بسیاری از روشنفکران و دانشجویان آلمان محمدرضا شاه پهلوی را "نماد تمام مفاسد سرمایهداری جهانی و غارت امپریالیستی" میدانستند. آنها عقیده داشتند که شاه نه تنها مردم ایران را در اختناق و استبداد نگه داشته، بلکه همچنین او به عنوان "بازوی نیرومند امپریالیسم در خاورمیانه"، در سرکوب جنبشهای رهاییبخش نقش مستقیم دارد.
شاه ۲۷ مه ۱۹۶۷ به فرودگاه بن، پایتخت آن روز، وارد شد و گفتگوهای خود را با سران آلمان آغاز کرد. روز ۳۰ مه در مونیخ تظاهرات گستردهای علیه او صورت گرفت که به خشونت کشیده شد. دانشجویان، هم از مأموران پلیس آلمان غربی کتک میخوردند و هم از افرادی مسلح به چوب و چماق که گفته میشد سفارت ایران در آلمان غربی آنها را بسیج کرده است.
شامگاه دوم ژوئن هنگامیکه شاه ایران قصد داشت به اپرای برلین وارد شود، تظاهرات خشمآلودی علیه او صورت گرفت که به خشونت کشیده شد. خیابانهای اطراف اپرای برلین تا چند ساعت میدان زد و خورد جوانان و دانشجویان با مأموران بود. در پایان شب روشن شد که جوانی به نام بنو اونهزورگ (۱۹۴۰ - ۱۹۶۷) از پشت سر هدف گلوله پلیس قرار گرفته و کشته شده است.
بنو اونهزورگ (۲۶ ساله) جوانی محجوب، آرام و از فعالان کلیسای پروتستان بود. مرگ این جوان توفانی در آلمان به پا کرد. با این قتل، دامنه اعتراض باز هم گستردهتر شد و پلیس نیز با شدت عمل بیشتری وارد کارزار شد.
جو عصبی و پرتنش در دو طرف شدت گرفت. با افزایش ناآرامی دولت با تکیه به قانون "وضعیت فوقالعاده" اعلام کرد که هرگونه قانونشکنی را به شدت سرکوب میکند؛ در برابر جوانان چپگرا پلیس و نهادهای محافظهکار و رسانههای راستگرا را به قتل و جنایت متهم کردند. قتل اونهزورگ باعث شد که بخشی از جنبش دانشجویی خود را آماج "قهر دولتی" ببیند، به مواضع افراطی بگراید و حتی دست به اسلحه ببرد.
طبق یک نظرخواهی که هفتهنامه "اشپیگل" در ژانویه ۱۹۸۸ انجام داد، ۶۵ درصد افرادی که در سال ۱۹۶۷ دانشجو بودند، گفتهاند که دیدار شاه از آلمان در توجه آنها به سیاست و کشیده شدن آنها به دیدگاههای چپ تعیینکننده بوده است.
تراژدی قتل اونهزورگ بعدها ابعاد باز هم پیچیدهتری پیدا کرد: سالها بعد روشن شد، مأموری که گلوله کشنده را شلیک کرده بود، در استخدام سازمان امنیت آلمان شرقی (اشتازی) بوده است.
چرا ایران؟
در این سالها کتابها و مقالات بیشماری درباره دیدار پرماجرای آخرین شاه ایران از آلمان منتشر شده است؛ اما هنوز هم بسیاری از مورخان شکوه میکنند که انگیزهها و ابعاد آن سفر تاریخی همچنان ناشناخته مانده است. گفته میشود که این موضوع تا حدی طبیعی است: بیشتر راویان و گزارشگران خود در این وقایع بینهایت حساس شرکت مستقیم داشتهاند و لذا بیشتر دیدگاه و ارزیابی خود را بیان کردهاند، اما خود رویداد به درستی و با دقت کافی بررسی نشده است.
به مناسبت پنجاهمین سالگرد سفر شاه کتابها و اسنادی تازه منتشر شده که قصد دارند این کمبود را برطرف کنند. کتابی به نام "دوم ژوئن" فراگرد رویدادهای سفر تاریخی شاه را با دقت بازسازی و تشریح کرده است. تیتر فرعی این کتاب به قلم اووه سوکوپ چنین است: "گلولهای که کشور را تغییر داد".
در برابر آن کتابی با عنوان "دیدار شاه، نقطه عطف جنبش دانشجویی" نوشته اکارد میشلس به جای درنگ بر اجزای رویداد و حواشی آن، ماجرا را در یک زمینه تاریخی گسترده مطالعه میکند که وضعیت سیاسی ایران و آلمان، روابط دیپلماتیک دو کشور و عملکرد فعالان سیاسی را در بر میگیرد.
نویسنده که سال ۱۹۶۲ به دنیا آمده و در دانشگاه لندن (یوسیال) تاریخ معاصر آلمان را تدریس میکند، به جای تفسیرهای غالبا شخصی و عاطفی رویدادها را در پهنهای تاریخی، با توجه به فضای دوقطبی "جنگ سرد" زیر ذرهبین گذاشته است.
او بنیادها و اشکال حاکمیت دو کشور، محورها و ویژگیهای سیاست خارجی آنها، جریانهای سیاسی و جنبش اعتراضی، بازیگران ایرانی و آلمانی و منافع آنها را تشریح کرده است. به گفته نویسنده در این ماجرا روشنفکران ایرانی و آلمانی، نمایندگان دولتها، رسانههای جمعی و سازمانهای دانشجویی، گاه با جنجال و هیاهویی سرسامآور به میدان آمده و چنان غوغایی به پا کردهاند که مؤتلفهها و عناصر اصلی ماجرا در لابلای آن گم شده است.
موضوع محوری کتاب پاسخ به پرسشی معماگون است: چرا یک رویداد عادی، یعنی دیدار یک دیکتاتور جهان سومی از آلمان به نقطه عطفی در تاریخ معاصر این کشور تبدیل شد؟
اکارد میشلس در همان اولین فصل کتاب نقش ایران در صحنه بینالمللی را با تأکید بر روابط آن با آلمان بررسی میکند. او نوع حکمرانی خاندان پهلوی را دیکتاتوری با تمایل به تجدد و "اصلاحات آمرانه از بالا" ارزیابی میکند؛ از گرایش رضا شاه به آلمان هیتلری میگوید که به اشغال ایران در زمان جنگ جهانی دوم انجامید و سرانجام از این واقعیت که پسر او محمدرضا شاه با کمک بریتانیا، که در آن روزگار قدرت اول خاورمیانه بود، در ۱۳۲۰ هجری یا ۱۹۴۱ میلادی به جای پدر نشست.
محمدرضا شاه که در سالهای اول حکومت جوانی سادهدل و تا حدی خویشتندار بود، به تدریج به جنون قدرت دچار شد که نابودی حکمرانی او را در انقلاب سال ۱۳۵۷ به دنبال داشت.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید