ندا شیدایی، مازیار مهدوی فر: با این همه درد و رنج ملتش، امید هرگز از ذهن و قلب شێرکۆ بێکهس رخت بر نمیبندد. او شاعر مقاومت است و مقاومت یعنی امید. یعنی پایداری به امید فردایی بهتر. متن کامل نوشتاری و گفتاری برنامه آینه های سوم:
شێرکۆ بێکهس شاعر بزرگ کردستان عراق، در سال 1940 از پدری شاعر و مادری هنردوست در سلیمانیه عراق زاده شد. نام او در جهان به نام شاعران بزرگی چون پابلو نرودا، جبران خلیل جبران، یانیس ریتسوس، ناظم حکمت، محمود درویش، احمد شاملو و دیگر اسطورههای دنیای شعر گره خورده است.
تولد اولین کتاب شعر شیرکو در سال 1968 اتفاق افتاد.
سال 1968 همان سالیست که کودتای دوم عراق منجر به حکومت درازمدت حزب بعث شد. همان کودتایی که صدام نقش کلیدیش را ایفا میکرد. آن سالها، سالهای قبل از آن و سالهای بعد از آن، سالهای تراژدی ملت کردستان بود. سالهایی که به گفته خود وی از همه جا گلوله میبارید و او با شعرش و قلمش با صدام میجنگید.
شێرکۆ بێکهس در جشنواره بینالمللی شعر استامبول در سخنرانی خود میگوید:
«من در دوره صدام در یک جهنم زندگی میکردم. صدام با بمباران شیمیایی هزاران نفر را در حلبچه قتل عام کرد و این بزرگترین مصیبت انسانی بود. این فجایع هرگز از خاطرم پاک نخواهند شد.
من اولین کتابم را در کوهها نوشتم؛ زمانی که از ترس صدام به کوهها پناه برده بودم.
این کتاب میوه سالهای جدال است. روی صخره مینشستم و شعر مینوشتم.
روستاییان را دورخودم جمع میکردم و با آنها درددل میکردم و برایشان شعر میخواندم.»
آن سالهای بد از شێرکۆ بێکهس جداشدنی نیست. سالهای مصیبتهای دنبالهدار، سالهای بمباران و کشتار، گورهای دسته جمعی و نسلکشی، سالهایی که واژه کرد بوی مرگ میداد. سالهایی که، شاعران و هنرمندان و مردم کرد را وادار میکند تا از خدا سوال بپرسند. همانهایی که به بهانه قران و فرمان خدا قتل عام میشدند، وقت سوال پرسیدنشان رسیده بود:
«سکاله»
له دووای خنکانی ههلهبجه
سکاڵایهکی درێژم نووسی بۆ خودا
بهر له خهڵکی بۆ درهختێکم خوێندهوه
درهخت گریا
له پهناوه باڵندهیهکی پۆسته چی وتی:
باشه کێ بۆت دهبا؟
گهر به تهمای منی بیبهم
من ناگهمه عهرشی خودا"
بووه شهو درهنگ
فریشتهی رهشپۆشی شێعرم وتی:
تۆ هیچ خهمت نهبێ ، من بۆت دهبهم ههتا سهرێ،
تا کهشکهڵان،
بهڵام بهڵێنت نادهمێ خۆی نامهکهم لێ وهرگر،
خۆت دهزانی ، خودای گهوره کێ دهیبینێ"
وتم: " سپاس ، تۆ ههڵفڕه"
فریشتهی ئیلهام ههڵفڕی و
لهگهڵ خۆی سکاڵای برد
رۆژی دووایی که هاتهوه
سکرتێری پله چوواری نوسینگهی خودا
عوبێد ناوێک!
ههر له سهر ههمان سکاڵا
له داوێنی دا
به عهرهبی بۆی نووسیبووم:
گهوجه بیکه به عهرهبی
کهس لێره کوردی نازانێ و نایبهین بۆ خودا
«دردنامه»
پس از کشتار حلبچه
دردنامهای نوشتم برای خدا، بس بلند
پیش از مردم،
خواندمش برای درختی
درخت گریست.
از گوشهای
پرندهای نامهبر گفت:
نامهات را که برایت میبرد؟
اگر گمانت به من است
بال من که توان رسیدن به عرش خدا را ندارد ...
انتهای شب
فرشته سیاه پوش شعرم
گفت: "هیچ غم مخور
من نامهات را خواهم رساند
تا عرش خدا،
اما میدانی که خدا کسی را نمیبیند. عهدی نیست که نامه را خودش بگیرد؟
گفتم: "قبول! تو پرواز کن!"
پرنده الهام پرواز کرد،
با دردنامه من.
فردا که برگشت
پایینِ نامه
منشی درجه چهارم دفتر خدا
عبید نامی
نوشته بود به عربی:
"ابله!
عربی بنویس،
اینجا کسی
کردی نمیداند.
نامهات به دست خدا نخواهد رسید.
با این همه امید هرگز از ذهن و قلب شێرکۆ بێکهس رخت بر نمیبندد. او شاعر مقاومت است و مقاومت یعنی امید. یعنی پایداری به امید فردایی بهتر.
عبدلله مهتدی، فعال سیاسی کرد، که شعر تنها یکی از ما را به فارسی ترجمه کرده است درباره این شعر کوتاه میگوید: شيرکو فرار دسته جمعی شبانه مردم يک روستا را که شتابان از برابر بمباران می گريزند تصوير میکند. در آن اشک هست، دود هست، فرار از برابر دشمن مسلح غدار هست، کوفتن باران و سختی راه و فرسايش طاقتها هست، همهی اينها هم بدون کوچکترين شعار و تکلف و در قالب تصويرهای شعری گويايی تجسم میشود که در آن انسان و رويدادهای پيرامونش به سادگی درهم آميختهاند. اما در ژرفنای اين مصيبت بیپناهانه و بیفريادرس، اميد و آينده نيز با ظرافت تمام و با رنگی از شيطنت در هیأت نوزادِ متولد نشدهای که نمادی از تداوم موجوديت و آينده اين ملت است سرک میکشد، چنانکه در عمق احساس تلخی که از تصوير اين همه محنت و رنج به شما دست داده است، بیاختيار آهی از سر آسودگی خاطر میکشيد و لبخندی بر لبانتان نقش میبندد.
«تنها یکی از ما»
غروب وقتی بود
خود به سختی جان به در برده بوديم.
مثل بارانی که میباريد،
ما هم بايد بیوقفه عمل میکرديم.
رشتهای از اشک بوديم و به دنبال هم روان.
ستون دودی درهم و برهم برخاسته از دهکدهای بوديم و از کوه بالا میخزيديم.
همه، تا مغز استخوان خيس، آب از هفتبندمان جاری.
بينیهامان ناودان سرمان،
ساقهامان جويبار بدنهامان بود.
بچههامان: به پرستو،
زنهامان: به درختان پایيزی
و پيرهامان: به اسبهای خسته
میماندند.
همه تا مغز استخوان خيس، آب از هفتبندمان جاری.
در اين ميان تنها يکی از ما
زير چتر خود
حتی قطرهای باران به خود نديد
و از همه نيز آرامتر بود.
او کودک من بود
زير چتری از پوست شکم مادرش.
همانطور که اشاره شد با تمام رنجها و دردها، زندگی شاعر همچنان ادامه دارد. او زندگی را با وجود همه آوارگیها و مصیبتها دوست دارد. زن را، عشق را، آزادی را، اشیاء را، رنگ را و امید به آینده را.
«امید»
هنگامیکه آن بالاها، در قلهها
کولاک و سرما در درختها و بوتهها بیداد میکند،
غم نخور
از ریشه، در درهها،
گیاه تازه و غنچهدار میروید.
زن نیز در جای جای شعرهای شیرکو ردپا دارد. همان قدر که جنگ بر شخصیت و روان شاعر تاثیر گذاشته. زن نیز او را درگیر دنیای خود کرده. حضور زن در اشعار شێرکۆ بێکهس آن حضور ظاهری و تک بعدی جنسی نیست. روح زن، مثل روح طبیعت در شعرهای او سیال و جاریست. او در چشمان زن تاریخش را جستجو می کند.
در مصاحبهای که در دفتر انتشاراتیش با فرهاد شیری داشته است میگوید:
در تجربههای شاعرانگی من، همه رنگها وجود دارند. رنگ زن، رنگ مقاومت، رنگ طبیعت، تنهایی و... تمامی این رنگها با شیوههای مختلف اجرا شدهاند که همه این تجربیات از رمان گرفته تا شعر و... نتیجه 40 سال تجربه من است. این نکته را اضافه کنم که حرفهای من بدان معنا نیست که همه شعرهای من زیبا هستند. همانطور که در یک شهر، همهچیز زیبا نیست درباره شعر هم همینطور است، اما همه این اجزا با هم یک شعر را ساختهاند.
او جایی دیگر در همان مصاحبه میگوید:
من با یک عنوان کلی به زن نگاه میکنم و تنها جسم زن را نمیبینم بلکه زندگیاش را هم میخواهم ببینم. نمیخواهم تنها زنهای زیبا در شعرهایم حضور داشته باشند، بلکه یک پیرزن هم باید در شعرم باشد؛ همینطور زن محروم و استثمار شده و زنانی که در زندانِ خانه به بند کشیده شدهاند. دنیای زن دنیای وسیعی است.
من از مادرم گرفته تا زنی که دوستش دارم شعر نوشتهام. وقتی «بوینامه» و «سرودهای سنگی» و... را میخوانید متوجه این نکته میشوید که زن در آنها حضور جدی دارد. آزادی و زن از آن دست مسایلی هستند که بارها برایشان شعر گفتهام.
شیرکو درباره منشاء این دیدگاه نیز چنین میگوید:
این مساله به کودکیام برمیگردد که مادرم بسیار روی آن تاثیر گذاشت. قهرمان زندگی ما مادرم بود؛ چون پدرم خیلی زود از دنیا رفت. مادرم برای من همه چیز بود. شاید به همین دلیل است که شعر من از یک سه ضلعی تشکیل شده است: زن، طبیعت و آزادی.
«زن»
ای فریادِ خونآلودِ زن
خواستار كدام یكسانیای
كه چون من باشی!
كه هنوز خود مردیام
پاسبانِ خرافات و
طوق در گردنِ غیبیات و
عقلم اسیر است؟
طبیعت نیز عنصر جدایی ناپذیر اشعار شیرکوست. ابر و باد و باران، دریا، موج، ماه و آفتاب شاهدان همیشه در صحنه شعرهای بیکسند. او به عناصر طبیعت و اشیاء جانی تازه میبخشد و به قول سهراب سپهری با تعبیر عاشقانه اشیاء، زیبایشان میکند.
«مانگ و زهریا»
زووتر ، زووتر
ئهم مانگه نه! مانگێکی تر ههبوو ، جوان تر
دهم و چاوی یه جگار گهش تر
ئاو شێتی بوو ئاو شهیدای بوو
ههموو شهوێ له کهنارا ئههات، ئهچوو به تهمای بوو
بهڵام مانگ لهو لووتهلا بوو
زهریا ویستی به فێڵ بیگرێ
شهپۆل ههرچهند خۆی ههڵ بڕی
دهمی نهگهیشته روومهتی
مانگ به عهن قهسد نازی ئهکرد
بۆ چاو شارکێ له ژێر چوخمهکانی ههورا خۆی وون ئهکرد
ههتا جارێ به سهفهرێ مانگ کۆچی کرد بۆ بیابان
تا چهند شهوێ نههاتهوه
که هاتهوه
تهپ و تۆز و خۆڵی قاقڕ له دهم و چاوی نیشتبوو
تریفهی قژی خۆڵاوی،پۆشاکی زیوینی بهری
گهرد لێ نیشتوو
ئهو کاته مانگ گهڕایهوه ئاو نووستبوو
مانگ بڕیاری دا خۆی بشوات
به پهله پهل جله کانی بهری داکهند
رووهو زهریا ههنگاوی نیا
شڵهژا بوو
مانگ پێی له سهر بهردێ دا نا
بهرد زۆر لووز بوو
شڵپهیێک هات
مانگ خلیسکا
مانگ نوقم بوو
زهریا وهک شێت و هار ههستا
بۆ مانگ گهڕا
سهری کرد و خواری کردو دهستی له ناو بنیا ئهگێڕا
ههر چووه سهر، ههر هاته خوار
مانگ ههر نهبوو
لهو شهوه وه ههڵ چوون و داچوونی زهریا له دایک بوو
«ماه و دریا»
پیشتر، پیشتر
این ماه نه! ماهی دیگر بود، زیباتر
با رخسارهای به مراتب درخشندهتر
آب، دیوانهاش بود. آب، شیدای ماه بود.
آب، هر شب به ساحل میآمد. و در انتظار ماه مینشست.
اما ماه اعتنایی به او نمیکرد
دریا میخواست با زیرکی ماه را بگیرد
موج هرقدر خودش را بالاتر میکشید
لبهایش باز به ماه نمیرسید
ماه از روی قصد برای آب ناز میکرد
برای قایم موشک با آب، در کوچههای ابر خودش را پنهان میکرد
تا اینکه یکبار ماه برای سفری به بیابان کوچ کرد
تا چند شب برنگشت
وقتی که برگشت
گرد و غبار بیابانهای خشک و بیآب و علف بر صورتش نشسته بود
بر موهای روشن و پیراهن طلاییاش
گرد و خاک نشسته بود
ماه هنگامی برگشت که آب خوابیده بود
ماه تصمیم گرفت خودش را بشوید
با عجله لباسهایش را از تن در آورد
به طرف دریا قدم برداشت
زمین گلآلود بود
ماه پایش را روی سنگی گذاشت
سنگ بسیار لیز بود،
چیزی در آب افتاد.
ماه خیس شد.
ماه غرق شد.
دریا مثل دیوانهها بیدار شد.
دنبال ماه گشت.
از بالا تا پایین را گشت. اعماق خودش را گشت.
هی بالا رفت، هی پایین آمد
ماه نبود که نبود.
از آن شب، جذر و مد دریا به دنیا آمد.
شێرکۆ بێکهس که در سن چهلوهفت سالگی مجبور به تبعید و ترک زادگاهش میگردد بعد از گذراندن دشواریهای بسیار در نهایت به سوئد میرسد و تنها یک سال بعد از اقامتش در همان کشور، جایزه جهانی «توخولسکی» را از آن خود میکند. جایزهای که هرسال به یکی از ادیبان و اهالی قلم آزادیخواه در تبعید تعلق میگردد. و شیرکو نیز حالا به اهل قلم آزادیخواهی در تبعید تبدیل شده است. او همچنین موفق به دریافت لقب «شهروند افتخاری» از سوی کمیته حقوق بشر ایتالیا، یعنی بزرگترین انجمن مدنی در فلورانس ایتالیا میگردد. و این همه به جهانی شدن او و شعرش کمک میکند و توجه مردم جهان به شعر کردی جلب میگردد.
غربتنشینی اجباری به شعرهای او رنگ و بوی غریبانه تری میبخشد و غم غربت و آوارگی نیز به مضامین شعرش اضافه میگردد. مضامینی که محدوده وسیعی از وطن و وطنخواهی تا عشق و آزادی طلبی و اندوه انسانی و طبیعت را شامل میشده است حالا بیشتر و بیشتر بوی غربت میدهند.
«تونل»
در زیرزمین خفه کننده این روح پاره پارهام،
ساعات غربتم،
واگنهای بههمبسته شدهاند؛
هر روز،
در ایستگاه انتظار،
در ایستگاه بدرود،
میآیند و میروند،
میروند و میآیند،
و درهای بیقرارشان، هستیم را باز و بسته میکنند.
یک زخمم پیاده میشود.
صد زخمم سوار
چه تونل بىانتهایيست غربت
به کجایم میبرد؛
به کجایم میبرد که اینچنین، چراغ چشمانم سوسو میزند؟!
با این همه،
او میبردم
میبردم
میبردم!...
سال 1991 میلادی اما نقطه عطفی در زندگی شێرکۆ بێکهس است.
سالی که کردستان عراق حکومت سرزمین خود را به دست میگیرد، شێرکۆ بێکهس پس از سالها تبعید و غربت و آوارگی سرانجام مجال بازگشت به وطن پیدا میکند. او برای مدتی رجل سیاسی میشود. ابتدا وکیل مجلس و سپس وزیر فرهنگ «حکومت اقلیم کردستان» میشود. اما تاب سردی و سنگینی سیاست را نمیآورد و خیلی زود به دنیای پر از خیال و سبکی شعرش بازمیگردد. او صندلی شعرش را با صندلی سیاست عوض کرده و به جایگاه اصلی خود باز میگردد. در گفتگویی با سید علی صالحی شاعر معاصر، استعفای خود را اعتراضی می داند علیه برخوردهای مسلحانه بینالفرق و تلفات قومی. همچنین میگوید: «سعی میکنم در کردستان، دو جریان را سامان داده و سازماندهی کنم. تشکیلاتی برای دفاع از حقوق زنان کرد و آشنا کردن آنها با حقوق انسانی و اجتماعیشان و بعد راهاندازی و توسعه صنعت سینما و فیلمسازی در سلیمانیه و کل کردستان». پس از آن بێکهس سرپرستی یکی از فعالترین موسسههای فرهنگی و انتشاراتی در سلیمانیه را بر عهده میگیرد که چندین و چند نشریه به صورت مداوم از طرف این انتشاراتی چاپ و پخش میشود.
وقتی به دنیای سیاست،
سفر کردم
در بازگشت،
با خود
چمدانی آوردم
پر از دروغهای تلخ و شیرین
پر از وعدههای رنگرنگ
پر از نیرنگ
وقتی،
به دنیای شعر،
به اعماق زیبایی
سفر کردم
مرا دیگر میلی به بازگشت نبود
هنوز ساکن آن دیارم
و هر روز اینجا
عشقی تازه
چونان
باران
و
برف
بر قامت قلمم میبارد.
فاروق مرادی، محقق اجتماعی، معتقد است در جوامع جهان سومی از جمله کردستان، به دلیل عمومالفهم بودن شعر، این شاعر است که نقش نقد قدرت و جامعه، بیان مشکلات و نابرابریهای اجتماع و به زیر سوال بردن مسوولان و انتقال آگاهی به مردم را برعهده دارد. او اشعار شێرکۆ بێکهس را از این منظر بررسی کرده و معتقد است بیان این نابرابریها در اشعار او محدود به نوع خاصی از نابرابری اجتماعی نمیگردد. گاه سیاسیند گاه جنسی، گاه مذهبی، اقتصادی، شغلی و یا آموزشی.
به گفته وی نخستین و بارزترین نابرابری که در شعر شیرکو جایگاه ویژه ای دارد نابرابری جنسی و تبعیضهای فراوان در این زمینه و تحت فشار بودن زنان در جامعهی کردستان میباشد. این نابرابری شاعر حساس و تیزبین کرد را به سرودن شاهکاری در ادبیات جهان به ویژه در اندیشههای فمنیستی کشانده است، اثری به عنوان «کتیبی ملوانکه» یعنی گردنبندنامه که سراسر آن که به صورت رمان شعری میباشد و از زبان گردنبندی بیان میگردد در بر گیرنده این نابرابریها و فشارهای اجتماعی است در این شعر گردنبند به نمادی از ظاهر جنس دوم یعنی زن میباشد، زبان به شکوه و گلایه از به ظاهر جنس برتر یعنی مرد مینماید.
ابزارها و وسایلی مانند ماشین اصلاح مردانه و .... که نمادی از مرد میباشند در تمام طول داستان مشغول جاسوسی و تحت سلطه و فشار قرار دادن نمادهای جنس ماده میباشند .شیرکو با بررسی جامعه و آسیبهای اجتماعی زنان و تاثیر مردسالاری بر آن سعی در بر طرف نمودن این اندیشهها دارد. در جایجایِ شعر نگاه منتقدانه به بسیاری از باورهای موجود جامعه دارد از جمله: ممانعت از درس خواندن دختران، مسافرت ننمودن دختران و زنان به تنهایی، عدم ارتباط و تعامل با جنس مخالف، رعایت حجاب به شدیدترین صورت ممکن و ... .
ذکر این نکته ضروری است که سبک شعری مورد استفاده در این اثر از ابتکارات شاعر می باشد که در دنیای شعر امروز بسیار مورد استقبال قرار گرفته است. این سبک شعری که به صورت رمان-شعر از آن یاد میشود همزمان در آن از انواع فرم های ادبی نظیر نمایش نامه، دیالوگ، نثر ساده و شعر استفاده شده است .
نابرابری دیگر در اشعار شیرکو نابرابری اقتصادی و شغلی افراد میباشد، از این نابرابریها نمونههای فراوانی در اشعار شیرکو وجود دارد.
فه رشچییک هه تا کو مرد
فرشی چنی و گولی چنی
به لام ئاکام ؛
نه فه رشیکی هه بو بو خوی
نه ده ستیکیش گولیکی خسته سه ر قه بری
قالیبافی تا دم مرگ
قالی تنید با
گلهای زیبا
اما سرانجام
بیبهره از
تخت فرشی
و نه گلی بر روی مزارش
در این شعر فرشباف نماد طبقه کارگر و فقیر جامعه می باشد که سراسر زندگی را با رنج و زحمت و کار کردن سپری مینماید در حالیکه همیشه گرسنه و تهیدست میباشد. فرش و گلهای قالی نمادی از وسایل و امکانات و امتیازات و حقوق و اجتماعی که حاصل تلاش کارگران است که در اختیار ثروتمندان قرار دارد خود کارگران از آن بیبهره میباشند.
مثالی دیگر از اشعار شیرکو در بیان نابرابری اقتصادی شعر زیبای «ورته ورت» یعنی «غرولند» که داستان پسرک کفاشی میباشد که در غروب یکی از روزها پس از اینکه هنوز مشتری رو به او نکرده بود ناامیدانه همهی مردم را به واکسزدن کفشهایشان دعوت میکند. دست آخر، خدا را به تعمیر و واکس کفشهایش به پای کورسی کوچک خود فرا میخواند.
«ورته ورت»
ئیواره بوو
حه مه بوچکولی بویاخچی
سه ری ماندووی داخستبو
له سوچیکی گوره پانه گه وره گه دا
له ناوه ندی دری شاما
له سه ر کورسیه نزمه که ی خوی دانیشتبوو
په یتا په یتا وه کو فلچه ی نیوان ده ستی
جه سته ی له ری رائه ژه نی
حه مه بو چکولی ئاواره
له به ر خووه به ورته ورت
ئه مه ی ئه وت
تو بازرگان قاچت دانی
تو ماموستا قاچت دانی
تو پاریزه ر قاچت دانی
ئه فسه ر ، سه رباز ، جاسوس ، جه لاد
کوری باش و هه رچی و په رچی
هه ر هه موتان یه ک له دوای یه ک
قاچتان دانین
که س نه ماوه،
هه ر خوا ماوه
له و دنیا دلنیام
ئه ویش ئه نیری به شوین کوردیکا
پیلاوه که ی بو بویاخ کا
ره نگه ئه و کورده ش هه ر من بم
ئاااخ
دایه گیان
ئه وه ئه بی پیلاوی خوا
چه ند گه وره بی
ژماره چه ند له پی ئه کا
ئای دایه گیان
ئه ی بو پاره
خوا چه ن ئه دات
ئه بی چه ن با
«غرولند»
شامگاه بود
ممد کوچیکه واکسی
از فرط خستگی گردنش خم گشته بود
در گوشه ای از میدان بزرگ
در مرکز شهر شام
بر روی چهارپایه ی کوچک خود نشسته بود
پشت سر هم مانند فرچه توی دستش
اندام نحیف خود را تکان میداد
ممد کوچیکهی بیخانمان
پیش خود غرولندکنان
چنین میگفت :
تو ای بازرگان پایت را بگذار
تو هم ای استاد پایت را بگذار
تو هم ای وکیل پایت را بگذار
افسر ، سرباز ، جاسوس ، جلاد
پسرخوب و بیسروپا هم
همگی به نوبت
پایتان را بگذارید
کسی نمانده
فقط خدا مانده
در آن دنیا هم مطمئنم
او هم به سراغ کردی می فرستد
کفشهایش را واکس بزند
شاید آن کرد هم من باشم
آااخ ...
ماد ر جان
تو میگویی که کفشهای خدا
چقدر بزرگ است؟
شماره چند می پوشد؟
اخ مادر جاان
راستی برای دستمزد
چقدر می پردازد
باید چقدر بدهد؟
شیرکو در این شعر چند هدف و پیام اساسی داشته است که به بعضی از آنها اشاره خواهیم نمود چنانچه گفتیم شاعر به بیان نابرابریهای اقتصادی میپردازد .
در شعر، باز هم پسرک کفاشی به نام «حه مه بوچکولی بویاخچی» یعنی «ممد کوچیکهی کفاش»، نماد طبقهی زیردست و کارگر میباشد که در خدمت طبقههای مرفه و ثروتمند و ستمگر جامعه میباشد. شیرکو در این شعر به مشاغلی نظیر بازرگانان، وکلا، استادان، نظامیان، جاسوسان و جلادان اشاره نموده است، که در جامعهی امروزِ کردستان نسبت به کارگران و طبقهی زحمتکش، دارای درآمد بهتر و بیشتری هستد. به گونهای رمزگونه به این نکته اشاره دارد که این افراد و مشاغل بدون آنکه کار مفیدی انجام دهند درآمدهای بالایی دارند و این نشان از استثمارگری آنها دارد .
مفهوم دیگری که از شعر میتوان برداشت کرد نابرابری سیاسی میباشد ، شیرکو در این شعر آشکارا به این مطلب اشاره نموده است که همچنانکه در این دنیا کردها به طور دردناک و فقیرانهای زندگی را به سر میبرند و از نعمت سروری و داشتن دولتی مستقل بیبهره میباشند و با مشکلات فراوان دست و پنجه نرم میکنند در دنیای دیگر هم همچنان باید برده باشند و با کارگری و زیر سلطه بودن و مورد استثمار قرار گرفتن زندگی نمایند.
مفهوم دیگر شاید اشاره به این نکته که در ادبیات مدرنیته باور و عقیده به نیروهای سماوی و مابعدالطبیعه و وجود آنها مورد تردید واقع گردیده و نگاهی عقلگرایانه و تجسمانگیز به دین و قدرتهای دینی داشتند.
شیرکو هم در این شعر با نگاهی مدرن به پدیده و وجود خدا مینگرد و برای او جسم قایل می شود و میخواهد بگوید که دیگر منتظر خدایی از آسمانها ماندن برای نجات جان مردم و جامعه، کاری غیر منطقی است و باید خود در پی اصلاح جامعه باشیم .
شعرهای او به زبانهای مختلفی در دنیا ترجمه شده و حتی در بعضی کتب درسی تدریس میشوند. در ایران نیز شاعران و مترجمانی همچون سیدعلی صالحی، فریاد شیری، عزیز ناصری، رضا کریممجاور، محمد رئوفمرادی، مریوان حلبچهای و چندین تن دیگر، آثارش را به زبان فارسی ترجمه کردهاند.
اما احمد شاملو شاعر بزرگ ایرانزمین چند ترجمه به غایت زیبا از اشعار او دارد.
خودِ شاملو اذعان داشته یکی از ارزشمندیهایِ زندگی او دیدار با بزرگ مردی چون شێرکۆ بێکهس بوده است. و در یکی از مصاحبههایش گفته بوده که اگر شیرکو را زودتر میشناخته اول شعرهای او را ترجمه میکرده بعد گارسیا لورکا را.
«جدایی»
اگر از شعرهایم گل را جدا کنید
از چهار فصل یک فصلم میمیرد.
اگر یار را از آن جدا کنید دو فصلم میمیرد.
اگر نان را از آن جدا کنید سه فصلم میمیرد.
اگر آزادی را از آن جدا کنید،
سالم میمیرد
و من نیز.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید