رفتن به محتوای اصلی

از كوروش و گوناز تا براهنى و آتلانتيك
29.10.2016 - 14:50

 

 

 

* من فدراليست ها را رد نمى كنم. اتفاقاً فدراليسم اسب تروآى ماست. حالا كه در سطوح نظرى اين اسب را به درون خويش راه داده اند چرا نبايد از آن استفاده كرد؟

 

* ساختار تشكيلاتى اپوزيسيون ايرانى دن كيشوتى است. دارند آسياب هاى بادى را نشانه مى روند.

* جنبش دموكراتيك و جمهورى ايرانى با كوروش؟ اين يك طنز سياسى است. هم اسلامگرايى و هم باستانگرايى اين قوم تجمع بر سر مردگى است. سر مقبره ى كوروش رفتن مثل مشهد رفتن علويه خانم اينهاست. جنبش آزاديخواهى آغشته به كوروش خيلى ها را از قطار پياده مى كند. عربها، تركها، بلوچها و ديگر هويت هاى نژادى و دينى را، و حتى كردها را. اينها زده اند به سيم آخر و سيم آخرشان منشور بى شور كوروش است. اين خيلى بد است. اين همان در جا زدن تاريخى است. از تاج به عمامه، از عمامه به تاج. به نظر من اگر همه ى هم و غم اپوزيسيون و آزادى خواهان ايرانى چنگ زدن به دامان كوروش باشد بايد ايرانيتشان را بست و درش را گل گرفت. براى همين يك عمر است جار مى زنيم كه ديگرى ها را براى هميشه هل داده اند بيرون. كسانى كه اندك اميدى بر اين ادا و اطوارهاى دموكراتيك گونه داشتند حالا بهتر مى توانند قضاوت كنند.

* قالب و محتواى جنبش هاى ديگربودگى و ايرانيت چى هاى كوروش پرست زمين تا آسمان فرق دارد. مگر آنها در قلعه ى بابك بودند كه ديگرى ها به زيارت كوروش كبيرشان بشتابند؟ كوروش دشمن تاريخ و فرهنگ و زبان ما بود و جنايت هايش هرگز فراموش نخواهد شد. انتظار نداشته باشيد كه بر گردن متجاوز مدال افتخار بياويزيم. اتفاقاً يكى از افتخارات تاريخى مردم من اين است كه جهان را از شر جنايتكارى چون كوروش رهانيد. توقع نداشته باشند كه دسته ى گل به مزار قاتل خويش ببريم. البته مزارى هم اگر در كار باشد كه نيست.

* در خصوص گوناز تى وى معتقدم كه خط مقدم حركت ماست. با همه ى كمبودها و نوساناتش احمد اوبالى توانسته آن را سرپا نگهدارد. خودش نيز در جلسات خصوصى بارها اين نكته را يادآورى كرده است. سئوال اين نيست كه احمد اوبالى چه چيزى به حركت داده است، سئوال اين است كه حركت چه چيزى به احمد اوبالى داده است؟ من خود خواهان اين هستم كه گوناز تى وى قدرتمندتر گردد. گوناز تى وى تقريباً صداى ماست و بيشتر از يك مديا عمل مى كند. بايد اعتراف كرد كه در خيلى موارد بدهكار گوناز تى وى هستيم. به موقع و سريع همه ى جريانات داخل را انعكاس داده است، درست مثل يك رسانه ى داخلى. من مى خواهم بگويم احمد اوبالى وقتى در سن ديگو داشت كار مى كرد  و زبان مى آموخت رؤيايى در سر داشت. رؤياى او خدمت به مردمش بود از طريق گوناز تى وى. شايد آن روزها فكر داشتن تى وى را نمى كرد اما رؤيايش او را به اينجا رساند. شخصاً اعتقاد دارم كه در خارج و در آمريكا اولين گزينه است كه مى تواند مسئله ى ما را بر ميز مذاكرات سياسى بنشاند و زبان حركت ما باشد. او تجربه ى مديريت رسانه اى و تشكيلاتى دارد. هزينه هاى زيادى پرداخته شده تا كسى مثل او به اين نقطه برسد. بنابراين از نزديك و از دور مواظبيم كه گوناز قدرتمندتر به راهش ادامه دهد. انتقادهايى داريم اما نه براى كوفتن گوناز بلكه براى قدرتمندتر شدنش. گوناز امروز پخته تر عمل مى كند. ديگر در عرصه ى انتقاد به شخصيت ها و حاشيه ها كار ندارد و دوربين را مستقيم به متن حركت مى كشد. اين خوب است.

* ببينيد اپوزيسيون فارسها انواع و اقسام شبكه هاى سياسى و تفريحى و غيره دارند اما تاثيرى كه آنها در داخل ايران دارند به اندازه ى تاثيرى كه گوناز بر تحولات آزربايجان دارد نيست. بى بى سى فارسى و صداى آمريكا دولتى اند. ماجرايشان فرق مى كند. از دوستان و عزيزان فعال در حركت ملى كه همه شان برايم عزيزند سئوالى دارم. چرا تا به حال نتوانسته ايم در اروپا و تركيه و جمهورى آزربايجان يك شبكه به راه بيندازيم؟ تصور كنيد كه گوناز نيست، آيا تلاشى در اين خصوص كرده ايم؟ آيا توانسته ايم حتى يك راديوى ساده را راه بيندازيم؟ من آرزو دارم كه ما چندين كانال تلويزيونى داشته باشيم اما به نظر مى رسد قابليت ها و امكانات حرف اول را مى زنند. ما حتى نتوانسته ايم لابى درست و حسابى با تركيه و آزربايجان داشته باشيم تا بر ضرورت ايجاد يك شبكه قانع شوند. در آمريكا هم خيلى ها قبل و بعد از احمد اوبالى بودند و هستند اما اينكار را نكردند و نمى كنند. اتفاقاً اگر رقيبى براى گوناز پيدا شود در سايه ى رقابت رسانه اى روز به روز شاهد قوى تر شدن جريان رسانه اى خويش خواهيم شد.

* اعتراف مى كنم من در داخل و خارج با فعالان جوان و بزرگ حركت بوده ام و از تجربياتشان بهره برده ام. در تبريز و اروميه و واشنگتن و شيكاگو و ...باور كنيد هيچكدام از تشكيلات ها و يا افراد غير تشكيلاتى حركت ما رازى پنهان و اهدافى متغاير با حركت ندارند. اپوزيسيون آزربايجان جنوبى ضعف هايى دارد كه من خودم در خلوت خويش بارها متذكر شده ام اما وقتى امكان قويتر شدن داريم چرا مدام بر طبل نمى توانم نمى توانم بكوبيم؟ همه ى فعالان ما سعى دارند با سليقه هاى متفاوت به عميقتر شدن ما كمك كنند. آنها تنوع و رنگارنگى را به حركت ما ارزانى داشته اند. بايد ممنونشان بود. من با بعضى هايشان صحبت كرده ام. به اين نتيجه رسيده ام جز در يكى دو مورد كه اشتباهاتى صورت گرفته جنس بحث و جدل و دعواى فعالان ما رقابتى است نه دشمنى.

* ما ته چاه فرهنگ و سياست ننشسته ايم كه فقط سر چاه را ببينيم. در ستيز با بى عدالتى و راسيسم از منظر يك اسير عمل نمى كنيم. اين اسارتى كه مى بينيد از جانب سلطه گر پى ريخته شده. ما از منظر آزادگى بر امور جهان و خويش نظر مى دهيم. به همت فعالان حركت ملى و نسل باسواد و جوان امروزى از قله هاى دموكراسى و رهايى بر مبانى خويش نظر دوخته ايم.

* من هزار و يك عيب دارم. زبانم تند است. در مواجهه با استدلال هاى فرهنگ سلطه پيوسته مجبور شده ام كه زبان تيزى داشته باشم. اعتراف مى كنم كه اين تيزى زبان بر مراودات شخصى من تاثير نهاده است اما با اينهمه اين تيزى را دوست دارم. يادگار يك عمر مجادله ى من با زبان شمشير و نيزه ى شاهنامه خوانان فارسى است.

* آرباتان تنها رمانى است كه از من چاپ شده اما تنها رمانى نيست كه دارم. دو رمان چاپ نشده دارم. نمى دانم شانس چاپ شدن در داخل را خواهند داشت يا نه اما قصد دارم بگذارمشان اينترنت.

* بدون شك بايد بگويم كه زهتابى يك مكتب بود. من خيلى خوشحالم كه شاگرد اين مكتبم. او انگار تاريخ مبدا جريان هويتى معاصر است. مقايسه ى بزرگان درست نيست اما اگر دكتر هئيت را زبان خويش فرض كنيم پروفسور زهتابى عقل ماست.

* براهنى كسى است كه به فارسها نقد و شيوه ى انديشيدن آموخت اما مجبورش كردند تا زبان مادريش را قورت دهد. چه بخواهند و چه نخواهند او بخشى از تاريخ ادبى آنهاست. و البته بخشى از تاريخ ادبى ماست. در اكثر متن هايش شايد به زبان ما ننوشته اما ما را نوشته است. سطح انديشندگى براهنى يك سر و گردن بالاتر از متن فارسى است. براى همين او را بر نمى تابند.

* ببينيد مكتب تبريز آنى نيست كه جواد طباطبايى مى گويد. مكتب تبريز آنى است كه جواد طباطبايى نمى گويد. او اصلاً توى باغ نيست. او بولوت قره چورلو را نمى شناسد. معجز و اوختاى و ديگران را بلد نيست. مكتب تبريز اصلاً زبانش فارسى نيست. من از مكتبى حرف مى زنم كه فارسها با آن بيگانه اند.

* يحيى شيدا انسان خوبى بود من اما خودم نخواستم نام و اشعار مرا در سرى نامه ى " ادبيات اوجاغى " درج كند. چون آن كتاب به سفارش حوزه ى هنرى تبريز نوشته مى شد. براى همين هم فراموش شد و به بايگانى رفت. هيچ كس آن كتاب را جدى نگرفت. او اولين كسى بود كه شعرهاى مرا چاپ كرد. يعنى به نوعى او مرا به جامعه ى ادبى معرفى كرد.

* نه، من ناراحت نيستم كه فارسها برايم مغول مى گويند. اعتقاد دارم مغولها مدنى تر و مهربانترند. حتى يك سطر انتقاد درست و حسابى راجع به مطالب خويش از زبان آنها نشنيده ام. اصولاً استدلال فارسى استدلال حاشيه پرداز است نه متن ساز. اين را با مطالعه ى آثارشان بهتر مى توان فهميد.

* خيلى وقت ها مى خواهم دست از نوشتن بردارم اما كار به جايى رسيده كه درمى يابى تو را از نوشتن گريزى نيست.

* نه. رو در بايستى نمى كنم. بسيارى از كسانى كه با من زيسته اند به خوبى از روحيه ى انتقادى من خبر دارند اما من قبل از هر چيز موقعيت و مواضع هر دو سو را در نظر گرفته و عمل مى كنم. فكر نمى كنم علنى كردن اختلاف هاى فعالان حركت ملى در برابر چشم سلطه گران نفعى به حال ما داشته باشد. در شرايطى از تاريخ قرار گرفته ايم كه بايد انسجام و همدلى خويش را به نمايش بگذاريم. من مسائل و مشكلات شخصى را وارد هيچ متنى از خويش نكرده ام و نخواهم كرد. بيشتر دوست دارم اختلاف هاى مابين فعالان حركت با گفتگو حل شود. به اندازه ى كافى در درون و بيرون از جانب حاكميت و سلطنت طلبها و پان فارسيسم و پان كرديسم و ... كوبيده مى شويم. نيازى به كوبيدن يكديگر نداريم. اين نظر من است و دوست دارم ديگر دوستان هم چنين باشند.

* دنيا خيلى به ادبيات سطحى و سر زبانى نزديك شده است. دنيا ديگر عميق نيست. نمونه اش همين نوبل ادبى امسال. انگار مثل افسانه اى در حال تمام شدنيم.

* دنيا خيلى كوچك شده است. اتفاقاً در ميامى يك فارس زبانى ديدم كه مرا در خيابان شناخت. گفت مطالب چرندت را مى خوانم اما يك روز انتقام از شما پانترك ها خواهيم گرفت. گفتم اينهمه نفرت چرا؟ اين ما هستيم كه از شما طلب داريم. نحوه ى برخورد او به من ثابت كرد كه داريم درست پيش مى رويم.

* دنياى من دنياى كلام و خلق كردن است . خوب و بد دارم سطورى بر متن تركى اضافه مى كنم. شايد خيلى ها شيوه ى زيستنم را نپسندند اما من شاعرانه زيستن را ترجيح داده ام. دوست دارم به همان گونه كه من بر جهان و نحوه ى زيستنش احترام قايلم جهان نيز شيوه ى زندگى مرا بپذيرد. شاعرانگى ما براى جهان ديوانگى است درست به همان اندازه كه جهان براى ما ديوانگى است.

* اهل ايستادن در يك نقطه ى خاص نيستم. از وقتى از تبريز بيرون انداخته شده ام از سكونت كردن مى ترسم. از ايستادن مى ترسم. مدام بايد جا عوض كنم، مدام بايد تصاويرى را كه در آزربايجان از من دزديده اند بازسازى كنم. مدام بايد اين عشق به مبانى خويش را با مبانى زبانهاى ديگر مقايسه كنم و بيشتر بر عاشقانگى خويش عمق بخشم. احساس مى كنم شورى عميق درست مثل امواج سهمناك آتلانتيك مرا به اعماق خويش مى كشد. من راوى شوريدگى خويشم. كمتر كسى مى تواند تحملم كند. اين شوريدگى سنگين و تلخ است.

* من كجاى جهان ايستاده ام؟ عين خيالم نيست. سئوال اين است كه جهان كجاى من و ما ايستاده است؟ جهانى شدگى فقط اين نيست كه بر اكنونِ جهان گُل كنى، جهان نيز بايد در اكنون تو گُل كند.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محمدرضا لوایی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.