رفتن به محتوای اصلی

سئوگی-قورتولوش فلسفه سی- فلسفه هومانیسم رهایی بخش
04.04.2017 - 00:34

 

 نوشته ام:
« در مسئله ی آذربایجان بدون " وجود یک جبهه ی متحد از همه گرایشها" گام مثبتی نتوان برداشت. و همه ی سئوالات دیگر بی پاسخ می مانند. اما با وجود جبهه قدمهای مثبت ممکن است. " مرکز و اورگان تفکر و عمل آذربایجان" را باید آفرید و از شرایط " جنبشی و خود بخودی" ضرورت دارد گذر کرد. وگرنه نمی توان از عهده ی مشکلات پیش پا برآمد.»

 درست است که در داخل امکان چنین کاری به صورت علنی ممکن نیست، سئوال این است که آیا به شکل غیر علنی هم ممکن نیست؟

 طرح موضوع « تشکیل جبهه» بیشتر در رابطه با فعالان خارج طرح شده است. حداقل میتوان در خارج این کار را انجام داد.
 در داخل اختناق شدید مانع تشکیل جبهه است ولی انجام این کار به "شکل غیرعلنی ناممکن نیست."

در شدیدترین دیکتاتوریها مبارزان تشکلهای غیرعلنی خود را آفریده اند ، گیرم در بعد کوچک. ولی بهرصورت مشکل را در «حد خرد» حل نموده اند. البته با دادن هزینه های لازم. بدون صرف هزینه کاری صورت نمیگیرد.

هیچ نظام دیکتاتوری نیست که مبارزان نتوانند در آن خود را حداقل در بعد خرد سازماندهی کنند. مهم خردی و کلانی نیست، بل کیفیت تشکل مهم است. مثلا اگر پنج یا ده نفر از «گرایشهای مختلف» بتوانند جبهه ای در داخل تشکیل بدهند و فعالیت سیاسی خود را بازتاب دهند، این برای « مبارزه ی رفع تبعیض در آذربایجان» به اندازه ی یک حزب اهمیت کیفی دارد.

اما مورد « تشکیل جبهه مشترک» مربوط به فعالان خارج است که در دموکراسی های نسبی زندگی میکنند و بارها نیز گردهمایی هایی انجام داده اند.
 سئوال مطرح میشود: چرا فعالان خارج نمی توانند جبهه ی مشترک تشکیل بدهند؟ 
در مقاله ی « ضرورت تشکیل جبهه متحد آذربایجان» تا حدی به این مسایل پرخته ایم:
http://www.iranglobal.info/node/55621
اما به یک مسئله و نیاز مهم اشاره نشده که اینجا به کوتاهی به آن اشاره میکنم.

چرا فعالان آذربایجانی ساکن در خارج نمی توانند جبهه ی مشترک تشکیل بدهند؟ 

در گذشته دوست گرامی اسماعیل، در زیر مقاله ی من -لینک بالا- ضمن اشاره به چند دلیل نوشته اند:

« 5- فعالین سیاسی آذربایجان شدیدا منفعت طلب، قدرت پرست ، فرد گرا ، محفل گرا و دیکتاتور هستند و قدرت تحمل نزدیکترین رفقا و هم نظران خود را هم ندارند.
6 - انگیزه مبارزاتی، فداکاری، گذشت، جسارت، از جان گذشتگی و روحیه رزمندگی در فعالین سیاسی تورک بسیار ضعیف است.
در این شرایط با این آدمها نمی توان جبهه تشکیل داد یا بطور متشکل کار کرد. شاید در آینده اوضاع نغییر کند و زمینه تشکیل جبهه مساعد بشود»

مسئله این نیست که این ایرادها تا چه حدی درست و نادرست اند. بل مهم این است که « ما کمبود» داریم و میخواهیم بدانیم این « مشکل» با چه چیزی میتواند حل شود؟ یا حد اقل این « کمبود» چه میتواند باشد؟
پس سئوال به این شکل مطرح میشود چه کمبودهایی هست که اگر رفع شوند میتوانند « به انجام کار جمعی و سازمانی» یاری کنند؟
فرض میکنیم آنچه اسماعیل عزیز گفته کم و بیش در ما وجود دارد ولی راه حل این ایراد ها چه میتواند باشد؟
از دید من نیز در بیشتر فعالان جنبش رفع تبعیض یک «  خصوصیت» که لازمه ی کار است کم است. 

«کمبود ما»
که کار را خراب میکند. البته این کمبود اختصاصا در مورد فعالان مطرح میشود و نه در مورد عامه ی مردم که موضوع شان خارج از این بحث « فعالان» است. 

بیشتر فعالان چه کمبودی دارند که نمی توانند « در جبهه متشکل شده و کار سازمانی» انجام دهند؟
1- عقاید خود را در یک منشور، مشترک نکرده اند. 
2- فاقد « شیفتگی آگانه اند». آگاهانه عاشق نیستند. 
نمی گویم « عاشق» نیستند یلکه میگویم « عاشق هستند ولی آگاهی لازم برای عشق ورزیدن را ندارند»
یک حزب الله و داعشی هم عاشق فداکردن جان خود در راه اسلام سیاسی ست ولی این عاشق « فاقد آگاهی لازم برای عشق به انسانها و رهایی و سعادت و آزادی ست». یعنی او فاقد « فلسفه ی عشق انسان دوستی ست». او در حقیقت « عاشق نیست، چرا که فاقد آگاهی یا فاقد فلسفه ی انسان دوستی ست.
دلی های کوراوغلو عاشق مبارزه ، انسانهای ستم دیده، دوستان خود، عاشق برابری و آزادی بودند.  در چنلی بئل « شیفتگی و برابری و دوست داشتن و مبارزه و آزادی» در هم ذوب شده بود.

 اگر منشور مشترکی هم باشد باز کمبود حل نمیشود. چرا که فعالان نیاز به یک « فلسفه» دارند. فلسفه ی « انسان دوستی» که بر عناصر «آزادی و برابری و مبارزه و فداکاری و گذشت و راستی و درستی و هوشیاری» تکیه کند. یعنی نیاز به « فلسفه ی انسان دوستی و مبارزه» هست.
فلسفه ای که « گاندی و مارتین لوتر کینک و ماندلا و مانند اینها» در عمل نشان داده اند. نیاز به فلسفه ی انسانهایی داریم
که در دوران تسلط فاشیسم بر اروپا « با تکیه بر عشق به آزادی و انسان» علیه فاشیسم جنگیدند و « دموکراسی نسبی» خود را بعد از جنگ برپا نمودند. 

بدون داشتن « فلسفه انساندوستی و مبارزه و آزادی» تبدیل میشویم به آدمهایی که دوست گرامی خصایل آنها را جمع بندی کرده است.
راه کسب «فلسفه ی انساندوستی و آزادی» ، سئوال و آزمایش، سئوال و آزمایش و باز هم سئوال و آزمایش است.

شبه فلسفه موجود بین بیشتر فعالان « ناسیونالیسم محکوم» است. این فلسفه نیست. ناسیونالیسم است. 
« آذربایجان چلیق به جای آذربایجانی سئومک، ترکیسم به جای انساندوستی» فلسفه نیست، ناسیونالیسم تنگ نظر است. طبیعی ست که معتقدین به ناسیونالیسم خصایل جمع بندی شده توسط دوست گرامی را در خود جمع کنند و نتوانند با هم کار و مبارزه ی مشترک پیش برند و « اعتبار احتماعی و مبارزانی» کسب کنند.
با شبه فلسفه ی ناسیونالیسم نمیتوان « راه رهایی و آزادی» را هموار کرد.
گذر از این شبه فلسفه ضرورت دارد. آنچه نیاز هست « فلسفه ی انسان دوستی و آزادی و برابری» ست.
این فلسفه را تنها با سه کلمه ی « انسان و آزادی و برابری» نتوان کسب کرد. لازم است فرمول « سئوال و آزمایش» را به صورت خودآموزی سالها انجام داد تا به نتیجه ی حداقل رسید.
بدون فلسفه ی مترقی، مبارزه ی مترقی ممکن نیست. کار سازمانی، کار جبهه یی ممکن نیست. کار همبستگی با نیروهای دیگر ممکن نیست. در نتیجه پیروزی هم  امکان پذیر نیست.
همه ی اینها نیاز به یک فلسفه ی مشکل گشا دارد. 
گاندی صاحب فلسفه بود. لوترگینگ نیز. ماندلا هم همینطور. مبارزان دوران فاشیسم هم همینطور. 
دموکراسی نسبی در اروپا برپایه ی فلسفه ی مشکل گشای مبارزان و متفکران دوران فاشیسم ، و قبل و بعد ازآن ساخته شده است.
حل نسبی مسایل هند، راسیسم آمریکا، مشکل چک ها و اسلاواکیها، آپارتاید آفریقای جنوبی و دیگر حرکات مثبت همه از یک « فلسفه ی مترقی انساندوستانه و رهایی بخش» ریشه میگیرند. 
با «شبه فلسفه ی ناسیونالیسم محکوم» نمیشود مشکل تبعیض در ایران و بخصوص در آذربایجان را حل کرد.

اینکه ما استبداد زده و تبعیض دیده و استثمار شده هستیم ، و فاقد استقلال؛ به هیچوجه کافی نیست که به خواسته های خود برسیم. خواستن توانستن نیست. باید برای رسیدن به خواسته ها « صاحب خصوصیات و شرایط لازم شد، وگرنه آدم راه بجایی نمی برد.»
«خصوصیات و شرایط» لازم برای فعال چگونه و از کجا حاصل میشود؟
از «فلسفه ی اخلاق» مشکل گشا، از «فلسفه ی سیاسی» به درد بخور، از تسلط به فن خود سازمان یابی، کار جمعی ، از اعتماد آفرینی و حفظ آن، از استمرار مبارزه، فن استراتژی -تاکتیک، خصوصیات اخلاقی والا و مانند اینها حاصل میشود. 
باید شایستگی لازم و امکانات عملی ضروری را فراهم و کسب کرد، تا بتوان پیش رفت. وگرنه قلم پا می شکند.

با مغزخالی ، با شبه فلسفه ها، و عدم خصوصیات لازم و امکانات، آدم آن میشود که دوست ما جمع بندی کرده است.
برای مبارزه و پیشرفت « جهان شناسی» یا فلسفه ی جدیدی ضرورت دارد. با شبه فلسفه ها کاری از پیش نمی رود.
از راه « فلسفه های اخلاق، سیاست، سازمان یابی» باید به « جهان و انسانشناسی جدیدی» رسید. «شبه فلسفه ناسیونالیسم محکوم»
به درد نمیخورد. نتیجه ی این شبه فلسفه همان است که دوست ما نوشته اند.

آنچه در بالا آمد ، میتواند زیر عنوان « فلسفه ی هومانیسم رهایی بخش» خلاصه شود. « سئوگی-قورتولوش فلسفه سی»
و به جای « ناسیونالیسم محکوم» پیشنهاد میشود.
رهایی بخش است چون هدفش نفی دیکتاتوری، تبعیض و بی عدالتی اجتماعی ست ، برای استقلال قانونی فردی و جمعی . نه تنها برای خود بل برای انسانها در کل. 
هومانیسم است چون پایه اش انساندوستی ست. و رهایی انسان از دیکتاتوری و تبعیض و بی عدالتی اجتماعی را دنبال میکند.
دموکراتیک است چون نفی دیکتاتوری را هدف قرار داده است.
«هومانیسم رهایی بخش » از تجارب مبارزات همه ی انسانهای ستمدیده در تاریخ میاموزد و میکوشد خود گره مشکلات محیط اش را به صورت جمعی بگشاید.
برپایه ی مسالمت و عدم خشونت قرار دارد . ولی حق دفاع مشروع جمعی خلقها و ملتها را قانونی و لازم میداند. 

هومانیسم رهایی بخش را شخص میتواند بر اساس اصول کلی یاد شده ، از راه « سئوال و آزمایش» همه چیز، خود تجربه کرده و بیاموزد و خودسازی کند.
برای مبارزه با ستمگریها ضرورت دارد این توان معنوی و فلسفی را تجربه کند و خصوصیات لازم را در خود بوجود بیاورد.
در حقیقت فلسفه ی خود آزمایی و خود سازی ست. از همه ی دستاوردهای مثبت بشری میتوان بهره گرفت.
برای رهایی بخشی لازم است نخست خود رهاگر شد. و خصوصیات لازم را در خود به وجود آورد. پس از آن به جامعه پرداخت.
خود رها گر، هم سعادت دیگری را دوست دارد و هم سعادت خود را . این دوست داشتنها مکمل همدیگراند. 
در مفهوم « سئوگی-قورتولوش» میتوان آنرا خلاصه کرد.
« سئوگی- قورتولوش فلسفه سی» یک جهان شناسی نوین است که شخص میتواند خودش با تجارب شخصی خود به آن برسد.
چیزی نیست که کسی آنرا نوشته باشد. اما برای تجربه ی آن همه چیز وجود دارد. دستاوردهای مثبت بشریت.
 
این ضرب المثل آذربایجانی گوشه ای از فلسفه ی مورد بحث را نشان میدهد:
«یاخشیلیغا یاخشیلیق هر آدامین ایشیدی - یامانلیغا یاخشیلیق نَر آدامین ایشیدی.»
نیکی در برابر نیکی، از همگان ساخته است- اما نیکی در برابر بدی، کار جوانمردان است.

ناسیونالیسم فارسی، ناسیونالیسم مغلوب ملیتها، اسلام سیاسی، پهلویسم و آریایسم، استالینسم( در اشکال مختلف)، و ایده لوژیهایی مانند اینها پاسخ گوی مشکلات محیط ما نیستند. 
اگر میخواهیم به آزادی و برابری و همزیستی برسیم باید از ایده لوژیهای نامبرده گذر کنیم. 
از اینرو جهان شناسی فلسفه ی  هومانیسم رهایی بخش، در برابر آنها طرح میشود.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.