواهی تاریخ، ورود ترکان به آذربایجان، از زمان سلجوقیان آغاز شد؛ آنان که ایلهای دامدار و کوچنشینی بودند، به خاطر مراتع خُرّم و سرسبز آذربایجان به آنجا درآمدند.
پس از ترکان، نوبت به مغولان رسید. آنان که نزدیکی زبانی و نژادی با ترکان داشتند و همچنین برخی از لشکریانشان، ترک بودند، مراغه، سلطانیه و تبریز را به پایتختی برگزیدند و بومیان آذربایجان را به زیر سلطهی خود درآوردند. در اثر ارتباط بومیان آذربایجان با حاکمان مهاجم، کمکم واژههای ترکی به گویش آذری راه یافت. همچنین گذشت زمان و قدرتگرفتن هر چه بیشتر مهاجمان و کوچهای پیدرپی آنان به آذربایجان از یکسو و حاکمیت چند سدهای ترکان بر ایران از سوی دگر، باعث شد که با گذشت نزدیک به ۷۰۰ سال از زمان سلجوقیان، زبان ترکی جای گویش پهلوی آذری را بگیرد.
از میان رفتن گویش پهلوی آذری، نخست در بیرون از شهرها آغاز شد، اما کمکم به شهرهای بزرگ نیز رسید. «زکریا بن محمد قزوینی» در کتاب «آثار البلاد» در سال ۶۷۴ هجری در زیر عنوان تبریز، چنین نوشته است: منجّمین گفتهاند که تبریز را از ترکان آفتی نخواهد رسید، چه طالع آن شهر عقرب است و مریخ صاحب آن است و تاکنون حرف ایشان راست درآمده است، چه از جمیع بلاد آذربایجان هیچ شهری از دستبرد ترکان محفوظ نمانده است، جز تبریز (قزوینی: ۲۲۷).
«احمد کسروی تبریزی» در کتاب «آذری، زبان باستان آذربایجان» زیر عنوان آذربایجان پس از مغولان مینویسد: پس از مغولان در ایران شورش بس سختی برخاست؛ زیرا چون ابوسعید در سال ۷۳۵ درگذشت و او را جانشینی نبود، میان سران مغول، کشاکش افتاد که هر یکی مغول، پسری را به پادشاهی برداشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز یک سال از مرگ ابوسعید نمیگذشت که سه پادشاهی بنیاد یافت و برافتاد و تا سالیانی این کشاکش و لشکرکشی پیش میرفت و ایرانیان که این زمان بسیار خوار و زبون میبودند زیر پا لگدمال شدند و چون آذربایجان تختگاه مغول بوده بیشتر این کشاکشها و جنگها در آنجا رخ میداد و بیشتر زیان و آسیب به آنجا میرسید و مردم از پاافتاده، نابود میشدند. در آن زمانها بود که شهر تبریز گزند سختی دید؛ زیرا آذربایجان که در دست سلطان احمد ایلکانی میبود و او امیر ولی استرآبادی را به فرمانروایی تبریز گماشت، در سال ۷۸۷ تقتمش خان پادشاه دشت قپچاق به دشمنی سلطان احمد، ناگهان ۵۰ هزار سوار مغول بر سر شهر فرستاد که امیر ولی بگریخت و مردم بیش از یک هفته جنگ و ایستادگی نتوانستند و مغولان به شهر در آمده آنچه گزند و آسیب بوده دریغ نگفتند. پس از این گزندها نوبت تیمور و لشکرکشیهای او رسید. در زمان او آذربایجان چندان آسیب ندید. لیکن چون دورهی او به سر رسید، آذربایجان بار دیگر میدان کشاکش گردید؛ زیرا چنانکه در تاریخهاست، نخست خاندان قراقویونلو با دستههای بس انبوهی از ترکان به آنجا درآمدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ میبودند و پس از آن نوبت آققویونلو رسید که همچنان با ایلهای انبوهی به اینجا رسیدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ و کشاکش میبودند و تا برخاستن شاه اسماعیل صفوی در سال ۹۰۶ که ۷۰ سال از تاریخ مرگ ابوسعید میگذشت آذربایجان همیشه میدان لشکرکشیها و جنگها میبود و به گمان من باید انگیزه برافتادن زبان آذری را از شهرهای آذربایجان و رواج ترکی را در آنها این پیشامدهای ۷۰ ساله دانست؛ زیرا در این زمان است که از یک سو بومیان لگدمال و نابود شدهاند و از سوی دگر ترکان به انبوهی بسیار رو به اینجا آوردهاند و بر شماره ایشان بسیار افزوده. در زمانهای پیشین ترکان بیشتر در دیهها مینشستهاند، ولی این زمان چون فرمانروا میبودند شهرها را فراگرفتهاند و زبانشان در آنجا رواج یافته است (کسروی، ۱۳۷۹: ۱۲۲-۱۲۱).
موضوع از میان رفتن یک زبان و بازآفرینی آن در زبان تازه، بحثِ جدیدی نیست. در تاریخ از این دست بسیار بوده است. نمونه آن از میان رفتن زبانهای مردم مصر و شمال آفریقاست که جای خود را به زبان عربی دادهاند و یا زبانهای برخی مردم آسیای میانه، اران (جمهوری آذربایجان) (۲)، آذربایجان و آسیای صغیر که در زبان ترکی حل شدهاند.
در کتاب «تاریخ آذربایجان» چاپ باکو در اینباره میخوانیم: بسیاری از اقوام مشرق زمین در روزگار کنونی به زبانی که نیاکانشان گفتوگو میکردند، سخن نمیگویند. برای نمونه در آسیای میانه زبانهای ایرانی خوارزمی، سُغدی، باختری و پارتی جای خود را به زبان ترکی دادهاند، ولی نفوذ یک زبان به معنی تنگ کردن تمام میدان بر بومیان نیست. از این رو اقوام کنونی، فرزندان مستقیم نیاکان بومی سرزمین خود در روزگار گذشتهاند. اینان تا روزگار ما ریشههای فرهنگی، تاریخی، قومی و نژادی خود را نگاه داشتنهاند (لقمان، ۱۳۸۳: ۴). تا اینکه همانگونه که گفته شد آذربایجان به سبب ویژگیهای ممتاز جغرافیایی و چمنزارهای سرسبز که همواره برای کوچنشینان دامدار جذابیت فراوان داشت پس از حملهی ترکان غُز در نیمهی سده ششم هجری(۳)، کمکم دستههای دگر از ترکان به آذربایجان روی نهادند، با این حال تا آغاز صفویه، زبان پارسی هنوز در اران و آذربایجان موقعیت ممتاز داشت(۴ و ۵).
اگر به تاریخ ایران نگاهی بیفکنیم، نزدیک به ۱۲۰۰ سال از ۱۴۰۰ سال ایرانِ پس از اسلام، زیر سلطهی حکومتهای ایلی و قبیلهای که نزدیک ۹۰۰ سال از آن زیر حکومتِ ترکان، مغولان و ترکمانان غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهی، ایلخانی، تیموری، آققویونلو، قراقویونلو، صفوی، افشار و قاجار گذشته است. این تاریخ نشان میدهد سالیان اندکی، ایرانیان شاهد سلسلهای ایرانی بودهاند؛ بنابراین بحث ستم فارسها یا شوونیسم فارس به افسانه میماند. در تمام این دوران ۹۰۰ سالهی حکومتِ ایلهای ترک و مغول و ترکمن بر ایران، مردم در سنگر زبان پارسی، تاریخ و آیینهای ملی و یکسان توانستند، هویت تاریخی و ملی خویش را نگه دارند. اینگونه است که ترکان، مثلِ هر مهاجم دیگری که به این سرزمین آمد؛ مانند یونانیان، مغولان و عربها در ایرانیان حل شدند و از میان رفتند و ایرانیان ریشههای مشترکِ تباری، تاریخی و فرهنگی خود را حفظ کردند(۵).
تاریخنگاران برجستهای چون «ابنحوقل» و «مسعودی» در سدهی چهارم هجری هنگام سفر به بخشهای ایرانزمین از قومهای مختلف ایرانی یاد کردهاند که در اران، آذربایجان، دربند، قفقاز، خراسان، سیستان، ارمنستان و دیگر بخشهای شرق و غرب و جنوب ایران زندگی میکنند و همه به زبان پارسی سخن میگویند (ابنحوقل، ١٣۴۵: ۹۶) و (مسعودی، ۱۸۹۳: ٧٨). مسعودی مینویسد: ایرانیها مردمانیاند که حد کشورشان کوهستانهای ماهات و جز آن و آذربایجان تا بلاد ارمنستان و اران و بیلقان تا دربند که بابالابواب است و تا ری و طبرستان و مسقط و شابران و جرجان و ابرشهر، که نیشابور است، و هرات و مرو و دیگر از شهرهای خراسان و سجستان و کرمان و فارس و اهواز و آنچه که اکنون بدین قسمت پیوسته است… و همه این شهرها کشور واحدی بوده که پادشاه و زبان واحدی داشته… جز اینکه در پارهای موارد زبانشان با هم مبانیت داشته، اما این زبان واحدی است؛ زیرا الفبای آن واحد است و یکسان نوشته میشود و به هم پیوستن حروفش مشابه است، اما جداییهای آن در فهلوی یا دری یا آذری و جز اینها، از زبان فارسی است (مسعودی، ۱۸۹۴: ۸-۷۷). پس به آسانی آشکار است مسعودی آذریها را به عنوان بخشی از خانواده بزرگ پارسیزبان به شمار میآورد. «استخری» جهانگرد همروزگار مسعودی نیز زبان آذربایجانیان را پارسی میداند (استخری، ۱۹۲۷: ۲-۱۹۱). یاقوت حموی (سدهی سیزدهم میلادی) نیز مینویسد: سکنه آذربایجان، چهرههایی زیبا و پوست خوشرنگی دارند و به زبانی که آذری خوانده میشود، سخن میگویند که این را خودشان میفهمند و لاغیر (حموی، ۱۸۶۶: ۱۷۳). آوردن رباعیهای بیش از صد شاعر آذری و ارانی در کتاب «نزهتالمجالس» در سدهی هفتم هجری (خلیل شروانی، ۱۳۶۶: ۱۱-۵۰) نشان میدهد که بخشهای اران و آذربایجان از دیرباز پایگاه فرهنگ و زبان ایرانی بوده است. رسمیت زبان پارسی و موقعیت ممتاز آن، تا سدهی دهم هجری حتی در دربار ترکان عثمانی ادامه داشت، به گونهای که در دوران ترکان عثمانی نامهها و نوشتهها به پارسی بود و در مکتبخانههای عثمانی زبان پارسی، زبان نخست بود(۵ و ۶).
دولت عثمانی، از زمان صفویان تا جنگ جهانی نخست، در اندیشهی چپاول ایرانزمین و برپایی امپراتوری اسلامی سنی و سپس امپراتوری ترک، لشکرکشی به ایران و منطقه آذربایجان را آغاز کرد. اما هر بار این دلاوران آذربایجانی بودند که از پیوستن به عثمانیها دوری جستند و با دادن خون و جان خویش، بیگانگان متجاوز را از ایران بیرون راندند. این دولت پس از چندین بار یورش به آذربایجان و کشتار و چپاول فراوان، با ایستادگی مردم دلیر آن سامان روبرو شد و نتوانست از راه مستقیم مردم آذربایجان را به سوی خود کشد، از این رو بر آن شد، نخست اران (۶) و آذربایجان را زیر نام آذربایجان یکپارچه کرده، آنگاه این دو سرزمین را بخشی از خاک خود سازد. این نکته را سردمداران این جریانها خود بارها اعتراف کردهاند. مثلاً «محمدامین رسولزاده» بنیانگذار حزب مساوات و کسی که نخستین بار این نام را برای اران به کار برد، در مقالهی «تاریخ جمهوری مستعجل آذربایجان» آشکارا گفته است که «آلبانیا (جمهوری آذربایجان) از آذربایجان متفاوت است» (۴۸۳ :۱۹۲۸, Akcuroglu). از این گذشته او در نامهای به «سید حسن تقیزاده» اشتیاق خود را برای «انجام هر کاری که از ناخشنودی بیشتر بین ایرانیان جلوگیری کند» بیان داشت (رسولزاده، ۱۳۶۷: ۵۹-۵۷).
در پایان به این نکته نیز باید اشاره کرد که ما در ایران نه قومی به نام ترک و نه قومی به نام فارس داریم که اساساً بتوانیم آنان را در برابر یکدیگر بگذاریم، پارسی یا دری (درباری) نام زبانی است که بیشتر در شمال شرق ایران و دربار پادشاهان بدان گفتوگو میشد که پس از غلبهی زبان عربی بر زبان پهلوی، به یاری مردم ایران شتافت و ایرانیان با آغوش باز به پیشواز آن رفتند و در توسعه و گسترش آن کوشیدند و از سمرقند و بخارا و شروان و گنجه و آذربایجان گرفته تا کردستان و شیراز و اصفهان و توس و کاشان، بدان سخنها گفته، شعرها سروده و کتابها نوشتهاند. بدینگونه است که زبان پارسی از آنِ تمام مردم ایران است و از آنِ هیچ قومی نیست و نماد فرهنگ ملی مردم ایران و پاسداشت آن، پاسداشت تمام مردم ایرانزمین است. از دگر سو ما نمیتوانیم به ایرانینژادان آذربایجانی که به یک زبان ترکی – ایرانی سخن میگویند، نام ترک دهیم.
جا دارد، گفته «هرمزان» به «عمربن خطاب» در زمان یورش عربها به ایران را در اینجا بیاورم تا آنچه که در بندهای پیشین نوشتم، روشنتر شود:
عمر بن خطاب با هرمزان مشورت کرد و پرسید، از اسپهان باید آغاز کرد یا از آذربایجان؟ هرمزان پاسخ داد که اسپهان سر است و آذربایجان دو بال. چون سر را ببری لاجرم دو بال و سر همه فرو افتد (بلاذری، ۱۳۶۴: ۶۴).
و «استاد شهریار» نیز چه زیبا، خطاب به آذربایجان میگوید:
تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو / پور ایرانند و پاک آییننژاد آریان
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس / ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق تو را گفتند ایرانی نه ای / صبح را خوانند شام و آسمان را ریسمان
مادر ایران ندارد چون تو فرزندی دلیر / روز سختی چشم امید از تو دارد هم چنان
بیکس است ایران به حرف ناکسان از ره مرو / جان به قربان تو ای جانان آذربایجان *
.مسعود لقمان، نویسنده و روزنامه نگار در ایران است *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشتها:
- برای آگاهی بیشتر به جغرافی استرابون، کتاب یازدهم، باب سیزده نگاه کنید.
- سرزمینی که امروزه «جمهوری آذربایجان» شناخته میشود، در زمان ساسانیان، «آلبانی» و بعد از اسلام «اران» نام داشت. در سال ۱۹۱۷ سران حزب مساوات با خواستهای پیشبینیشده، این بخشِ قفقاز را آذربایجان نامیدند تا در آینده با نام بردن از آذربایجان شمالی و جنوبی، غوغای دو پارگی این سرزمینها را برپا کنند و خواهان یکپارچگی این دو بخش شوند. در حالی که در هیچ نقشه و کتابی که پیش از سال ۱۹۱۷ چاپ شده است، از سرزمینهای شمال ارس به عنوان «آذربایجان» یاد نکرده و تنها نام آذربایجان از آنِ سرزمینِ جنوبی ارس است. برای آگاهی بیشتر از تبار، ریشه و پیوستگی مردم اران با ایران، به کتاب مهمِ و مستند «اران از دوران باستان تا عهد مغول» نوشته پرفسور عنایتالله رضا، چاپ وزارت امور خارجه در ۷۱۵ صفحه و کتاب «آران، نخجوان و نیمه تالش چرا، کی و چگونه آزربایجان نامیده شدند؟» پژوهش و نوشته زرتشت ستوده اردبیلی، نشر سهراب لسآنجلس، بنگرید.
- نگاه کنید به: کسروی، احمد (۱۳۵۷)؛ شهریاران گمنام، تهران: صفحههای۱۸۱ـ ١٨٨ و ١٩۵ و ٢٠۴.
- نگاه کنید به: افشار، ایرج (۱۳۶۸)؛ زبان فارسی و آذربایجان (مجموعه مقالات)، تهران.
- نگاه کنید به: میرفطروس، علی (۱۳۸۰)؛ «تاریخ افسانهای یا افسانههای تاریخی»؛ فصلنامه کاوه، شماره ۹۴.
- نگاه کنید به: زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، تهران، ١٣۶٩؛ شعر و ادب در آسیا صغیر، تهران، ١٣۵٠، مقاله «زبان فارسی و تأثیر آن در دربار سلاطین عثمانی و زبان ترکی»، یوسفکنعان نجفزاده، ترجمه عبدالعلی لیقوانی، در هنر و مردم، شماره ٧۶، تهران، ١٣۴٧، صفحههای ۴٢ ـ ۴٣؛ ایران و جهان از مغول تا قاجار، صفحههای ۵۵٠ ـ ۵۶١.
کتابنامه
- ابنحوقل (١٣۴۵)؛ صورةالارض؛ ترجمه دکتر جعفر شعار؛ تهران.
- استخری، ابواسحاق ابراهیم (۱۹۲۷)؛ مسالک و ممالک؛ به کوشش دوخویه؛ لیدن: بریل.
- بلاذری، احمد بن یحیی (۱۳۶۴)؛ فتوح البلدان؛ ترجمه دکتر آذرتاش آذرنوش؛ تهران: سروش.
- پورداوود، ابراهیم (۱۳۸۲)؛ «دو گفتوگو با استاد ابراهیم پورداوود»، دانشگاه علوم پزشکی تهران: ماهنامه دانشجویی تلاطم؛ به سردبیری مسعود لقمان؛ شماره ۱۴.
- حموی، یاقوت (۱۸۶۶)؛ معجم البلدان؛ وستنفلد؛ لایپزیک: نشر بروکهاوس.
- خلیل شروانی، جمال (۱۳۶۶)؛ نزهةالمجالس؛ محمدامین ریاحیخویی؛ تهران.
- رسولزاده، محمدامین (۱۳۶۷)؛ «نامه محمدامین رسولزاده به تقیزاده در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۰۲ خورشیدی»؛ مجله آینده؛ جلد چهارم؛ شمارههای ۱ و ۲.
- رضا، عنایتالله (۱۳۸۰)؛ اران از دوران باستان تا عهد مغول؛ وزارت امور خارجه.
- قزوینی، زکریا بن محمد (بیتا)؛ آثار البلاد؛ گوتینگن آلمان.
- کسروی تبریزی، احمد (۱۳۷۹)؛ آذری یا زبان باستان آذربایجان؛ تهران: فردوس.
- لقمان، مسعود (۱۳۸۳)؛ پانترکیسم: ریشهها، آموزاکها و خواستها؛ دانشگاه علوم پزشکی تهران: گاهنامه دانشجویی، فرهنگی درفش کاویانی؛ شماره ۲.
- مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین (۱۸۹۳)؛ التنبیه و الاشراف؛ به کوشش دوخویه؛ لیدن: بریل.
Akcuroglu,Y (1928); Turk Yili؛ Istanbul: Yeni Matbaeh.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید