بعدش گرگى كه از صداى آراز ائلسس بيرون جهيد تو بودى.
صاف آمدى و رو به رويم ايستادى.
و آن وقت تاريخ به من زل زد.
و آن وقت ادبيات و فلسفه و اجتماع مرا دريد و به دندان كشيد. مرا از مادر و فرزند و خاك، تبعيدم كردند تا مگر مادر و فرزند و خاك، زندانىِ تبعيدم باشند.
بعدش اشك هاى فرزندم را مثله كردند و خوردند و مست كردند.
غمى نيست.
كه مستى شان از ماست، كه هستى شان از ماست.
بعدش رقص و پايكوبى و خيابان و بوق، كه؛ اونوندا ايينه سينى ووردوق!
آرى ، دشمن اينبار نه رستم بود و نه تهمتن بود.
دشمن اينبار در من بود، من بود.
چالديران بود و سلطان سليم و شاه اسماعيل و نبرد تن به تن. دو تكه ى مثله شده از يك بدن.
و عاقلانى كه نِگَريستند. و ديوانگانى كه نَگِريستند.
جنگ و جنون و جبونى، در راهروهاى اندرونى.
سنگر گرفتن پشت اسامى و وطن و هنر و زبان . پشت شهرت و ثروت و خيانت و آبروى بزرگان. كمين كردن براى دزديدن آزربايجانچيليق و توركچولوك از جيب يك نويسنده ى نقّاد. هر چه باداباد...
پشت اسم وطن و فرزندان راستينش سنگر مى گيرند تا راستىِ فرزندان ديگرش را بكوبند.
و درد و دغدعه ى ما اين نبود كه.
باشد، همه شان را قهرمان ملى خواهيم كرد به شرط آنكه بگذارند اين ملت، قهرمان شود.
به شرط آنكه اجازه دهند نسل نو و جوان ، از قربانى شدن در اندرونى استبداد و استعمار و استثمار و ايرانچيليق با همه ى مخلّفاتش، فاصله بگيرد.
به شرط آنكه فراكسيون و اصلاحات و ايرانچيليق و مبانى سلطه را بر دست و پاى توركچولوك دستبند نزنند.
بعدش گرگى كه از صداى آراز ائلسس بيرون جهيد امانى بود.
آمد و صاف وايستاد رو به رويم. در چشمهاى گرگوار آهوانه اش التماسى شفاف، مى رقصيد:
" خم نشو ممّد، آنقدر تهمت و تخريب و نفرت و اهانت بارت مى كنند كه ايستادن را فراموش كنى. "
و من جوابش دادم كه؛
" مرا مشكلى با دنياى خصوصى و خصوصيت دنياى هيچكس نيست. اگر رهايشان مى كنم دلايل شخصى ندارم. مشكل اينجاست غللامرضاى من، آزربايجانى كه ما از آن دفاع مى كنيم پيش اينها نيست. وطن و زبان و نظريه هايى كه ما از آنها دفاع مى كنيم جايى ديگر است. اينها دوست دارند در درون اشغالگرى به بازى گرفته شوند. فراكسيون بازى و روحانى سازى راه بيندازند.
يادمان باشد آنهايى كه وارد بازى ذهنيّت اشغال و تجاوز مى شوند به مرور، ذهنيت خودشان نيز سلطه گر و متجاوز مى شود..."
و بعدش راه خواهم افتاد به دنبال همه ى انديشمندان و فعالينى كه در طول اين سالهاى سياه، تحت تاثير تخريب هاى ذهنيّت اشغال و تجاوز، به انزوا و سكوت و فراموشى كشيده شده اند. و از آنها خواهم خواست كه دوباره فعال شوند و بنويسند و با ما اميد را لبخند بزنند. دريافته ام آزربايجانى كه من دنبالش هستم پيش آنهاست. انسانيت و حقوق بشر و جهان بينى روشنى كه من به دنبالش هستم پيش آنهاست.
و از آنها خواهم خواست مرا و اين نسل نو را به دور از دغدغه هاى اشغالگران و متجاوزان، در پيمودن راه طولانى آزادى و دموكراسى از نو بسْرايند.
من با اين محمد و رضا و لوايى، با اين سه گانه ى عذاب و منيّت و اشتباهاتى كه گرفتارش هستم تسليم گفتمان تسلط نخواهم شد.
ما با اينهمه اسارت محتوم، بزرگ شده ى ذهن و زبان رهايى هستيم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید